عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

من سید نورالله شاهرخی، عضو هیأت علمی دانشگاه لرستان، دکترای حقوق خصوصی دوره‌ی روزانه‌ دانشگاه علامه طباطبایی تهران (رتبه‌ی 13 آزمون دکتری) ، کارشناسی ارشد حقوق خصوصی از همان دانشگاه (رتبه‌ی 21 آزمون ارشد)، پذیرفته شده‌ی نهایی آزمون قضاوت، مدرس دانشگاه و وکیل پایه یک دادگستری هستم. این وبلاگ در وهله‌ی اول برای ارتباط با دانشجویان و دوستانم و در وهله‌ی بعد برای ارتباط با هر کسی که علاقمند به مباحث مطروحه در وبلاگ باشد طراحی شده است. سؤالات حقوقی شما را در حد دانش محدودم پاسخ‌گو هستم و در زمینه‌های گوناگون علوم انسانی به‌خصوص ادبیات و آموزش زبان انگلیسی و نیز در صورت تمایل، تجارب شما از زندگی و دید شما به زندگی علاقمند به تبادل نظر هستم.

***
***

جهت تجمیع سؤالات درسی و حقوقی و در یکجا و اجتناب از قرار گرفتن مطالب غیر مرتبط در ذیل پُستهای وبلاگ ، خواهشمند است سؤالات درسی و / یا حقوقی خود را در قسمت اظهار نظرهای مطلبی تحت همین عنوان (که از قسمت طبقه بندی موضوعی در ذیل همین ستون هم قابل دسترسی است) بپرسید. به سؤالات درسی و / یا حقوقی که در ذیل پُستهای دیگر وبلاگ پرسیده شود در کمال احترام ، پاسخ نخواهم داد. ضمناً توجه داشته باشید که امکان پاسخگویی به سؤالات ، از طریق ایمیل وجود ندارد.

***
***
در خصوص انتشار مجدد مطالب این وبلاگ در جاهای دیگر لطفاً قبل از انتشار ، موضوع را با من در میان بگذارید و آدرس سایت یا مجله‌ای که قرار است مطلب در آن منتشر شود را برایم بفرستید؛ (نقل مطالب، بدون کسب اجازه‌ی قبلی ممنوع است!) قبلاً از همکاری شما متشکرم.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱۵۲ مطلب با موضوع «خاطرات خودم :: خاطرات تدریس» ثبت شده است

۱۹
دی
۰۲

امروز امتحان مدنی سه‌ی بچه‌های من توی دانشگاه لرستان بود. همونا که مایل نبودن با یه استاد محترم (آقای دکتر الف فرض کنید) باشن و دوس داشتن با یه استاد محترم دیگه باشن (آقای دکتر ب فرض کنید) ولی از قضای آمده، گرچه درسشون با آقای دکتر الف نیفتاد، اما در عوض گیر من افتادن 😂 و از چاله افتادن به چاه.... حالا امروز امتحان آخر ترمشون بود. و این وقایع امروز هست:

 

نکته‌ی اول اینکه هم بچه‌های کلاس استاد محترم، آقای دکتر الف، و هم بچه‌های من، امتحانشون دقیقاً توی یه اتاق برگزار می‌شد 😂

 

بعد من زودتر از آقای دکتر الف رسیدم و وارد اتاق شدم. طبق معمول شروع کردم دست زدن به ترکیبِ نشستنِ بچه‌ها 😂 اول که وارد کلاس شدم بچه‌هام واکنش خاصی نشون ندادن، فقط یه "وای" یا یه صدای استرس آمیز که معمولاً توی این زمانا از بچه‌هام می‌شنوم از این بزرگواران هم شنیدم 😂 هیچی دیگه. گذشت و گذشت تا استاد محترم اون کلاس هم اومد، آقا ایشون که وارد شد یه دفه دیدم بچه‌هاش صلوات فرستادن 😳 و حسسسابی ایشون رو تحویل گرفتن و اینا. منم در همون حضور استاد محترم اونا و بچه‌های اونا و بچه‌های خودم، رو کردم به بچه‌هام گفتم "ببینید چکار میکنن واسه استادشون، ینی ها، حاااااااااااالم ازتون به هم میخوره، برید گم شید نبینمتون دیگه 😂"، بعدم گفتم "از این به بعد من وارد کلاس شدم باید برام ختم قرآن کنید بجای صلوات 😂" بچه‌های اونا و استادشون هم خنده‌شون گرفته بود 😂 بچه‌های خودمم که سیاههههه شده بودن از خنده 😂

 

+ ینی از دانشجو هم شانس نیاوردم. دانشجوهای اساتید محترم دیگه مؤدب، درسخون، وقتی استادشون وارد میشه صلوات میفرستن، دانشجوهای من، یه بُری (یه عده‌ای 😂) شیطون درس نخون. 😂

 

بعد یه عده‌ای از دانشجوای خودم توی درسای دیگه، توی کلاس مقابل بودن و اونام داشتن امتحان مدنی 3 اون کلاس رو میدادن، بعد این دانشجوا توی کلاسای دیگه که با من دارن من نمیذارمشون وقت امتحان نفسسسس بکشن یا نگاهشون اینور اونور منحرف بشه، همش هم مدعی هستن که تو ما رو بدنام کردی، هی ما رو جابجا میکنی، همه فکر میکنن ما متقلب هستیم. در حالی که ما بچه درسخون هستیم و اصصصصلا تقلب توی ذاتمون نیست 😂

 

بعد الان که امتحانشون با من نبود، ولی من وقت امتحان دادن میدیدمشون ینی داشتن خودشون رو خففففففففه میکردن از زور تقلب 😂😂😂 همونایی که من همیشه جابجاشون میکنم و همیشه مدعی هستن تقلب نمیکنن سردمداران اصلی تقلب بودن 😂😂😂 بعد همش هم با چشم و ابرو و سایر اعضای بدنشون ملتمسانه از من میخواستن که گزارش اقدامات شنیعشون رو به استادشون که سر جلسه حاضر بود ندم 😂 البته من آخرش نَکومیدم 😂 (یعنی نتونستم خودمو کنترل کنم) و وقتی داشتم از کلاس میومدم بیرون به استادشون گفتم حواست به این یه نفر باشه، خودشو خفففه کرد با تقلب 😂

 

+ همین پسره که خیلی داشت تقلب می‌کرد از یه خانمه همکلاسش که پشتش نشسته بود همش داشت می‌پرسید، بعد باید میدیدیش با چه لحنی داشت ازش طلب تقلب می‌کرد، انگار خانمه موظف هست و از قبل، طی یه سند رسمی تعهد سپرده که به ایشون تقلب برسونه 😂 خانمه هم بیچاره در کماااااال خوش قلبی و مظلومی هر چی این پسره میگفت اون هی میرسوند، آخرش که خانمه پا شد بره از جلوی من که رد میشد یه نگاه زیر چشمی به من انداخت، منم بهش گفتم واقعاً سمبل جوانمردی و فتوت هستی تو 😂 اونم گفت خواهش میکنم 😂 و سریع از جلوم رد شد رفت

 

آخر کلاس یکی از بچه‌های کلاس مدنی 3 اومد گفت واقعاً ممنونم ازتون که ما رو وادار کردید طول ترم انقد بخونیم. مطمئن هستم دیگه هیچوقت مطالب این درس رو فراموش نمیکنم. 

 

بیرون که اومدم توی حیاط دانشگاه، یکی از بچه‌های کلاسی که فردا با من امتحان دارن رو دیدم، ایشون همیشه مدعی هست سؤالات امتحانی من خیلی غیر استاندارد و عجیب و غریب هست، حالا الان که بیرون دیدمش گفت بچه‌های مدنی 3 از سؤالات راضی بودن، سؤالات امتحانات فردای ما رَم پس باید طوری بیاری بتونیم جواب بدیم. 

 

+ خواستم بهش بگم والا سؤالات این امتحانم آسون نبود اونطوری، منتها بچه‌های من توی مدنی 3، سِر شدن بندگان خدا دیگه 😂

  • سید نورالله شاهرخی
۱۱
دی
۰۲

خاطرات_تدریس (قسمت 280): کلاس غیر شوالیه‌ها!

 

توی جلسه‌ی دیروز توی دانشگاه بروجرد توی کلاس غیر شوالیه‌ها، آخر کلاس یکی از بزرگواران این کلاس اومده هی چند دفه با تأکید میگه که من فقططططططِ فقططططط بخاطر کلاس شما از دورود اومدم و چند بار هی تکرار کرد، یه جوری میگفت من از دورود اومدم انگار به نظرش میومد که داره میگه فقط بخاطر کلاس شما از سمرقند و بخارا لِک و لِک، لِک و لِک سوار بر کوهان شتر اومدم. 😂 چند بار هی سکوت کردم هیچی نگفتم آخرش گفتم "چی میگی هی دورود دورود میکنی. دورود مگه همین بغل نیست. پیاده راه بیفتی از دانشگاه دو ساعت دیگه دورودی 😂" دیگه چیزی نگفت و رفت.

دیگه بهش نگفتم یکی از شوالیه‌های مدنی 6، شنبه‌ی هفته‌ی قبل رفته خونه شون اصفهان، جمعه دوباره بخاطر کلاس من برگشته و صبح شنبه بعد از کلاس من دوباره برگشته خونه شون اصفهان 😂 تازه ایشون که از اصفهان اومده بود خانم بود، این عزیزی که هی میگفت از دورود اومدم، آقا بود. 😂

 

+ تقصیر اون دانشجوی مدنی 3 دانشگاه لرستان نبود میگفت این شوالیه‌های مدنی 6 شما توی بروجرد همه‌ی ما رو بدبخت کردن 😂

 

+ یکی دیگه شون هم آخر کلاس اومده بود هی به تأکید میگفت بخخخدا همون یه جلسه‌ای که نیومدم دستم شکسته بوده، باید نمره‌ی حضور رو بهم بدی، گفتم نمیشه، باز گفت "ینی چی نمیشه؟ من دستم شکسته بوده، انتظار داشتی با دست شکسته بیام کلاس؟" گفتم آره، دقیقاً انتظار داشتم با دست شکسته توی گردنت بیای کلاس" گفت عجبا، گفتم "عجبا نداره، پات که نشکسته بود، تازه اگرم پات شکسته بود باید روی تخت میومدی کلاس، چه برسه که دستت شکسته بوده، صد در صد باید میومدی کلاس"

 

گفت نه ایطوری نمیشه، باااااااید عکسشو نشونت بدم، تا ببینی وضعم چطو بوده و سرش رو کرد توی گوشیش که عکس مصدومیتش رو پیدا کنه نشونم بده. دیگه من با بقیه‌ی دانشجوا سرگرم بودم، بعد از چند دقیقه دیدم همین دانشجوئه‌ که مدعی بود مصدوم شده گوشیش رو آورد جلو و یه همچین عکسی نشونم داد 😂 دقیقاً در همین حد دستش بانداژ شده بود، 😂 یکی از همون قهقهه‌های بلندم سر دادم گفتم ایییییینه؟ هی میگی دستم شکسته دستم شکسته؟ یه جوری گفتی فکر کردم تا فرق سر توی گچ بودی😂 جمع کن برو بینم. نمره‌ی حضورم نداری. انتظار این واکنش از من نداشت 😂 رفت.

 

#خاطرات_تدریس (قسمت 281)

 

فقط بخاطر پول... 

 

یه دانشجوی دیگه‌ای هم توی کلاسشون هست اونم از دورود میاد. هر هفته‌ هم باهاش مشکل دارم چون سر دقیقه‌ی کلاس نمیرسه، معمولاً قبل از ده دقیقه خودشو میرسونه اما همیشه با تأخیر میاد، ایندفعه بهش گفتم باز چرا دیر اومدی؟ گفت آخه من از دورود میام. گفتم قابل قبول نیست، منم از خرم‌آباد میام، اما همیشه قبل از وقت سر کلاسم.

 

برگشت حرفی زد که شاخ رو سرم سبز شد هم بخاطر اینکه بی ادبانه بود هم بخاطر اینکه غیرواقعی بود. گفت تو پول میگیری، بایدم سر وقت بیای. 

 

احتمالاً بزرگوار از اوناست که همه‌چی رو دائر مدار پول میدونه و هر کس پول بگیره رو مثل یه برده مکلف و متعهد میدونه و هر کس هم پول نگیره رو مختار و فرمانروا میدونه، بعد نتیجه این تحلیلش این میشه که چون تو پول میگیری، مکلفی سر وقت اینجا باشی و من چون پول نمی‌گیرم مختارم هر زمان بخام بیام.

 

حالا بی ادبانه بودن این تحلیل به کنار، غیرواقعی هم هست. چون من پول بنزینم هم از بروجرد درنمیاد و در واقع هر ترم، از جیبم هم پول میدم میرم تدریس میکنم اونجا. فقط به خاطر عشق و علاقه‌م به تدریس و بچه‌های اونجاست که میرم. احساس دین میکنم به دانشگاه. چون فکر میکنم اگر بروجرد و دانشگاهش نبود درصد عمده‌ای از خاطرات قشنگ من در زمینه‌ی تدریس، توی یک دهه‌ی اخیر عمرم وجود نداشت و شرط مروت نمیدونم که وقتی اونجا خواهان هست و نیاز بهم دارن من صرفاً بر اساس منافع خودم تصمیم بگیرم و مسائل اقتصادی رو بیارم وسط و نرم اونجا. همه چی پول نیست. 

 

+ قبلنا وقتی همچین قدرناشناسی میدیدم ناراحت میشدم، الان همون دیروز یادم رفت اصن، امروز دوباره یادم اومد که این دانشجوئه چی گفت. الان دیدم به موضوع اینجوریه که با خودم میگم ایشونم مث خواهر و برادر خودم، از روی احساسِ فوری یه حرفی میزنه، مهم نیست. مهم اینه من کار خودم رو بکنم و اجرم رو از کسی دیگه بگیرم. حرف مردم مهم نیست. 

 

+ حالا توی همین کلاس، یکیشون یه دفه گفت استاد اصلاً برای چی میای اینجا؟ ترم بعدم میخای بیای؟ چرا همون دانشگاه لرستان نمیمونی 😂

 

+ یه عده‌ای از دانشجوا هم توی دانشگاه لرستان میگن شنیدیم توی بروجرد میخان تو رو، چرا نمیری همون بروجرد بمونی دست از سر ما برداری؟ 😂

 

 

+ اینجاست که قدر و منزلت شوالیه‌ها و اثری که دارن روی تدریس من معلوم میشه. قدر همه تون رو میدونم و ممنونم ازتون بابت دلگرمی هایی که همیشه بهم میدید.

 

 

#خاطرات_تدریس (قسمت 282)

  • سید نورالله شاهرخی
۰۳
دی
۰۲

این ترم که بعد از برگزاری امتحان میان ترم برای اولین بار برگه‌ها رو سرِ خودِ کلاس، تصحیح میکنم و نمره‌های بچه‌هام رو همونجا میگم بهشون یه موضوعی که جلب توجهم رو میکنه واکنش بچه‌ها بخصوص اونایی هست که نمره‌شون خوب شده.

 

یکی از دانشجوا بهم میگفت چرا قبل از تصحیح هر برگه اسم دانشجو رو میگی و سَرِتَم بلند میکنی ببینی کیه و بعد شروع میکنی به تصحیح برگه؟ میخای ببینی چه حالی هستیم؟ خوشت میاد اذیت شدن ما رو ببینی؟

 

قسمت اول حرفش راسته (اینکه قبل از تصحیح برگه اسم دانشجو رو میگم) ولی قسمت دوم حرفش راست نیست (اینکه دوست دارم اذیت شدن بچه‌هام رو ببینم). اصولاً وقتی کسی نمره‌‌ش خوب نشده دیگه سر برنمی‌دارم بعد از اعلام نمره مجدداً نگاش کنم. فقط در حالی که سرم پایینه نمره رو میگم و میرم سراغ برگه‌ی بعد. انگار خودم شرمم میاد که نمره‌ی اون دانشجو کم شده یا اصلاً انگار خودمم مقصر میدونم که ایشون به اندازه‌ی کافی تلاش نکرده یا نمره‌‌ش خوب نشده. 

 

ولی برا این قبل از تصحیح برگه اسم دانشجو رو اعلام می‌کنم و میخام ببینمش که اگر نمره‌‌ش خوب شد سر بردارم و چهره‌ش رو ببینم و دیگه دنبالش توی کلاس نگردم و حتی ثانیه‌ای از صحنه رو به دنبال پیدا کردن محل نشستن دانشجو توی کلاس از دست ندم 😂. خیلی بدجنسم نه؟ 😂

 

وقتی می‌بینم نمره‌‌ش خوب شده دقیقاً قبل از اعلام نمره سرمو بلند میکنم و چون از قبل، اسمشو خوندم و میدونم کجا نشسته فوراً همونجا رو نگاه میکنم، اون انتظار و دل نگرانی رو می‌بینم توی چهره‌ش، بعد، نمره رو اعلام عمومی میکنم، اونوخ یه دفه چهره‌ش که تغییر حالت میده از نگرانی به شگفتی و ناباوری و بعدش خنده و شادی و بعضی وقتا حتی جیغ 😂😂 واااااقعن صحنه‌ی وصف ناپذیری هست برام. توی سه ثانیه میتونی اول نگرانی، بعد بهت و حیرت و بعد شادی وصف ناپذیر رو ببینی توی چهره‌ی یه نفر، همون حسیه که توی گزارش‌های فوتبال، مثلاً توی پنالتی‌های فینال جام جهانی، می‌بینید کارگردان، چهره‌ی تماشاچی‌ها رو ثانیه‌ای قبل از زدن پنالتی میگیره و اینو ادامه میده تا بعد از زدن گل و شما تحول چهره‌ی مردم رو از نگرانی به بهت و حیرت و سپس شادی میتونید ببینید. واقعاً عالیه. 😍

 

+ حالا که بحث شد خدمت همه‌ی اون سه نفری که دیروز توی یه امتحان سخت آیین دادرسی مدنی یک، 8 یا بالاتر گرفتن تبریک عرض میکنم. اعلام نمراتشون در حالی که خودشون جلوم بودن برام تجربه‌ی خیلی شیرینی بود. 

