خاطرات تدریس: شگفتانگیزان!
وااااای بچهها باورتون نمیشه بگم چی شد. باز همین دانشجوی محترمی که اینجا مفصل در خصوصش نوشته بودم ماجرا درست کرد. اونم چه ماجرایی. چه میکنه این دانشجوی محترم (با تشدیدِ میمِ "مّیکنه" و به سبک عادل فردوسی پور خوانده شود :-/)
جونم براتون بگه اول کلاس که حاضر غایب کردم بودش و دستش بالا کرد. منم اوکی بودم و کاریش نداشتم. آقا یه نیم ساعتی درس دادم و بعد اسمش صدا زدم و گفتم فلانی میکروفن رو باز کن. برام جالب بود ببینم آیا متنبه شده یا نه آخه. میکروفن رو باز نکرد باز :\ فکککککر کن بعد از اونهمه ماجرا باز سر کلاس نبود. هیچی دیگه. منم گفتم فلانی غایبه. میکروفن رو باز نکنه غایب براش میزنم. دیدم میکروفن باز شد. حالا میکروفن رو باز کرده بود اما حرف نمیزد طرف. هر چی صداش زدم، میکروفن رو باز کرده بود ولی حرف نمیزد. انعکاس صدای خودم رو توی گوشیش میشنیدم صدای محیطش رو هم میشنیدم ولی خودش حرف نمیزد. صدای نفساش رو هم میشنیدم حتی، ولی حرف نمیزد. چرا حرف نمیزد؟ دلیلش واضحه. چون لابد خود دانشجوئه نبود و طبق معمول باز یکی رو گذاشته بود جای خودش و چون من گیر داده بودم که میکروفن رو باز کن، باز کرده بود اما چون خودش نبود نمیتونست حرف بزنه. عجب شجاعتی داره طرف که سر کلاس من همچین بازیایی سر من درمیاره اونم بعد از افتضاح جلسهی قبل.
دردسرتون ندم. طرف حرف نزد که نزد.
چند دقیقه بعد دیدم اسم طرف از کلاس حرف شد و دقیقاً به همون سیاق جلسهی قبل، دوباره چند دقیقه بعد، خودِ اصلیش اومد و دوباره به همون سیاق چند جلسهی قبل در حین تدریس من و در حالی که اصلاً اسمش رو صدا نمیزدم دوباره دستش رو گرفت بالا و اجازه خواست که حرف بزنه.
منتها از این جا به بعدش رو دیگه محاله بتونید حدس بزنید. حالا واقعاً حدس بزنید ببینم میتونید به واقعیت نزدیک بشید؟
آقا طرف، کااااامل توپ خودش رو پر گرفته بود و یه فرار به جلوی اساسی کرد :-/ و تجلی بخش تام و تمام جملهی معروف "بهترین دفاع، حمله هست" شد.
دردسرتون ندم. آقا اومد گفت من اصلاً از اول توی کلاس بودم و اسمم رو هم که صدا زدی سر کلاس بودم. گفتم پس چرا حرف نزدی؟ در کمال تعجب و شگفتی من دراومد گفت نتم مشکل داشته. گفتم اصلاً مشکل نداشت و من کامل صدای محیط تو رو میشنیدم و اونی که پشت میکروفون بود و تو هم نبودی عمداً حرف نمیزد. گفت من میرم همین الان قرآن میارم تو باید دست بزنی روی قرآن که اون من نبودم :\
حالا این به کنار که من از دویست کیلومتر دورتر چطور میتونستم دس بزنم روی قرآن اون :-/ اصلاً ماااااااااات و متحیر اینهمه جسارت و این فرار به جلوش شده بودم.
گفتم اولاً تو در مقامی نیستی که منو سوگند بدی ثانیاً تو جلسهی قبل هم عین همین کار رو کردی. گفت کی گفته؟ من جلسهی قبلم همش سر کلاس بودم نگاه کنی اسمم هم هست توی کلاس :-| نمیدونم چطور برای بنده خدا اینطور جا افتاده بود که اگر اسمش باشه به منزلهی حضور هست. بهش گفتم اگر جلسهی قبل سر کلاس بودی چرا ده پونزده دفعه اسمتو صدا کردم جواب ندادی؟ گفت جواب سؤالات رو بلد نبودم به همین خاطر میکروفون رو باز نکردم :\
ینی ها با خودش عهد کرده بود که اصلاً کوتاه نیاد و تا آخرش بره هر چه بادا باد.
عصبانی شدم و با صدای بلند گفتم چرا انقد دروغ میگی توووووووو؟
دراومد گفت واگذار دروغگو به قرآن. من این رفتارت رو - ینی رفتار منو - پیگیری میکنم. چون دائیام هم قاضی هستن، هم وکیل :-/
داشت منو تهدید میکرد رسماً که به دائیام میگم حسابتو برسن :\ باورتون میشه؟
اولین بار بود توی عمرم همچین چیزی از یه دانشجو میشنیدم :-/
گفتم برو پیگیری کن حتماً. و میوتش کردم. شروع کرد توی چت باکس یه چیزایی نوشتن، چت رو هم غیر فعال کردم. یه چند دقیقهای موند سر کلاس بعد لفت داد رفت و منو در حیرت عمییییییق باقی گذاشت.
نتیجهی اخلاقی: دارم با خودم تأسف میخورم که کم کم دارم توی دانشگاههای دولتی هم برخوردهایی میبینم که سابقاً مخصوص دانشجویان دانشگاههای غیردولتی بود.... به کجا داریم میریم.... خدا خودش رحم کنه به ما با برخی نسلهای دههی هشتادی. ...
- چهارشنبه ۱ دی ۱۴۰۰، ۰۹:۳۱ ب.ظ