خاطرهها (67) : این بود آنچه در سال 1392 بر ما گذشت .... !
پردهی اول : آنچه در سال 1392 شنیدم ؛ در یک نگاه :
استاد خعلی بیوجدانی ، استاد خسته نباشید ، استاد ساعت درس تموم شد ، استاد هوا تاریک شد ، استاد تو بهترین استادی هستی که در طول زندگیم داشتم ، شاهرخی تو بدترین " مدرسی " هستی که تا حالا دیدم ، استاد همه چیز شما " خاصه " ، (نمیدونم معنای کلمهی " خاص " چیه ؛ ولی حدس میزنم وختی طرف مقابل ، نمیتونه جلوی روی آدم ، اون چیزایی که تو دلشه – منظورم از چیزا ، همون فحشها است – نثار آدم کنه از این کلمه استفاده میکنه) ، استاد چرا نمرهمو کم دادی ، استاد این چه سؤالایی بود تو رو خدا ، خعلی ریاکاری ، استاد یه چیزایی پشت سرت میگن ، راسته ؟ ، (آیکون سانسور و اینا !) مجردی یا متأهل ؟ (من نمیدونم بعضی از دانشجوا به زندگی شخصی معلمشون چکار دارن عایا ؟ (با عین مشدد!!!) من هیچوخ به این سؤال ، جواب ندادم و نمیدم ، نه که چون دوس ندارم ابهام زدایی ! کنم، نه ، دلیلش اینه که اصولن پرسیدن این سؤال و به طریق اولی پاسخ دادن به اون رو توهین به خودم میدونم ، یکی نیس بگه مسائل شخصی من چه ربطی به شما داره؟) ، شاهرخی اگه نمرهمو درست کردی که کردی ، وگرنه آدرس خونهتو به همه میدم !!!! کاش همهی دَرسا با شما بود استاد ! (توجه بنمویید ، یک یک این حرفا رو شنیدم ها ! همهش هم در طول یک سال ، نه یک قرن ! ینی کُشتهی این تفافت نظراتم ! وای به حال کسی که بخواد رفتار خودشو بر اساس نظر مردم تنظیم کنه ، رسماً بددددبخته ینی !)
پردهی دوم : آنچه در سال 1392 حس کردم ؛ در یک نگاه :
وبلاگ ، نوشتن تو وبلاگ ، پاسخ دادن به نظرات تو وبلاگ ، خوندن وبلاگ یه سری آدمای دیگه ، کلاً هر چیزی که به وبلاگ ، مربوط باشه ! مسافرتهای بی اَمون (ناقابل ، 5 روز در هفته !) ، سر دردهای اتوبوسی ، خوابهای داخل ماشین که از صد تا بیخوابی بدتره (منظورم خستگی و کوفتگی بعد از خوابه) ، به طاها به یاسین به معراج احمد ، آشفتگیهای روحی ماه محرم ، آشناییهای وبلاگی (آشناییهایی که گاه به دوستی ماندگار بدل شدند و گاه خیلی زود پژمردند) ، این نامه رو لیلا فقط بخونه ، استاد کاظمپور ، ندیدم شهی در دلآرایی تو ، سید حسین ، مرگ خورشید ، گیج و ویج سر کلاس استاد رحیمی رفتن ، مرتضا ، ده ساعت در روز درس دادن و آخ نگفتن (بعضی وختا ساعت 7.30 شب که از دانشگاه میام بیرون از دست خودم حرصم میگیره که چرا هیچ خسته نمیشم ، البته دلیلش که معلومه ، آدم وختی عاشق کاری باشه که انجام میده ، اون کار واسش مث تفریحه ، و تفریح ، آدمو خسته نمیکنه!) ، از ته دل متأسف شدن واسه بیانصافی بعضی آدما و حماقت بعضیای دیگهشون !
پردهی سوم : سال نو :
سال قبل اینجا در تاریخ چهارشنبه سیام اسفند 1391 ،( چه جالب ! ظاهرن سال 1391 کبیسه بوده ، هیچ یادم نیس !) با این شعر به پیشواز بهار 1392 رفتم :
در دو عالم ، جلال ما زهرا ست
رمزِ تحویلِ حالِ ما زهرا ست
عید با فاطمیه میآید
ذکر تحویل سال ما زهرا ست
این شعر رو خیلی دوس دارم ، استفاده از کلمهی " جلال " در این شعر ، اشارهای است به تقویم جلالی یا همان هجری شمسی ، که منصوب است به جلالالدین ملکشاه سلجوقی .