 

+ مرسی از همه‌ی دانشجوهایی که خوب درس میخونن و بعد وقتی نمرات خوبشون رو اعلام می‌کنم میتونم یه همچین حسی رو توشون ببینم. مرسی که این احساسای زیبا رو بهم میدید 😍

  • سید نورالله شاهرخی
۳۰
آذر
۰۲

یه کلاس ورودی 1400 دارم توی دانشگاه لرستان، یعنی یه چی میگم یه چی می‌شنوید. دااااااار المجانین کامل!!! هم با مزه‌ن هم شلوغ و شیطون. دلم نمیاد کنترلشون کنم، خودم باهاشون میخندم و قهقهه‌ میزنم، اونام بدتر از من. یعنی کل اون طبقه‌ی دانشگاه واس ماس (به قول جواد رضویان 😂) وقتی باهاشون کلاس دارم. 

 

همون کلاسه‌‌س که اوندفه کلاس مجاورمون یه نماینده فرستادن دَم کلاس که چه خبرتونه. بعد این چیزایی که ذیل نقل میکنم همه‌‌ش مال فقط همین یه جلسه‌ی امروزه.

 

+ یکیشون هی اون ردیف عقب حرف می‌زد با بغل دستیش، تبعیدش کردم اومد جلو کنارم نشست. بعد میگم "چرا هی حرف میزنی، میگه من که نبودم، اون بغل دستیم بود، صدامون شبیه همه تو فکر کردی منم" به دوستش که عقب نشسته بود میگم "ایشون میگه تو حرف زدی و صداتون شبیه همه" دوستش با تعجب گفت "ما صدامون شبیه همه؟" و این جمله رو که گفت خدایی صداش زمین تا آسمون با همینی که تبعید شده بود جلو فرق می‌کرد، مث تفاوت صدای دوبلور آن شرلی با صدای پرویز بهرام 😂 کلاس از این تفاوته ترکید از خنده.

 

+ بعد همینی که جلو نشسته بود شروع کردم درس دادن، خواب‌آلود شده بود، گفت برم بیرون آبی بزنم دست و صورتم؟ گفتم "آره دیگه معلومه، یا باید حرف بزنی اون عقب یا باید بخوابی، پاشو برو آبی بزن دست و صورتت". کلاس همچنان روی سرمون بود. درِ کلاسم از همون اول کلاس گفتم ببندن که لااقل کمی آبروداری بشه. این دانشجوئه‌ که برگشت گفتم صدامون تا کجا میومد؟ گفت من رفتم اونور سالن، آخر سالن آب بخورم، صدا کامل اونجا میومد 😂

 

+ توی کلاس ساعت بعدی، یکی از دانشجوا بود که همزمان با کلاس من با این ورودی یه کلاس دیگه داشته با یه استاد دیگه، ساعت بعد که باهاش کلاس داشتم میگفت صداتون چنان اونجا میومده به استادمون گفتم استاد صدای اونا بیشتر از صدای شما که همین جا جلومون هستی میاد 😂 گفتم خب در کلاستون رو میبستی. میگه کفایت نمیکنه بازم صدا میاد 😂

 

+ حالا شما میگید صدای من بلنده؟ یه دانشجوی محترم توی این کلاس هست اصن منو محو میکنه وقتی حرف میزنه ماشالا چنان صدایی داره. بعد شدیداً هم به رفتار من معترضه و معتقده من عدالت رو رعایت نمی‌کنم و تبعیض قائل میشم بین دانشجوا. چنان با عصبانیت با صدای بالا حرف می‌زد که من هر چی داد میزدم باز صدای اوشون بلندتر بود 😂 دیگه فکر کنید چی بوده.

 

+ یکیشون میگه استاد این سؤالات رو میدی اصن جدا از ماهیت و محتوا، شکل سؤالا هم مشکل داره، میگم چطور؟ میگه خیلی کلفت و ضخیمه فونتشون، همه‌شون هم پشت سر هم هستن، حاشیه‌ی دور سؤالات هم خیلی ضخیمه. گفتم پشت سر هم بودنشون که بخاطر اینه که برگه کمتر هدر بشه، بخوام گزینه‌ها رو زیر هم بیارم باید یه دفترچه سوال 10 برگه‌ای بهتون بدم، که به محض اینکه دستتون برسه سکته‌ ناقص میزنید چون حجمش بالاست. برای حاشیه هم فکری کردم قراره از این به بعد حاشیه‌ی سؤالات نایس و ملو باشه، از این فرشته‌ها که عکسشو پایین همین پست آوردم بذارم براشون کناره‌های برگه، بالا و پایینش هم براشون بنویسم "آفرین پسرا و دخترای نازم، به این سوالا جواب بدید 😂"

+ صدا انقد زیاد رفته بود توی سالن، یه مهمان بی ارتباطی همینجوری در زد اومد داخل، ببینه اصن چه خبره اینجا 😂

 

+ آخر ساعت بهشون گفتم سی ثانیه سکوت کنید وجدانا. هر کی حرف بزنه منفی بهش میدم. آخر سکوت هم گفتم این سکوت، بخاطر ‌احترام به شما و عزادارای بابت همه‌ی ظلمهایی بود که در طول ترم بر شما روا داشتم 😂 باز کلاس منفجر شد 😂

 

+ یکیشون برگشته میگه "هر چی منفی زدی حلالت خدایی، انقد خندیدیم، مردیم. 😂"

 

+ خودمو که نمیتونم کنترل کنم نخندم، اینا رم که نمیشه کنترل کرد، دیگه بهشون گفتم مدیونید ترم بعد با من درس بگیرید. برید ریختتون هم نبینم دیگه. با من درس نگیرید 😂

  • سید نورالله شاهرخی
۲۷
آذر
۰۲

امروز باز طبق معمول داشتم سر کلاس با تُن صدای خیلی بالا درس میدادم (تقریباً داد میزدم 😂) یه دفه به خودم اومدم سر کلاس گفتم "من این صدا رو تا سی سال دیگم میخام، برای چی اینجوری دارم هدرش میدم. بچه‌ها وقتی داد میزنم بهم بگید یواشتر حرف بزنم". 

 

یکیشون گفت مگر چند سالش نرفته؟ گفتم نه. سی سال تازه از امسال شروع میشه. گفت وای چقد بد. گفتم واااااای چقد خوب. تصور اینکه از ابتدای تدریسم این سی سال حساب میشد و مثلاً الان 20 سال دیگه قرار بود بازنشسته بشم دیوونه‌م میکنه. چقد خوب که تازه از امسال 30 سال دیگه وقت دارم از لحظه لحظه تدریس لذذذذتتتتتت ببرم. بعدم گفتم تا لحظه‌ای که سرازیرم میکنن توی قبر دوس دارم دانشگاه باشم و با درس و دانشجو در ارتباط.

 

+ خدا رحم کرده کلاسای بروجرد تا دو هفته‌ی دیگم هست. وگرنه اگر همه چی همین هفته تموم میشد دق میکردم.

 

+ ترم که تموم میشه و جلسات میرسن به آخر، یه غم بزرگی میاد توی دلم. مث غم یه مادری که بچه‌ش رو داره راهی سفری میکنه که اون بچه خیلی راغب هست بره. یه اردوی تفریحی مثلاً یا یه همچین چیزی. از طرفی بچه دوست داره بره و تمام وجودش پر میکشه برای رفتن و از طرفی مادره دوس نداره بچه رو از خودش جدا کنه. مادره نمیدونه خوشحال باشه برای خوشحالی بچه‌ش یا ناراحت باشه بخاطر جدا شدن از بچه‌ش. منم از طرفی میدونم دانشجوا خدا خدا می‌کنن کلاسا و ترم تموم بشه و از دانشگاه برن ولی ذره ذره وجودم چنگ میزنه به دانشگاه و دانشجوا و دوس ندارم برن. حس عجیب و غریب و دوگانه‌ای هست. سخته خیلی.

  • سید نورالله شاهرخی
۲۲
آذر
۰۲

یادم هست دانشجوهایی که الان شوالیه‌های مدنی 6 من توی بروجرد هستن، اون موقع مدنی 3 بودن، توی بحث قاعده‌ی (الظن یلحق الشیء بالأعمّ الأغلب) که توی ماده‌ی 265 قانون مدنی مورد استفاده قرار گرفته، گریزی زدم به بحث پوشش و حجاب و اینا. تازه اون قضایای سال قبل اتفاق افتاده بود و دانشجوا هم حسابی دلشون پر بود. بحثی در گرفت و منم استدلالات خودم رو گفتم، بحث پر التهابی بود و کل ساعت رو گرفت. یکی از دانشجوا چنان عصبانی شده بود که حتی گریه ش گرفت و نزدیک بود خود منم بزنه 😂

 

اما همدیگه رو تحمل کردیم با مهربانی و گذشت و یاد گرفتیم میشه توی یه سری چیزا با هم مخالف بود اما همچنان همدیگه رو دوست داشت. اونا می‌دونستن و مطمئن بودن عقایدشون که مخالف منه هیچ تأثیری روی نمره‌ی من نداره، منم میدونستم گرچه برخی عقاید منو نمیپسندن اما معلمی منو قبول دارن و بهم احترام میذارن. 

 

دیگه بحث نکردیم تا امسال که توی کلاس مدنی 6 باز با هم صحبت کردیم یکی دو جلسه در خصوص امور غیر درسی. دیدیم که چقد خوب نسبت به قبل همدیگه رو می‌فهمیم. دانشجوا چقد بهتر بحث میکنن و چقد خوب میتونیم با همدیگه مفاهمه و مکالمه داشته باشیم.

 

نه که بازم توی همه‌ی موارد با هم موافق باشیم، اصلاً. اما خیلی خوب با هم بحث می‌کنیم. اونا میگن و من می‌شنوم و من میگم و اونا میشنون.

 

یاد گرفتیم که مهربونی و مکالمه و مفاهمه اصل همه چیز هست. یاد گرفتیم که اعضای یه خونواده ممکنه سر چیزایی با هم مخالف باشن اما اون نخ تسبیحی که اعضا رو کنار هم نگه میداره همون یه خونواده بودنشون هست. حس یه خونواده رو من دارم کنارشون. اونا رو نمیدونم....

 

+ ازشون متشکرم بخاطر این جو خوبی که بینمون هست. انگار کنار هم رشد کردیم و بالغ شدیم.

 

+ یه کلاسهایی هم داشتم که وقتی بحث اینچنینی درمیگیره و متوجه عقاید من میشن چنان از در خصومت و دشمنی درمیان که به کمتر از مرگ من راضی نیستن و دستشون بیفتم زنده زنده آتیشم میزنن 😂 دیگه هیچ خوبی از من رو نه میبینن و نه قبول دارن 😂

 

  • سید نورالله شاهرخی
۲۰
آذر
۰۲

یه کلاس مدیریت بازرگانی دارم کلاسشون بغل سالن شهید میربهرسی هست توی دانشگاه لرستان. درِ کلاسم باز بود. چون آخر وقت بود و کلاسی برگزار نمیشد طبق معمول، صدای بچه‌ها کل سالن و احتمالاً کل دانشکده رو گرفته بود 😂 قبلشم پرسش اجباری داشتیم و بچه‌ها عمدتاً منفی گرفته بودن طبق معمول کلاسشون 😂

 

بعد دیدم نگهبان ساختمون از در کلاس رد شد هی داره دستش رو به نشونه‌ی آرومتر بودن بالا پایین میکنه. اول نفهمیدم منظورش چیه؟ رفتم بیرون گفتم بله؟ گفت رئیس رؤسا توی این سالن بغلی هستن، یه کم آرومتر.

 

من در کلاس رو بستم ولی بچه‌ها رو آزاد گذاشتم. تأکید نکردم آرومتر. هیچی آقا. همچنان کلاس روی سرمون بود و من درس میدادم. یه ساعت که از کلاس گذشته بود من دیدم در باز شد و آقای دکتر نظری (رئیس دانشگاه لرستان) اومد داخل کلاس😂 دیگه ابراز تفقدی کردن نسبت به من و بچه‌هام یه چند تا انتقاد داشتن نسبت به غذا و اینا گفتن. هی آقای دکتر نظری میگفت دیگه مطلبی چیزی ندارید یه دفه یکی از دانشجوا گفت یه مطلبی هست، ایشونم گفت بفرمایید، دانشجوئه‌ گفت به آقای شاهرخی بگید منفیای امروزمون رو پاک کنه 😂 آقای نظری گفت مگه منفی دادی؟ گفتم آره 😂 دیگه یه چشمک در مقام هماهنگی با من زد و منم تأییدی کردم و.... هیچی دیگه قِسِر در رفتن. 😂

 

بعد که آقای نظری رفت در رو پشت سرش که بستم گفتم خبببببب بزرگترتون رو میارید واسه‌ی من ها 😂😂😂

 

+ آقای نظری بنده خدا هیچی راجع به سر و صدا و اینا نگفت. نمیدونم کلاً صدایی نشنیده بود و فقط خواسته بوده در راه برگشت از جلسه سری هم به کلاسی زده باشه یا اینکه علت اومدنش داخل کلاس، گال و راو (سر و صدای😂) کلاس بوده و میخواسته ببینه استاد این کلاس کیه 😂

 

+ کلاً انقد کلاسشون جَوّش یه طوریه که بجای اینکه بچه‌های این کلاس، بطور مهمان بیان سر کلاسای حقوق من، بچه‌های حقوق دارن بطور مهمان میان سر این کلاس 😂 یه جو شوخ و شنگ و دوستانه‌ای داره. حالا نمیدونم با بقیه‌ی اساتیدشون هم اینطورن یا فقط کلاس من اینجوری هستن.

 

+ یادم رفت بگم، وقتی هم آقای نظری گفت منفیای امروزتون پاک شد، دانشجوا با سوت و جیغ و کف و هوراااااا بدتر کلاسو گذاشتن روی سرشون 😂 همراهای آقای نظری که پشت در بودن از اون شیشه‌ی تعبیه شده توی در، همه سر می‌کشیدن ببینن علت این جیغ و سوت و کف چیه 😂 خواستم به آقای نظری بگم آقای دکتر، تحویل بگیر، علت اون گال و راوی که توی سالن کنفرانس میشنیدی همین اعجوبه‌هان 😂 😂😂

  • سید نورالله شاهرخی
۱۹
آذر
۰۲

اروز یکی از دانشجوا برگشته سر یکی از کلاسای دانشگاه لرستان، میگه استاد شنیدم بروجرد، خیلی میخوانِتون، خب چرا نمیری همونجا؟ 😂😂😂

 

+ شراره‌های تنفر از لابلای کلماتش زبونه می‌کشید و میکوفت به صورتم و برمی‌گشت 😂

 

+ بعد این عزیزان درس گرفتنشون با من این شکلی بوده که بنا به دلایلی میخواستن با یه استاد محترم نباشن و تقاضا دادن که با استاد دیگری که مد نظرشون بوده درس ارائه بشه. بعد به هر دلیل، قسمت اول درخواستشون اجابت شده ولی قسمت دوم درخواست اجابت نشده، یعنی اون درس با دو استاد ارائه شده، ولی استاد جایگزین، اون استاد محترمی که مد نظر این عزیزان بوده نیست و درسشون افتاده با شخص شخیص من 😂 بعد الان بعضیاشون این شکلی‌ان که "آقا عجب غلطی کردیم، میشه برگردیم به همونجایی که ازش اومدیم؟" 😂

  • سید نورالله شاهرخی
۱۹
آذر
۰۲

یکی از دانشجوا که وِ نا خِر (ناسلامتی 😂) جزو شوالیه‌هام هم هست تا کنون در طول ترم دو منفی بخاطر استفاده از تلفن در حین تدریس گرفته. این که هیچ. بعد الان فکر میکنید برای اینکه دیگه هوس نکنه و گوشی رو درنیاره چکار کرده؟

 

گوشیش رو داده دست دوستش و بهش هم گفته سر کلاس شاهرخی بهم ندش 😐😂

 

بعد حالا امروز با هزار بدبختی و تلاش و کوشش تونست منفی رو با خوندن همه‌ی خودخوان‌های مدنی 6 که حجم عظیمی هم می‌شد جبران کنه ولی چون خراب رفاقت بود و خواست تقلب برسونه به همون دوستش که گوشی رو داده بود دستش، باز یه منفی دیگه گرفت 😂😂

 

به محض گرفتن منفی بدو بدو پاشد اومد وایساد کنار تریبون و با چنان لحنی از استیصال میگفت که "واااای من دیگه اینو نمیتونم جبران کنم" که بیا و ببین. هر چی هم بهش میگفتم میخواستی تقلب نرسونی مگه توی کَتش میرفت. یعنی تا آخر ساعت میموند همون جا کنار من!!! دیگه با پا در میانی دوستان و ریش سفیدان کلاس، مجازات رو براش تعلیق کردم و گفتم تا پایان ترم، ارتکاب هر گونه تخلفی که مستلزم یک منفی هست، برای تو دو منفی به بار خواهد آورد 😂 دیگه راضی شد رفت نشست و غائله خاتمه پیدا کرد!

 

+ توی یکی از کلاسا هم که مایل نبودن با من درس بردارن و در نتیجه‌ی کاهلی در زمان انتخاب واحد و دیر واحد برداشتن مجبور شدن با من درس بردارن راهی گذاشتم جلوی پاشون که مطمئن باشن دیگه مجبور نمیشن با من درس بردارن. گفتم مث کسانی که ثبت نام ایران خودرو میخان بکنن و در آن واحد برای از دست ندادن لحظه‌ای زمان، از ده گوشی لاگین میکنن توی سایت، شما هم چندین گوشی از این و اون قرض بگیرید و بذارید جلوتون و به محض باز شدن سایت از همه‌ی اون گوشیا لاگین کنید، باشد که یکیشون به سرانجام برسه و با استاد محترمی که در گروه دیگه درس رو میگه بتونید بگیرید و باز گیر من نیفتید 😂 بعله.

