بچهی شر !!!!!!
من کلاً توی فامیل معروفم به اینکه بچهی بسسسسسسیار بسسسسسسیار شروری بودم و اینا!!!! اصن تبدیل شدم به ضربالمثل!!! یه اسطوره حتا شاید!!!!! به نحوی که پس از گذشت سالها از پایان کودکیِ من و با وجودِ به دنیا اومدن و بزرگ شدنِ نسلهای متعدد کودکان در فامیل، اونایی که از نزدیک شاهد دوران کودکی من بودن هنوز هنوزه با اعجاب و شگفتی در خصوص اوووونهمه اذیتی که من میکردم حرف میزنن و وختی منو میبینن هی یاد دوران قدیم رو زنده میکنن!!!!! و منو شرمنده میکنن واقعاً!!!! حالا البته این موضوع علت و عواملی داره که اینجا از طریق وبلاگ قابل بیان نیست، ولی به هر حال یه همچین وضعیتی داشتم من.
یکی از نمونههاش که همین دیشب مادرم داشت تعریف میکرد و خودمم یادمه این بود که وختی میخواستن واسم چای بریزن من کااااملن دقیق میشدم، واااااای به روزی که یک میلی متر از سرِ استکان خالی میبود، دمار از روزگار خونواده در میآوردم که چرا این استکان، کاملاً پر نشده، گریه گریه گریه..... بعد وختی چای میریختن روش که اون قسمت خالی پُر بشه از دو حال خارج نبود یا پر میشد و ازش سر ریز میکرد توی نعلبکی، ولو یکی دو قطره، در این صورت باز دمار از روزگار خونواده در میآوردم که چرا ازش سر ریز کرده!!!!!! به همین خاطر گریه گریه گریه... اگر هم خییییییلی دقت میکردن که قسمت خالیِ استکان، پُر بشه ولی توی نعلبکی سر ریز نکنه، باز دمار از روزگار خونواده در میآوردم که الان دیگه؟ من نمیخام!!!!! چرا از همون روز اول درست پُرش نکردید!!!!!! باز گریه گریه گریه.....
نتیجه اخلاقی : حالا اگه خدای ناکرده یه زمانی بچه خودم اینجور کنه تا میخوره میزنمش فقط!!!!!!! خدا رحم کرد خودم پدر مادر خودم نشدم!!!!!!
- شنبه ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ق.ظ