زندگی ، اینجا بیشتر ب « زندگی » شبیه است !
تصویر ، تزئینی است
کوچهای ک یه در توش همیشه بازه و یه بانوی پیر نشسته روی زمین ، تنها همیشه از داخل خونه ، کوچه رو نگا میکنه و صدای رادیویی ک همیشه بلنده شاید واسه اینکه بلندتر باشه از صدای هجوم و تاراج خاطراتی ک ذهن بانو رو آزار میده.
نونواییای ک گیرم کیفیت نونش چندان خوب نیس اما در عوض ، همیشه خلوته و بانوی سالخوردهی دیگهای ک ب جای اینکه منتظر مرشد (ینی شاطر) بمونه تا نونش رو بیاره واسش ، از مرشد میخاد ک جاروبی بهش بده تا خُرده نونها رو جَم کنه از دَمِ درِ نونوایی.
مردی ک وختی میبینه نفر جلوئیش داره نونایی ک جَم کرده رو میذاره توی نایلون ، بدون اینکه ازش خواسته بشه دهنهی نایلون رو گشاد میکنه تا نونا راحتتر برن توی نایلون.
پسرکی حدودن ده دوازده ساله ک همسایهی مجاور ما هستن و دست خواهرای کوچیکتر دو قلوش رو گرفته ، هر خواهر یه طرف ، دوان دوان دارن میرن از سر کوچه ، چیزی بخرن لابد !
اینا ینی زندگی جریان داره ، اینا ینی حیات و سر زندگی و اینا ینی ک باید لححححظه لححححظهی زندگی رو قدر دونست و بخاطر چشیدن و لمس کردنش خدا رو شکر کرد....
اینا ینی ک من عااااشق خودمونی بودن این شهرم ، اینا ینی اینکه متنفففرم از زندگی مکانیکی و پر از دود و دم شهرای بزرگ...
- جمعه ۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۳ ق.ظ