  • سید نورالله شاهرخی
۱۷
آذر
۰۲

اجازه بدید بجای یه دانشجو، سه دانشجو انتخاب کنم از سه دانشگاه. راجع به دو نفر از این عزیزان چون قبلاً مفصلاً نوشتم فقط راجع به یکیشون که ننوشتم الان می‌نویسم. 

 

از دانشگاه آزاد بروجرد جناب آقای بهنامی (رتبه‌ی 2 آزمون کارشناسی ارشد و پذیرفته شده در دانشگاه تهران) رو انتخاب می‌کنم که قبلاً اینجا در موردش نوشتم. اسم ایشون رو سرچ کنید توی کانال مطالب بیشتری هم در خصوص ایشون در کانال هست. 

 

از دانشگاه لرستان جناب آقای زالی رو انتخاب می‌کنم (رتبه‌ی 7 آزمون کارشناسی ارشد) که قبلاً اینجا در موردش نوشتم. با سرچ فامیلی ایشون در کانال مطالب بیشتری در خصوص ایشون هم میتونید پیدا کنید.

 

از دانشگاه آیت‌الله بروجردی آقای بنکدار رو انتخاب می‌کنم. ایشون سابقاً در اینجا نظر خودشون رو در مورد من گفته بودن و بارها هم ذیل مطالب کانال، اظهار لطف هایی به من داشتن اما حالا وقتشه که من در خصوص ایشون حرف بزنم.

 

راستش ملاک انتخاب من از بین دانشجویان، صرفاً درس خوندن نیست. همین الان دانشجویانی دارم که ترمهای زیادی از دروس من نمره‌ی کامل میگیرن اما چون ویژگی‌های اخلاقی چندان برجسته‌ای ندارن یا حتی در مواردی ضعف اخلاقی دارن فقط مث یه دانشجو باهاشون برخورد می‌کنم، نمره بیستشون رو بهشون میدم و به محض اتمام ترم هم از ذهنم حذف میشن و اثر پایداری به جا نمی‌ذارن برام. اما هم آقای بهنامی، هم آقای زالی، هم آقای بنکدار در هر دو زمینه‌ی اخلاقی و درس واقعاً نمونه بودن.

 

راستش آقای بنکدار رو که روز اول ترم اول دیدم به نظرم چیز خاصی نیومد 😂 (ببخشه منو که اینو میخونه) درس مدنی 1 با من داشتن. از همون اول فلاح زاده به چشمم اومد با اون حرف زدنای بیمزه اش که بعضی وقتا دوس داری بگیری تا میخوره بزنیش تا دلت آروم بشه 😂 کلاسشون یَک رعب و وحشتی از من به دل داشتن که نصف بیشترشون تا خود ترم 8 هیچ درسی با من نگرفتن دیگه 😂

 

چند جلسه که گذشت اما جناب آقای بنکدار خودش رو متمایز کرد. وظایف و تکالیف خودش رو بسیار خوب و دقیق انجام می‌داد و سؤالاتی که می‌پرسید حاکی از هوش و ذکاوت فوق‌العاده‌‌ش بود.

 

بسیار موقر و متین بود. وقتی باهاش شوخی میکردی میتونستی مطمئن باشی که حد میشناسه و چیزایی نمیگه که شأن کلاس رو ببره زیر سؤال. بر خلاف برخی دانشجوا که حتی وقتی شوخی هم باهاشون نمیکنی زود پسرخاله دخترخاله میشن و چیزایی میگن که آدم عرق سرد به پیشونیش میشینه 😂

 

ترم‌ها یکی بعد از دیگری گذشت و ایشون بیشتر مواقع تنها کسی بود که توی کلاس از من 20 می‌گرفت. کل درسایی که با من داشت (مشتمل بر 8 مدنی، 3 دادرسی مدنی و 3 تجارت) رو از من 20 گرفت. خیلی سخته که مدام در اوج باشی. ایشون مدام در اوج بود. خیلی وقتا جسماً مریض بود اما با تمام قوا در کلاس حاضر میشد و حتی اوقاتی که در تکلم هم مشکل داشت بازم با شدت و حدت هر چه تمامتر در کلاس حاضر بود و از پس سرفه‌های پیاپی حرف خودش رو میزد.

 

اشکال که می‌کرد خوب اشکال می‌کرد. توی بحثای سیاسی و اخلاقی که همیشه سر کلاسای من درمیگیره میتونستم مطمئن باشم که بر اساس قوت و ضعف استدلالم داوری میکنه نه بر اساس حب و بغض و پیش‌داوری و مطالبی که توی کانالای تلگرام و اینور اونور خونده.

 

در مقابل منطق و استدلال، مث یه مرده در برابر مرده شور مطیع و منقاد بود 😂 عذرخواهی میکنم بابت این تشبیه. امکان نداشت حرف منطقی بزنی و او قبول نکنه.

 

از نظر اخلاقی اسوه بود برای دانشجوا و هست إن شاء الله از این به بعد. غنیمتی هست داشتن یه همچین دانشجویی توی کلاست. امیدوارم هر جا هست موفق باشه. توی آزمون وکالت کانون وکلای دادگستری مرکز پذیرفته شده و در مقطع کارشناسی ارشد گرایش حقوق خصوصی در دانشگاه تربیت مدرس داره درس میخونه.

 

+ آقای فلاح زاده هم درسش خوب بود نسبتاً. منتها بعضی وقتا دچار افسردگی احساسی میشه 😂 از اون افسردگیا که مثلاً روی موتور از بروجرد تا خرم‌آباد بیاد و برگرده 😂 منتها ایشونم توی یک زمینه اسوه هست و اونم اینکه تو هر چی باهاش خودمونی بشی ایشون حد میشناسه و هیچوقت خلاف شأن خودش و تو حرف نمیزنه. از این حیث فلاح زاده اسطوره‌ای هست واسه خودش. 

 

+ در کل، درس خوندن فقط یکی از جنبه‌های آدم خوبی بودن هست. یکی دیگه از جنبه‌های مهمش اخلاق هست. اخلاق بی درس فایده‌ای نداره و به جایی نمیرسه، درس هم بی اخلاق پشیزی نمی‌ارزه. 

  • سید نورالله شاهرخی
۱۴
آذر
۰۲

پرسش این جلسه‌ی من توی یکی از کلاسا داوطلبی بود، بعد یکی از دانشجویان محترم، آماده کرده بود که جواب بده بلکه منفیهای متعددش رو اندکی - فقط اندکی 😂 - سبک‌تر کنه.

 

به روال معمول ازش پرسیدم کجا رو کمتر خوندی که همونو ازت بپرسم؟ 😂 ایشونم روی این حساب که من معمولاً هر چی دانشجو میگه بر عکسش رو عمل می‌کنم دقیقاً همون قسمتی که مشکل داشت و می‌خواست ازش نپرسم رو بیان کرد و گفت این قسمت رو خوب خوندم، اینو بپرس. با خودش گفته بود چون من گفتم اینو بپرس، شاهرخی هم که قطعاً عکس گفته‌ی من عمل میکنه پس اینو نمیپرسه منم هدفم اینه که نپرسه اینو، بنابراین به هدفم میرسم. 

 

بعد من اون قسمتی که گفت این قسمت رو بپرس نگاه کردم دیدم قسمت سخت درس همونه. شَستم خبردار شد که ایشون همینو نخونده و وقتی داره میگه اینو بپرس منظورش اینه که اونو نپرسم. 😂

 

 

گفتم باشه. از اونجا که رعایت نظر دانشجویان خیلی برام مهمه و خودتم میگی اینجا رو بپرس منم دیگه روی حرفت حرف نمیزنم. همینو بخون و ترجمه کن 😂

 

هیچی خوند و گیر کرد توش 😂 منفی زدم براش.

 

نتیجه‌ی اخلاقی : سر من در هیچ زمینه‌ای بازی درنیارید چون خودتون ضرر می‌کنید 😂

 

+ آخر کلاس اومده بودن ایشون گلایه شدید که چرا منفی زدی و اینا. می‌گفت حالا من این یه عبارت رو بلد نبودم، چرا نذاشتی یه عبارت دیگه بخونم حداقل؟ منم گفتم خب من همونجایی که خودت گفتی خوب خوندم رو پرسیدم. حتی همونم بلد نبودی. چه برسه به بقیه‌ی جاها 😂 با حالت قهر در حالی که در دل آرزوی مرگ منو می‌کرد از در خارج شد و رفت 😂

  • سید نورالله شاهرخی
۱۳
آذر
۰۲

طی‌ّ خبری مسرت بخش برای قاطبه‌ی دانشجویان باید اعلام کنم امروز نزدیک بود سر یکی از کلاسای ترم اولی‌ها (مدیریت بازرگانی) کلاً پخش زمین بشم 😂

 

قضیه از این قرار هست که برخی کلاسای دانشگاه لرستان یه سِن دارن که سطحش از سطح کلاس بالاتر هست برای اینکه استاد مسلط باشه به کلاس.

 

بعد اول کلاس من رفتم مستقر بشم روی صندلی، سِن هم تا منتهای کلاس ادامه نداشت و یه جایی قبل از دیوار کناری تموم میشد، یعنی باید حواست می‌بود که پایه‌ی صندلی از روی سِن نره پایین. منم که توی این چیزا حواس پرتم کامل. استاد قبلی، صندلی رو کامل برده بود انتهای انتهای سن، هیچی آقا نشستم دیدم یه دفه یه طرف بدنم رفت پایین 😂 صندلیه کامل بی تعادل شده بود چون یه پایه‌ش کامل توی هوا بود و به جایی تکیه نداشت. دیگه نزدیک بود کامل بیفتم روی زمین که دستم رو از یه طرف ستون کردم روی زمین و پای اونطرفیم رو هم زدم زمین و با یه بدبختی تعادلم حفظ شد و کامل نیفتادم. چون پشت تریبون بودم و دانشجوا هم هنوز همگی مستقر نشده بودن تعدادی این صحنه‌ی فجیع رو ندیدن 😂

 

هیچی دیگه، خوراک کلاسم جور شد تا آخر. بهشون گفتم من معمولاً اگر کسی بی نظمی چیزی کنه اول بهش تذکر میدم بعد منفی میدم، ولی امروز هر کسی از هر نوع قاعده‌ی کوچیک و بزرگی تخطی کنه چون از روی صندلی افتادم، مستقیما و بدون تذکر منفی میگیره 😂

 

صدای ویبره یه موبایلی هم میومد گفتم موبایل کیه؟ هیشکی جواب نداد، گفتم مال هر کسی باشه مستقیما منفی میگیره چون از روی صندلی افتادم 😂 بعد معلوم شد موبایل خودمه داره زنگ آلارم میزنه 😂

 

بعد یکی ازشون برگشته میگه استاد چکار کنیم حالت خوب بشه؟ گفتم باید باهام ابراز همدردی کنید، گفتن چطور؟ گفتم خودتون رو از روی صندلی بندازید پایین 😂 خودتونو توی خاک و گِل بپلکونید 😂 بر اساس شدت خاکی شدن شما حال من خوب میشه 😂 یا خودتونو از پنجره‌ی کلاس بندازید پایین، بر اساس شدت و ضعف جراحات وارده بهتون نمره تعلق میگیره و هر کس کلاً بمیره، این درس رو پاس میکنم براش 😂

 

بعد وسط کلاس دوباره حواسم نبود صندلی رو جابجا کردم باز پایه‌ی صندلی رفت روی فضای خالی و نزدیک بود باز بیفتم 😂 دیگه یکی از دانشجوا در حالی که طاقتش طاق شده بود خودش تریبون استاد رو ورداشت سُر داد وسط سِن، گفت بیا اینجا بشین که نیفتی 😂

 

خلاصه کلاس پر شوری بود 😂

 

+ آخر کلاس یکی از بچه‌های کلاس ترم اول حقوق که باهام مقدمه دارن و الان بعنوان مهمان سر کلاس اینا بود اومده به حالت اعتراض میگه چرا سر کلاس ما انقد نمیخندی؟ فکر کردم دیدم راست میگه بنده خدا 😂 گفتم حالا درست میشه ایشالا

 

+ کُتم هم وسط کلاس گرفت به پرچ صندلی نزدیک بود نخش در بره. دیگه بهشون گفتم بچه‌ها با اینهمه بلایی که داره سرم میاد امشب اگر پست نذاشتم بدونید توی راه تصادف کردم مُردم. الان بدین‌وسیله حیات خودم رو اعلام می‌کنم. خبری ناراحت کننده برای دانشجویان 😂

  • سید نورالله شاهرخی
۰۶
آذر
۰۲

علاقه‌ی یه معلم به کلاسای مختلفش مث علاقه‌ی یه پدر میمونه به فرزندانش.

 

بعضی از ورودیا، مث بچه‌ی بزرگ یه پدر هستن، یه محبت عمیق بهشون احساس میکنی که گرچه شور و شرار و بروز و ظهور بیرونی خیلی زیادی نداره اما میدونی که هر وقت لازم باشه حاضرن کمک حالت باشن و هر جا کم بیاری اونجان تا هر چی از دستشون بربیاد برات انجام بدن. میدونی که هر چی بگی چون و چرا توش نیست چون میدونن و از عمق جونشون باور دارن که هر چی میگی به نفع خودشونه. محبت من به اینا عمیق اما بدون تلاطم و شر و شور هست. (یه ورودی همین الان دارم، شوالیه که چه عرض کنم ژنرالن برا خودشون. همین الان بگم فردا کل کتاب رو خودخوان میپرسم، نه توش نیست).

 

بعضی از ورودیا مثل بچه‌ی در حال بلوغ آدَمَن. پر دردسر و پر سر و صدا و بعضی وقتا بی ادب. اما به هر حال بچه‌ت هستن و با نگرانی دوسشون داری. همش حواست هست که به راه بد نرن، اما همینم صریح نمیتونی بهشون بگی. برخورد با اینا مثل راه رفتن روی یه بند باریک بالای یه دره‌ی عمیقه. زیاد بهشون فشار وارد کنی رَم میکنن، ولشون هم کنی کلاً درس نمیخونن. همه‌ی اینا هست اما به هر حال بچه‌تَن و دوسشون داری.

 

بعضی ورودیا مثل بچه‌ی هفت هشت ساله‌ی آدَمن. بهت حسابی وابسته‌ن و پر شر و شور. کودکی میکنن دور و برت و شیرین زبونی. لحظه لحظه‌ی بودن باهاشون خاطره انگیزه. میتونی خودت رو رها کنی و از کلاسشون لذت ببری و خودت رو بسپاری به دست کاراشون. ببینی و بخندی. فقط کافیه حواست باشه سمت برق نرن و کار خطرناک نکنن که معمولاً هم نمیکنن. با یه تشر آروم میشن و میشینن سر جاشون و باز میان دور و برت و روز از نو روزی از نو....

 

بعضی ورودیا مثل بچه‌ی چند ماهه‌ی آدمن. با شگفتی و ترس به همه چیت نگاه میکنن، میتونی همون جوری که میخای بارشون بیاری. عصبانی که هیچ، یه کم اخم کنی میزنن زیر گریه و حالا گریه نکن کی گریه کن. بیشتر از اون که به خشونت و ضمانت اجرا نیاز داشته باشن به مهربونی و زیر پر و بال گرفتن احتیاج دارن.

 

همه‌ی ورودیا رو دوس دارم، شکل دوس داشتن هر کدوم یه طور جداگونه هست، اما در اصلِ اینکه همشون رو دوس دارم همشون مشترکن. معلمی همینه. پدر بچه‌ش رو دوس داره حتی اگر توی روش واسته و فحشش بده. معلم هم همینه. 

 

حالا شروع نکنید پیام دادن که الان ما کدومیم. چون محاله بگم 😂

  • سید نورالله شاهرخی
۰۶
آذر
۰۲

یه کلاس دارم مشتمل بر ورودی‌های جدید. بعد یکیشون بعد از حضور و غیاب، وسط کلاس پا شد همینجوری بدون اجازه و اینا رفت بیرون تا آخر کلاسم برنگشت 😐 هیچی به هیچی. انگار من داشتم بار آجر خالی میکردم اون وسط.

بگذریم از اینکه دو سه نفرشونم همینجوری وسط درس دادن من بدون توجه به اینکه من دارم حرف میزنم و زشته همینجوری سرشون رو بندازن پایین برن بیرون، پا شدن رفتن بیرون. چرا میگم بگذریم؟ چون توی ترم بالایی‌هاشون هم این رفتار زشت که توهین به متکلم هست مشاهده میشه. متنفرم از این رفتار. بعد جالبه دو سه بار هم سر کلاس ترم بالایی‌ها بهشون تذکر دادم که این امر مخالف شأن کلاس و معلم هست ولی هییییچ فایده‌ای نداشته، همچنان سرشون میندازن پایین بدون هیچ توجهی به محیط اطراف، پا میشن میرن بیرون، بدون توجه هم برمیگردن، بعضی وقتام کلاً برنمیگردن. حالا اینم به کنار.

بعد یکیشونم وسط کلاس میگه استاد حالم بده میخام برم. میگم باشه میخای بری برو. ولی طبیعتاً غیبت میخوری. پشیمون شد، نشست. ردیف اول نشسته بود. پا شد رفت ردیف آخر. از همون اول میدونستم چرا رفت. دو دقیقه بعد از نشستن در ردیف آخر، گوشی رو از غلاف درآورد و مشغول شد. گفتم گوشیت رو غلاف کن. با نارضایتی غلاف کرد. دو دقیقه بعد از غلاف کردن گوشی، سرش رو گذاشت روی دسته‌ی صندلی که بخوابه 😐 گفتم فلانی نخواب!!! هیچی دیگه دید که انگار فایده‌ای نداره پا شد همون کاری رو کرد که از اول باید انجام می‌داد، رفت بیرون و غیبت خورد. یعنی دستش می‌رسید تییکککه تیکککککه می‌کرد منو 😂

یکی دیگه شونم، می‌بینم وسط درس دادن من در ردیف آخر سرش رو گذاشته روی صندلی که بخوابه. گفتم چه کار مهمتری دارید از درس خوندن که شبا نمیخوابید بعد میاید سر کلاس، اونم کلاس من، میخواید بخوابید؟

در کل، ماجراها دارم با دانشجویان، تا قوانین کلاس منو بفهمن و اجرا کنن.

