خاطرات تدریس 81
اول - آاااااااخیش دلم خنک شد!
یکی از دانشجویان محترم هست که از شواهد امر چنین برمیاد که معلم مطلوبی که مدنظرش هست با من فاصلهی زیادی داره، لهذا معمولاً نسبت به عملکرد من معترض هست، طبق معمول که همیشه معترض هست، توی جلسهی امتحان میانترم هم نسبت به سختی سؤالات میانترم معترض بود، سر جلسه هم سؤالاتی پرسید که چون مشتمل میشد بر پاسخ مسأله، من جواب ندادم. خلاصه که کلاً از قبل، از دست من عصبانی بود، عصبانیتر هم شد، بعد وختی برگهشو داده بود و داشت خارج میشد از کلاس، از دَمِ در که دو قدم رفت بیرون، من فقط صداشو میشنیدم، با صدای بلند جوری که همهی دانشجویان کلاس که مشغول دادنِ امتحان هستن بشنفن، دراومد گفت اونقدرا هم که فکر میکنی تیز نیستی، نتونستی جلوی تقلبها رو بگیری :-|
میدونید لحنش مث چی بود؟ مث این بود که دعوت بشید به مهمونی و میزبان حسسسابی حالتون رو بگیره، بدرفتاری، بداخلاقی و هر چی که به نظرتون میاد از بدیها رو در حقتون روا بداره، بعد شما تا دستتون زیر سر (یا سنگ؟) میزبان هست و توی خونهش هستید چیزی نمیگید، به محض اینکه از خونه، پاتون رو میذارید بیرون، زنگ آیفون تصویریش رو میزنید و توی آیفون بهش میگید آاااااااخیش دلم خنک شد، اون تلویزیون ال سی دی توی اتاق خواب رو شکوندم!
دوم - کلاس مساوی است با شکنجه!
یکی از دانشجویان محترم هست به طور معمول، اخلاق شریفش این هست که در حین تدریس، سرش رو میندازه پایین از کلاس میره بیرون و نیم نگاهی هم به معلمی که حاضر در کلاس هست نمیندازه، منم تا الان متعرض نشده بودم و حرفی به ایشون نزدم.
حالا این به کنار، میبینم ایندفه سرشو انداخت پایین و رفت بیرون از کلاس، اونوخ بعد از چند دقیقه در حالی که من ایستاده بودم وسط کلاس و مشغول تدریس، برگشت که سر جاش بنشینه ولی هنوز ننشسته بود که دوباره با همون حالت بی اعتنایی برگشت و در حالیکه اندکی از من فاصله داشت از جلوی چشم من که ایستاده بودم وسط کلاس رد شد و دوباره برگشت که بره بیرون :-| انگار نه انگار که کلاسی هست و معلمی هست، دیگه مدارا نکردم، گفتم فلانی واسه خودت میای، واسه خودت میری، کلاً دنیایی داری برای خودت!
بعد از گفتن این حرف از جانب من، پشیمون شد و از بین راه برگشت و نشست سر جاش، در حالیکه داشت روی صندلی مستقر میشد گفت بالاخره باید یه طوری کلاس رو قابل تحمل بکنم یا نه :-|
ینی میخام بگم یه اینجور دانشجویانی هم دارم من!
سوم - دریای رحم الهی
بحثِ همیشگیِ رحمِ خدا بر بندگان و مقایسهی اون با رحم معلم بر دانشجویان مطرح بود توی کلاس، یکی از دانشجویان محترم برگشته میگه استاد تو اگر خدا بودی، بندگان بیچاره بودن، مقرر میکردی همیشه ماه رمضون باشه، جهاد بر همه واجب باشه، شهادت، اوجب واجبات باشه و....
ینی میخام بگم دانشجویان همچین تصوری دارن از من!
- يكشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۳۴ ب.ظ