عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

من سید نورالله شاهرخی، عضو هیأت علمی دانشگاه لرستان، دکترای حقوق خصوصی دوره‌ی روزانه‌ دانشگاه علامه طباطبایی تهران (رتبه‌ی 13 آزمون دکتری) ، کارشناسی ارشد حقوق خصوصی از همان دانشگاه (رتبه‌ی 21 آزمون ارشد)، پذیرفته شده‌ی نهایی آزمون قضاوت، مدرس دانشگاه و وکیل پایه یک دادگستری هستم. این وبلاگ در وهله‌ی اول برای ارتباط با دانشجویان و دوستانم و در وهله‌ی بعد برای ارتباط با هر کسی که علاقمند به مباحث مطروحه در وبلاگ باشد طراحی شده است. سؤالات حقوقی شما را در حد دانش محدودم پاسخ‌گو هستم و در زمینه‌های گوناگون علوم انسانی به‌خصوص ادبیات و آموزش زبان انگلیسی و نیز در صورت تمایل، تجارب شما از زندگی و دید شما به زندگی علاقمند به تبادل نظر هستم.

***
***

جهت تجمیع سؤالات درسی و حقوقی و در یکجا و اجتناب از قرار گرفتن مطالب غیر مرتبط در ذیل پُستهای وبلاگ ، خواهشمند است سؤالات درسی و / یا حقوقی خود را در قسمت اظهار نظرهای مطلبی تحت همین عنوان (که از قسمت طبقه بندی موضوعی در ذیل همین ستون هم قابل دسترسی است) بپرسید. به سؤالات درسی و / یا حقوقی که در ذیل پُستهای دیگر وبلاگ پرسیده شود در کمال احترام ، پاسخ نخواهم داد. ضمناً توجه داشته باشید که امکان پاسخگویی به سؤالات ، از طریق ایمیل وجود ندارد.

***
***
در خصوص انتشار مجدد مطالب این وبلاگ در جاهای دیگر لطفاً قبل از انتشار ، موضوع را با من در میان بگذارید و آدرس سایت یا مجله‌ای که قرار است مطلب در آن منتشر شود را برایم بفرستید؛ (نقل مطالب، بدون کسب اجازه‌ی قبلی ممنوع است!) قبلاً از همکاری شما متشکرم.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

زندگی ، اینجا بیشتر ب « زندگی » شبیه است !

جمعه آبان ۸ ۱۳۹۴، ۰۱:۳۳ ق.ظ

تصویر ، تزئینی است

کوچه‌ای ک یه در توش همیشه بازه و یه بانوی پیر نشسته روی زمین ، تنها همیشه از داخل خونه ، کوچه رو نگا میکنه و صدای رادیویی ک همیشه بلنده شاید واسه اینکه بلندتر باشه از صدای هجوم و تاراج خاطراتی ک ذهن بانو رو آزار میده.

نونوایی‌ای ک گیرم کیفیت نونش چندان خوب نیس اما در عوض ، همیشه خلوته و بانوی سالخورده‌‌ی دیگه‌ای ک ب جای اینکه منتظر مرشد (ینی شاطر) بمونه تا نونش رو بیاره واسش ، از مرشد میخاد ک جاروبی بهش بده تا خُرده نون‌ها رو جَم کنه از دَمِ درِ نونوایی.

مردی ک وختی می‌بینه نفر جلوئیش داره نونایی ک جَم کرده رو میذاره توی نایلون ، بدون اینکه ازش خواسته بشه دهنه‌ی نایلون رو گشاد میکنه تا نونا راحت‌تر برن توی نایلون.

پسرکی حدودن ده دوازده ساله ک همسایه‌ی مجاور ما هستن و دست خواهرای کوچیک‌تر دو قلوش رو گرفته ، هر خواهر یه طرف ، دوان دوان دارن میرن از سر کوچه ، چیزی بخرن لابد !

اینا ینی زندگی جریان داره ، اینا ینی حیات و سر زندگی و اینا ینی ک باید لححححظه‌ لححححظه‌ی زندگی رو قدر دونست و بخاطر چشیدن و لمس کردنش خدا رو شکر کرد....

اینا ینی ک من عااااشق خودمونی بودن این شهرم ، اینا ینی اینکه متنفففرم از زندگی مکانیکی و پر از دود و دم شهرای بزرگ...