نتیجه اخلاقی: جمع نقیضین، محاله. نمیشه هم سر کلاس باشید و هم بخوابید یا از طرف دیگه هم در کلاس حضور نداشته باشید و هم انتظار داشته باشید براتون حضور قید بشه.

  • سید نورالله شاهرخی
۲۹
آبان
۰۲

یه کلاس دارم که معمولاً مباحث تدریس شده رو در همون جلسه‌ای که درس دادم ازشون میپرسم برای اینکه حواسشون جمع باشه. بعد اینام برای اینکه وانمود کنن که یعنی ما حسابی داریم گوش میدیم کاغذ میذارن جلوی خودشون و تند و تند نُت برداری میکنن یا حداقل وانمود میکنن دارن نُت برداری میکنن.

اونوخ می‌بینم یکی دو تاشون دارن روی همون کاغذی که جلوشونه خط خطی میکنن. از حالت دستشون فهمیدم که نوشتنی در کار نیست و صرفاً ادای نوشتن هست!!!

حالا تا اینجاش عب نداره. از هر دو تاشون پرسیدم با توجه به اینکه اینجوری صادقانه و فعالانه دارید می‌نویسید 😂 حالا چی گفتم؟

هیچکدوم بلد نبودن بگن. مطابق انتظارم.

بهشون گفتم حداقل دارید ادای نوشتن درمیارید یه طوری دستتون رو حرکت بدید که شبیه نوشتن روی کاغذ باشه. مثلاً شروع کنید یه انشای فرضی بنویسید در خصوص اینکه تابستان خود را چگونه گذراندید 😂

+ هیچی دیگه. سزاوارانه منفی رو خوردن 😂

++ از یکی دیگشونم پرسیدم، انقد دست و پا شکسته جواب داد که خودش آخرش گفت: "استاد این از اون مثبت حَرومِه ها بود" گفتم از گوشت سگ بدتر بود 😂

+++ یکی دیگه از بزرگواران در همین کلاس هم نُت برداری کرده بود منتها افعال پایانی جملات رو ننوشته بود، بعد خودشم نمیتونست کاملشون کنه. گفتم فکر کن اصن یه کلاس اول ابتدایی هستی، یه جمله گذاشتم جلوت، آخرشم نقطه چین هست. تو باید فعل بذاری جای نقطه چین. بذار حالا. 😂 باز نمیتونست.

یکیشونم توی کلاس‌های آنلاین درس دیگه‌ای که با من دارن شرکت نکرده بعد هی پیگیره که این کلاسا قراره چند نمره داشته باشه. میگم تو که نیومدی کلاس، برای چی هی میپرسی؟ میگه میخام ببینم چقدر باید حسرت نیومدنم رو بخورم. کم یا زیاد 😐 بعد میگه کمترین حد نمره رو بهشون بده 😂

++++ کلاس جالبیه در کل.

  • سید نورالله شاهرخی
۲۱
آبان
۰۲

در حالیکه داشت نفس نفس میزد ساعت 13.05 سراسیمه وارد کلاسی شد که از ساعت 13.00 شروع شده بود.

 

در حالیکه تنفر و اشمئزار و کینه از لابلای کلمه به کلمه‌ی حرفاش و لحنش میزد بیرون گفت:

 

"همیشه یادم میمونه که ما رو مجبور میکنی اینجوری از پای اتوبوس‌ها بدویم تا کلاس که غیبت نخوریم!!!" 

 

لحنش طوری بود که اگر دستش به من می‌رسید و توانش رو داشت قطعات بدنم رو به تکه‌های مساوی یک سانتی متری تقسیم می‌کرد و جلوی وحوش اطراف دانشگاه مینداخت و بعد هم دور اون وحوشی که داشتن قطعات یک سانتی متری جنازه‌‌ی منو با ولع میبلعیدن آتیش روشن می‌کرد و جشن سرخپوستی راه مینداخت! یا دیگه دست کم منو با شیوه‌هایی که فقط توی فیلمای کوئنتین تارانتینو میشه ازش سراغی گرفت می‌کشت!

 

کور شم اگه دروغ بگم. دقیقاً وقتی میگفت

 

"همیشه یادم میمونه...." 

 

یه همچین حسی توی کلامش بود😂

بعد اونوخ من گفتم 

 

"خب یه کم زودتر بیا که مجبور نشی از پای اتوبوس‌ها اینجوری تا کلاس بدوی و بعدم همچین کینه‌ای از من به دل بگیری!" 

 

گفت

 

"واااا مگه میشه؟ با یه اتوبوس زودتر بیام باید 20 دقیقه منتظر شروع کلاس بشم!"

 

در تحقیقات بعدی کاشف به عمل اومد که اتوبوس‌ها هر 20 دقیقه به سمت دانشگاه حرکت میکنن و ایشون وامیسته و دقیقا با اتوبوس 12.40 حرکت میکنه و دقیقاً 13 میرسه توی محوطه دانشگاه. بعد چون دقیقاً 13 میرسه خب مجبوره بدو بدو بیاد کلاس و بخاطر این دویدن یه همچین کینه‌ی عمیقی از من به دل گرفته😂

 

بعد وقتی بهش گفتم

 

"خب با اتوبوس 12.20 بیا، اصلاً اومدیم و اتوبوس 12.40 تصادف که هیچ، یه ترمز اضافه بزنه یا یه کمی یواشتر بیاد و تو کلاً بعد از 13.10 برسی به کلاس و غیبت بخوری" 

 

با چنان شگفتی و تمسخر و اعجابی نگام کرد که انگار گفته بودم از سه روز قبلش بیا توی کلاس، لحاف تشک بنداز 😂

 

گفت

 

" یعنی تو میگی مننننننننن بیییییسسسسسستتتتتت دقیقه منتظر کلاس بمونم؟"

 

گفتم

 

" نه من همچنین جسارتی نکردم. هر وقت میخای بیا😂"

 

+ اونوخ من از ترس اینکه یه دقیقه‌ی کلاسام از دست ندم توی زمان دانشجویی خودم همیشه یه سرویس زودتر می‌رفتم کلاس. مگر یه اتفاق خیلی عجیبی میفتاد که با یه سرویس زودتر نمی‌رفتم.

  • سید نورالله شاهرخی
۱۷
آبان
۰۲

خوانندگان محترم وبلاگ بخصوص قدیمی‌ها، مستحضر هستید که تا کنون فقط برخی از دانشجویان محترم من تحت عنوان «شوالیه»ها هویت مخصوص به خود و متمایز داشتن. شوالیه‌ها کسانی بودن که با وجود همه‌ی مرارت‌هایی که درس برداشتن با من داره و با وجود همه‌ی تلاش‌هایی که لازمه بکنن برای گرفتن نمره‌ی خوب از درس من، چه در طول ترم و چه در ایام امتحان، باز بخاطر دلایلی که خودشون دارن، پیشقدم میشن و خواستار ارائه‌ی درس خاصی با من میشن و گاه انواع سختی‌ها و ملامتها رو در این راه تحمل میکنن. این بزرگواران که از قبل بروز و ظهور داشتن و همه‌تون هم میدونید و احیاناً میشناسیدشون.

 

اما توجه به نحوه‌ی درس خوندن و تلاش برخی دیگه از دانشجویان، امروز بر من مکشوف کرد که قِسم خاصی دیگه از دانشجویان من هم واقعاً سزاوار و شایسته هستن که عنوان مخصوص به خودشون رو داشته باشن و عدم جَعل این عنوان ظلم فاحشی در حق این عزیزان خواهد بود. من هم واقعاً راضی به این ظلم نیستم.

 

این بزرگواران عزیزانی هستن که اونقدر درس نمیخونن که منفی روی منفی جلوی اسمشون شکل میگیره و تکلیف روی تکلیف براشون تلنبار میشه. یه جاهایی که به اواخر ترم میرسه یه دفه هول و هراس ورشون میداره که ای بابا حالا چکار کنیم با اینهمه لکه‌ی ننگی که جلوی اسممون هست. بعد یه دفه دست به عملیات محیرالعقول میزنن. میان تن به معاملاتی میدن که مستلزم این هست که مثلاً به مدت یکهفته هر روز فقط دو ساعت بخوابن 😂 در نمونه‌ای که امروز داشتیم، دانشجوی محترم، سه منفی داشت و تن به این معامله داد که همه‌ی خودخوان‌ها رو بخونه - که مشتمل بر حجم عظیمی شده تا الان - اگر نخوند دو منفی دیگه هم اضافه بشه برشون و اگر خوند منفیهاش پاک بشه و یک مثبت و نیم بگیره.

 

حالا این فقط یه نمونه بود. به هر حال قشری از دانشجویان من جزو این دسته هستن و باید عنوان خاص خودشون رو هم داشته باشن.

 

با توافق دانشجویان محترم کلاسی که چند نفر ازشون جزو همین دسته هستن عنوان «آب بُرده»ها رو جعل کردیم برای این گروه 😂.

 

در پایان هم خدمت شوالیه‌ها و هم خدمت آب برده‌ها عرض ادب و احترام دارم. 🙌

  • سید نورالله شاهرخی
۰۲
اسفند
۰۱

سر کلاس ورودی جدیدا بحث مهریه و اینا شد که باید مالیت داشته باشه یکی از دخترای ورودی جدید آخر کلاس اومده میگه استاد یعنی واقعنِ واقعن هیچ راهی نداره که بشه دست و پای مرد رو به عنوان مهریه ضمن عقد درج کرد؟

 

گفتم نه!!!!

 

بعد دوباره گفت حالا اصلاً به عنوان مهریه هیچ، ولی هیچ راهی دیگه نیست که بشه دست و پای مرد رو قطع کرد اگر ول کنه بره؟

 

 

کور شم اگر دروغ بگم. یعنی ذررررررررره‌ای شوخی یا مزاح توی لحنش نبود. جدی جدی دنبال راهی بود که اگر مَرده ول کنه بره بتونه خیلی حقوقی و شیک دست و پاش رو از بیخ قطع کنه!!!!

 

این نسل، اژدهاست.

 

کنار برید.

 

اژدها وارد می‌شود!!! 

  • سید نورالله شاهرخی
۲۹
خرداد
۰۱

دیروز یکی از استادان محترم یکی از دانشگاه‌هایی که درس میدم تماس گرفته بودن (نام این دانشگاه محفوظ و به دلایل امنیتی فاش نمی‌شود 😂) و سؤال عجیبی داشت که ممکنه در سرنوشت و مقدرات دانشجویان اون دانشگاه حسسسسابی مؤثر بیفته 😂

 

ایشون اسم یکی دیگه از اساتید محترم رو می‌آورد و می‌گفت بچه‌ها به اون استاد گفتن شاهرخی جوری سؤال میاره که ما نمی‌تونیم یا به سختی میتونیم تقلب کنیم. بعد این استاد محترمی که زنگ زده بود به من می‌فرمود که هم اون استادی که همچین حرفی از دانشجوا شنیده و هم من بسیار مشتاق شدیم ببینیم قضیه از چه قراره. می‌گفت این مدت از بس نمره‌ی مفتی به دانشجوا دادم خودم خسته شدم دیگه. 

 

هیچی دیگه.... منم سفره‌ی دل رو پهن کردم و یه کنفرانس صوتی رو برگزار کردم در حد کنفرانس‌های ادوب کانکتی 😂 و تمام رموز و فوت و فن جلوگیری از تقلب دانشجویان رو ریختم روی دایره 😂

 

وقتی با عممممق ترفندهای من آشنا شد خود این استاد محترم، بنده خدا فرمود این کارا تا این حد از دست من ساخته نیست 😂 منم گفتم دیگه به هر حال اینطوریه 😂 گفت به هر حال من انتقال تجربیات رو انجام میدم و همین الساعه به اون استاد میگم. 😂

 

حالا خواستم بگم بچه‌ها تقصیر خودتونه، منم که حرف نمی‌زنم و چیزی به بقیه‌ی استادا نمیگم خودتون بی دَس دَس وانمیستید و همچو مشکلاتی برای خودتون درست میکنین 😂😂😂

  • سید نورالله شاهرخی
۰۲
بهمن
۰۰

یکی از دانشجویان اسبق لطف کردن فرستادن. کلاس حقوق مدنی چهار دانشگاه آیت‌الله بروجردی، بعضی از دانشجویان کلاس، لطف کردن روز معلم شبیه به جشنی تدارک دیدن با کیک و پف فیل :-| از بانیان این امر ممنونم.

 

تا جایی که یادم هست بانیان اصلی بزرگواران دیگری بودن غیر از حضار در این عکس.

 

تخمه هم یادم رفت بنویسم 😂 تخمه هم بود.... 😂

  • سید نورالله شاهرخی
۲۶
دی
۰۰

ترم‌ها قبل، توی یه دانشگاهی توی مقطع ارشد تدریس می‌کردم، اون موقع‌ها که حضوری بود دانشگاه.

 

بعد هر هفته دو نفر از دانشجوا می‌رفتن توی درس مدنی، اون جلو جای استاد می‌نشستن یا می‌ایستادن و کنفرانس می‌دادن، منم می‌نشستم توی دانشجوا.

 

آقا نفر اول رفت کنفرانسشو داد و اومد پایین بین دانشجوا نشست. نفر دوم یه پسره بود بلند شد بره. کلاسم مختلط بود. توی ترم مهرماه بودیم و طرفای آذرماه بود. پسر دومیه پا شد بره. من دیدم کاپشن خودش رو درآورده آویزون کرده پشتی صندلی، با یه پیرهن آستین کووووووووووتاه، کوتاه نه ها، کووووووووووتاه، داره میره کنفرانس بده. بفهمی نفهمی شاید یه کم از شونه‌هاش پایین‌تر. عیییین خیالشم نبود. طوری که حتی سفیدی بازوش معلوم بود. رنگ اون قسمت دستش با قسمتای پایین‌تر که آفتاب سوخته‌ست کاملاً فرق می‌کرد، معلوم بود حتی پوست خودشم به اون اندازه از برهنگی عادت نداشت 😂 من از پشت صداش کردم گفتم آقای فلانی، لطف کن کاپشن رو هم بپوش، فضای کلاس رسمیه. حقیقتش جلوی خانما خجالت کشیدم این با این سر و وضع پا شه بره جلو واسته حرف بزنه. من خودم توی خونه روم نمیشه همچون پیرهنی بپوشم، ایشون پا شده بود اومده بود دانشگاه با همچین چیزی نشسته بود سر کلاس، تازه اینش هیچی، می‌خواست بره جلو واسته کنفرانس بده. یعنی من حس کردم همچین چیزی هم توهین به مقام استاده سر کلاس، هم توهین به حضور خانما در کلاس. هیچی دیگه بنده خدا برگشت کاپشن رو پوشید و رفت کنفرانس داد و نشست.

 

آخر ترم، برخی دانشجوای همون کلاس مثل برخی دانشجویان دانشگاه‌های دیگه که وقتی از جهت نمره احساس خطر میکنن شروع میکنن رَطْب و یابِس بافتن، رفته بودن شکایت از من. کیا؟ خانمای همون کلاسه. بابت چی؟ بابت اینکه شاهرخی به شخصیت ما توهین کرده. چطور توهین کرده؟ گفته بودن یکی از همکلاسامون میخواسته بره کنفرانس بده شاهرخی بهش گفته بیا کاپشنتو بپوش :\ به شخصیت ما دانشجوا توهین شده و حریم خصوصی ما نقض شده.  

 

نتیجه‌ی اخلاقی: ما هیچ. ما نگاه. 

 

نتیجه‌ی اخلاقی دو: مسجد و مدرسه در یک حد تقدس دارن. چه بسا مدرسه حرمتش بیشتر با‌شه چون معصومین فرمودن طلب علم، برترین عبادت هست. دانشگاه با سالن عروسی یا پارتی فرق میکنه. حرمتش رو حفظ کنید. 

 

نتیجه‌ی اخلاقی سه: حجاب آقایون هم مهمه. 

 

نتیجه‌ی اخلاقی چهار: توی برخی از دانشگاه‌ها، دانشجوا لوس نیستن. لووووووووووووسن. به قول دختر چهارده ساله‌ها 😂

  • سید نورالله شاهرخی
۲۱
دی
۰۰

حالا که بحث امتحان و اینا داغه این همون تذکراتیه که اول برگه‌های سؤالات تشریحی من بود و توی کل دانشگاه معروف بود!!! خیلی از دانشجوا به جهت اینکه درشون ایجاد استرس می‌شد اصن اینا رو نمیخوندن!! من اما بدلیل اینکه مشمول قاعده‌ی قبح عقاب بلابیان نشم و به مقتضای ضرب‌المثل "جنگ اول به از جنگ آخر*" مجبور بودم اینا رو بنویسم! دوستان میتونن خاطره بازی کنن ذیل این تصویر!

 

*این ضرب المثل، درستش همینه. یعنی آدم اول سنگاشو وا بکَنه بهتره تا سکوت کنه و آخرش جنگ بشه! 

  • سید نورالله شاهرخی
۱۸
دی
۰۰

بعد از امتحان در حالی که سیستم نشون میده توی امتحان شرکت نکرده و در حالی که بجای تلگرام، به واتساپ کاری من پیام داده اومده میگه من داخل امتحان بودم و همه‌ی جوابا رَم نوشته بودم که آخر امتحان وارد سایت کنم یه دفه سیستم قطع شد.

