خاطرهها (63) : مرگ خورشید
قبل التحریر :
دو سال پیش در همچین روزی یکی از دانشجویان ساعی و کوشای من ، از بین ما رفت و همهی ما رو تا ماهها در بهت و حیرت فرو برد ؛ مسیر سفر به مقصد ابدی ، راهیست ک همهی ما در مسیرش حرکت میکنیم ؛ یکیمون دیروز رفت ؛ یکیمون همین امروز میره ؛ یکیمون هم فردا ؛ چ فرقی میکنه ؛ این فردا ممکنه همین فردا باشه ممکنه ده سال بعد باشه.
ب هر حال ، امروز ب مناسبت اون روز ، مطلبی که در وبلاگ قبلی ب هنگام هجوم آوار مصیبت نوشتم رو دوباره منتشر میکنم.
همینطور که از کامنتای ذیل اون مطلب ، معلومه (که میتونید اینجا ببینید اون کامنتها رو) یک نفر دیگه از دانشجویان محترم - که اینجا در این وبلاگ هم جزو بازدیدکنندگان ثابت ما هستن و نظر لطفشون همیشه شامل حال من و وبلاگ بوده - قرار بود که در اون روز و در همون سانحه حضور داشته باشه اما دست سرنوشت ، تقدیر رو ب گونهی دیگری رقم زد ؛ بابت اینکه ایشون در اون سانحه حضور نداشتن خدا رو شاکر و سپاسگزارم و از خودِ این دانشجوی محترم هم انتظار دارم قدر این موهبت رو بدونه و از فرصت مجدد زندگیای ک ب او داده شده نهایت استفاده رو ببره ؛ حداقلش اینه ک امروز 730 روز از اون سانحه گذشته و ایشون از خدا فرصت زندگی مجدد گرفته.
اصل مطلب :
کاش کسی بگوید این خبر دروغ است؛ کاش کسی که اطلاع دارد بگوید تا این متن را از روی وبلاگ بردارم؛ مگر میشود؟ یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ، اطلاع دادند که دانشجوی ترم قبل ما، خانم خورشیدی به رحمت ایزدی پیوستهاند؛ کاش دستم میشکست و نمینوشتم اینها را:
این ترم را مرخصی گرفته بود ظاهراً؛ چرایش را نمیدانم و جرأت نکردم بپرسم از کسی، به خاطر ترس از همان سوءبرداشتها؛ خودش را ترم قبل در درس مقدمه با هر زحمتی بود سر وقت به کلاسم میرساند که درگیر کنایات و اولویت پرسش من نشود؛ چند باری هم دیر آمد؛ از بقیهی دانشجویان از نظر تجربه و متانت در رفتار یک سر و گردن بالاتر بود؛ یادم هست در جلسهی آخر درس، وقتی از وضعیت فرهنگی جامعه، مخصوصاً وضع حجاب، انتقاد کردم و چند نفری از بچهها شدیداً با حرفهایم مخالفت کردند ایشان جزو معدود دانشجویانی بود که به حمایت از من برخاست و گفت من که خانمم از وضعیت حجاب برخی بانوان ناراضیام؛ به من گفته بود که درگیر امور منزل است و اگر دیر در کلاس حاضر شد رعایتش را بکنم و برایش غیبت نگذارم؛ و من از او میپرسیدم و ایشان همیشه آماده بود و مطالبِ سختِ درس را با یکبار توضیح میفهمید؛ و اولین نفری بود که در پاسخ به سؤال من که میگفتم «چی گفتم؟» دستش را بالا میبرد و بی کم و کاست آنها را توضیح میداد.
کاش هیچ وقت این روز را نمیدیدم؛ آخر میدانید هر کدام از دانشجویانم تکهای هستند از وجودم؛ و آدم چطور میتواند نسبت به مرگ (خدایا چه مینویسم، ....مرگ) تکهای از وجودش بیتفاوت باشد...
و این آن مطلبی است که در پاسخ به نظرخواهی برایم نوشته و جزو معدود دانشجویانی بود که ذیل نظرش را هم به اسم خود، امضا زده است....که مثل تک تکِ دیگر نظرخواهیها در دیگر کلاسها، آن را همانند یک یادگاری نگه داشتهام (نظرخواهی من از دانشجویان در مورد خودم – این هم از اموری است که از استاد عزیزم کاظمپور به یادگار برایم مانده) ؛ کلمهی سختگیری رو ببینید ک ایشون بالاش داخل پرانتز ، واژهی ( لطف ) رو نوشته ؛ ینی ایشون علیرغم همهی مشغولیاتی ک داشت بر خلاف شمار بسیاری از دانشجوا ، ب دنبال گرفتن نمرهی مفت نبود و میدونست ک در نهایت ، منتفع اصلی از سختگیری معلم ، خود دانشجوست ؛ بنابراین در همین برگه هم میشه نمونههایی از درک بالا و مآل اندیشی ایشون رو دید :
به خانوادهی محترمشان، دوستانشان و همکلاسیهایشان تسلیت عرض میکنم و از خدا میخواهم ایشان را با فاطمهی زهرا (سلامالله علیها) محشور گرداند؛ از کسانی که در طرح هر روز یک زیارت عاشوراء شرکت کردهاند میخواهم در این روز جمعه، ثواب قرائت آن را به روح ایشان هدیه دهند و از کسانی هم که در این طرح، به هر دلیلی شرکت نکردهاند میخواهم امروز زیارت عاشورایی بخوانند و ثواب آن را هدیه کنند به ایشان.....
قبلاً در متنی مربوط به وفات یکی دیگر از آشنایان ناشناختهام نوشته بودم که :
«بدانیم مرگ خیلی به ما نزدیک است؛ خیلی بیش از آنچه فکرش را بکنیم؛ شاید به اندازهی یک نزدنِ قلب، شاید به اندازهی یک لحظه خوابآلودگیِ رانندهی اتوبوسِ بینِ شهری، شاید به اندازهی یک لحظه اشتباه محاسباتی به هنگام عبور از خیابان....»
الان هم هیچ ندارم جز اینکه همانها را دوباره بگویم و نیز بگویم:
کاش کسی بگوید این خبر دروغ است.....
..........بگوید که خورشید هرگز نمیمیرد......
بعد التحریر :
عنوان نوشت : الان با عنوانی ک دو سال قبل ، روی این مطلب گذاشته بودم موافق نیستم ؛ واژهی « مرگ » که نوعی نیستی و نابودی رو تداعی میکنه کلمهای مهمل و بی معناست ؛ انسان ، وختی از این دنیا میره فقط یک انتقال رو تجربه میکنه ؛ بدنی ک مناسب این دنیاست رو رها میکنه و منتقل میشه ب یک مرحلهی دیگه با یک بدن دیگه ؛ چ بسا اونور زندگی و حیات و جنب و جوش از اینجا خیلی بیشتره و اون دنیا بسیاری از محدودیتها و کاستیهای این دنیا رو نداره.
ثواب نوشت : من ثواب یک زیارت عاشورا و ثواب قرائت یک صفحه از قرائت قرآنم رو هدیه کردم ب روح این دانشجوی بزرگوار ؛ از شمام میخام در صورت امکان لطف کنید و همین کار رو انجام بدید ؛ اگر هم براتون مقدور نیس همین الان یک سورهی حمد و یک سورهی اخلاص بخونید و بفرستید برای ایشون ؛ ممنونم.
- شنبه ۵ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۲۶ ب.ظ