عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

من سید نورالله شاهرخی، عضو هیأت علمی دانشگاه لرستان، دکترای حقوق خصوصی دوره‌ی روزانه‌ دانشگاه علامه طباطبایی تهران (رتبه‌ی 13 آزمون دکتری) ، کارشناسی ارشد حقوق خصوصی از همان دانشگاه (رتبه‌ی 21 آزمون ارشد)، پذیرفته شده‌ی نهایی آزمون قضاوت، مدرس دانشگاه و وکیل پایه یک دادگستری هستم. این وبلاگ در وهله‌ی اول برای ارتباط با دانشجویان و دوستانم و در وهله‌ی بعد برای ارتباط با هر کسی که علاقمند به مباحث مطروحه در وبلاگ باشد طراحی شده است. سؤالات حقوقی شما را در حد دانش محدودم پاسخ‌گو هستم و در زمینه‌های گوناگون علوم انسانی به‌خصوص ادبیات و آموزش زبان انگلیسی و نیز در صورت تمایل، تجارب شما از زندگی و دید شما به زندگی علاقمند به تبادل نظر هستم.

***
***

جهت تجمیع سؤالات درسی و حقوقی و در یکجا و اجتناب از قرار گرفتن مطالب غیر مرتبط در ذیل پُستهای وبلاگ ، خواهشمند است سؤالات درسی و / یا حقوقی خود را در قسمت اظهار نظرهای مطلبی تحت همین عنوان (که از قسمت طبقه بندی موضوعی در ذیل همین ستون هم قابل دسترسی است) بپرسید. به سؤالات درسی و / یا حقوقی که در ذیل پُستهای دیگر وبلاگ پرسیده شود در کمال احترام ، پاسخ نخواهم داد. ضمناً توجه داشته باشید که امکان پاسخگویی به سؤالات ، از طریق ایمیل وجود ندارد.

***
***
در خصوص انتشار مجدد مطالب این وبلاگ در جاهای دیگر لطفاً قبل از انتشار ، موضوع را با من در میان بگذارید و آدرس سایت یا مجله‌ای که قرار است مطلب در آن منتشر شود را برایم بفرستید؛ (نقل مطالب، بدون کسب اجازه‌ی قبلی ممنوع است!) قبلاً از همکاری شما متشکرم.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

دیروز توی گوگل دنبال مطلبی میگشتم برخوردم به این عکس، جالبیش اینه متنی که با این عکس منتشر کردم نیستش اما این عکس توی سرچ تصاویر میاد.

میز من هست توی دوره‌ی دکتری توی خوابگاه دانشگاه علامه. رفتم به اون حال هوا. لباسای هم اتاقیام که آویزونه به چوب رختی کنار میزم، گوشی دوازده دو صفر نوکیا 😂 گوشی هوشمند نداشتم اون موقع 😂 کارای تدریس و اینا رو با یه تبلت جلو می‌بردم توی دانشگاه، لپ تاپم که هنوز هم ازش استفاده میکنم. مداد فشاریم، جا مدادیم، ام پی تری پلیری که صوت استادا رو باهاش ضبط میکردم، نخ دندون، سجاده‌ی کوچولوی سبز، کلیدام، اون چوب کبریت روی لپ تاپ هم نمیدونم چرا اونجاست 😂 (اهل دود و دَم نبودم 😂 و نیستم).

 

اون جزوه‌ سفیده جزوه‌ی متون حقوقی 1 هست که از روش توی دانشگاه آیت الله بروجردی درس میدادم، اون کتاب هم کتابی هست که برای درس استادم دکتر کاویانی میخوندم.

 

