پُر..... اما خالی....
بضی وختا دوس دارم از خودم بنویسم، از خودِ خودم، نه از معلم بودنم، نه از قوانین سختگیرانه برای حفظ نظم، نه از خاطرات تدریس خندهدار یا مفرح، نه از مطالب سیاسی و اجتماعی و اعتقادی، از خودم، از دلم، از دلتنگیام، از اون حرفای مگویی که انگار با سر به دیوار دلت میکوبن و با تمام وجود ازت میخان دَرِ کورهی دلتو ورداری و اونا شراره بکشن بیرون....
اما برای کسی که با اسم و هویت واقعی خودش مینویسه و توی جامعهای که خیلیها منتظرن هر حرفی میزنی ازش تفسیرای محیر العقول دربیارن و تو رو وصل کنن و منتسب کنن به چیزایی که روحِتَم ازشون خبر نداره نوشتن از خودِ خود، خیلی سخخخته، فک کن مث این میمونه که کسی رو راه بدی به حریم خلوتت در حالی که اصلن نمیشناسیش و ممکنه از هر چیزی که میبینه یه چیزی ازش دربیاره و بعدن حاضر نشه توضیحات تو رَم بشنفه!
به همتون که اینجایید احترام میذارم اَزَتونَم ممنونم اما میدونم توی مخاطبام اوووووونقد آدم از طیفای فکری گوناگون هست و اوووووونقد کسانی هستن که منتظر نقطه ضعفای تخیلی و الکی هستن که همون آدم بریزه توی خودش و حرف نزنه بهتره...
بیا.... مثلاً خواستم دلنوشته بنویسم، مطلبم تبدیل شد به اینکه چرا دلنوشته نمینویسم!!!
بضی وختا دلم تنگ میشه برای خودم... میگم کاش یه وختی میشد یه صفحه باز میکردم به اسم مستعار، لینکشم اینجا نمیذاشتم اصن، بعد فقط از خودم مینوشتم از خود خودم، از کودکی دلم... از دلتنگیا... فک کنید (خود سانسوری) آدم چققققققدر (خود سانسوری)، عصری داشتم با یکی از همکارا صحبت میکردم هیچی ولش کن...
چقدر سخته نگفتن در عین حال لبریز سخن بودن، چقد سخته... خودم میدونم چِمِه ها اما... دیدید دوس دارید گریه کنید اما نمیشه گریه کنید ولی ضمناً همین حالت که دوس دارید گریه کنید و نمیتونید رو خیلی دوس دارید؟ من الان اونجوری ام...
کی میدونه شاید یه وخ صُب از خاب پا شدید دیدید زدم اینجا رو کلاً نیست و نابود کردم... واللللا.
میدونم الان خیلیاتون میگید به ما چه! یه روز زودتر :-)
الان دقیقن همچین حالی دارم من.
- پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۲۸ ق.ظ