در وصف پیادهرویهای پس از تدریس
عاااااشق این پیادهرویهای طولانی بعد از یک روز تدریسم. حتی وختی میتونم راحت تاکسی سوار شم برم خونه یا استادسرا ترجیح میدم اون مسیر رو - هر چند طولانی - پیاده طی کنم. خیلی فرصت خوبیه واسه اینکه لذذذذذت عمیق تدریس رو توی وجودم لححححظه لححححظه و قدم به قدم هضم کنم و از ذره ذرهش حظ ببرم با تمام وجود و از عمق جونم.
خاطرات و لحظات اون روز رو توی ذهنم مرور کنم و خدا رو شکر کنم به خاطر این فرصتی که بهم داده برای معلمی.
امروز وختی بعد از چهار ماه باز برای اولین بار رسیدم پشت تریبون استاد، کیفم رو گذاشتم کنار تریبون و صندلی رو جابجا کردم که مستقر بشم و حرفامو شروع کنم انگار ده سال جوون شدم مث ماهیای بودم که داشته خفه میشده و در لحظه آخر عمرش انداختنش توی آب و یه دم عمییییق کشیده و باز زندگی رو از سر گرفته؛ بی اختیار با خودم گفتم این همون کاریه که من از دل و جججون عااااشقشم!
توی پیادهرویهای بعد از تدریس، به خاطرات سالای قبل تدریس فک میکنم، به وابستگیها و محبتهایی که بین من و دانشجوام شکل گرفت، به احساساتی که الان دیگه نیستن و جاشون انگار چققققققدر خالیه، به همهی دانشجویانی که الان نمیدونم کجان و با گم شدنشون انگار تکهای از وجود خودم گم شده، به همهٔ روزای خوب گذشته به همهٔ ورودیایی که رفتن و ورودیهایی که در شُرُف رفتن هستن و بغضی که میاد و گلومو فشار میده.... یه غم هست که بسسسسسسیار شیرین و دوستداشتنیه...
توی این پیادهرویها اگر کیف سنگین همرام نبود و اگر مسیر تموم نمیشد دوس داشتم تا بیکران برم تا جایی که وجودم گم بشه، تا جایی که دیگه فردایی برای زندگی کردن نباشه، دوس داشتم با این احساس مومیایی میشدم و هیچوخ از دستش نمیدادم!
خدا رو لحظه لحظه شاکرم به خاطر این حس و با دنیاااااا عوضش نمیکنم...
- سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۳ ب.ظ
متن زیبایی بود. عشق و علاقه ی شما به تدریس ، آموختن و حتی پرورش، مثال زدنی و قابل تحسین و ستایشه. قبلا هم یکی از اساتید محترم فرموده بودند که جنابعالی مزین به زینت اخلاق هستید. حقیقتا هم همین طوره. و در کنار امثال شما بودن چقدر لذت بخشه. جنابعالی جزو معدود افراد اینچنینی هستید. افرادی با دانش و اطلاعات کافی ، شایسته و در جایگاه مناسب. آرزوی سلامتی و توفیق براتون دارم.