خاطرات تدریس 62
یک - قرعهکشی
کلاسایی که بار اول هست دانشجویان با من درس دارن، معمولاً به ارزش نمرات اکتسابی در طول ترم زیاد واقف نیستن، به همین خاطر وختی بهشون میگم در ازای دریافت یک نمره، کی میاد طرح درس رو پای تابلو بنویسه، زیاد استقبال نمیکنن. اونوخ امروز با یکی از کلاسا داشتم که ترم قبل باهام سه واحدی داشتن، وختی پیشنهاد نوشتن طرح درس روی تابلو در ازای دریافت یک نمره رو دادم اونقد داوطلب زیاد بود که مجبور به قرعهکشی شدیم!!!! هیچی دیگه اسامی رو روی کاغذ نوشتن و من از میونشون دو تا برداشتم، چون دو کلاس با من دارن! بعد یکیشون برای اینکه نرخ بازار رو رو بشکنه میگه استاد من مینویسم اصن نمره هم نمیخام بذار من بنویسم!!! دیگری میگه استاد من حاضرم بنویسم اصن آخر ترم هم درس رو حذف میکنم:-| ینی انقد بچهها فداکار هستن!!!
دو - فراموشکاری
یکی از اساتید توی استادسرا هست، ایشون رو یکی دو ترمه میبینم، اما هیچوخ اسم ایشونو نمیدونستم و نمیدونستم چطور باید ایشون رو خطاب کنم، بگی آقا خب همه آقا هستن، بگی آقای دکتر خب همه دکتر هستن، دیگه دیشب خودمون با یکی دیگه از اساتید تنها بودیم ینی سه نفر بودیم و بقیهی استادا این هفته اصن نیومده بودن :-(دلو زدم به دریا و از ایشون پرسیدم آقای دکتر من فامیلی شریفتون رو نمیدونم، گفت فلانی! اونوخ یه ساعت دیگه خواستم باهاش حرف بزنم فامیلیای که گفته بود یادم رفته بود!!!! هیچی دیگه الان هفتهی بعد که استادای دیگه بیان باز من نمیدونم چطور با ایشون سر صحبت رو وا کنم!!! تابلو هم هست دوباره ازش بپرسم فامیلیتون چی بود!!! ینی میخام بگم انقد فراموشکارم من!
سه - فیلم ترسناک
فک کنید توی کلللل دانشگاه فقط کلاس تو تشکیل شده باشه، هوا کاملا تاریک باشه، باد شدییییییید بیاد، به حدی که یکی از دانشجویان میپرسید این صدای بوق ماشین چیه میاد؟ گفتم بوق نیست، صدای زوزه باد توی پنجرههای کلاسه :-| صدای پارس کردن سگ هم میومد شدید!!! برق هم هی میرفت و میومد!!! دانشجویان هم همه دختر بودن!!! منم بیخیال، درس میدادم! حسسسابی ترسیده بودن بندگان خدا، کم مونده بود مث این فیلم ترسناکا مثلاً یه دفه درِ کلاس، خود بخود باز و بسته بشه!!! بعد یکی از دانشجویان محترم میپرسید استاد الان خیلی بد موقع هست کلاس پسرا کی هست باهاشون تایم رو عوض کنیم؟ گفتم از شانس شما فردا دقیقن همین ساعت:-|
چهار - شهر دور
یکی از دانشجویان محترم کلاً این هفته کلاساشو نیومده، بعد پاشده بخاطر کلاسای من از شهر دور اومده بعد از کلاسای من هم دوباره برمیگرده شهر دور. از ایشون متشکرم. الکی مثلاً من فکر میکنم بخاطر بار علمی کلاسای من پا شده اومده:-(مزاح کردما. ناراحت نشه.
پنج - ینی تا این حد
کلاسم تموم شد. بعد میبینم بچهها دارن با هم رایزنی میکنن که کلاس بعدی رو بمونن یا برن خونههاشون. سرِ آخر هم به این جمع بندی رسیدن که برن! ینی ایییینهمه راه تا دانشگاه اومدن حاضر نیستن بمونن کلاسا رو برن! ینی میخام بگم همچین دانشجوای مشتاقی علمی دارم من :-|
- چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۳۷ ب.ظ