خاطرات تدریس (32) : جا به جا کردن مرزهای حواس پرتی!!!!
امروز دو ساعت اول اومدم سر کلاس، 8 تا 10 صبح، مشغول درس دادن بودم، آخرای ساعت بود، حدودای ساعت 9 و نیم، دستام رو قلاب کرده بودم به هم روی میز استاد و داشتم درس میدادم، نگام افتاد به آستین پالتوم! دیدم آستین پالتوم یه پارچهی طرحدار هست که روش شیار داره، تعجب کردم، آخه پالتوی من کلاً شیار نداشت!!!!! نگا کردم دیدم اصن این اولاً پالتو نیس، کاپشن هست، ثانیاً اصن مال من نیست!!!!! یه لحظه حس کردم توی رؤیا هستم یا توی یه دنیای موازی!!!! مث توی فیلما!!!!! بعد دس کردم توی جیب کاپشن به دنبال نشونهای از صاحب کاپشن!!! کیفی توش بود، بازش کردم، عکس یکی از اساتید استادسرا رو شناختم!!!!!
فهمیدم صب که اومدم بیرون، از روی چوب رختی، کاپشن یکی از اساتید رو اشتباهی برداشتم!!!!! فقط شانس آوردم که اون استاد محترم، امروز کلاس نداشت و توی استادسرا مونده بود!!!!!! بعد نکتهی جالبش این بود که نه توی مسیر دانشگاه و نه سر کلاس اصصصلن متوجه نبودم که این کاپشن، مال من نیست!!!! آخر ساعتای اول تازه فهمیدم!!!! هیچی دیگه... زنگ زدم به ایشون، باهاشون هماهنگ کردم، عصر از دانشگاه برگشتم داخل شهر، کاپشن ایشونو تحویل دادم و پالتوی خودمو گرفتم!!!!! ینی در این حد حواس پرت هستم من!!!!!
نتیجهی اخلاقی : اینکه با دوچرخه رفتم داخل پارک و بدون دوچرخه اومدم بیرون و یک شب کامل، دوچرخه من توی پارک موند و اینکه کنترل تلویزیون استادسرا رو گذاشته بودم توی کیفم که با خودم بیارم خونه و موارد دیگر اینچنینی رو فراموش کنید اصن! واقعهی امروز شاههههکار بود دیگه! مرزهای حواس پرتی رو جا به جا کردم من!!!!!
- چهارشنبه ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۴۴ ب.ظ