الان هم با توجه به اینکه در ایام فاطمیه هستیم بیمناسبت نیست که با همین شعر ، شروع کنم .
پردهی چهارم : حس من در سالهایی که نو میشه :
باور میکنین ، هیچ حس خاصی ندارم ؛ الان فقط از این خوشحالم که یه چند روزی بیدغدغهی اومدن و رفتن و رسیدن و نرسیدن به کلاسا و اینا ، توی خونه هستم ! البته توی عید اینقد کار عقب مونده دارم که هیچ فرصتی واسه استراحت حتی توی عید ندارم !
اصولاً توی مراسماتی که به اوقات مختلف سال مربوطه من کلاً هیچ حس خاصی ندارم ؛ مثلاً یه عدهای از دانشجوا خودکشی میکنن که شب یلدا پیش خونوادههاشون باشن ؛ من هیچوخ چنین حسی نداشتم ، نه الان ، نه وختی دانشجوی ارشد بودم و تهران بودم ؛ آخه شب یلدا چه فرقی با بقیهی شبا داره ؟ ته تهش یه دقیقه درازتره ! اگه هم بحث دیدار آشناها و خونواده باشه که همیشه فرصتش هس ، اینقد گیر دادن به این شب خاص ، واسم غیر قابل فهمه ، ایضاً چارشنبهسوری و سیزده به در و سایر موارد ! البته منظورم این نیس که این عقیده ، عقیدهی درستیه ، یا همه باید این طور فک کنن ، من اینجا فقط ، عقیدهی خودمو بیان میکنم .
پردهی پنجم : ترینهای وبلاگ در سالی که گذشت :
بهترین پست وبلاگ : این مطلب ؛ تحت عنوان (هر روز عاشورایی شویم) پیشنهادی برای انجام طرحی در خصوص قرائت روزانهی زیارت عاشوراء تا پایان عمر ، خودم را صاحب این طرح نمیدانم و خدا را شاکرم که چنین توفیقی نصیبم کرد . راستی افرادی که توی این طرح شرکت کردن ، هنوز بهش پایبند هستن ؟
تلخترین پست وبلاگ :
اول : بدون تردید این پست، ینی پستی که با این متن ، شروع میشد که :
دوم : این پست در خصوص مرگ سید حسین .
خندهدارترین پست وبلاگ : این پست (در خصوص دختر خانمی که به پزشکش معالجش اصرار میکرد که در موقعِ عملِ انحرافِ بینیش ، کار رو یکسره ! کنه و دماغشم عمل زیبایی کنه و اونقد هم نوک دماغشو بده بالا که اگر بعد از مدتی دماغ ، به سمت پایین میل کرد ! همچنان عروسکی باقی بمونه ! وجدانن هنوز که هنوزه باورم نمیشه خودم ناظر یا بهتره بگم سامع ! این صحنه بودم ! ، ینی آدم نمیره و بمونه همه چی میبینه ! البته همین پست ، با همین مطالب ، میتونست کاندیدای گریهدارترین پست وبلاگ در سال جاری هم باشه !)
خاطرهانگیزترین پست وبلاگ :
اول : این پست تحت عنوان (کاش میشد برگشت و روی همان صندلی نشست و همین طور مبهوت پشت دوربین شد !) که ضمن اون در یه اقدام متهورانه ! عکس دوران کودکیمو گذاشتم و سر اینکه این عکس متعلق به کیه ، مباحثات جالبی بین بازدیدکنندگان وبلاگ درگرفت)
دوم : این پست تحت عنوان (اونجا هوا چطوره؟) در خصوص اینکه برف بهتره یا بارون اتفاقات جالبی در قسمت نظرات ذیل مطلب افتاد !
چالش برانگیزترین پست وبلاگ :
اول : این پست تحت عنوان (در این بحث شرکت کنید؛ آیا با کار کردن مادران در بیرون منزل موافقید؟) که ذیل اون 97 نظر ! به ثبت رسید.
دوم : این پست تحت عنوان (چرا ما اینطوریم .....آیا ؟؟؟) در خصوص انتقادات وارد بر من ! با 82 نظر ، ذیل مطلب.
