کتابی کمیاب از استاد دکتر ناصر کاتوزیان - عاشقانهای برای استاد...
بعید میدونم خیلیهاتون این کتاب استاد کاتوزیان رو دیده باشید یا حتی از وجودش مطلع باشید. استاد همیشه برای من یه اسطورهی به تمام معنا بوده، بجای اسطوره بگم معشوق بهتره، با همهی مختصات یه معشوق. باورتون میشه وقتی برای خرید کتابی چیزی میرفتم دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، مثل کسی که رفته توی محل رفت و آمد معشوقش، مدام قلبم تالاپ تولوپ میزد که اییییییی خدا الان ممکنه همینطور که دارم راه میرم توی راهروها استاد رو ببینم؟ همینجور معمولی که راه میرفتم نفسم توی سینه حبس بود. اونوخ تا اونموقع حتی عکس استاد رو هم ندیده بودم و اگر فرد مسن و جا افتادهای از جلوم رد میشد با خودم فکر میکردم ممکنه این استاد باشه؟
بعدن توی یکی از همین رفت و آمدها یه اطلاعیه توی بورد دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران دیدم که دعوت کرده بودن برای حضور در مراسم بزرگداشت استاد - هنوز در قید حیات بودن ایشون - تصویرش رو هم توی اون اطلاعیه زده بودن و اونجا بود که اولین بار ایشون رو دیدم و دیگه از اون به بعد چشمای تشنهم میدونستن که معشوقم کیه و باید سراغ کی بگردم. جالبه که چهرهی استاد دقیقاً با اون چیزی که نزد خودم مجسم کرده بودم سازگار بود. اون چشمای تیزبین و دقیق، دماغ بزرگ و عینک ته استکانی، موهای یکدست سفید، صورت اصلاح شده، چینهای عمیق روی گونه، دقیییقن همون بود، اونوخ چهرهش شباهت عجیبی به بابام داشت و همین ارادت منو به ایشون صد چندان کرد.
همیشه دوست داشتم اسطورهم، معشوقم رو توی کانتکست زندگیش بشناسم و وارد حیطهی خصوصیش بشم و ببینم پشت ایییینهمه استدلال و منطقی که توی کتاباش هست چی خوابیده، دیدید کسی رو که دوست دارید، میخاید از همه چیز زندگیش از کوچکترین جزئیاتش سر درارید. برای منم همین طور بود، قبل از اینکه استاد، زندگینامهش رو - تحت عنوان : از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود - بده بیرون، تنها دریچه به زندگی استاد و عقایدش در زمینههای دیگری غیر از حقوق، همین کتاب بود - گذری بر انقلاب ایران - استاد، توی این کتاب، دیدگاههای سیاسی خودش رو توضیح میده، احتمالاً کاملاً براتون قابل پیش بینی هست که چرا این کتاب، فقط یکبار اونم توی سال 1360 چاپ شد و دیگه بعداً هرگز چاپ نشد. با چه ولع و شیفتگیای دنبال این کتاب بودم، باورتون میشه فقط برای خریدن این کتاب اونم به چهارصد برابر برابر قیمت پشت جلد :-| توی یکی از کتاب فروشیهای عتیقه توی یکی از پاساژهای خاک خوردهی خیابون انقلاب، چند بار رفتم تهران و برگشتم؟ حتماً با خودتون میگید دیوونهس این! حق دارید فاصلهی بین عشق و جنون، خیلی وختا محو میشه و به صفر میرسه. چققققققدر با ولع این کتاب رو میخوندم، خط به خطش رو میبلعیدم و مدام این حس که دارم صفحه به صفحه به آخرای کتاب نزدیک میشم عیشم رو منغّص میکرد.
بعدها که استاد کتاب زندگینامهش رو داد بیرون از تهران که خریدمش تا اومدم خرمآباد، به مقصد که رسیدم توی اتوبوس دو سومش رو با نور موبایل توی اتوبوسی که در شب حرکت میکرد خونده بودم، خونه که رسیدم هم نخوابیدم تا کتاب رو تموم کردم. اون کتاب گذری بر انقلاب ایران که محاله گیرتون بیاد، بنابراین بهتون توصیه میکنم کتاب زندگینامه استاد رو حتمن بخونید، بسسسسسسیار الهامبخش و روحیه دهنده است. اینه :
- جمعه ۱۵ تیر ۱۳۹۷، ۰۶:۳۴ ب.ظ