خاطرهها (58) : کاش میشد برگشت و روی همان صندلی نشست و همین طور مبهوت پشت دوربین شد!
این مطلب نخستین بار در چهارشنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۹۲ ساعت 12:47 با شمارهی پست 199 از طریق وبلاگ قبلی من در بلاگفا منتشر شده بود. اگر تمایل به دیدن کامنتها و پاسخهایی دارید که بازدیدکنندگان وبلاگ و من ، ذیل این مطلب در بلاگفا نوشته بودیم اینجا را ببینید. فهم این مطلب ، بدون مراجعه به کامنتایی ک ذیل این مطلب در بلاگفا گذاشته شده بود ممکن نیست ؛ در صورت تمایل ، مراجعه بفرمائید.
حدس دوستان درست بود؛ این منم؛ چه کسی غیر از من میتوانست در دوران کودکی اینهمه زیبا و با نمک باشد؟! نه؛ واقعاً چه کسی؟!
مزاح کردم؛ - البته در مورد زیبا و با نمک بودن! وگرنه صاحب این عکس خودمم – و در این میان بیش و پیش از همه این دقت نظرهای خیرهکنندهی بازدید کنندهی محترم به نام «یکتا» بود که توان مقاومت از من گرفت. ایشان به طرز باورنکردنیای حتی نام عکاسیای که این عکس در آن گرفته شده است را صحیح حدس زدند! جلّ الخالق! آخر میدانید قضیه مال چند سال پیش است؟ - البته من زیاد مسن نیستم، گفته باشم! – سایر دقت نظرهای ایشان نشان از ذکاوت خارقالعادهی ایشان دارد؛ من نظیر چنین پیشبینیهای مقرون به واقعی را سابقاً فقط در رمانهای پلیسی شرلوک هولمز – نوشته شده توسط سِر آرتور کنان دویل، نویسندهی شهیر انگلیسی – خوانده بودم؛ آن هم که میدانید رمان بود؛ واقعیت که نبود! اما این واقعیت است؛ و توجه داشته باشید ایشان برای حتی یکبار هم مرا از نزدیک ندیدهاند! این منم در همان عکاسی، در همان دورهی سنی، و احتمالاً در همان شرایطی که ایشان به دقت، توصیف کردهاند؛ و حالا معمایی حل شد و یک معمای بسیار بزرگتر ایجاد شد؛ ایشان چگونه این پیشبینیهای مقرون به واقع را انجام دادند؟ حتی نام عکاسی؟ پاسخ این معمای دوم را در ادامهی مطلب، خواهید دید.
از سایر بازدیدکنندگان، مخصوصاً «جرمشناس» که ایشان هم دلایلی جالب ارائه کردند، ممنونم.
این هدیهای است از من برای بازدیدکنندگان وبلاگم؛ به چه مناسبت؟ به مناسبت اینکه همین امروز تعداد بازدیدکنندگان وبلاگ، از مرز 20000 گذشت؛ باورش لااقل برای من سخت است؛ فکرش را بکنید، 20000 بازدید در کمتر از یکسال! (چیزی حدود 10 ماه)به زودی در همین زمینه مطلبی روی وبلاگ، خواهم گذاشت.
این عکس، احتمالاً به قول «یکتا» شاید مال قبل از دو سالگی من باشد؛ یکسال و چند ماه؛ عمر من در این عکس تقریباً مثل عمر همین وبلاگ است؛ همگی به هم بگوییم: تولد یکسالگیمان مبارک!
و در پایان، این شما و این اطلاعاتی که بازدیدکنندهی محترم به نام «یکتا» از این عکس، استخراج کردند، - البته با اندکی تلخیص، به جهت رعایت برخی مسائل امنیتی! - و باز هم تأکید میکنم ایشان جزو دانشجویان من نبوده و حتی یک بار هم مرا به صورت حضوری ندیدهاند:
فک کنم این عکس مربوط به عکاسی رنگارنگ باشه. از لباسش معلومه زمستون بوده و حدوداً یکساله. ابروهاش کاملا شبیه به شماست. جلیقهاش دستبافت نیست ماشینیه با بافت زنبوری. در هر حال این بچه ، بچهی باهوشی بوده. الان رو نمیدونم. {الان هم هست!}؛ اما اگه بازتاب نور رو نگاه کنید موهای جلوی سر بچه حالتی روشن دارن و این حالت توی صورت شما هم با بازتاب نور در بزرگسالی هست. این چیزی که زیر پای شماست محلی نیست یه چیزیه تو مایههای همین لمکده های امروزی. یه چیزی حدودا یک متر که متعلق به عکاسی رنگارنگ بوده. دست راست بچه نشون میده از حضور یک غریبه ترسیده. (دستش روی پاشه که نشاندهنده ترسه) اما دست چپش روی زمینه یعنی افرادی در اون سمت هستن که بچه باهاشون آشناست و احتمالا دو نفرن. حالت چونه بچه که با چونه بزرگسالیتون مو نمیزنه. از کجا فهمیدم کدام عکاسی است؟ اون زمان عکاسی زیاد نبوده ؛ عکاسی رنگارنگ قدیمیترین عکاسی این شهره ؛ داداش من درست روی این صندلی عکس گرفته زمانی که یکساله بوده ؛ پارچه صندلی در عکس شما نوتر و تمیزتره و زمان عکس داداشم کمی کهنهتر پس قبل از اون سال بوده. من با حالات روحی و حرکاتی بچه ها کاملا آشنام ؛ نگاه بچه متمرکز به یکجا نیست پس چند آشنا رو داره نگاه میکنه ؛ آزادی دست چپ و سوی نگاه نشانه قسمتیه که آشنای بچه هست و دست راست نشانه ترس از حضور عکاس مرد که صد در صد سبیل داشته ؛ در مورد نوع بافت لباس هم باید بگم من خودم چند سالی با ماشین ، لباس بافتم و کاملا با نوع بافت آشنام ؛ اینکه آستینتون تا شده است مادرتون از اینکه زود زود مریض میشدید واهمه داشته ؛ بچه باهوشه ؛نگاه نافذش و اون طرز نشستنش مثه کِسیه که میخاد پاشه اما میدونه بشینه کارش زودتر تموم میشه ؛حالت پای راست نشون دهنده همینه ؛ اینکه تو اون سن چطور تشخیص داده خدا میدونه ؛ بازم میگم بچگیاتون خیلی زود مریض میشدین ؛ به شک میگم خانواده تقریبا شلوغی داشتین اما شما رو یه جور خاص دوس داشتن ؛ فک میکنم راست دستید چون قسمت راست بدن فعالتره ؛ انگشتای پای راست اینجور نشون میده.
- يكشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۵ ق.ظ
کی واقغا اون دوران حدس میزد چنین کودک معصوم و بانمکی، استادی به این سختگیری در آینده از آب دربیاد!!!
نه واقعا کی حدس میزد؟ :-)))))))))))))))))))))