بهترین کامنت وبلاگ : (از این حیث که بیشتر از همه به دلم نشستن)
اول : این کامنت از استاد کاظمپور
که طی اون ایشون شماره تلفن خودشون رو بهم دادن ؛ البته من میتونستم شماره تلفن ایشون رو گیر بیارم (هر چی نباشه ما هم زمانی دانشجو بودهایم و الانم هستیم ! و گیر آوردن شماره تلفن استاد جزو مقتضیات ذات ! دانشجویی است) اما اینکه خود استاد ، شماره تلفنشون رو به من دادن برام یک دنیا ارزش داشت.
دوم : این دو کامنت از آقا مرتضی :
ناراحت کنندهترین کامنتهای وبلاگ :
اول : وختی یکی از دانشجویان ، در کمال بهت و حیرت من ، خبر مرگ خانم خورشیدی رو تأیید کرد :
دوم : این دو تا کامنت از آقا مرتضی :
کلاً نوشتههای آقا مرتضی به قول انگلیسیها قلبم رو لمس میکنه (touches my heart) ، با خوشحالیاش ، شاد و با ناراحتیاش غمگین میشم ، شاید چون خودمو توی آیینهی نوشتههاش میبینم ، حسهاش و دغدغههاش در مورد آیندهش ، در مورد علم آموزی و در مورد خیلی چیزای دیگه ، به اون چیزی که من چند سال پیش بودم خیلی شبیهه ؛ امیدوارم خدا این توفیق رو بهش بده که توی همین راه ، استوار و بدون انحراف ، حرکت کنه و توی زندگیش ، همیشه موفق باشه .
تلخترین کامنت وبلاگ : وختی مطلبی از یکی از دوستان در وبلاگ نقل کردم ، و یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ ، بدون اینکه از چیزی اطلاع داشته باشد مرا به اموری متهم کرد که باعث شد کل آن پست را حذف کنم و از روی عصبانیت ، این پست را بنویسم ؛ کاش اینقدر زود ، در مورد همه چیز قضاوت نمیکردیم .
زیباترین هدیهی شما به وبلاگ :
اول : این پست که طی آن ، یکی از بازدیدکنندگان ، فایلی صوتی از علی فانی را برایم فرستاد و این فایل ، تا هفتهها پریشانم کرده بود.(به طاها به یاسین به معراج احمد)
دوم : این پست که طی اون ، مرتضی فایلی واسم فرستاد که واقعاً تکان دهنده بود. (این نامه رو لیلا فقط بخونه)
پردهی آخر : بزرگترین کشفم در سال :
بزرگترین کشف سال من ، همین دیروز اتفاق افتاد ، در آخرین روز سال !
این لینک ، این لینک و این لینکو ببینین ، همیشه این دغدغه رو داشتم که با محدودیتهای سیستم عامل اندروید (سیستم عامل تبلتها) چطو کنار بیام ؛ عمدهترین این محدودیتها این بود که ما در سیستم عامل ویندوز ، نرمافزارهایی داریم که با کلیک کردن روی لغت ، بخصوص در متون پی دی اف ، معنای لغتو به ما میده و این یکی از نعمات الهی است ، و گرنه ما هنوز که هنوزه باید سرمون توی دیکشنریهای قطور انگلیسی بود و در حالی که چشمامون دو دو میزد با ذره بین دنبال معانی لغات میگشتیم ! اونوخ از وختی که تبلتا اومدن همیشه من این دغدغه رو داشتم که چطور باید با این قضیه کنار بیام که باید هر لغتی رو که توی یه متن میبینم ، حروفشو به خاطر بسپارم و به صورت دستی توی یه نرمافزار ، حرف به حرف ، وارد کنم و منتظر باشم که معنای لغتو ببینم ، به خاطر همینم زیاد انگیزهای واسه خریدن تبلت نداشتم ، تا اینکه مسافرتها و صعوبت حمل کتابا وادارم کرد یه تبلت بگیرم ، اما همیشه از این قضیه ناراضی بودم که چرا توی تبلتها یه همچین امکانی فراهم نیس ؛ تا اینکه دیروز زد و به طور اتفاقی یه سرچ کردم توی گوگل و دیدم بهبه چه خبراس اینجا ؛ این نرمافزارهایی که بهتون معرفی کردم دقیقن همین کار رو انجام میدن ؛ در واقع Mdic و Bluedic نرمافزارهایی هستن که به عنوان یه پلتفورم یا یه قالب ، به کاربر اجازه میده در آن واحد ، معنای یه لغت رو از چندین و چند دیکشنری ببینه و لازم نباشه هی از این دیکشنری به اون دیکشنری بپره یا چندین دیکشنری با حجم بالا رو ، روی سیستم عامل اندروید ، نصب کنه ؛ و جالبتر از همه ، این قابلیت رو داره که با لمس صفحه و انتخاب کلمه ، بدون هیچ کار اضافهای معنای کلمه رو در همهی دیکشنریهای نصب شده نشون بده ؛ خدایا شکرت ؛ آقای قمشهای توی یکی از سخنرانیاش میگفت یک انسان معمولی در عصر حاضر ، امکاناتی براش فراهمه که پادشاهان گذشته به خوابم نمیدیدن ، واقعن راس میگفت ، فک کن آدم توی تبلت ، به اندازهی یه کف دست و توی یه نرمافزار بتونه معنای یه کلمه رو در دیکشنریهای آکسفورد ، مکمیلان ، لانگمن ، وبستر ، کمبریج و.... ببینه و تلفظشو بشنوه ؛ فرهنگ 6 جلدی انگلیسی به فارسی و 4 جلدی فارسی به انگلیسی آریانپور هم توی همین نرمافزار هست !!!! فرهنگ لغت حقوقی انگلیسی به فارسی هم داره !!!! ینی کور از خدا چی میخاد ، دو چشم بینا ؛ حالا فک کنین یه دفه خدا چهار تا چش داده باشه به همون شخص کور مادر زاد ؛ یه همچین حسی دارم من !!! این یکی دو روزه سر این قضیه خواب ندارم من از بسکه خوشحالم !!! ( تو رو خدا ببینین سر چه قضایایی ما انقد شاد میشیم !!! )
یردهی بعد از آخر ! (فک کنین ؛ مثلن آنتراکت بعد از پایان فیلم !) : اندر احوالات برخیها ! در سال نو :
بیمعنا نوشت : کارای بعضی از آدما توی دید و بازدید عید به نظرم بیمعناس و همین طور آدم انگشت به دهن میمونه از حیرت ؛ من توی قضیهی " دید " و " بازدید " عید ، با " دید " عید مشکل ندارم ؛ ولی قضیهی " بازدید " واسم قابل هضم نیس ؛ نمیدونم ینی چی که من اگه روز هفتم عید برم خونهی یه شخصی ، اونم حتماً باید تا قبل از سیزده به در ،جواب رفتن منو پس بده ؛ (که میشه همون بازدید) ؛ اینجوری که میشه نمودار دید و بازدید ما حالت سینوسی پیدا میکنه ؛ یعنی چنین حالتی پیش میاد که خیلی از ماها در طول سال ، حتی یه بار هم همدیگه رو نمیبینیم بعد در طول سیزده روز ، حتمن باس ، دو مرتبه ، همدیگه رو ببینیم ؛ خو اونی که میخا بازدید پس بده چه اشکال داره شیش ماه دیگه بیاد ؟ چی میشه مثلن آیا ؟ تازه اینطوری بیشتر و در مقاطع زمانی متفاوت از حال هم خبر دار میشیم.
لالمونی (همون لال مانی!) نوشت : یکی از آشناها تعریف میکرد یکی از فامیلاشون که نمیگم زن بوده یا مرد ، واسه یه کاری که که به عید و اینا مربوطه ( و نمیگم چی بوده! ) ، رفته یه جا نوبت بگیره ، طرف در اومده بش گفته همهی نوبتام پُره ، فقط ساعت سه صُب !!!! ( ها ؟ چی ؟ کی ؟ کجا ؟ واقعن اینجا کجاس ؟ ) نوبت دارم ؛ اگه میخای درخدمتیم ؛ طرف هم قبول کرده !!!!! ینی آدم لالمونی میگیره از اینهمه پشتکار و استواری !!!! در راه رسیدن به مطلوب !!!! اصن ما حرف نزنیم سنگینتریم !! نیس ؟.
