آدمهایی درست مثل ما و شاید بهتر از ما
سحر آزاد:
«۹ سالم بود. دکترها تشخیص ندادن مامانم سکته کرده و نصف بدنش فلج شد / این گزارش نه فقط تجربه معلولان بلکه تجربه مشترک اطرافیانشونم هست: از جلوت رد میشن و نچ نچ میکنن، دستشون رو به آسمون میبرن برای شکرگذاری یا تو چشماشون میخونی که میگن چه اصراریه برای اومدن به پارک، رستوران و ارایشگاه.»
توضیح من : رفتیم یه مغازه بستنی فروشی که یه معلول که دستاش کج بود و کف دستش برگشته بود داخل به سمت آرنجش، نشسته بود و با زحمت داشت بستنی میخورد که البته طبیعیه اون زحمت برای خودش عادی بود و روتینِ زندگیش. یکی از همراهان ما، چادرش رو گرفت روی صورتش و به زاویهای نشست که اون شخص رو نبینه، مثلاً برای اینکه دلش نسوزه که اون معلول، با چه زحمتی داره بستنی میخوره. به نظر من این کاری که همراه ما کرد یا همین که جلوی روی شخص معلول خدا رو شکر کنی بخاطر سلامتیت، بسیار کار بیادبانهای است. طوری رفتار کنیم که نشون بده او هم عضوی از این اجتماع هست، حتی شده باید راست توی چشمش نگاه کنیم و به خوردن ادامه بدیم، همون طوری که در حین خوردن، به بقیهی مردم نگاه میکنیم و نگاهمون رو میچرخونیم.
وحید رجبلو:
«چی میشه گفت به صاحبان این خودروها؟
آیا مستحق منتشر کردن شماره پلاک شون برای کار نابحقشون نیستند؟
بخاطر پارک خودرو جلوی رمپ، مسیر مناسب عبور افراد دارای معلولیت مجبور شدم یه مسیر طولانی رو طی کنم تا به مقصدم که چند متر بیشتر با من فاصله نداشت برسم.»
- سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۴۹ ب.ظ