خاطرهها (50) : اینجا به وقتِ باران .......
این مطلب نخستین بار در سه شنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۳ ساعت 0:37 با شمارهی پست 693 از طریق وبلاگ قبلی من در بلاگفا منتشر شده بود.
راجع ب بارون زیاد گفتن و شنیدیم ، اما امشب داشتم با خودم فک میکردم چقد زیباس ک از آسمون ، قطرات پاک ، خنک و زیبای آب میاد پایین ! بعضی صحنهها وختی زیاد واسه آدم تکرار میشه زیبائیشو از دست میده ، انگار آدم اونا رو بدیهی حس میکنه ، اما امشب داشتم فک میکردم همین بارش بارون ، یه معجزهی تمام عیاره ؛ اگه ما بودیم و همین یه معجزه ک هر سال ، هر فصل ،جلوی دیدگانمون جون میگیره و تکرار میشه ، اگه ما بودیمو همین یکی ، کافی بود ک ب خدا ایمان داشته باشیم.
صدای روحبخش و نوازشگر بارونی ک پشت پنجره میباره ؛ سرمای خیسی ک تا لای پنجره رو وا میکنی میلغزه و میاد داخل و پوست تنِ آدمو مور مور میکنه ...... مگه میشه این حسا رو چشید و از زندگی لذت نبرد ..... مگه میشه زنده بود و خدا رو شکر نکرد.
+ امشب با یکی از استادای سابقم تلفنی حرف میزدم و چقد انرژی گرفتم ؛ چقد خوبه ک آدم میبینه زیر دست اشخاصی بزرگ شده ک هنوز فضیلت واسشون حرف اولو میزنه ، نه پول ! ب خودم میبالم ک شاگرد همچین بزرگانی بودم .
- سه شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۳ ب.ظ