 

حالا کسی نیست بگه آخه کی وقتی میتونه همونجا توی هر سوال جوابا رو بزنه جوابا رو یادداشت میکنه توی کاغذ که دقیقه‌ی آخر وارد کنه؟ کدوم آدم عاقلی؟

 

گفتم من توضیحات لازم رو در خصوص وقت امتحان توی گروه داده بودم. میگه من تلگرامم قطعه. گفتم فقط مرگ چاره نداره. یا به یکی از همکلاسی‌ها که توی گروه هست می‌گفتید بهتون اخبار رو برسونه یا می‌رفتید کافی نت و گروه رو نگاه می‌کردید.

 

گفتم نمره‌ی شما صفر هست. ولی میتونم همین الان از شما امتحان شفاهی بگیرم از کل کتاب و تدریس شده. 

 

در حالی که واتساپ نشون میداد آنلاین هست اما جوابمو نمی‌داد. اول گفتم شاید داره فکر میکنه چی بگه، ولی وقتی تکرار شد و هر دفه با اینکه آنلاین بود جواب نمی‌داد فهمیدم داره از دوستان :\ مشورت می‌گیره و به من جواب میده. 

 

بعد گفت نه استاد همین الان یه چند تا سؤال تشریحی بده من جواباش بفرستم. 

 

اینو که گفت مطمئن شدم درس نخونده و روی تقلب حساب باز کرده. گفتم فقط امتحان شفاهی. من سؤال تشریحی ندارم. 

 

گفت پس سؤال تستی بده من جواباش داخل واتساپ بفرستم برات. گفتم فقط امتحان شفاهی یا در سامانه دانشگاه یا حضوری بیای دانشگاه. 

 

حالا توی هر کدوم از این رفت و برگشتا هر کدوم چند دقیقه آنلاین میموند بعد جواب می‌داد. معلوم بود هر دفه میره از شخص مورد نظر مشورت می‌گیره که چکار کنه. 

 

آخرش اومد گفت وای استاد من استرس دارم خیلی، همین جا شما سؤال بپرس من ویس می‌فرستم. 

 

گفتم فقط امتحان شفاهی زنده. ویس خیر. 

 

آفلاین شد این بار و رفت کلا. انگار دیگه خیلی عمیق می‌خواست مشورت بگیره!!! چند دقیقه بعد آنلاین شد و این بار مُغُر اومد که استاد من راستش درس نخوندم و آماده هم نیستم. تو رو خدا یه نمره‌ای به من بده من برات جبران می‌کنم!!!! 

 

نتیجه‌ی اخلاقی1: مرد مؤمن از همون اول همینو بگو. اینهمه بازی چیه سر من در میاری؟ 

 

نتیجه اخلاقی 2: النجاة فی الصدق! 

 

نتیجه‌ی اخلاقی 3: دروغگویی بیشتر از نقل و نبات رایجه بین مردم. 

 

نتیجه‌ی اخلاقی 4: اَی خِدا (به سبک بهتاش سریال پایتخت) کی بشه کلاسا حضوری بشه دیگه بساط این دروغگویی‌های وقیحانه برکنده بشه.

 

بعد اونوخ میاین میگین چرا به قشر دانشجو بدگمانی تو؟ 😂

  • سید نورالله شاهرخی
۰۲
دی
۰۰

خب دوستان، بریم سر قسمت سوم ماجراهای من و این دانشجوی محترم که سابقاً اینجا و اینجا در موردش نوشته بودم و معرف حضورتون هستن. وجداناً خودم هم دوس ندارم این ماجرا و این خاطره‌گویی رو کِش بدم اما چکار کنم که خود این دانشجو هر جلسه دست به خاطره‌سازی میزنه و منم که باید بنویسم. ننویسم میمونه توی دلم اذیتم میکنه :-| خاطراتی که این جلسه ساخت هم اونقدر شاخ بود که باعث بشه یه مطلب دیگه هم در موردش بنویسم (^_-)

 

آقا این جلسه هم همین بسم الله الرحمن الرحیم رو گفته و نگفته دستش رفت بالا باز (-:

 

دیگه ایندفه بهش اجازه‌ی صحبت ندادم و میکروفن‌ها هم که از همون اول کلاس غیر فعال هست، اصلاً فعالشون نکردم و شروع کردم درس دادن. گفتم حالا باز میخواد حاشیه‌سازی کنه و وقت کلاسو بگیره. در حین درس دیدم توی چت باکس نوشت که من از شما و همه‌ی اعضای کلاس عذرخواهی می‌کنم بابت رفتارم و اینکه وقت کلاس رو گرفتم. با خودم گفتم هاااااااا. حالا شد. من باز واکنشی نشون ندادم و ادامه دادم درس دادن. آقا چند دقیقه‌ای درس دادم و رفتم سر حضور و غیاب. حضور و غیاب که تموم شد گفتم فلانی میکروفن رو باز کن. چیزی میخواستی بگی؟ همون چیزی که توی چت باکس نوشته بود باز بیان کرد و اضافه کرد که من خودم جلسات قبل سر کلاس بودم و کسی دیگه نبوده :-\

 

گفتم پس چرا هر چی صدات میزدم حرف نمیزدی؟ گفت من دندونام رو عمل کردم. استاد فلانی هم در جریان هست بخاطر اونه نمی‌تونستم حرف بزنم :-/ گفتم چطور اول کلاس حرف میزنی، آخر کلاسم حرف میزنی همین وسط کلاس جراحی دندونات باعث میشه حرف نزنی؟

 

گفت نه. اون جلسه‌ای که وسط کلاس حرف نزدم بخاطر این بود که داشتم نماز میخوندم :-| :-\ :-/ چند تا علامت دیگه از این قبیل هم خودتون بذارید توی ذهنتون....

 

گفتم این چه نمازی بود که من چهل پنجاه دقیقه هر چی وسط کلاس صدات زدم نبودی و فقط آخر کلاس تموم شد؟ نماز جناب جعفر طیار بود مگه؟

 

باز شروع کرد یه چیز دیگه بگه، دیگه اجازه‌‌ش ندادم و زدم توی حرفش. بزرگوار دروغ رو با دروغ میپوشونه پشت سر هم. گفتم حالا همین که عذرخواهی کردی کافیه. ممنونیم ازت. ولی چون غیبتات به حد حذف رسیده باید همه‌ی کلاس‌های آینده رو باشی و هر وقت هم هر سؤالی رو بلد نیستی میکروفون رو باز کنی و بگی بلد نیستم نه اینکه من حنجره خودمو پاره کنم بسکه اسمتو صدا کنم و بعد جلسه‌ی بعد خیلی راحت و ریلکس بیای بگی من چون جواب سؤالات رو نمیدونستم میکروفون رو باز نکردم. باز نکنی میکروفون رو غیبت میخوری و حذف میشی. هیچی دیگه گفت باشه و میکروفون رو بست.

 

آقا ما چند دقیقه‌ای درس دادیم و بعد اسمشو صدا کردم گفتم فلانی، فلان چیز چی شد؟

گفت من چون دارم در حین تدریس شما جزوه می‌نویسم یه کم عقبم از مطالب، به همین خاطر نمیتونم جواب بدم :-|

 

حالا بلد نبودا، اصلاً درسم گوش نمی‌داد، منتها راست و حسینی نمی‌گفت "گوش ندادم، منفی بذار"، می‌گفت دارم جزوه می‌نویسم و عقب موندم.

 

گفتم منظورت از اینکه عقب موندی چیه؟ ینی الان که من داشتم این مطالب رو می‌گفتم تو داشتی جزوه‌ی مطالبی رو می‌نوشتی که من پونزده دقیقه قبل درس دادم؟ :-/

 

حرفی زده بود مونده بود توش. گفت نه منظورم این نبود. گفتم پس منظورت چی بود؟ گفت هیچی استاد. سؤال رو دوباره بپرس تا جواب بدم. گفتم اوکی و سؤال رو دوباره پرسیدم ‌ میدونستم محاله جواب بده و فقط میخواد زحمت طرح مجدد سؤال رو بندازه گردنم. دوباره پرسیدم سؤال رو.

 

در این نقطه از زمان، کاری کرد که محاله هیچ کدومتون تصورش رو هم بکنید... حالا حدس بزنید قبل از اینکه ادامه رو بخونید....

 

آقا برنامه ادوبی کانکت رو مینی‌مایز کرد و رفت توی گوگل سرچ کرد که جواب سؤال منو بده (تا بیکران، علامت تعجب)

 

صدای حروف کیبوردش رو می‌شنیدم که داشت متن سؤال منو سرچ می‌کرد و برنامه‌ش هم که مینی‌مایز بود. حتی به خودش زحمت نداده بود متن سؤال رو همون بار اول به خاطر بسپاره. از من خواست تا دوباره سؤال رو بگم و به محض اتمام سؤال من، برنامه مینی‌مایز شد و صدای کیبوردش بلند شد. 

 

تا فرررررط مرگ عصبانی شدم. در حالی که مثل آدولف هیتلر در حال سخنرانی آب دهنم از شدت خشم و فریاد به اطراف و اکناف اتاق داشت پخش می‌شد از پشت بلندگو داد زدم چراااا برنامه رو مینی‌مایز کردی؟ چرا دااااااری سرچچچچچچچ میکنی؟ بلد نیستی بگو بلد نیستممممممممم، چرا انقد دروغ میگی توووووووو؟ حالا بازم بیا بگو قرآن میارم بزن روش که من سرچ نمیکردم!!!! از خود به در شده بودم در اون لحظات.... 😂 

 

ازش با عصبانیت پرسیدم سرچ میکردی یا نمیکردی؟ معلوم بود جا خورده بود و انتظار نداشت لو بره اینجوری. برای اولین بار پذیرفت و گفت آره. 

 

وقتی گفت آره یه کم بر اعصاب خودم مسلط شدم و آروم شدم. باور کنید اگر بازم انکار می‌کرد همونجا خودمو می‌کشتم رسماً :-| گفتم تو عجب پدیده‌ای هستی... تو کجا بودی تا الان من ندیدمت! قبلاً هم با من درس داشتی؟ گفت آره. گفتم عجب جرأت و جسارتی داری توووو. هیچ دانشجویی جرأت نمیکنه از این بازیا سر من دربیاره. بابا تو دیگه کی هستی؟ نه یکبار نه دوبار، هر بار فکر میکنی میتونی منو دور بزنی؟ تو انتظار داری بری توی گوگل سرچ کنی و بعد گوگل جواب بیاره و بعد بری توی سایتی که جواب رو نوشته و سایت بارگذاری بشه و بعد ببینی چی نوشته بعد همونا رو برای من بخونی و من ایییینهمه مدت منتظر بمونم برای پاسخ تو؟ این روند حداقل پنجاه ثانیه تا یک دقیقه طول میکشه بعد تو انتظار داری من متوجه نشم همچین چیزی رو؟ هیچ دیگه حرفی نداشت بزنه. براش بیست و پنج صدم منفی گذاشتم. هر چند حقش بسیار بیشتر بود.

 

آقا دیگه دردسرتون ندم. در ادامه‌ی کلاسم دو بار دیگه ازش پرسیدم، هر دوبار میکروفون رو باز کرد و گفت بلد نیستم!

 

از صداقتش تشکر کردم (^_-) و دو تا بیست و پنج صدم منفی براش گذاشتم :-|

 

در ذیل کل حرفای ایشون در این سه جلسه رو به صورت مجتمع برای مزید استحضارتون به صورت مجتمع میارم. امیدوارم مورد استفاده و بهره‌برداری سروران ارجمند قرار بگیره:

 

1. در اولین جلسه از این سریال، گفت من هم جلسه‌ی قبل و هم جلسات قبل‌تر سر کلاس بودم اشتباها برام غیبت زدی و اسمم هم توی فایل تصویری کلاس هست و اینطور نبوده که غایب باشم.

 

2. در جواب اینکه چرا در وقت حضور و غیاب دست نگرفتی بالا گفت چون نتم مشکل داشته :-|

 

3. وسط همون کلاسی که این حرفا رو زد هر چی صداش زدم نبود ولی آخر کلاس اومد و حضوری زد و در مقابل عصبانیت من چیزی نگفت و رفت.

 

4. در جلسه‌ی دوم اومد و حاضری زد و وسط کلاس وقتی اسمش رو صدا زدم میکروفون باز شد ولی هیچ حرف نزد.

 

5. در همین جلسهٔ دوم، اسمش از لیست حضار در کلاس حذف شد و چند دقیقه بعد اومد و گفت من سر کلاسم و جلسه‌ی قبل هم بودم و دلیل باز نکردن میکروفون این بود که جواب سوالات رو بلد نبودم و روداری هم بکنی "پیگیری" می‌کنم چون فامیلامون قاضی هستن.

 

6. این جلسه گفت دندونام مشکل داشته و علت حرف نزدنم همین بوده.

 

7. گفت توی اون جلسه که وسط کلاس نبودم داشتم نماز می‌خوندم.

 

8. سؤال رو که پرسیدم وانمود می‌کرد که میخواد جواب بده اما رفت توی گوگل سرچ کرد.

 

9. در نهایت به این نتیجه رسید که باید خودش سر کلاس باشه و وقتی هم جواب رو بلد نیست راست و حسینی بگه بلد نیستم. 

 

نتیجه‌ی اخلاقی: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): "النجاة فی الصدق".

 

نتیجه‌ی اخلاقی 2: امیدوارم این دانشجو دیگه خاطره‌سازی نکنه چون واقعاً حوصله‌ی خودمم سر رفت انقد از این بزرگوار نوشتم. 

 

 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۱
دی
۰۰

وااااای بچه‌ها باورتون نمیشه بگم چی شد. باز همین دانشجوی محترمی که اینجا مفصل در خصوصش نوشته بودم ماجرا درست کرد. اونم چه ماجرایی. چه میکنه این دانشجوی محترم (با تشدیدِ میمِ "مّیکنه" و به سبک عادل فردوسی پور خوانده شود :-/)

 

جونم براتون بگه اول کلاس که حاضر غایب کردم بودش و دستش بالا کرد. منم اوکی بودم و کاریش نداشتم. آقا یه نیم ساعتی درس دادم و بعد اسمش صدا زدم و گفتم فلانی میکروفن رو باز کن. برام جالب بود ببینم آیا متنبه شده یا نه آخه. میکروفن رو باز نکرد باز :\ فکککککر کن بعد از اونهمه ماجرا باز سر کلاس نبود. هیچی دیگه. منم گفتم فلانی غایبه. میکروفن رو باز نکنه غایب براش میزنم. دیدم میکروفن باز شد. حالا میکروفن رو باز کرده بود اما حرف نمیزد طرف. هر چی صداش زدم، میکروفن رو باز کرده بود ولی حرف نمیزد. انعکاس صدای خودم رو توی گوشیش می‌شنیدم صدای محیطش رو هم می‌شنیدم ولی خودش حرف نمیزد. صدای نفساش رو هم می‌شنیدم حتی، ولی حرف نمی‌زد. چرا حرف نمیزد؟ دلیلش واضحه. چون لابد خود دانشجوئه نبود و طبق معمول باز یکی رو گذاشته بود جای خودش و چون من گیر داده بودم که میکروفن رو باز کن، باز کرده بود اما چون خودش نبود نمی‌تونست حرف بزنه. عجب شجاعتی داره طرف که سر کلاس من همچین بازیایی سر من درمیاره اونم بعد از افتضاح جلسه‌ی قبل.

 

دردسرتون ندم. طرف حرف نزد که نزد.

 

چند دقیقه بعد دیدم اسم طرف از کلاس حرف شد و دقیقاً به همون سیاق جلسه‌ی قبل، دوباره چند دقیقه بعد، خودِ اصلیش اومد و دوباره به همون سیاق چند جلسه‌ی قبل در حین تدریس من و در حالی که اصلاً اسمش رو صدا نمیزدم دوباره دستش رو گرفت بالا و اجازه خواست که حرف بزنه.

 

منتها از این جا به بعد‌ش رو دیگه محاله بتونید حدس بزنید. حالا واقعاً حدس بزنید ببینم میتونید به واقعیت نزدیک بشید؟

 

آقا طرف، کااااامل توپ خودش رو پر گرفته بود و یه فرار به جلوی اساسی کرد :-/ و تجلی بخش تام و تمام جمله‌ی معروف "بهترین دفاع، حمله هست" شد.

 

دردسرتون ندم. آقا اومد گفت من اصلاً از اول توی کلاس بودم و اسمم رو هم که صدا زدی سر کلاس بودم. گفتم پس چرا حرف نزدی؟ در کمال تعجب و شگفتی من دراومد گفت نتم مشکل داشته. گفتم اصلاً مشکل نداشت و من کامل صدای محیط تو رو می‌شنیدم و اونی که پشت میکروفون بود و تو هم نبودی عمداً حرف نمی‌زد. گفت من میرم همین الان قرآن میارم تو باید دست بزنی روی قرآن که اون من نبودم :\

 

حالا این به کنار که من از دویست کیلومتر دورتر چطور می‌تونستم دس بزنم روی قرآن اون :-/ اصلاً ماااااااااات و متحیر اینهمه جسارت و این فرار به جلوش شده بودم.

 

گفتم اولاً تو در مقامی نیستی که منو سوگند بدی ثانیاً تو جلسه‌ی قبل هم عین همین کار رو کردی. گفت کی گفته؟ من جلسه‌ی قبلم همش سر کلاس بودم نگاه کنی اسمم هم هست توی کلاس :-| نمیدونم چطور برای بنده خدا اینطور جا افتاده بود که اگر اسمش باشه به منزله‌ی حضور هست. بهش گفتم اگر جلسه‌ی قبل سر کلاس بودی چرا ده پونزده دفعه اسمتو صدا کردم جواب ندادی؟ گفت جواب سؤالات رو بلد نبودم به همین خاطر میکروفون رو باز نکردم :\ 

 

ینی ها با خودش عهد کرده بود که اصلاً کوتاه نیاد و تا آخرش بره هر چه بادا باد.

