دو برداشت معمولی از زندگی روزمره !
برداشت اول :
یکی از اقوام ما توی یه ادارهای کار میکنه ، یکی از کارمندای اون اداره تعریف کرده واسش ک توی خونه بودم و پسرمم توی یه اتاق دیگه داشته فیلم میدیده ، بعد یه دفه دیدم اومده بیرون رفته توی اتاقی ، چمدون برداشته شروع کرده ب جمع کردن لباساش و چپوندنشون توی اون چمدون !!!!! بش گفتیم چیه ؟ چ خبره ؟ در جواب گفته میخام برم کردستان بابامو پیدا کنم !!!!!!!! پدره گفته حالا نمیدونم توی تلویزیون چی دیده و چی شده ک فک کرده من پدرش نیستم و باید بره کردستان واسه پیدا کردن باباش !!!!!
نتیجهی اخلاقی: توی کودکی خییییییلی باید مواطب بچهها بود ، در دوران کودکی ، مرز بین خیال و واقعیت خیییییلی خییییییلی باریکه ، بیشتر اوقاتم مرزی وجود نداره اصن ! خیال ، همون واقعیت و واقعیت ، همون خیاله !
برداشت دوم :
یکی از اعضای خونواده تعریف کرد ک توی کوچه نشسته بوده منتظر ، بعد یه بابابزرگه با یه نوه نشسته بودن درِ یه مغازهای توی همون کوچه ، روی صندلی ، بابابزرگه سیگار دستش بوده ، بعد نوهه دراومده ب بابابزرگه گفته یه دفففه ، فقط یه دففففهی دیگه ببینم سیگار دستته سیگارو ازت میگیرم میگیرم زیر پا لِهِش میکنم ، خودتم میگیرم میندازمت زیر پام لِهِت میکنم !!!!! بعد گفت پدربزرگه دستشو برده قایم کرده پشت صندلی سیگارش رو !!!
نتیجهی اخلاقی : من حرفم نمیاد اصن ! نتیجهگیریش با خودتون !
+ زندگی ، همین زندگی روزمرهی ما سرشار از شگفتیهاس ، کافیه دقت کنیم ب جزئیاتش فقط !
- دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۲۰ ب.ظ
عمه من تعریف می کرد وقتی بچه بودن با دوستش فیلم آهنگ برنادت رو دیدن اینا هم جوگیر شدن همش فکر می کردن حضرت مریم رو می بینن ، میگفت چشمامونو می بستیم اینقده به چشمشون فشار می آوردن وقتی چشماشونو باز می کردن یه چیزای سفیدی از جلوشون رد میشده اینام فک میکردن دارن چیزی می بینن عمم می گفت پسرای کوچه کلی مسخرمون می کردن
الان که اینا رو گفتین یاد این خاطره افتادم بچه ها خیلی ساده هستن باید خیلی مراقب بود به بیراهه نرن حالا اینی که من گفتم از نوع خوبش بود اگه بچه آدم کشی یاد بگیره که دیگه واویلا