این عکسی که در فوق گذاشتم رو دیدم، یادم به دانشگاه علامه و استادم دکتر کاویانی افتاد،  الان که با عقل الانم نسبت به احساس گذشته‌ی خودم به ایشون نگاه میکنم می‌بینم که قبلاً چه بی ادبانه فکر  میکردم راجع به استادم، عشقم، محبوبم. یه جوری فکر می‌کردم انگار من استاد کاویانی رو دوس داشتم چون هر وقت که لازم بوده ایشون مث یه پدر بهم کمک میکرده یا هر وقت نیاز بهشون داشتم پشت و پناهم بوده و میتونستم روشون حساب کنم. زبونم لال. انگار خودم اصل بودم و ایشون رو چون به من کمک میکردن و میتونستم بهشون تکیه کنم دوس داشتم. خییییلی خودخواهانه و بی ادبانه به نظرم میاد همچین دیدی الان. الان دیدی که به ایشون و همچنین استاد رحیمی دارم اینه که هم استاد کاویانی - که متأسفانه سایه‌شون از سرم کم شد - و هم استاد رحیمی که امیدوارم تا 120 سال سایه‌ی پر مهرشون روی سرم باشه، فقط باید باشن که من ببینمشون و بهشون عشششششق بورزم، هر چند هیچوقت هیچ کاری هم برام نکنن. همین که هر از چند گاهی یه بهانه‌ای جور کنم به استادم زنگ بزنم، ایشون هم لطف کنن شماره‌ی منو که روی گوشیشون میبینن رد تماس نزنن و جواب بدن و اجازه بدن من فقط صداشون رو بشنوم بزرگترین لطفیه که در حقم میکنن، همین که فقط بدونم هستشون و منم این افتخار رو دارم که توی دنیایی نفس میکشم که اونام هستن همین بهترین هدیه ست برام. ولو که هیچ کاری هم برام نکنن. بودنشون بهترین و بزرگترین هدیه ست. بی ادبیه که بخام برام کاری هم بکنن و بعد به این خاطر دلتنگشون بشم که قبلاً میتونستم توی کارام روشون حساب کنم. واقعاً مشمئزکننده هست همچین محبتی. عشق واقعی، یعنی یه محبت خالص و بی چشمداشت. یعنی اینکه شما باشید، من فقط در همین حد مجاز باشم که ببینمتون و بهتون ابراز ارادت کنم کافیه. 

 

+ استاد کاویانی در من زنده هست. همین که بین تدریسم چند دقیقه استراحت میدم بعد شروع میکنم دوباره، عادت استاد کاویانی بود. البته ایشون بر خلاف من، تأکید نمی‌کرد "به جای خود" 😂 که البته اونم بخاطر این بود که ما دانشجویان استاد کاویانی، بدون اینکه نیاز به تذکری باشه، سر جای خودمون میموندیم و فوری مث کسی که از زندون رها شده باشه، دست به تلفن، بدو بدو نمیدویدیم بیرون 😂، همینم که سعی می‌کنم معمولاً چند دقیقه قبل از زمان شروع کلاس، در کلاس باشم عادت استاد کاویانی بود. همه‌ی امیدم اینه خدا با موقعیتی مث استاد کاویانی که نه، با مقامی در حد یک دهم استاد کاویانی، منو به حضور بپذیره و منو مفتخر کنه به عنوان معلمی در روز قیامت. وقتی توی روز قیامت به کارنامه‌ی اَعمالم نگاه میکنم اونجا منو در عِداد معلمین نوشته باشن. همین. 

 

+ الان میفهمم چرا حضرت علی علیه السلام در حق استادشون حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم فرمودن من بنده‌ای از بندگان محمد هستم. الان میفهمم چرا ایشون فرمودن هر کس کلمه‌ای به من یاد بده من بنده‌ی او هستم. استغفار میکنم از احساسی که قبلاً نسبت به استاد کاویانی عزیزم داشتم - چون به واقع یه احساس محبت نبود، نشانه‌ای بود بر اینکه عشقم واقعی نبود و همراه با خودخواهی بود - امیدوارم خدا منو ببخشه.

 

+ بازم با خوندن جملات آخر این مطلب، اشک توی چشام جمع شد و نتونستم خودمو کنترل کنم. زبانم بریده باد و قلمم شکسته و قلبم از حرکت ایستاده. کاش میمردم و خبر مرگ استاد کاویانی رو نمیشنیدم. کاش نبودم و نمیدیدم. ببخشید استاد که شاگرد خوبی براتون نبودم و قدرتون رو ندونستم و اون احترامی که لایقش بودید رو بهتون هدیه نکردم. باید هر روز و هر ساعت میدیدمتون و هر چی میتونستم از جونم، از قلبم، نثارتون میکردم، ببخشید که نتونستم، ببخشید که اون موقع نمی‌فهمیدم عشق چیه، باید عمر خودم رو میدادم که خدا شما رو بیشتر نگه داره. ای خدا چققققدر سخته وقتی آدم معلمش رو از دست میده...

 

+ ببخشید که حال و هوای این نوشته اینجوری شد. حال شما رَم بد کردم لابد. ببخشید.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • جمعه ۸ دی ۱۴۰۲، ۰۶:۴۳ ب.ظ
  • سید نورالله شاهرخی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">