 

عصبانی شدم و با صدای بلند گفتم چرا انقد دروغ میگی توووووووو؟

 

دراومد گفت واگذار دروغگو به قرآن. من این رفتارت رو - ینی رفتار منو - پیگیری می‌کنم. چون دائیام هم قاضی هستن، هم وکیل :-/

 

داشت منو تهدید می‌کرد رسماً که به دائیام میگم حسابتو برسن :\ باورتون میشه؟

 

اولین بار بود توی عمرم همچین چیزی از یه دانشجو می‌شنیدم :-/

 

گفتم برو پیگیری کن حتماً. و میوتش کردم. شروع کرد توی چت باکس یه چیزایی نوشتن، چت رو هم غیر فعال کردم. یه چند دقیقه‌ای موند سر کلاس بعد لفت داد رفت و منو در حیرت عمییییییق باقی گذاشت.

 

نتیجه‌ی اخلاقی: دارم با خودم تأسف میخورم که کم کم دارم توی دانشگاه‌های دولتی هم برخوردهایی می‌بینم که سابقاً مخصوص دانشجویان دانشگاه‌های غیردولتی بود.... به کجا داریم میریم.... خدا خودش رحم کنه به ما با برخی نسل‌های دهه‌ی هشتادی. ... 

  • سید نورالله شاهرخی
۲۶
آذر
۰۰

همون اول ساعت، اول ساعت که میگم نه ینی دقایق اول، ینی همون ثانیه‌ی اول کلاس، به محححض اینکه گفتم بسم الله الرحمن الرحیم، هنوز سلام نکرده بودم به دانشجویان، دستش گرفت بالا که ینی میخام حرف بزنم، اعصابم یه خُرده آزرده شد که ینی چی؟ همین اول کلاس، چه خبره. 

گفتم بفرمایید. 

گفت من جلسه‌ی قبل، سر کلاس حاضر بودم، ولی نتم مشکل داره کلاً، توی فایل تصویری هم که توی سامانه ضبط شده می‌تونید نگاه کنید، وقتی حاضر غایب می‌کنید نه می‌تونم دستم بگیرم بالا و نه حضوری بزنم. الان خواستم حضوریمو بزنید. 

گفتم مگر میشه همچین چیزی؟ 

گفت آره، توی فیلم ضبط شده هم نگاه کنید هست.

احتمالاً خب با خودش فکر کرده بوده هیچ استاد بیکاری پا نمیشه بره فیلم ضبط شده رو نگاه کنه برای همچین چیزی. تازه بره نگاه کنه هم واقعاً معلومه من سر کلاسم و وقت حضور و غیاب هیچ واکنشی نشون نمیدم پس خود بخود حرف من اثبات میشه و مجبوره حضوریمو بزنه.

هیچی دیگه. با بی‌میلی گفتم به هر حال اگر جلسه‌ی دیروزم در نظر نگیریم شما سه غیبتت کامله و حواست باشه حذف نشی.

در کمال تعجب و حیرت من دراومد گفت نه استاد، یه جلسه‌ی دیگه هم قبلاً دقیقاً همین طور شد و من وقت حضور و غیاب نتم مشکل پیدا کرد و نتونستم هیچ واکنشی نشون بدم. بنابراین در واقع من فقط دو جلسه غیبت داشتم.

گفتم مگر میشه همچین چیزی؟

گفت آره. فیلمی که ضبط شده رو نگاه کنید. معلومه.

شاخکام حسسسابی حساس شده بود و کاملاً میدونستم کاسه‌ای زیر نیمکاسه هست اما خب دلیلی برای اثباتش نداشتم. این دانشجو هم کاملاً سِوِر واستاده بود که من نتم مشکل داشته و نتونستم واکنش نشون بدم.

باز با بی‌میلی جلوی اسمش نوشتم که این دانشجو مدعی چنین چیزی هست. تا ببینم چی میشه.

شروع کردم تدریس کردن و حواسم به تعداد نفرات حاضر در کلاس هم بود. اون وسطا دیدم یه نفر از کلاس کم شد. چک کردم دیدم هااااا. همین دانشجوئه بود رفت بیرون. همه‌ی دانشجوای کلاس رو به شهادت گرفتم که حواستون باشه فلانی رفت بیرون. فردا نیاد بگه حاضر بودم.

بعد از چند دقیقه‌ای دیدم دوباره برگشت. دیدید که در حین تدریس از دانشجوا سؤال می‌پرسم از همون مباحثی که اون جلسه تدریس کردم؟ اسمشو گفتم و گفتم فلانی، میکروفن رو باز کن و جواب بده. هیچ واکنشی نداشت. چندین بار اسمشو گفتم واکنش نداشت. شَکَّم یه یقین تبدیل شد که داره دروغ میگه که من حاضرم سر کلاس. خلاصه تا آخر کلاس هر چی سؤال پرسیدم اول می‌گفتم فلانی میکروفن رو باز کن جواب بده و هی خبری ازش نبود. به بچه‌ها هم گفتم من میدونم ایشون سر کلاس نیست. فقط میخام ببینم کی برمیگرده. مطمئن بودم آخر کلاس دوباره برمیگرده حاضری بزنه. خلاصه هی اسمش صدا میزدم و هی نبودش. بعد جالبیش اینجا بود که اون وسط داشت توی چت باکس با بچه‌ها چت هم می‌کرد :-/ یعنی وقتی کسی می‌پرسید صدا هست یا نه، این می‌نوشت آره هست :-) بعد هر چی صداش می‌زدم جواب نمی‌داد. احتمالاً به اون کسی که پشت گوشی جای خودش گذاشته بود گفته بود یه چیزایی توی چت باکس بنویس که بعداً بتونم ثابت کنم من سر کلاس بودم (^_-)

تا رسید دقایق آخر کلاس، گفتم بچه‌ها بذارید ببینم فلانی اومد؟ گفتم فلانی هستی؟ توی چت باکس نوشت بله. گفتم نههههههه. این حساب نیست. میکروفون رو باز کن صحبت کن. باز کرد میکروفون رو و گفتم فلانی نبودی سر کلاس که!!! حسابی جا خورد و یه غِم غِم مبهمی کرد که اصلاً نفهمیدم چی گفت. کاردم میزدی خونم درنمیومد که کسی اینجوری دروغ میگه. با خودم که فکر کردم دیدم هااااا. من الان چون کلاس رو آخر ساعت قانونی خودش تموم کردم ایشون برگشته و الان داره حرف میزنه. ولی دیروز چون یه کم زودتر کلاس رو تموم کردم براش قابل پیش بینی نبوده و وقتی برگشته دیده کلاس تموم شده. در نتیجه گفته بیام بگم من نتم مشکل داشته و نتونستم واکنش نشون بدم. فقط تنها چیزی که برام مبهم بود این بود که اون کسی که وسط کلاس داشت توی چت باکس، مطلب می‌نوشت کی بود پس؟ امیدوارم خودش بیاد بگه قضیه از جی قرار بود ذیل همین مطلب (-:

خلاصه اونقدر عصبانی بودم که باهاش اینطوری حرف زدم که در این فایل صوتی می‌شنوید.

 

نتیجه اخلاقی 1: از این بازیا سر من درنیارید. خودتون متضرر میشید و اینجوری آبروتون پیش من و همکلاسی‌هاتون کم و زیاد میشه. افتادم یاد حرف مادر یکی از دانشجوا بهم پیام داده بود تقدیر و تشکر. می‌گفت بچه‌ی من تنها کلاسی که خارج از لحاف گوش میده کلاس توئه :-| بقیه‌ی کلاساش رو زیر لحاف شرکت می‌کنه :-)

 

نتیجه اخلاقی 2: وقتی به دروغ از قضیه‌ی مشکل نت استفاده می‌کنید و غیبت خودتون رو نسبت میدید به مشکل اینترنت باعث می‌شید استاد حرف کسی که واقعاً مشکل نت داره رو هم باور نکنه و گناه اون بیچاره هم بیفته گردنتون.

 

نتیجه اخلاقی 3: وقتی اینجوری دروغ میگید استاد به کل قشر دانشجویان بدبین میشه. همین چند روز قبل بود یکی از دانشجویان توی پیام ناشناس نوشته بود چرا انقد فکر می‌کنید قشر دانشجوا دروغگو هستن؟

 

نتیجه‌ی اخلاقی 4: جوون هستید و اول راه زندگی. آویزه‌ی گوشتون کنید. هیچی از صداقت بهتر نیست. دروغ که میگید نور و برکت از زندگیتون میره. از خدا میخام توفیق راستگویی بهمون بده. 

  • سید نورالله شاهرخی
۲۳
خرداد
۰۰

شروع کردم ازش پرسیدن می‌بینم کااامل صدای صفحه زدن میاد از سمتش!!!! معلوم نیست راجع به من چی فِک کرده بود پیش خودش، سریع گفتم "این سؤال حساب نیست، سؤال رو عوض می‌کنم، صدای صفحه زدنم نشنوم" خیلی خونسرد گفت "من اصن صفحه نزدم" گفتم "اوکی. حالا سؤال بعد" سؤال بعدو پرسیدم می‌بینم شروع کرده از رو داره میخونه، بعد چیزایی که میخوند هیییییچ ارتباطی به سؤال من نداشت. نه که نمیتونست صفحه هم بزنه، همینجور برا خودش داشت از روی همون صفحه‌ی اولی که جلوش بود می‌خوند :-/

 

حرفشو قطع کردم گفتم "حرفایی که داری میزنی درست، ولی جواب من نیست اینا. جواب منو بده" گفت "سوالو دوباره تکرار کن" بنده خدا در آمپاس شدیدی گرفتار شده بود، فکر کن تیغ منفی بالای سرت باشه، جوابام جلوی دستت باشه ولی نتونی از روش بخونی، به قول لری "کافِر وِ حالِش" :-/

 

هیچی دیگه دوباره سوالو تکرار کردم. بنده خدا خب جوابو نمی‌دونست. گفت "حضور ذهن ندارم، ببخشید" گفتم" خیر، بحث حضور ذهن نیست، روی روخوانی حساب کرده بودی که اونم متأسفانه میسور نشد" و براش منفی زدم.

  • سید نورالله شاهرخی
۲۲
خرداد
۰۰

یکی از عادات بد برخی دانشجوا "خود همه پنداری" هستش. 

طرف خودش در ساعت مقرر برای کلاس کار داره میاد پیوی مینویسه "ساعتشو عوض کن، همه کار دارن اون ساعت؛ کسی نمیاد کلاس"

خودش درس نخونده میاد مینویسه "هیششششکی درس نخونده؛ بچه‌ها گفتن امتحان نگیر"

خودش در خصوص توضیحات استاد ابهامی براش مطرح شده میاد پیوی مینویسه "استاد همه‌ی بچه‌ها این سؤال براشون مطرح شده که..." 

خودش نمیخاد هفته‌ی اول ترم بیاد دانشگاه میاد مینویسه "هیشکی نمیاد، الکی نرو دانشگاه تو هم"

خودش توی کلاس، مطلبی رو از توضیحات استاد متوجه نشده میگه "نه من، اصن هیچکی متوجه نشده" 

یه روش دیگشم که اخیراََ مشاهده می‌کنم اینه که یک نفر یا نفرات معدودی اقدام به ارسال پیام ناشناسای متعدد میکنن تا این توهم رو به وجود بیارن که تعدادشون زیاده :-/ مث زمان جنگ بودا که یکی دو رزمنده پشت یه خاکریز ده تا سلاح میذاشتن با فاصله از همدیگه و بعد به نوبت پشت خاکریز میدویدن و از سلاح‌های مختلف تیراندازی میکردن تا عراقیا فک کنن خیلی نیرو پشت خاکریز هست :-/ اینام همون تاکتیک رو از طریق پیام ناشناس میخان اجرا کنن :-)

هیچی... فقط خواستم بگم من تحت تأثیر پروپاگانداهای اینجوری قرار نمی‌گیرم. اذیت نکنید خودتونو و بچسبید به درستون. همون انرژی که قراره بذارید برای انجام اقدامات اینچنینی به منظور تغییر نظر من، اگر روی درس خوندن بذارید برآیند بهتری براتون خواهد داشت ولو در حد اینکه یک سؤال بیشتر جواب بدید و نمره‌تون بیست و پنج صدم یا نیم نمره از اونچه هست بره بالاتر. لااقل بهتره از هیچ.

توجه هم دارید که این مطلب نمیخاد بگه محاله نظر من در خصوص موضوعی تغییر کنه، میخام بگم اقدامات پروپاگاندایی و ایذایی تأثیری روی تغییر نظر من نداره.

  • سید نورالله شاهرخی
۲۶
فروردين
۰۰

بهش میگم میکروفون رو باز کن و بگو چرا درس نخوندی؟ میگه آخه امروز روز تولدم بود. میگم ایشالا مبارک باشه. خب شما باید در طول هفته درس میخوندی که الان بتونی جواب بدی، فقط امروز که نبوده مهلتتون. میگه نه خب در تدارک تولد بودم :|||| میگم ایشالا هفته‌ی بعد مراسمی، جشنی، تولد دوستی، چیزی نیست؟ میگه نه. هفته‌ی بعد میخونم دیگه.

+ صداقتش قابل تحسین بود لااقل. مث خیلیا دروغ نگفت. 

 

  • سید نورالله شاهرخی
۲۸
اسفند
۹۹

میخام ازش از طریق نرم‌افزار ادوب کانکت بپرسم. هر چی میگم فلانی میکروفن رو باز کن، باز نمیکنه بزرگوار. اعلام رسمی کردم که خب فلانی چون واکنشی نداره غایب محسوب میشه. دو سه بار که این جمله رو میگم میکروفن باز میشه ولی هنوز راضی نشده صحبت کنه بزرگوار. فقط آیکن میکروفنش نشون میده که ینی کسی اون ور خط هست و ایشون غایب نیست. دو سه دفه میگم فلانی میکروفنت بازه، صحبت کن. صحبت نمیکنه باز. فقط میکروفنش بازه. صدای محیطش رو میشنفم ولی صحبت نمیکنه. باز صداش میزنم. بین صحبت‌ها و صدا زدنای من دراومد گفت استاد اگر دارید حرف می‌زنید من صداتون رو ندارم. تُن صدام که به طور معمول بالا هست رو باز بالاتر بردم. الان دیگه صدام اونقد بلند هست که بعینه دارم انعکاس صدای خودم که از گوشی او در میاد و از طریق میکروفنش به من میرسه رو میشنفم. یعنی خودم صدای خودم رو از اونور خط دارم میشنفم باز بزرگوار میگه من صداتون رو ندارم :|

بهش میگم اگر صدای منو نداری چطور و از کجا فهمیدی من صدات زدم و میکروفنت رو باز کردی؟ :|||| یه دفه دراومد گفت نه استاد اون موقع صدا رو داشتم الان اما ندارم :-/

میگم اگر صدا نداری چطوری داری جواب حرفای منو میدی:| و در این زمان بود که بزرگوار فهمید سوتی داده. البته بعد فرمود که نه صدا رو دارم ولی خییییلی ضعیفه نمی‌فهمم چی میگی :-/ حالا من بعینه داشتم صدای خودمو که دیگه شبیه فریاد شده بود از گوشی او می‌شنیدم! گفتم بزرگوار من دارم انعکاس صدای خودمو میشنفم. چطور شما میگی صدا نیست؟

 

در اینجا بود که بزرگوار فرمود نرسیدم درس بخونم. گفتم خب از اول همینو بگو!!! 

  • سید نورالله شاهرخی
۲۴
اسفند
۹۹

من کلا خیلی وخته دیگه خاطره تدریس نمی‌نویسم، بنا به دلایلی که از حوصله‌ی این مقال :-/ خارجه، اما مگر میشه یه سری چیزا دید و ننوشت. اینم از اونا بود.

