خاطرات تدریس (4) : ینی دقیقن تا همین حد !
ایشون (در اولین جلسهی کلاس پس از شنیدن قواعد و مقررات کلاس من) : اگه من سرِ کلاس شما پیامکام رو چک کنم شما چرا میگید ک حواستون پرت میشه ؟
من (در اولین جلسهی کلاس پس از بیان قواعد و پس از شنیدن حرف ایشون) : من نگفتم حواس خودم پرت میشه ، شما وختی پیامک چک کنی حواس خودت پرت میشه و دیگه درس رو یاد نمیگیری !
ایشون : خب من نمیخام درس رو یاد بگیرم !!!!
من : خب تشریف ببرید و دیگه سر کلاس هم نیاید ، وختی نخاید درس یاد بگیرید دیگه واسه چی باید بیاید سرِ کلاس ؟
ایشون : خب اگه من نیام سر کلاس ، شما من رو حذف میکنید !
من : خب ینی انتظار دارید حذف نکنم ؟ مضافن ب اینکه من هم شما رو حذف نکنم محاله که سرِ کلاس نباشید و بتونید توی امتحان پایان ترم قبول بشید ! این کارِ من که شما رو حذف میکنم در واقع لطف در حق خود شماست.
ایشون : این درس با استاد دیگه ارائه نشده بود وگرنه ما هیچوخت با شما درس نمیگرفتیم.
من : حق با شماست. من اما در این زمینه بی تقصیرم ؛ کاری هم از دستم برنمیاد در این زمینه متأسفانه.
ایشون : اصن چ موردی داره ک من سر کلاس ب گوشی دس بزنم یا حواسم ب درس نباشه ؟
من : کلاس ، معبده ، کلاس ، مسجده ، کسی که حواسش ب علم نیس و نمیخاد یاد بگیره دلیلی هم واسه حضورش در کلاس نیس.
ایشون : سکوت....
نمیدونم شاید جملهی آخرِ من ب نظر ایشون مسخره و احمقانه بود.
ایشون نیم ساعت ب آخر کلاس مونده بود که تشریف بردن بیرون از کلاس.
نتیجهی اخلاقی: ندارد.
- چهارشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۸ ب.ظ