معلم و بچههاش!
علاقهی یه معلم به کلاسای مختلفش مث علاقهی یه پدر میمونه به فرزندانش.
بعضی از ورودیا، مث بچهی بزرگ یه پدر هستن، یه محبت عمیق بهشون احساس میکنی که گرچه شور و شرار و بروز و ظهور بیرونی خیلی زیادی نداره اما میدونی که هر وقت لازم باشه حاضرن کمک حالت باشن و هر جا کم بیاری اونجان تا هر چی از دستشون بربیاد برات انجام بدن. میدونی که هر چی بگی چون و چرا توش نیست چون میدونن و از عمق جونشون باور دارن که هر چی میگی به نفع خودشونه. محبت من به اینا عمیق اما بدون تلاطم و شر و شور هست. (یه ورودی همین الان دارم، شوالیه که چه عرض کنم ژنرالن برا خودشون. همین الان بگم فردا کل کتاب رو خودخوان میپرسم، نه توش نیست).
بعضی از ورودیا مثل بچهی در حال بلوغ آدَمَن. پر دردسر و پر سر و صدا و بعضی وقتا بی ادب. اما به هر حال بچهت هستن و با نگرانی دوسشون داری. همش حواست هست که به راه بد نرن، اما همینم صریح نمیتونی بهشون بگی. برخورد با اینا مثل راه رفتن روی یه بند باریک بالای یه درهی عمیقه. زیاد بهشون فشار وارد کنی رَم میکنن، ولشون هم کنی کلاً درس نمیخونن. همهی اینا هست اما به هر حال بچهتَن و دوسشون داری.
بعضی ورودیا مثل بچهی هفت هشت سالهی آدَمن. بهت حسابی وابستهن و پر شر و شور. کودکی میکنن دور و برت و شیرین زبونی. لحظه لحظهی بودن باهاشون خاطره انگیزه. میتونی خودت رو رها کنی و از کلاسشون لذت ببری و خودت رو بسپاری به دست کاراشون. ببینی و بخندی. فقط کافیه حواست باشه سمت برق نرن و کار خطرناک نکنن که معمولاً هم نمیکنن. با یه تشر آروم میشن و میشینن سر جاشون و باز میان دور و برت و روز از نو روزی از نو....
بعضی ورودیا مثل بچهی چند ماههی آدمن. با شگفتی و ترس به همه چیت نگاه میکنن، میتونی همون جوری که میخای بارشون بیاری. عصبانی که هیچ، یه کم اخم کنی میزنن زیر گریه و حالا گریه نکن کی گریه کن. بیشتر از اون که به خشونت و ضمانت اجرا نیاز داشته باشن به مهربونی و زیر پر و بال گرفتن احتیاج دارن.
همهی ورودیا رو دوس دارم، شکل دوس داشتن هر کدوم یه طور جداگونه هست، اما در اصلِ اینکه همشون رو دوس دارم همشون مشترکن. معلمی همینه. پدر بچهش رو دوس داره حتی اگر توی روش واسته و فحشش بده. معلم هم همینه.
حالا شروع نکنید پیام دادن که الان ما کدومیم. چون محاله بگم 😂
- دوشنبه ۶ آذر ۱۴۰۲، ۰۷:۲۲ ب.ظ