 

یه کلاس دارم این ترم، کلاً خیلی جالبن بعضی از بزرگواران اعضای این کلاس. ازشون که میپرسم آنلاین، بعضیاشون در هنگام پرسیدن سؤال توسط من میکروفن رو قطع می‌کنن، فقط وختی میخان جواب بدن میکروفن رو باز میکنن، چرا؟ چون میخان تا من در حین بیان کلمات جمله‌ی سؤالی هستم کتابو صفحه بزنن، برن از روش برام بخونن :-/ و نمی‌خوان من صدای صفحه زدنشون رو بشنفم طبیعتاً :-/ بعضیاشون وقتی بلد نیستن کلاً ترجیح میدن بگن میکروفونمون قطع میشه و هر چی صدا میزنیم شما رو، ما رو نمیشنوید :-/ بعضیاشون وقتی صدای محیط اطرافشون طوریه که انگار دقیقاً وسط چهار راه وایستادن میگن ما توی خونه هستیم، کی گفته ما بیرونیم، بعد میگم این صدای موتور و کمپرسی و بوق و اینا چیه؟ میگن ما توی خونه هستیم لکن کنار پنجره وایسادیم و پنجره هم بازه و از کنار پنجره مباحث درسی رو دنبال می‌کنیم و اینهمه سر و صدا بخاطر اینه :-/ حالا اینکه چرا آدم باید فضای خونه رو ول کنه بره کنار پنجره‌ای با اونهمه سر و صدا درس گوش بده در حالی که باز خیلی از  خودشون میگن "صدای استاد خیلی کمه و ما نمی‌شنویم چی میگی" هم خودش بحثیه که نیاز به مداقه و موشکافی‌های فراوون داره. بعضیای دیگشون وقتی فقط اسمشون توی کلاسه و سیستم نشون میده که لاگ‌این کردن لکن برنامه مینی‌مایز هست و توی گوشی در جای دیگری غیر از کلاس هستن، میگن اصن سیستم قطع شده بوده و ما داخل کلاس نبودیم :-/ اسممون بود ولی خودمون نه، نبودیم :-/ بعضیاشون وقتی از اینهمه هفت خوان رستم گذشتن و محبت کردن و میکروفون رو باز کردن میگن نخوندیم و منفی میگیرن بعد میگن استاد اونایی هم که وانمود کردن میکروفونشون خرابه اونام در واقع نخونده بودن، الان فقط برای من منفی می‌زنید یا برای همه‌ی اونام منفی می‌زنید؟ :-/ بعضیاشونم وقت حضور و غیاب هر چی خود زنی و خودکشی و خودسوزی و داد و بیداد می‌کنم و اسمشون رو صدا میزنم اصصصصصصصصلا انگار کن دارم با سنگ خارا حرف میزنم، از موجودات بی‌جان صدا در میاد از این بزرگواران خیر، بعد وقت حضور و غیاب هنوز حرف اول اسمشون توی دهنمه سریع آیکن بالا بردن دست رو میزنن یعنی ایناها ما اینجاییم، قبراق و سر حال :-/ منم دیگه به یکی از اعضای محترم این کلاس در چنین موقعیتی وسط حضور و غیاب گفتم خب، اوکی، حاضری، حضوریت رو قید می‌کنم، ولی درس خوندی ازت بپرسم؟ گفت نه. گفتم حضوریت رو میزنم ولی یه منفی هم برات میذارم :-/

اگر فکر کردید عجایب این کلاس، محدود به این موارد هست سخخخخخخخخت در اشتباهید. برید از درگاه خداوند متعال بابت این اشتباه طلب عفو و مغفرت کنید. یکیشون بابت پرسش اسمش رو بردم لطف کرده میکروفن رو باز کرده، می‌بینم وسط خیابونه تازه معلومه داره راه میره، وسط بازار انگار کن. میگم چجوریه جریان و اینا؟ چه خبره؟ چرا بیرونی؟ میگه من باید سر کلاس باشم، الانم سر کلاسم دیگه، هندزفری توی گوشمه، سر کلاسم. با یه لحنی حرف می‌زد که یعنی دیگه چی از جججون ما میخای؟ :-/ طلبکارِ طلبکار. گفتم خب الان چرا خونه نیستید و چطور درس رو میشنفید توی اینهمه سر و صدا؟ یه جمله‌ای گفت که محاله به مخیله‌تون خطور کنه. با لحن خیلی طلبکار گفت یعنی شما فکر کردید ما کار و زندگی نداریم؟ :-/ :-/ :-/  یعنی با یه لحنی گفت که توی فرمایشش این مستتر بود که تو خودت علاف و بیکاری، نشستی توی خونه درس میدی، فکر کردی ما هم بیکاریم بشینیم توی خونه درس گوش بدیم؟ حالا باز اگر میگفت مجبور شدم بیام بیرون، یا کار اضطراری بوده و اینا حرفی. با یه لحنی گفت که اصن یعنی طبیعیه که من بیرون باشم، تو چه انتظارات بیجایی از ما داری؟

توی عمرم کم شده سر کلاس اینجوری عصبانی بشم. گفتم مگر شما نباید سر کلاس حضوری میومدید قاعدتاً اگر این بیماری نبود؟ میتونستید اون موقع هم بگید مگر ما کار و زندگی نداریم؟ یعنی دوس داشتم همونجا میکروفن و لپتاپ و تبلت و گوشی و کتاب و دفتر و دستک رو بزنم توی سر خودم خُرد و خاکشیر کنم و خودم رو از زحمت این زندگی رها کنم :-/ هیچی دیگه گفتم منفی میذارم. گفت بذار. و طوری گفت که انگار یعنی کی رو میترسونی. انقد منفی بذار تا جونت دربیاد (-:

 

ببخشید دیگه طولانی شد. خدا آخر عاقبت ما رو ختم به خیر کنه با این عزیزان. حالا امیدوارم که اوضاع طوری بشه باز برگردم به سکوت سابق و دیگه خاطرات تدریس ننویسم :-/ ولی چشمم آب نمیخوره با این بزرگواران :-/

  • سید نورالله شاهرخی
۰۱
دی
۹۸

امروز یکی از اساتید میگفت تعجب می‌کنم چرا دانشجوها همه این هفته‌ی آخر، شنبه و یکشنبه اومدن کلاسم، سابقه نداشته، کلاسام کیپ تا کیپن، رشته‌شون حقوقه، نکنه با تو کلاس دارن؟ گفتم آره! 

گفت فردام کلاس داری؟ گفتم نه! گفت خو خدا رو شکر، پس کلاسای منم دیگه تشکیل نمیشه :-/

 

یکی دیگه از اساتیدم میگفت ما وقتی هفته‌های اول و آخر ترم میخایم بیایم دانشگاه، اول کلاسای تو رو با مدیر گروه چک می‌کنیم، اگر تو بیای ینی کلاسای مام تشکیله. منم خودمو زدم به اون راه گفتم آره دانشجوای محترم خیلی لطف دارن به من، خوششون از من میاد، اگر ازشون درخواست :-/ کنم که بیان لطف میکنن و میان! خواستم بهش بگم مشکل اینه خیلی وختا دیدم دانشجوا آخر کلاس من، همون جا با هم تبانی می‌کنن و بعد از کلاس من میرن بیرون از دانشگاه و بقیه‌ی کلاسای اون روزشون رو نمیرن! 

 

یکی دیگه از دانشجوامم امروز از من پرسید چرا نظرخواهی نداشتی این ترم؟ به شوخی گفتم دیگه نظراتون واسم ارزشی نداره ‌:-/ گفت آخه ما نظر دادیم الان نسبت به ترمای قبل خیلی بهتر شدی، گفتم من بهتر نشدم شما قبلاً توی حال و هوای دبیرستان بودید الان خیلی بهتر شدید. منم به اون خاطر بهتر شدم، یکی دیگشونم گفت اون ترم اول اصلاً وقتی درس میدادی به قیافه‌هامون نگاه هم نمی‌کردی! 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۵
آبان
۹۸

برداشت اول - خاطره تدریس 

صبحی یکی از مسؤولین دانشگاه زنگ زد، گفت اومدی دانشگاه؟ گفتم آره، چطور مگه؟ (قبل از اینکه جواب سوالمو بده داشتم با خودم فکر میکردم لابد میخان چک کنن توی این شنبه‌ی بین التعطیلین کدوم استاد اومده و کدوم استاد نیومده) گفت آخه استاد فلانی پرسیده دانشجوها میان امروز که منم بیام؟ منم گفتم صبر کن من بپرسم اگر شاهرخی بیاد یعنی دانشجوها حتماً میان! گفتم آره من هستم، سنگر رو حفظ کردم، پرچم بالاست! به اون استاده بگو بیاد!

 

برداشت دوم - خاطره تدریس 

دانشگاه گفته کلاسای بعد از ظهر بجای ساعت یک، ساعت یک و نیم تشکیل بشه، با این حساب، ساعت اول کاملاً می‌چسبه به ساعت دوم که ساعت 3 هست و وقتی برای استراحت نمیمونه، من از پیش خودم گفتم که بچه‌ها ساعت یک و ربع بیان که یه وقتی برای استراحت بین دو کلاس باقی بمونه، حالا یکی از اساتید داشت شِکوِه می‌کرد که با این جابجایی نیم‌ساعته کلاسا نظم برنامش به هم خورده و کلاساش رفته توی هم، من بهش گفتم خب شما هم مثل من بگو یک و ربع بیان سر کلاس، با یه لبخند عجیب نگام کرد، گفت بابا تو بگی یک و ربع نیمه شب هم بیان سر کلاس، میان سر کلاس، من ساعت رو تغییر بدم کسی گوش نمی‌کنه :-/

 

برداشت سوم - خاطره وکالتی 

یه دادگاه تجدیدنظر اومده در حالی که تجدیدنظرخواهان دو نفر بودن، رأی رو نسبت به یه نفر صادر کرده و دعوا هم غیر قابل تجزیه هست و رأی برگشته دادگاه بدوی، داره توی دادگاه بدوی اجرا میشه، اینجای کار، منو یکی از همکارا شدیم وکیل پرونده، هیچی وارد کار شدیم و رفتیم دادگاه تجدیدنظر گفتیم آقا تجدیدنظرخواهان‌ها دو تا هستن یه شرکته و یه مدیرعامل شرکت که جداگانه اعمال شرکت رو ضمانت کرده، شما توی رأی، فقط راجع به شرکت اظهار نظر کردین، الان رأی داره علیه هر دو اجرا میشه. چطوریه؟ هیچی دیگه، قاضیای دادگاه تجدیدنظر، که دو نفر بودن، یه نگاه به خودشون کردن، به نگاه به ما کردن، یه نگاه به پرونده کردن و دستور دادن پرونده ثبت مجدد بشه و از دادگاه بدوی که برای اجرای رأی رفته بود برگرده و وقت رسیدگی تعیین شد که به تجدیدنظرخواهی مدیر شرکت هم رسیدگی بشه، چون دعوا هم قابل تجزیه نبود، اگر رأی مدیر شرکته بشکنه، علیرغم قطعی شدن رأی علیه شرکت، اون رأی هم اجرا نمیشه، چون اساس کار در مورد هر دو تجدیدنظر خواه یکی هست. ینی تا اینجا تقریباً یه کار نشد کردیم، پرونده‌ای که از دادگاه تجدیدنظر دراومده بود و رفته بود برای اجرا و رأی هم قطعی شده رو دوباره برگردوندیم به پروسه رسیدگی. 

آقا دردسرتون ندم، رأی داشت توی دادگاه بدوی اجرا می‌شد و این مدیرعامله هم توی هول و ولا بود که نیان منو بگیرن و ببرن.

من یه درخواست نوشتم خطاب به دادگاه بدوی مبنی بر اینکه این پرونده قطعی نشده و دستور اجرایی که سابقاً صادر شده با توجه به ثبت مجدد پرونده در مرجع تجدیدنظر باید لغو بشه و روند کار پرونده رَم از سامانه ثنا گرفتم و ضمیمه درخواست کردم که نشون میداد پرونده دوباره در حال رسیدگی هست توی مرجع تجدید نظر و حتی براش وقت رسیدگی تعیین شده.

آقا چند ساعت راه بکوب رفتم تا اون دادگاه بدوی، چند ساعتم منتظر واستادم پشت در اتاق قاضی تا جلسه‌ی رسیدگیش تموم بشه، رفتم و درخواست رو گذاشتم جلوش، گفت این چیه، من اصلاً دستور اجرا رو لغو نمی‌کنم، ابطال دستور اجرا مستلزم تقدیم دادخواست هست، منم اصلاً ابطال نمی‌کنم، به من چه که اشتباه کردن و حالا یادشون افتاده و دوباره پرونده رو ثبت کردن، من وقتی دستور اجرا دادم رأی، قطعی بوده و حالا که دوباره ثبت مجدد شده خود دادگاه تجدیدنظر باید بیاد و به من بنویسه تا من لغو کنم دستورم رو. اصلنم حرف و استدلال توی کَتش نمی‌رفت که نمی‌رفت. 

منو میگی؟ یخ کردم، اومدم بیرون شعبه، کتاب اجرای احکام دکتر شمس رو باز کردم از طریق تبلت، تا می‌تونستم اینور اونورش کردم دیدم چیزی در این زمینه توش نیست. فقط یه ماده 11 قانون اجرای احکام مدنی هست که میگه اگر دادگاه در صدور اجرائیه اشتباه کرده باشه خودش رأساً یا به درخواست یکی از طرفین دعوا میتونه اجرائیه رو ابطال کنه. قاضیه داشت الکی میگفت که ابطال اجرائیه مستلزم تقدیم دادخواست هست.

واستادم تا سر قاضیه خلوت شد باز - این منتظر موندن پشت در اتاق قاضی هم از بدیای شغل وکالته، حالا باز خوبه میذارن تبلت و تلفن ببریم داخل و سرمون گرم میشه وگرنه رسماً دیوانه می‌شدیم - رفتم توی شعبه گفتم آقای قاضی ماده 11 قانون اجرای احکام مدنی میگه اگر اجرائیه اشتباه باشه قاضی میتونه رأساً ابطالش کنه، باز گفت اولاً ابطال مستلزم تقدیم دادخواست هست، ثانیاً من اجراییه‌م اشتباه نبوده، وقتی صادرش کردم واقعاً رأی، قطعی بوده، حالا اینکه بعداً دادگاه تجدیدنظر دوباره ثبت مجدد کرده پرونده رو به من ارتباطی نداره! دیدم به هیچ صراطی مستقیم نیست گفتم اوکی دست شما درد نکنه از شعبه اومدم بیرون!

حالا مونده بودیم چه کنیم با این قضیه!

بقیه در قسمت بعد! الان زیاد نوشتم. این دو تا کامنتم از دانشجوای سابقم داشته باشید، بامزه‌ست.

سینه‌سوخته‌ها بالاخره هر جا باشن همو پیدا میکنن، می‌بینین من چطور شدم عامل نزدیکی قلب‌ها به هم؟ میگن مصیبت مشترک که سر چند نفر بیاد نزدیکشون میکنه به هم، حالا من همون مصیبت مشترکی هستم ک سر دانشجوا میام! 

اینم جالب بود. داشته باشید اینو 

  • سید نورالله شاهرخی
۱۹
مهر
۹۸

با یکی از کلاسا این ترم 5 واحد دارم، به همین خاطر به پیشنهاد خودشون یه طرح جدیدی دارم اجرا می‌کنم که هر هفته ازشون جزوه‌ی نپرسم بلکه در طول ترم هر نفر دو بار خودشون داوطلب بشن و کل مباحث ماقبل رو ازشون بپرسم ولی اینکه کدوم هفته باشه به انتخاب خودشون باشه، بعد مباحث خودخوان کتابم قرار شد بخونن و رفع اشکال کنن و دیگه پرسشی نباشه، بنابراین تا اینجا همه چی گل و بلبله، هیچ منفی در کار نیست حالا اما متأسفانه تا آخر اینجوری نموند! 

من دیدم دموکراسی کارساز نیست، توی بحث جزوه درسی که هیچ خبری از داوطلب شدن نیست و هفته‌ها هی میاد و میره، توی بحث خودخوان از کتابم اصن خودخوانای هفتگی که معین می‌کنم بجز یکی دو نفر کسی نمیخونه که بخاد سؤالی داشته باشه، هیچی دیگه دموکراسی کارساز نبود! مباحث داشت روی هم تلنبار می‌شد! 

هفته‌ی قبل تصمیمم بر این شد که مباحث خودخوان رو هفتگی ازشون بپرسم ولی کلی ازشون بپرسم نه جزئی و ریز ریز، بعد گفتن برامون منفی نذار، فکری به ذهنم رسید گفتم اوکی اگر نخونید مخیرتون می‌کنم بین اینکه صندلیتون رو بردارید بیاید بشینید جلوی کلاس رو به دانشجویان (نوعی از مجازات ترذیلی :-/ )، یا اینکه منفی رو قبول کنید :-| قبول کردن! 

این هفته دیدم باز هیچ داوطلبی نیست که بخام اون طرح پرسش از جزوه رو اجرا کنم! بهشون گفتم شما اولین دانشجوایی هستین که من این طرح رو دارم در موردشون اجرا میکنم اگر داوطلب نَشین اجرای طرح توی نطفه خفه میشه! بنابراین به دانشجوای بعد از خودتون رحم کنید! بعدم بهشون گفتم شما مشخصه اصلاً قصد ندارید بخونید، همون حساب کردید روی اینکه من قراره من دوبار بیشتر ازتون نپرسم و با خودتون میگید ما هر ترم پنج شیش تا منفی می‌گرفتیم حالا با اجرای این طرح حداکثر دو منفی می‌گیریم، یکیشون دراومد گفت ما از خودمون بگذره چکار داریم به بقیه :-/ یکی دو نفر از خوداشون دراومدن گفتن استاد اینجوری باشه ما هیچوقت داوطلب نمیشیم تا مجبور نشیم نمیخونیم! بیا معین کن برامون و از هفته‌ی پیش بهمون بگو که هفته‌ی بعد ازمون میپرسی! 

بنابراین هر دو مورد دموکراسی از بین رفت! آخر، کار کشید به اجبار، اون از اون جزوه که قرار شد از قبل معین کنم و اگر نخونن منفی بزنم، اونم از مباحث کتاب که قرار شد یا بخونن یا منفی بخورن یا بیان بشینن جلوی کلاس! ینی میخام بگم تا ضمانت‌اجرا نباشه کار جلو نمیره! 

حالا این هفته چند نفر کتابو نخونده بودن! از خانوما بودن یا آقایون، بماند! همه شون ترجیح دادن منفی بخورن جلوی کلاس نشینن الا یک نفر! اونم از خانوما بود یا آقایون بماند! ببینم کسی از اعضای کلاس، لو داده همه‌ی کلاس منفی میخورن :-/

داشتم می‌پرسیدم از یکی ازشون، دیدم یکی از کناریاش داره پچ پچ میکنه و صورتش هم سمت اونیه که دارم ازش میپرسم، اونی هم که دارم ازش میپرسم داره نگاش می‌کنه! قاعدتاً حمل کردم بر اینه که داره بهش میرسونه، منفی براش زدم، هر چی هم گفت تقلب نرسوندم قبول نکردم، خیلی برآشفت که من قبول نکردم تقلب نمیرسونده، حالا اونی هم که داشتم ازش می‌پرسیدم فداکاریش گُل کرد گفت اگر میخای برای اون بخاطر تقلب منفی بزنی برای منم منفی بزن، من دیگه جواب نمیدم، برای اون منفی زدم در نتیجه :-/ بعد برای اینکه اون منفی تقلب رو پاک کنم برای اون دانشجو، گفتم عیبی نداره الان درس رو از خودت می‌پرسم اگر جواب دادی همون منفیت رو برات مثبت می‌کنم! از اونجا که خیلی عصبی بود گفت نه جواب نمیدم، منم یه منفی دیگه براش زدم شد بخاطر جواب ندادن، شد دو منفی! 

