خاطرهها (24) : حافظ .... حافظ است ؛ همین و دیگر هیچ !
این مطلب نخستین بار در دوشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 0:50 با شمارهی پست 276 از طریق وبلاگ قبلی من در بلاگفا منتشر شده بود. اگر تمایل به دیدن کامنتها و پاسخهایی دارید که بازدیدکنندگان وبلاگ و من ، ذیل این مطلب در بلاگفا نوشته بودیم اینجا را ببینید.
پانوشت 1 : به قول عادل فردوسی پور چه میکنه با دل من این غزل ...... بیت به بیتش شاهکاری است از هارمونی و تناسب..... از فراز قرنها همچنان شاداب و تازه مونده و قلب آدمو به تپش میندازه :
عارضش را به مَثَل ، ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
توجه دارید که چرا ماه رو بیسر و پا گفته ؛ هم به این دلیل که یعنی در برابر دوست قدر و منزلتی نداره و هم به این معنی که ماه گِرد است و در عالم واقع هم سر و پا ندارد ؛ چه کردهای جناب حافظ ! .....این فقط یکی از ظرافتهای متعدد ابیات این غزل است.
پانوشت 2 : خداییش شعر حافظ کجا و شعرهای سپید بعضی از به اصطلاح شاعران معاصر کجا !!! ( والا دروغ چرا ؟ بعضیاشون رسماً دل آدمو سیاه میکنن )
واسه افرادی که با نستعلیق مشکل دارن : اگه از روی عکس ، نمیتونین ابیاتو درست بخونین ( اسائهی ادب نشه ها.... گفته باشم ! ) به ادامهی مطلب برین ؛ متن تایپ شدهی غزلو گذاشتم اونجا .
+ امروز 20 مهر ، روز حافظ هست ؛ این مطلب ، ب همین مناسبت در وبلاگ قرار داده شده.
دست در حلقهی آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم
این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
عارضش را به مَثَل ، ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
سروبالای من آن گه که درآید به سماع
چه محل جامهی جان را که قبا نتوان کرد
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
غیرتم کُشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
بجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست
طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد
- دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۵ ب.ظ
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
این قسمتش رو خیلی دوست داشتم.