کلاس غیر شوالیهها!
خاطرات_تدریس (قسمت 280): کلاس غیر شوالیهها!
توی جلسهی دیروز توی دانشگاه بروجرد توی کلاس غیر شوالیهها، آخر کلاس یکی از بزرگواران این کلاس اومده هی چند دفه با تأکید میگه که من فقططططططِ فقططططط بخاطر کلاس شما از دورود اومدم و چند بار هی تکرار کرد، یه جوری میگفت من از دورود اومدم انگار به نظرش میومد که داره میگه فقط بخاطر کلاس شما از سمرقند و بخارا لِک و لِک، لِک و لِک سوار بر کوهان شتر اومدم. 😂 چند بار هی سکوت کردم هیچی نگفتم آخرش گفتم "چی میگی هی دورود دورود میکنی. دورود مگه همین بغل نیست. پیاده راه بیفتی از دانشگاه دو ساعت دیگه دورودی 😂" دیگه چیزی نگفت و رفت.
دیگه بهش نگفتم یکی از شوالیههای مدنی 6، شنبهی هفتهی قبل رفته خونه شون اصفهان، جمعه دوباره بخاطر کلاس من برگشته و صبح شنبه بعد از کلاس من دوباره برگشته خونه شون اصفهان 😂 تازه ایشون که از اصفهان اومده بود خانم بود، این عزیزی که هی میگفت از دورود اومدم، آقا بود. 😂
+ تقصیر اون دانشجوی مدنی 3 دانشگاه لرستان نبود میگفت این شوالیههای مدنی 6 شما توی بروجرد همهی ما رو بدبخت کردن 😂
+ یکی دیگه شون هم آخر کلاس اومده بود هی به تأکید میگفت بخخخدا همون یه جلسهای که نیومدم دستم شکسته بوده، باید نمرهی حضور رو بهم بدی، گفتم نمیشه، باز گفت "ینی چی نمیشه؟ من دستم شکسته بوده، انتظار داشتی با دست شکسته بیام کلاس؟" گفتم آره، دقیقاً انتظار داشتم با دست شکسته توی گردنت بیای کلاس" گفت عجبا، گفتم "عجبا نداره، پات که نشکسته بود، تازه اگرم پات شکسته بود باید روی تخت میومدی کلاس، چه برسه که دستت شکسته بوده، صد در صد باید میومدی کلاس"
گفت نه ایطوری نمیشه، باااااااید عکسشو نشونت بدم، تا ببینی وضعم چطو بوده و سرش رو کرد توی گوشیش که عکس مصدومیتش رو پیدا کنه نشونم بده. دیگه من با بقیهی دانشجوا سرگرم بودم، بعد از چند دقیقه دیدم همین دانشجوئه که مدعی بود مصدوم شده گوشیش رو آورد جلو و یه همچین عکسی نشونم داد 😂 دقیقاً در همین حد دستش بانداژ شده بود، 😂 یکی از همون قهقهههای بلندم سر دادم گفتم ایییییینه؟ هی میگی دستم شکسته دستم شکسته؟ یه جوری گفتی فکر کردم تا فرق سر توی گچ بودی😂 جمع کن برو بینم. نمرهی حضورم نداری. انتظار این واکنش از من نداشت 😂 رفت.
#خاطرات_تدریس (قسمت 281)
فقط بخاطر پول...
یه دانشجوی دیگهای هم توی کلاسشون هست اونم از دورود میاد. هر هفته هم باهاش مشکل دارم چون سر دقیقهی کلاس نمیرسه، معمولاً قبل از ده دقیقه خودشو میرسونه اما همیشه با تأخیر میاد، ایندفعه بهش گفتم باز چرا دیر اومدی؟ گفت آخه من از دورود میام. گفتم قابل قبول نیست، منم از خرمآباد میام، اما همیشه قبل از وقت سر کلاسم.
برگشت حرفی زد که شاخ رو سرم سبز شد هم بخاطر اینکه بی ادبانه بود هم بخاطر اینکه غیرواقعی بود. گفت تو پول میگیری، بایدم سر وقت بیای.
احتمالاً بزرگوار از اوناست که همهچی رو دائر مدار پول میدونه و هر کس پول بگیره رو مثل یه برده مکلف و متعهد میدونه و هر کس هم پول نگیره رو مختار و فرمانروا میدونه، بعد نتیجه این تحلیلش این میشه که چون تو پول میگیری، مکلفی سر وقت اینجا باشی و من چون پول نمیگیرم مختارم هر زمان بخام بیام.
حالا بی ادبانه بودن این تحلیل به کنار، غیرواقعی هم هست. چون من پول بنزینم هم از بروجرد درنمیاد و در واقع هر ترم، از جیبم هم پول میدم میرم تدریس میکنم اونجا. فقط به خاطر عشق و علاقهم به تدریس و بچههای اونجاست که میرم. احساس دین میکنم به دانشگاه. چون فکر میکنم اگر بروجرد و دانشگاهش نبود درصد عمدهای از خاطرات قشنگ من در زمینهی تدریس، توی یک دههی اخیر عمرم وجود نداشت و شرط مروت نمیدونم که وقتی اونجا خواهان هست و نیاز بهم دارن من صرفاً بر اساس منافع خودم تصمیم بگیرم و مسائل اقتصادی رو بیارم وسط و نرم اونجا. همه چی پول نیست.
+ قبلنا وقتی همچین قدرناشناسی میدیدم ناراحت میشدم، الان همون دیروز یادم رفت اصن، امروز دوباره یادم اومد که این دانشجوئه چی گفت. الان دیدم به موضوع اینجوریه که با خودم میگم ایشونم مث خواهر و برادر خودم، از روی احساسِ فوری یه حرفی میزنه، مهم نیست. مهم اینه من کار خودم رو بکنم و اجرم رو از کسی دیگه بگیرم. حرف مردم مهم نیست.
+ حالا توی همین کلاس، یکیشون یه دفه گفت استاد اصلاً برای چی میای اینجا؟ ترم بعدم میخای بیای؟ چرا همون دانشگاه لرستان نمیمونی 😂
+ یه عدهای از دانشجوا هم توی دانشگاه لرستان میگن شنیدیم توی بروجرد میخان تو رو، چرا نمیری همون بروجرد بمونی دست از سر ما برداری؟ 😂
+ اینجاست که قدر و منزلت شوالیهها و اثری که دارن روی تدریس من معلوم میشه. قدر همه تون رو میدونم و ممنونم ازتون بابت دلگرمی هایی که همیشه بهم میدید.
#خاطرات_تدریس (قسمت 282)
- دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲، ۰۷:۵۴ ب.ظ