لذت فراگیری
من سالهاست که روی صندلی متعلم (فراگیرنده) ننشستم. توی سمینار یا همایشهایی بودم که لازم بوده بنشینم و کسی برام چیزی بگه اما توی کلاس به معنای واقعی کلمه شاید 10 سالی هست که نبودم. سالهاست همیشه روی کرسی استادی هستم و از سمت مقابل به فراگیران نگاه میکنم.
چند وقتی است که به مناسبتی، موقعیتی فراهم شده که در جایی هستم که به معنای واقعی کلمه کلاس هست، صندلی هست و کسی هست که چیزی درس میده و منم یکیام بین کسانی که دارن چیزی یاد میگیرن.
بعد وقتی معلم شروع میکنه درس دادن، یه دفه یه حس جادویی توی فضای کلاس جاری میشه، مث یه رود یا یه بارونی که از سمت او به سمت ما جاری میشه و یه کویر خشک رو سیراب میکنه. همیشه وقتی معلمه شروع میکنه درس دادن، ناخودآگاه، برای لحظاتی از خودم میام بیرون و از ویوی بالا کلاس رو میبینم. از بالا که نگاه میکنم کلاس مث یه مراسم آیینی و مقدس میمونه، مث یه تشریفات مذهبی عجیب و غریب توی عممممق یه جنگل توی آمازون یا یه رقص قبیلهای اسرارآمیز توی یه قبیلهی بدوی توی آفریقا.
یه کسی اون جلو وایساده چیزایی توضیح میده، (توی این لحظات اونقد غرق حس جاری در لحظه میشم که دیگه نمیفهمم معلم چی میگه، انگار داره به یه زبان نامفهوم برای من حرف میزنه، واقعیت اینه حس اون لحظه اننننقد عمیقه که مهم نیست برام معلم چی داره میگه، خود گفتنه مهمه، خود فرایند تعلیم که منم جزئی ازشم مهمه، اگر معلمه توی اون لحظه، مث خودم که از دانشجوا میپرسم بگو چی گفتم، ازم بپرسه شاهرخی چی گفتم، واقعا نمیتونم بگم چی داشت میگفت، چون غرقم توی حس اون لحظه)، میگفتم.... یه کسی وایساده اون جلو و چیزی توضیح میده، گاهی به تابلو نگاه میکنه و چیزایی مینویسه و بعد دوباره به ما نگاه میکنه و ما همه با ذهنهایی آماده، داریم به او نگاه میکنیم و پر میشیم از چیزای آموختنی، چه حسسسسس عمیقیه. هممون از خودمون فارغیم و به معلم و تابلو و چیزایی که میگه چشم دوختیم، فارغ از مکان، زمان، اینکه از کجا اومدیم و بعد از کلاس قراره کجا بریم یا اینکه زندگیامون چقدر با هم فرق میکنه، توی اون لحظه، هممون یکی هستیم، عضوی از پیکرهای واحد و چشم دوختیم به جلو و داریم جلو رو نگاه میکنیم، به اویی که جلومون وایساده و داره برای ما حرف میزنه.
تصادفی، جلسهی اول ردیف آخر نشستم و بعد دیدم چه انتخاب خوبی کردم، از اون آخر، خوبتر میتونم این فرایند، این مراسم آیینی رو ببینم، میتونم بقیهی متعلمین (فراگیران) رو ببینم که به جلو چشم دوختن و پلک نمیزنن و چیز یاد میگیرن. خیلی حس خوبیه.
خواستم بگم اینهمه در مورد لذت معلمی گفتم و دل خیلی از شما رو انداختم توی هوای معلمی، حتی اگر به هر دلیل لذت معلمی رو تجربه نکنید، همون لذت متعلم بودن و نشستن بر کرسی یادگیری رو از دست ندید که غنیمتی هست برا خودش.
بعد معلمه میدونه که من بیرون از اون کلاس چکارهام اما چقد لذت میبرم که منو همون شاهرخی صدا میزنه. مثلاً میگه شاهرخی این کار رو بکن، اون کار رو بکن. حتی آقا هم نمیگه. فقط شاهرخی خالی. بدتر منو توی حس کلاس غرق میکنه این کارش.
- دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ۰۸:۰۴ ب.ظ