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • جمعه ۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۳ ق.ظ
  • سید نورالله شاهرخی

نظرات  (۲)

سلام استاد حالتون خوبه خواستم بهتون بگم خیلی ذهنم مشغوله و همش بی حالم و حوصله هیچ کاری ندارم درسام هر روز داره بدتر میشه اگه میشه راهنماییم کنین از این وضعیت نجات پیدا کنم آخه عمرم داره بیهوده میره عذاب وجدان دارم خیلی ممنون
پاسخ:
سلام ؛ والا آدم تا دلیل این امر رو ندونه نمیتونه حلش کنه ؛ مضافن ب اینکه وختی قراره آدم توصیه‌هایی از این دست بکنه باید شرائط ذهنی و مقتضیات زندگی یک شخص رو بشناسه کاملن تا بتونه توصیه‌های مؤثری بکنه ؛ آسونه ک من در خلاً و در یک فضای انتزاعی ، یه سری حرف کلیشه‌ای تحویل جنابعالی بدم ولی بعیده اون حرفا بتونن مشکل جنابعالی رو حل کنن ؛ تنها چیزی ک می‌تونم عرض کنم اینه ک دهه‌ی 20 تا 30 عمر شما دهه‌ای است ک در اون سرنوشت خودتونو میسازید اگه ب بطالت بگذرونیدش تا آخر عمر باید زیردست و حرف گوش کنِ بقیه باشید ؛ ولی اگه در این دهه تلاش کردید و خودتونو ب جایی رسوندید یه عمر با عزت و احترام در جامعه زندگی خواهید کرد ؛ ب امید خدا.
من کاملا با این حس آشنام! محله ای که ما هستیم همه ی آدماش با صفا و صمیمی، صاف و ساده بی شیله پیله، افراد پیر و کهنسالی که به نظر من وجودشون برکت این محله ست. همسایه هایی که اونقدر صادق و صمیمی هستن که بعضی وقتا آدم فکر نمیکنه غریبه ن بلکه اونا رو از وابستگان نزدیک خودش میدونه!
مسجد کوچیکی که شاید خیلی کوچیک باشه اما وقتی صدای اذان ازش بلند میشه بدون استثنا همه ی همسایه ها از پیر و جوون، کوچیک و بزرگ، زن و مرد راهی میشن تا نمازشون رو اونجا بخونن! حتی این مسجد رو سالهای دور اهالی قدیمی همین کوچه ساختن تا بتونن در کنار هم عبادت کنن.
پیر مرد پیر زن همسایه ای که همسایه ها بهشون میگن " آقا" و " عزیز" با اون خونه ی زیبایی که دارن و حوض وسطش که دورش رو گل های زیبای شمعدونی گذاشتن برکت کوچه ی ما شدن. گاهی اوقات همسایه ها میرن خونه شون شب نشینی و اونا هم معمولا از خاطرات دوران جوونیشون!!! تعریف میکنن! از بچه هاشون که الان هر کدومشون به جایی رسیدن و اکثرا خارج از کشور هستند. شاید همسایه های مهربون تونسته باشن اندکی از دلتنگیشون واسه بچه ها کم کنن.
ما که همسایه ی جدید محسوب میشیم و مثل اونا باهاشون صمیمی نیستیم اون اوایل یه شب در خونه رو زدن، من رفتم در رو باز کردم دیدم یه پیرمرد و پیرزن خوش بر و رو با یه چهره ی خیلی مهربون و دلنشین که یه جعبه شیرینی و یه گلدون حسن یوسف باهاشون بود اجازه ی ورود خواستن. چقدر اون شب به ما خوش گذشت خیلی جالب بود که اومده بودن بهمون خوش آمد بگن به این محله و تاکید کردن اگر کاری داشتیم یا چیزی خواستیم حتما بهشون بگیم و غریبی نکنیم چون این چیزا توی این محله معنایی نداره. " آقا " که متولی امام زاده ی محلمون هم هست خیلی مهربون و خوش قلبه . هر کدوم از همسایه ها که مشکلی دارن حتما باهاش در میون میذارن.
خلاصه از وقتی که اومدیم این محله انسانیت رو بیشتر دارم حس میکنم.
پاسخ:
یکی از الطاف خدا بر انسان اینه ک همسایه‌هاش ، آدمای مهربونی باشن یا حداقل سازگار باشن و حقوق دیگرون رو رعایت کنن و ب اسم " چار دیواری اختیاری " دست ب یک سری تجاوزات ب حقوق بقیه نزنن. ممنونم ک حال و هوای محله‌تون رو ب خوبی ترسیم کردید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">