عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

من سید نورالله شاهرخی، عضو هیأت علمی دانشگاه لرستان، دکترای حقوق خصوصی دوره‌ی روزانه‌ دانشگاه علامه طباطبایی تهران (رتبه‌ی 13 آزمون دکتری) ، کارشناسی ارشد حقوق خصوصی از همان دانشگاه (رتبه‌ی 21 آزمون ارشد)، پذیرفته شده‌ی نهایی آزمون قضاوت، مدرس دانشگاه و وکیل پایه یک دادگستری هستم. این وبلاگ در وهله‌ی اول برای ارتباط با دانشجویان و دوستانم و در وهله‌ی بعد برای ارتباط با هر کسی که علاقمند به مباحث مطروحه در وبلاگ باشد طراحی شده است. سؤالات حقوقی شما را در حد دانش محدودم پاسخ‌گو هستم و در زمینه‌های گوناگون علوم انسانی به‌خصوص ادبیات و آموزش زبان انگلیسی و نیز در صورت تمایل، تجارب شما از زندگی و دید شما به زندگی علاقمند به تبادل نظر هستم.

***
***

جهت تجمیع سؤالات درسی و حقوقی و در یکجا و اجتناب از قرار گرفتن مطالب غیر مرتبط در ذیل پُستهای وبلاگ ، خواهشمند است سؤالات درسی و / یا حقوقی خود را در قسمت اظهار نظرهای مطلبی تحت همین عنوان (که از قسمت طبقه بندی موضوعی در ذیل همین ستون هم قابل دسترسی است) بپرسید. به سؤالات درسی و / یا حقوقی که در ذیل پُستهای دیگر وبلاگ پرسیده شود در کمال احترام ، پاسخ نخواهم داد. ضمناً توجه داشته باشید که امکان پاسخگویی به سؤالات ، از طریق ایمیل وجود ندارد.

***
***
در خصوص انتشار مجدد مطالب این وبلاگ در جاهای دیگر لطفاً قبل از انتشار ، موضوع را با من در میان بگذارید و آدرس سایت یا مجله‌ای که قرار است مطلب در آن منتشر شود را برایم بفرستید؛ (نقل مطالب، بدون کسب اجازه‌ی قبلی ممنوع است!) قبلاً از همکاری شما متشکرم.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

"همیشه یادم میمونه.... "

يكشنبه آبان ۲۱ ۱۴۰۲، ۰۳:۳۲ ب.ظ

در حالیکه داشت نفس نفس میزد ساعت 13.05 سراسیمه وارد کلاسی شد که از ساعت 13.00 شروع شده بود.

 

در حالیکه تنفر و اشمئزار و کینه از لابلای کلمه به کلمه‌ی حرفاش و لحنش میزد بیرون گفت:

 

"همیشه یادم میمونه که ما رو مجبور میکنی اینجوری از پای اتوبوس‌ها بدویم تا کلاس که غیبت نخوریم!!!" 

 

لحنش طوری بود که اگر دستش به من می‌رسید و توانش رو داشت قطعات بدنم رو به تکه‌های مساوی یک سانتی متری تقسیم می‌کرد و جلوی وحوش اطراف دانشگاه مینداخت و بعد هم دور اون وحوشی که داشتن قطعات یک سانتی متری جنازه‌‌ی منو با ولع میبلعیدن آتیش روشن می‌کرد و جشن سرخپوستی راه مینداخت! یا دیگه دست کم منو با شیوه‌هایی که فقط توی فیلمای کوئنتین تارانتینو میشه ازش سراغی گرفت می‌کشت!

 

کور شم اگه دروغ بگم. دقیقاً وقتی میگفت

 

"همیشه یادم میمونه...." 

 

یه همچین حسی توی کلامش بود😂

بعد اونوخ من گفتم 

 

"خب یه کم زودتر بیا که مجبور نشی از پای اتوبوس‌ها اینجوری تا کلاس بدوی و بعدم همچین کینه‌ای از من به دل بگیری!" 

 

گفت

 

"واااا مگه میشه؟ با یه اتوبوس زودتر بیام باید 20 دقیقه منتظر شروع کلاس بشم!"

 

در تحقیقات بعدی کاشف به عمل اومد که اتوبوس‌ها هر 20 دقیقه به سمت دانشگاه حرکت میکنن و ایشون وامیسته و دقیقا با اتوبوس 12.40 حرکت میکنه و دقیقاً 13 میرسه توی محوطه دانشگاه. بعد چون دقیقاً 13 میرسه خب مجبوره بدو بدو بیاد کلاس و بخاطر این دویدن یه همچین کینه‌ی عمیقی از من به دل گرفته😂

 

بعد وقتی بهش گفتم

 

"خب با اتوبوس 12.20 بیا، اصلاً اومدیم و اتوبوس 12.40 تصادف که هیچ، یه ترمز اضافه بزنه یا یه کمی یواشتر بیاد و تو کلاً بعد از 13.10 برسی به کلاس و غیبت بخوری" 

 

با چنان شگفتی و تمسخر و اعجابی نگام کرد که انگار گفته بودم از سه روز قبلش بیا توی کلاس، لحاف تشک بنداز 😂

 

گفت

 

" یعنی تو میگی مننننننننن بیییییسسسسسستتتتتت دقیقه منتظر کلاس بمونم؟"

 

گفتم

 

" نه من همچنین جسارتی نکردم. هر وقت میخای بیا😂"

 

+ اونوخ من از ترس اینکه یه دقیقه‌ی کلاسام از دست ندم توی زمان دانشجویی خودم همیشه یه سرویس زودتر می‌رفتم کلاس. مگر یه اتفاق خیلی عجیبی میفتاد که با یه سرویس زودتر نمی‌رفتم.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • يكشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۲، ۰۳:۳۲ ب.ظ
  • سید نورالله شاهرخی

نظرات  (۱)

استاد واقعا همیشه یادم میمونه 😂هیچوقت دنبال چیزی ندوییدم جز‌ کلاس شما 😂🙏

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">