خاطرات تدریس {48} : همه مدل دانشجویی داریم!
سکانس اول
سر کلاس بحث افتاد که کدومیک از واحدهای دانشگاهی دانشگاه آزاد سطح استان، از نظر کیفیت علمی وضعیت بهتری دارن، دانشجویان محترم میفرمودن که استاد محترمی فرمودن که واحد دانشگاهی الف، خیلی سطحش بالاتر از واحد دانشگاهی ب هست، (بدلیل اینکه قصد ایجاد حاشیه ندارم، اسم واحدهای دانشگاهی رو عرض نمیکنم) با توجه به اینکه من توی هر دو واحد دانشگاهی تدریس داشتم سابقاً و میدونستم که دقیقاً بر عکس اون چیزی هست که اون استاد محترم فرمودن، سر کلاس عرض کردم خیر اونجوری نیست، کیفیت دانشگاه آزاد ب، نسبت به اون دانشگاه دیگر، مثل کیفیت دانشگاه آکسفورد هست نسبت به دانشگاه فلان شهر. قصدم هم واقعاً تخفیف یا کوچک شمردن دانشگاه شهری که در برابر آکسفورد اسمش رو ذکر کردم نبود، فقط به عنوان مثال عرض کردم. دیدم یه دفه کلاس منفجر شد، بچهها گفتن استاد فلان دانشجوی کلاس، مال همون شَهره!!! خشششکم زد، گفتم که به هر حال، در مقایسه با دانشگاه آکسفورد، لابد خودشونم قبول دارن که دانشگاه شهرشون، کیفیت بالایی نداره.
نتیجهی اخلاقی : آدم بضی وختا سر کلاسا اتفاقاتی براش میفته که یک در میلیارد هم احتمال وقوعش رو نمیده. به هر حال سر کلاس هم گفتم منظور من تخفیف شهر خاصی نبود. اینجا هم عذرخواهی میکنم از ایشون مجدداً.
سکانس دوم
برداشت اول
یکی از دانشجویان بود، توی امتحانی که نصف کلاسشون قبول نشد، نمرهش رو رسوند به حد قبولی. بعد معترض بود که من معدلم خراب میشه حتماً باید 18 به بالا بگیرم. سؤال به سؤال، ریز به ریز اِشکالاشو براش گفتم باز قبول نکرد، میگفت اصن تو این پاسخ رو سر کلاس نگفتی، کار رسید به جایی که فایل صوتی رو براش گذاشتم و گفتم حالا گفتم یا نگفتم!!!! باز در کمال شگفتی میفرمود بله گفتی اما بعداً توی دقایق بعدی یه چیز دیگه گفتی، باز میخواست بعد از چند ساعت بحث بیحاصل، ادامه بده اما اوووووونقد عصبی شدم که دیگه جوابشو ندادم. حالا اینو داشته باشید؛ بعد از چند ماه اون دفه دیدم همون دانشجوی محترم داخل سالن نشسته بود، زیر تابلوی اعلاناتی که برنامههای کلاسی روش نصب شده، میخواستم شمارهٔ کلاسم رو ببینم، واستادم کنار تابلوی اعلانات، اوضاع طوری بود که زانوی من در حالت ایستاده تقریباً داشت میخورد به زانوی ایشون که نشسته بود روی صندلی، یه طورایی دقیقاً بالای سر ایشون واستاده بودم، کاملاً روش رو برگردوند و حتی حاضر به یک سلام و علیک هم نشد. کور شم اگه دروغ بگم. منم دیگه معذبش نکردم که بخام سلام کنم زورکی. چیزی نگفتم. شمارهٔ کلاس رو دیدم و رفتم. توجه نموئیدید؟ نه به خاطر اینکه از درس من افتاده بود، فقط به خاطر اینکه نمرهای که مطابق میلش بود نگرفت، علیرغم اینکه نیم نمره به نیم نمره براش اشکالاتش رو گفتم، ولی حاضر نشد حتی سلام بهم بکنه!!!! بعضیا اینجوری هستن ینی!!!
برداشت دوم
یه دانشجویی توی یکی از کلاسا داشتم به دلیل اینکه غیبتاش از سه رد شد حذفش کردم و طبیعتاً اصرارهاش رو هم در نظر نگرفتم. امروز کنار سرویس دانشگاه منتظر حرکت سرویس بودم. دیدم همون دانشجو داره میره سوار ماشینش بشه، ده بیست متر با هم فاصله داشتیم، او حواسش نبود، منم سرمو انداختم پایین و خودمو مشغول کردم با نگاه کردن به زمین. مدتی بعد دیدم صدایی از پشت سر میگه استاد من دارم میرم داخل شهر، اگر دوس دارید تشریف بیارید، تعارف هم نمیکنم. منم جواب مثبت دادم و با ایشون رفتم. این رفتار دانشجویی بود که نه تنها درسش رو از من قبول نشد بلکه حذف شده بود. کار خاصی هم نکرد ولی همین محبتهای کوچیک توی ذهن آدم میمونن.
نتیجهی اخلاقی : ببینید آدم با آدم، دانشجو با دانشجو و رفتار با رفتار چققققققدر فرق میکنه!!!
- چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۶ ب.ظ