خاطرات تدریس {13} : من واقعن نمیدونم چ احساسی باید داشته باشم !!!
یکی از دانشجویان محترم تعریف کرد ک ساعت هشت صُب با من کلاس داشته ، ی مقدار دیر رسیده ، ساعت شده بوده هشت و ایشون تازه در ورودی دانشگاه بوده ، از سرویس ک پیاده شده هراسون و شتابون داشته میومده سمت کلاس ک بیشتر از ده دقیقه نشه تأخیرش و در اولویت پرسش ک قرار گرفته لااقل غیبته رو نخوره !! ایشون گفت شنیدم ک دو نفر دانشجو با دیدن اوضا و احوال من دارن میگن این حتمن با شاهرخی کلاس داره ک اینجوری داره میره !!!!
بعد جالبیش اینجا بوده ک ایشون تعریف کرد اون دو نفر دانشجویی ک این حرفو زدن راهشونو کج کردن سمت دانشکدهی فنی !!!! ینی نه تنها رشتهشون حقوق نبوده بلکه علوم انسانی هم نمیخوندن حتا !!!!!! در این حد ینی !!!!!
نتیجهی اخلاقی : دانشجویان محترم ، واقعن پشت سر من چها گفتید ب همقطاران خودتون ک اینطور آوازهی منو پیچوندید بین دانشجوای رشتههای دیگه حتا !!!! من واقعن نمیدونم باید از این وضعیت خوشحال باشم یا ناراحت ؟؟؟ عجالتن احساس خاصی ندارم ! اون کاری ک فک میکنم در هر موقعیتی درسته رو انجام میدم ، هر چه بادا باد !!!
دلنوشت : دانشگا لرستانیا ما رو نمیبینید خوشحالید احیانن ؟ از احوال ما خواسته باشید ما که بدون تعارف دلمون تنگ شده !!! شما رو البته میدونم هیچ دل خوشی ندارید ک چارشنبه داره نزدیک میشه !!!
- دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۰ ب.ظ