عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

من سید نورالله شاهرخی، عضو هیأت علمی دانشگاه لرستان، دکترای حقوق خصوصی دوره‌ی روزانه‌ دانشگاه علامه طباطبایی تهران (رتبه‌ی 13 آزمون دکتری) ، کارشناسی ارشد حقوق خصوصی از همان دانشگاه (رتبه‌ی 21 آزمون ارشد)، پذیرفته شده‌ی نهایی آزمون قضاوت، مدرس دانشگاه و وکیل پایه یک دادگستری هستم. این وبلاگ در وهله‌ی اول برای ارتباط با دانشجویان و دوستانم و در وهله‌ی بعد برای ارتباط با هر کسی که علاقمند به مباحث مطروحه در وبلاگ باشد طراحی شده است. سؤالات حقوقی شما را در حد دانش محدودم پاسخ‌گو هستم و در زمینه‌های گوناگون علوم انسانی به‌خصوص ادبیات و آموزش زبان انگلیسی و نیز در صورت تمایل، تجارب شما از زندگی و دید شما به زندگی علاقمند به تبادل نظر هستم.

***
***

جهت تجمیع سؤالات درسی و حقوقی و در یکجا و اجتناب از قرار گرفتن مطالب غیر مرتبط در ذیل پُستهای وبلاگ ، خواهشمند است سؤالات درسی و / یا حقوقی خود را در قسمت اظهار نظرهای مطلبی تحت همین عنوان (که از قسمت طبقه بندی موضوعی در ذیل همین ستون هم قابل دسترسی است) بپرسید. به سؤالات درسی و / یا حقوقی که در ذیل پُستهای دیگر وبلاگ پرسیده شود در کمال احترام ، پاسخ نخواهم داد. ضمناً توجه داشته باشید که امکان پاسخگویی به سؤالات ، از طریق ایمیل وجود ندارد.

***
***
در خصوص انتشار مجدد مطالب این وبلاگ در جاهای دیگر لطفاً قبل از انتشار ، موضوع را با من در میان بگذارید و آدرس سایت یا مجله‌ای که قرار است مطلب در آن منتشر شود را برایم بفرستید؛ (نقل مطالب، بدون کسب اجازه‌ی قبلی ممنوع است!) قبلاً از همکاری شما متشکرم.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

دو برداشت معمولی از زندگی روزمره !

دوشنبه شهریور ۱۶ ۱۳۹۴، ۰۳:۲۰ ب.ظ

برداشت اول :

یکی از اقوام ما توی یه اداره‌ای کار میکنه ، یکی از کارمندای اون اداره تعریف کرده واسش ک توی خونه بودم و پسرمم توی یه اتاق دیگه داشته فیلم میدیده ، بعد یه دفه دیدم اومده بیرون رفته توی اتاقی ، چمدون برداشته شروع کرده ب جمع کردن لباساش و چپوندنشون توی اون چمدون !!!!! بش گفتیم چیه ؟ چ خبره ؟ در جواب گفته میخام برم کردستان بابامو پیدا کنم !!!!!!!! پدره گفته حالا نمیدونم توی تلویزیون چی دیده و چی شده ک فک کرده من پدرش نیستم و باید بره کردستان واسه پیدا کردن باباش !!!!!

نتیجه‌ی اخلاقی: توی کودکی خییییییلی باید مواطب بچه‌ها بود ، در دوران کودکی ، مرز بین خیال و واقعیت خیییییلی خییییییلی باریکه ، بیشتر اوقاتم مرزی وجود نداره اصن ! خیال ، همون واقعیت و واقعیت ، همون خیاله !

برداشت دوم :

 یکی از اعضای خونواده تعریف کرد ک توی کوچه نشسته بوده منتظر ، بعد یه بابابزرگه با یه نوه نشسته بودن درِ  یه مغازه‌ای توی همون کوچه ، روی صندلی ، بابابزرگه سیگار دستش بوده ، بعد نوهه دراومده ب بابابزرگه گفته یه دفففه ، فقط یه دففففه‌ی دیگه ببینم سیگار دستته سیگارو ازت میگیرم میگیرم زیر پا لِهِش می‌کنم ، خودتم میگیرم میندازمت زیر پام لِهِت می‌کنم !!!!! بعد گفت پدربزرگه دستشو برده قایم کرده پشت صندلی سیگارش رو !!!

نتیجه‌ی اخلاقی : من حرفم نمیاد اصن ! نتیجه‌گیریش با خودتون !

+ زندگی ، همین زندگی روزمره‌ی ما سرشار از شگفتی‌هاس ، کافیه دقت کنیم ب جزئیاتش فقط !

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۲۰ ب.ظ
  • سید نورالله شاهرخی

نظرات  (۱)

قدیم تر هم یه همچین چیزایی بوده اما به نحوی دیگه
عمه من تعریف می کرد وقتی بچه بودن با دوستش فیلم آهنگ برنادت رو دیدن اینا هم جوگیر شدن همش فکر می کردن حضرت مریم رو می بینن ، میگفت چشمامونو می بستیم اینقده به چشمشون فشار می آوردن وقتی چشماشونو باز می کردن یه چیزای سفیدی از جلوشون رد میشده اینام فک میکردن دارن چیزی می بینن عمم می گفت پسرای کوچه کلی مسخرمون می کردن
الان که اینا رو گفتین یاد این خاطره افتادم بچه ها خیلی ساده هستن باید خیلی مراقب بود به بیراهه نرن حالا اینی که من گفتم از نوع خوبش بود اگه بچه آدم کشی یاد بگیره که دیگه واویلا 
پاسخ:
قدیم‌ترا بچه‌ها چ فیلمایی میدیدن ، الان چ فیلمایی ! این فیلمی ک اسم بردید یکی از فیلمای کلاسیک تاریخ سینماس ؛ محصول 1943 ب کارگردانی هنری کینگ.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">