خاطرهها (15) : واسهی ثبت در تاریخ !!
این مطلب نخستین بار در چهارشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۲ ساعت 13:23 با شماره پست : 322 از طریق وبلاگ قبلی من در بلاگفا منتشر شده بود.
اولش گفتم باز الان بعضیا ! صداشون درمیاد که این چقد دوس داره خودشو به رخ بکشه و این صوبتا ( نمیدونم چرا یه سری آدما به خودشون اجازه میدن بیان داخل خونهی آدم و راجب همهچیز آدمم نظرای اونچنانی بدن ؛ خو عامو وختی بدت از صابخونه مییاد و اسه چی میری خونهش عایا ؟ - لطفاً با عین مشدد خوانده شود ! - در همین راستا – کدوم راستا ؟ - لطفاً افرادی که اینطور برداشتهایی از مطالب من میکنن منت بذارن بر من ، اصن نیان داخل خونهی من – که یعنی این وبلاگ ! – والا ! دعوتتون که نکردم ! ) ... آره ... عرض میکردم ....اولش اونو میگفتم بعد با خودم گفتم هر چی نباشه – یا شایدم هر چی باشه ! کدومش صحیحه ؟ - هر چی نباشه این وبلاگ ، دفتر خاطرات منم محسوب میشه پس این مطلبو میذارم واسه ثبت در تاریخ . شاید بعداً که به این قضیه فک کنم افسوس بخورم ، شاید خوشحال باشم از راهی که انتخاب کردم ، شاید .... خدا میدونه ....
این اون اطلاعیهای هستش که به موجب اون من دعوت شدم به دورهی کارآموزی قضایی صد و شصت و سوم که در تهران برگزار میشد و از تاریخ 4 اسفند شروع میشد و همونطور که میبینید داخلش نوشته :
عدم حضور در تاریخهای ذکر شده به منزلهی غیبت و انصراف از شرکت در دورهی کارآموزی قضایی تلقی میشود .
اینم اسم منه که در ردیف هفتم اومده ؛
اینا یه سری از افرادی هستن که به دوره دعوت شدن . اما من در روز یکشنبه 4 اسفند در بروجرد ، مشقول ! (مشغول) تدریس بودم ؛ انگار نه انگار ؛ تو بگو یه ذره هم اصلن به این قضیه فک نمیکردم که مثلن قراره من الان تهران باشم و دورهی کارآموزی و اینا .
من از خیلی قبلتر ها راه خودمو انتخاب کردم ؛ هر چند یه سال و نیمی میشد که به طور مرتب ، دوره رو به تعویق میانداختم اما راستش از همون اولم ، شغل قضاوت ، واسم یه شکنجهی تمام عیار بود ؛ خیلی سخته راجع به آبرو ، حیثیت ، ناموس و شرف مردم ، قضاوت کردن ؛ دورهی امریهی سربازی رو تو دادگستری گذروندم و همونجا فهمیدم من مال این کار نیستم . نمیدونم آینده چی میشه و بعدن از اینکه این فرصت رو از دست دادم چه حسی خواهم داشت ؛ ولی الان که اوضاع این طوریه که میبینین . قبلاً اینجا حس خودمو راجع به شغل قضاوت نوشته بودم ؛ دیگه به نظرم لازم نیس بیش از اون چیزی بنویسم .
دعا نوشت : از خدا میخوام انتخاب راه تدریس رو بر من مبارک کنه ؛ منو بر اصولم مستحکم کنه و خیر رو در این راهی قرار بده که انتخاب کردم .
حسرت نوشت : شاید اگه میرفتم بعضی از بچههای دو سه تا دانشگاه ، جشن همگانی میگرفتن ؛ به هر حال نرفتنم شاید حسرتی شد به دل همون بعضیا !
عنوان نوشت : سوءتفاهم نشه یه وخت ؛ منظورم از عنوان (واسه ثبت در تاریخ) ، تاریخِ زندگیِ خودم هست ؛ همین فقط !
- جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۲۰ ب.ظ