تشکر نوشت : یکی از دانشجوا زحمت افتاد و به یکی از برنامههای بیست سالهی من ! جامهی عمل پوشوند ، دو جلد از کتاب النضید (ج 13 و 14) رو نداشتم ؛ ایشون تشریف بردن قم ، دورهی کامل کتابو واسه خودشون بگیرن (خداییش من باید از انتشارات داوری پورسانت بگیرم ، بس که مشتری واسشون جَم میکنم !) ، این دو جلد رو هم واسه من آوردن ؛ از ایشون هم متشکرم .
انگیزه نوشت : این لینک و این لینکو ببینین ؛ کارنامههای آقا مرتضاس ؛ مخصوصن ترم اول همین سال تحصیلی جاری (ینی اون لینک دومیه)؛ آدم ، حظ میکنه از دیدن کارنامهش ، داره چراغ خاموش ، رکورد منو میزنه ها ! گفته باشم ..... حواسم هس به کاراش ! آدم به داشتن چنین دانشجویانی افتخار میکنه. بقیه هم انگیزه بگیرن و تلاش کنن یا تلاششونو مضاعف کنن. از آقا مرتضا عذر میخام ؛ اینا رو باید دو ماه قبل !!!! میذاشتم ؛ فرصت دست نداد ؛ تا حالا طول کشید.
جهت توضیح واضحات : طبیعیه اونچه اینجا در خصوص بهترینها و بدترینهای سال 92 نوشته شده ، بدون توجه به اتفاقاتیه که در زندگی شخصی من افتاده ؛ اونا مال عرصهی دیگهای از زندگی منه که لازم نیس عمومی بشه ! البته معلومه که اینطوره ،ولی بعضی وختا آدم باید واضحات رو هم توضیح بده.
درخواست نوشت : خوشحال میشم اگه شما هم " ترین " های وبلاگ یا زندگی خودتون در سال 92 رو با من و سایر بازدیدکنندگان وبلاگ به اشتراک بذارین.
به یاد داشته باشیمشان : نمیخام کلیشهای حرف بزنم ؛ ولی عزیزانی بودن که بهار پارسال همین موقع بین ما بودن ، با خونوادههاشون و دوستاشون و شاید همسر و بچههاشون میگفتن و میخندیدن و الان نیستن ؛ خدا این فرصتو به ما داد که یه بهار دیگه ببینیم و به اونا این فرصتو نداد ؛ معلوم نیس که بهار دیگه ما باشیم ؛ به یادشون باشیم و براشون یه فاتحه و یه صلوات بفرستیم ؛ بخصوص برای سید حسین و برای خانم خورشیدی.
پایان نوشت : بیتی که ظاهرن من و استاد کاظمپور خیلی بش علاقه داریم :
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
ساعت نوشتن مطلبو در ابتدای نوشته نگاه کنین : دقیقن 7 دقیقه قبل از تحویل سال ! ینی میشه عایا ؟؟
- پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۴۰ ق.ظ
جایی از کتاب نوشته بود :
"روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند.
روز و شب دارد،
روشنی دارد،
تاریکی دارد،
کم دارد،
بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده،
تمام می شود،
بهار می آید".
.
.
.
از یک جایی به بعد،
آدم،
آرام می گیرد،
بزرگ می شود،
بالغ می شود،
و
پای تمام اشتباهاتش می ایستد،
سنگینی تصمیمی که گرفته را گردن دیگری نمی اندازد،
دنبال مقصر نمی گردد،
قبول می کند گذشته اش را،
انکار نمی کند آن را،
نادیده اش نمی گیرد،
حذفش نمی کند،
اجازه می دهد هرچه هست،
هرچه بوده، در همان گذشته بماند،
حالا باید آینده را بسازد، از نو، به نوعی دیگر.
یاد می گیرد زندگی یک موهبت است،
غنیمت است، نعمت است،
یاد می گیرد قدرش را بداند...
همه ی اینها را که فهمید،
یک آرامشی می آید می نشیند توی دلش،
توی روح و روانش...
اینجای زندگی، همان جایی است که دولت آبادی گفته:
اصلا از یک جایی به بعد،
حال آدم،
خوب می شود...
http://s6.picofile.com/file/8244874384/Mahmood_dolatabadi.jpg
من خودم واقعا یه جورایی دارم این نوشته ها رو می بینم تو خودم و دارم درکشون می کنم...