حالا اونی که بخاطر تقلب منفی گرفته بود سوگند جلاله خورد که چیزی نرسونده، منم دیدم اینجوریه گفتم دیگه داری قَسَم میخوری باشه منفی تقلبت رو پاک می‌کنم. دیگه نمیتونم که بگم داری قَسَم دروغ میخوری! منفیش رو پاک کردم شد یه منفی! گفت حالا درسم جواب میدم:-/ ازش پرسیدم بلد بود یه مثبتم براش گذاشتم! حالا اون که من فکر می‌کردم تقلب کرده شد یه مثبت بدون منفی، اونی که بخاطر منفیِ این گفت برام منفی بذار موند با یه منفی! بنابراین بازنده اصلی شد اونی که فداکاری کرده بود! یکی از بچه‌ها بغل دستش نشسته بود بهش گفت خاک توی سرت! 

نتیجه اینکه ینی میخام بگم فداکاری نکنید! به فکر خودتون باشید! 

  • سید نورالله شاهرخی
۱۱
مهر
۹۸

یکی از دانشجوا هست من حس می‌کنم بشدت وابسته هست به گوشیش و سر کلاس من، تحملِ ممنوعیتِ جدا شدن از گوشی براش عذاب الیم هست، همیشه هم سر کلاسای من نقطه کور من رو انتخاب میکنه برای نشستنش، ردیف آخر، کنج روبروی من در کلاس، پشت یه دانشجوی دیگه و دیگه وقتی هیچکدوم از اینا مقدورش نباشه یه صندلی رو کاملاً میچسبونه به جلوی پاش که اگر خواست گوشی رو بذاره روی دسته صندلی، گوشی در پسِ پشتیِ صندلیِ جلویی قایم بشه و من نبینمش، منم که دیگه آخر این کارام خودم، معمولاً جاش رو عوض میکنم میگم بیا بشین جلو و گوشیتم دور کن از خودت. بذارش روی دسته صندلی جلویی یا بذارش توی کیف. 

حالا این بار توی کلاس گوشیش زنگ خورد و در حالی که داشت گوشی رو نشون من می‌داد گفت برم بیرون جواب بدم، منم که معتقدم وقتی من به عنوان معلم همه‌ی مُوَکلا و اعضای خونواده رو منتظر میذارم تا بعد از کلاس، ولو که کارشونم واجب باشه دانشجو هم به طریق اولی باید این کار رو بکنه، اجازه ندادم بره بیرون. بعد دیدم طبق معمول ردیف آخر نشسته و سرش توی موبایل هست، گفتم یا گوشیت رو بذار جلو یا خودت بیا جلو، گفت خودم میام جلو. 

اونوخ تخصص هم داره، وقتی جابجاش هم میکنم باز میره جایی میشینه که لااقل اگر خودش توی نقطه‌ی کور من نیست موبایلش حتی توی جای جدید هم توی نقطه کور من باشه، منم اینو میدونم طبیعتاً :-/ (ینی من با این دانشجوا ماجراها دارم ها) 

دیدم باز داره دسته‌ی صندلی رو نگاه میکنه، فهمیدم باز خبریه، توی جای جدید، نشسته بود پشت یه دانشجو که موبایلش توی نقطه کور من باشه، به بهونه قدم زدن در حین تدریس، عرض کلاس رو طی کردم و رفتم روبروش، دیدم بله، پشت دانشجو موبایلش رو گذاشته روی دسته صندلی، صفحه موبایل هم روشنه و روی تلگرام هست :-/ رفتم موبایلش رو از روی دسته صندلی برداشتم و گذاشتم روی دسته صندلی‌ای که با صندلی خودش دو تا فاصله داشت، برگشتم نزدیک تریبون و گفتم هیچ اتفاقی نمیفته بذار هوادارات یه دو ساعت منتظر جواب بمونن، لازم نیست فوری جوابشون بدی، هیچ فاجعه‌ای اتفاق نمیفته یه کم منتظرشون نگه بداری. 

بعدم گفتم اگر میخای سر کلاس نباشی اجباری نیست میتونی تشریف ببری بیرون، هیچی دیگه موبایل که از دسترسش خارج شد پا شد از کلاس رفت بیرون! 

البته خود ایشون معتقده که تماسش تماس ضروری بوده و حتماً باید جواب می‌داده و روشن کردن تلگرام هم برای این بوده که منتظر یه پیام واجب بوده، اینم بگم که از دو طرف ماجرا گفته باشم و متهم نشم به جانبداری ناروا از خودم :-/

نتیجه‌ی اخلاقی : اگر نمیخاید توی کلاس، حضور داشته باشید نیاید کلاس، اگر بخاطر غیبت نخوردن مجبورید بیاید کلاس پس باید روحاً هم در کلاس حاضر باشید، حضور جسمی کافی نیست. 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۷
مهر
۹۸

یکی از دانشجوای بزرگوار رو دیدم امروز سر کلاس، اونم ردیف اول با ظاهری نشسته بود که برام عجیب به نظر میومد، با صندل نشسته بود، بدون جوراب، بعضی وختام پاشو کامل از صندل درمی‌آورد و میذاشت لبه‌ی صندلی! چون بدون جوراب بود این حرکتش کامل توی ذوق می‌زد، افتادم یاد خودم توی دوران کارشناسی، چون بَدَم از عرق کردن پا میومد صندل میپوشیدم و جوراب هم نمیپوشیدم! الان با خودم فکر کردم کارم چقدر زشت بوده و چطور استادا تحمل میکردن؟ البته چون درسم یه سر و گردن از بقیه بهتر بود و خلقیات عجیب و غریب هم کم نداشتم احتمالاً خیلی از اساتید صندل پوشیدنم اونم بدون جوراب رو میذاشتن به حساب مثلاً خاص بودن و چیزی نمیگفتن! ولی خودم الان میدونم کارم زشت بوده خیلی. 

اونوخ یه بار سر کلاس یکی از اساتید که خیلی هم مقرراتی بود رفته بودم کنفرانس بدم و چون فکر می‌کردم که نباید از اصول خودم حتی در مقام صندل پوشیدن کوتاه بیام :-/ با همون صندل بدون جوراب جلوی همون استاد رفتم کنفرانس دادم و طبیعتاً چون مطالعه‌م زیاد بود کنفرانسم رو خوب دادم، آخر کنفرانس اون استاده گفت کنفرانست خوب بود ولی چرا جوراب نپوشیدی؟ از خدا که پنهون نیست از شمام چه پنهون به دروغ گفتم پام حساسیت داره به کفش! ولی اصلاً حس خوبی نداشتم جلوی جمع! از اون به بعد به طور جدی‌تر در مورد پوشیدن کفش یا لااقل صندل رو با جوراب پوشیدن مشغول کلنجار رفتن با خودم شدم! 

مدت‌ها طول کشید تا به دلیل ضرورت‌های شغلی کوتاه اومدم و کفش پوشیدم! ولی از دو جهت کفش پوشیدن رو همین الانم کامل انجام نمیدم اولاً فواصل داخل شهر و نزدیک خونه رو با صندل میرم و میام و ثانیاً خیلی وختا سر کلاس، پشت تریبون که دارم درس میدم پاهام رو کامل از کفش درمیارم چون واقعاً بدم میاد از بو گرفتن و عرق کردن پا! 

حالا این به کنار، می‌خواستم یه چیز دیگه تعریف کنم، این دانشجوه که نشسته بود ردیف اول و صندل بدون جوراب پوشیده بود خیلی با خودم کلنجار رفتم و چیزی جلوی جمع نگفتم و تصمیم داشتم آخر کلاس ازش بخام دفه بعد اینجوری نیاد، ولی اتفاقی افتاد که اصلاً کار به اونجا نکشید، دیدم من هی دارم درس میدم ایشون سرش هی توی کتابه و داره یه چیزایی میخونه و بعد از خوندن مطالب، تازه به نشونه فهمیدن مطلب سرشم هی تکون میده و یه جاهائی از کتابم داره خط میکشه زیر مطالب :-/ بعد من می‌دونستم این ربطی به درس من نداره، جلد کتاب هم به کتاب منبع درس من نمی‌خورد اما باز احتمال دادم شاید داره کتاب کمک درسی یا کنکور منبع درس من رو میخونه، یه مطلبی رو کامل گفتم و طبق رویه‌ی معمولم ازش پرسیدم بگو چی گفتم؟ طبیعتاً نمی‌دونست! گفتم این کتابه چیه دستت؟ گفت فلان کتاب. صداش کاملاً مبهم بود با اینکه توی ردیف اول بود، ولی فکر کنم اسم درس من رو گفت و بعدم پشت جلد کتاب سمت من بود و من اسم کتاب رو نمی‌دیدم، گفتم کتاب رو برگردون جلدش رو ببینم، فکر می‌کنید کتاب چی داشت میخوند؟ 

آفرین درست حدس زدید. کور شم اگر دروغ بگم داشت کتاب آیین‌نامه راهنمایی و رانندگی میخوند! اونم سر کلاس من، توی ردیف اول! نمیدونم چی با خودش فکر کرده بود! البته خیلی وقت بود با من کلاس نداشت و احتمالاً خلق و خوی من دستش نبود. 

من چی کردم؟ هیچی چکار کنم. بش گفتم اگر میخای اینو بخونی برو خارج از کلاس بخون، گفت غیبت نمیزنی؟ گفتم معلومه که میزنم، گفت پس میمونم. هیچی کتابو بست من شروع کردم ادامه‌ی درس، دو سه دقیقه بعد دوباره آیین‌نامه رو باز کرد شروع کرد خوندن :-/ گفتم حداقل مثل بقیه ادای حضور رو دربیار و وانمود کن سر کلاس هستی، این نمیشه ک بیای سر کلاس من و آیین‌نامه راهنمایی و رانندگی بخونی، اینام خیلی‌هاشون سر کلاس حاضر نیستن اما وانمود میکنن حاضرن، بعدم بهش گفتم من که نمیتونم اجبارت کنم از کلاس بری بیرون ولی حضورت رو در لیست حضور و غیاب تبدیل می‌کنم به غیبت! 

پاک کن برداشتم و علامت حضور جلوی اسمش رو پاک کردم، اون چکار کرد؟ چیزاش رو جمع کرد از کلاس رفت بیرون و چون غیبت سومش هم بود بهش گفتم با یک جلسه‌ی دیگه غیبت حذف میشی! در حین گفتن این جمله بودم، اصلاً وانستاد جمله‌م تموم بشه نصف آخر جمله توی دهنم ماسید در رو بست و رفت! 

سکوت سهمگینی کلاس رو پر کرد، ادامه دادم به تدریس! 

 

نتیجه‌ی اخلاقی : ایده‌ی من اینه اگر نمیخاید درس بخونید نیاید دانشگاه و اگر نمیخاید سر کلاس حاضر باشید و به نظرتون کلاس اومدن کار احمقانه‌ای هست برید دانشگاه پیام نور، ولی هم خدا هم خرما نمیشه. نمیشه از نظر قانونی و مدرک دانشگاهی و از نظر خونواده نشون بدید توی دانشگاه روزانه درس میخونید و در همه‌ی کلاسا حاضرید اما وضعیت شرکتتون در کلاسا اینجوری باشه. 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۷
مهر
۹۸

یکی از کلاسای من هست که با استاد محترم دیگه‌ای هم ارائه شده و برخی از دانشجویان اون کلاس، طبیعتاً کسایی هستن که از من یا از سختگیریام دل خوشی ندارن، منم البته خوشحالم که اون بزرگوارا انتخاب کردن و از کلاس من رفتن چون هیچی ضد حال‌تر از این نیست که دانشجویی سر کلاست باشه که به اجبار اومده و به لطائف الحیل هم دنبال اینه از سر و ته کلاست بزنه و در بره، یه دفه میگه مریضم یه دفه میگه کار دارم، یه دفه میگه مسافرم! حالا به اینایی ک موندن میگم من چراغا رو خاموش می‌کنم شمام اگر میخاید برید! عیبی نداره!

اونوخ این به کنار، یکی از دانشجوای این کلاس من میگه برخی از دانشجوای اون کلاس که کلاس منو ترک کردن و رفتن هر هفته میان جزوه‌ی شما رو از من میگیرن و میگن درسته ما رفتیم اون کلاس ولی جزوه‌ی شاهرخی رو میخایم داشته باشیم! ببین اینا دیگه کیَن!!!! 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۵
مهر
۹۸

باز خدا اموات ایشون رو غریق نور و رحمت بفرماید که هیچ جا از دایره‌ی ادب پا رو فراتر نگذاشته، دانشجو دارم قبل از اعلام نمرات فقط در حد پرستش، تملق نمیگه، غیر از پرستش همه چی میگه، اونوخ بعد از اعلام نمرات، فحش میده ها، از اون فحشا!!!! خب بنده‌ی خدا دَرسِت رو بخون، مثل خیلیای دیگه، لازم نیست نه احترام بیش از حد کنی و نه فحش بدی. 

  • سید نورالله شاهرخی
۱۱
دی
۹۷

این تصویر در پایان یکی از جلسات تدریس خاطره‌انگیز ثبت شد.

یکی از جلسات کلاس حقوق مدنی 3. بحث در خصوص شروط ضمن عقدی بود که مخالف مقتضای ثانوی یا مقتضای آمره‌ی عقد هستن. به عنوان مثال از چنین شروطی ماده‌ی 1105 قانون مدنی بیان شد که میگه توی عقد نکاح، مرد، عنوان ریاست خونواده رو بر عهده داره و این هم حق و هم تکلیف مرد هست.

همین ماده، کافی بود تا ماشه‌ی بحث بسیار پر حرارت و پر دامنه‌ای رو بچکونه که از حقوق زن در اسلام شروع می‌شد و به کار کردن زن در بیرون از خونواده و آرایش زن در بیرون از منزل و نحوه‌ی تعامل زن با نامحرم در بیرون از منزل گسترش پیدا می‌کرد. موضوعاتی بسیار ملتهب و پر از استدلالات موافق و مخالف. حالا کار به ماهیت بحث و اینکه حق با کی بود ندارم. طبیعتاً هر کسی فکر می‌کنه حق با خودش هست. اما التهاب بحث و درگیر شدن دانشجوای دو سمت بحث با همدیگه توی کلاس برام جالب بود. خیلی وختا مجبور بودم برای اینکه نذارم دانشجوا با همدیگه وارد درگیری کلامی بشن و حرمت‌ها بخصوص بین اجناس مخالف (جمع مکسری اشتباه از جنس‌های مخالف) پابرجا باقی بمونه صدای خودم رو بلند کنم تا بر صدای اونا غلبه کنه و ازشون بخام با همدیگه بحث نکنن و فقط با من حرف بزنن.

اونوخ توی حیص و بیص بحث، مثلاً وختی که نیم ساعت از بحث گذشته بود یه دفه یکی از آقایون کلاس که من به لبخندهایی که بر لبش هست در هر حالت و به خونسرد بودن و آروم بودن می‌شناسمش یه دفه منفجر شد و رو به سمت مقابل بحث شروع کرد با خشم و با صدای بلند حرف زدن! دیگه فهمیدم اوضاع کلاس همچینم طبیعی نیست که این دانشجو اینجوری عصبانی شده. هیچی دیگه به نحوی مدیریت کلاس رو دوباره در دست گرفتم و به اطراف بحث اجازه دادم بدون خطاب قرار دادن همدیگه، هر کسی جمع‌بندی خودش از بحث رو در جمله‌ای کوتاه بگه و در آخر هم بین دو نظر رأی گیری کردم.

حواستون بود که بحث در اون کلاس از کجا شروع شد؟ از ریاست مرد بر خانواده به عنوان مثالی برای مقتضای آمره‌ی عقد. در پایان اون پنجاه دقیقه بحث و بعد از رأی گیری، یکی از دانشجوا برگشته میگه استاد حالا منظور از شرط خلاف مقتضای آمره‌ی عقد رو فهمیدیم. اما مثالش مثل چی؟ من؟ اینجوری بودم :-/

ولی اون جلسه و التهابش و منفجر شدن اون دانشجو در حین بحث، به عنوان یه خاطره‌ی جالب توی ذهنم ثبت شد برای همیشه.

حالا این عکس در پایان اون کلاس گرفته شده. 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۷
دی
۹۷

جزوه‌ی تدریس شده‌ی حقوق مدنی 3 بدون مطالبِ تدریس شده در جلسه‌ی آخر. 

توجهتون رو جلب می‌کنم به شماره‌ی صفحه!

این جزوه‌ی همون درسه هست که اینجا توی خاطرات تدریس نوشتم اون دانشجوه میگفت استاد شصت صفحه درس دادی کلاً :-/

  • سید نورالله شاهرخی
۰۱
دی
۹۷

اول:

اومده میگه استاد، وُیس‌های درسیتون خییییییلی زیاد شده، نمی‌رسیم بنویسیم، یه قسمت‌هایی رو حذف کن. میگم خب وُیس‌ها رو اشتراکی بنویسید، هر کسی از دوستانتون نیم ساعت رو بنویسید. میگه خب نمیشه باید حتماً خودمون گوش بدیم. میگم چرا؟ میگه تا گوش ندیم متوجه نمیشیم.

میگم خب برای متوجه شدن خودت، وُیس‌ها رو گوش میدی نه برای اینکه جزوه‌ی تدریس منو بنویسی وگرنه اگر مشکل، نوشتن جزوه‌ی من باشه میتونی با کمک دوستانت بنویسی دیگه چرا منتش رو سر من می‌گذاری که جزوه‌ی من زیاده؟ راه حلش اینه که اشتراکی بنویسید و بعد اگر دوست داشتی همه‌ش رو گوش بدی! 

از اونجا که حرف حساب، جواب نداره (آیکن تعریف از خود) دیگه چیزی نمیگه و میره. 


دوم:

برای بچه‌های خوابگاه، کارشناس مواد مخدر از نیروی انتظامی برده بودن که مثلاً بهشون آگاهی بده در مورد انواع مختلف مواد مخدر و بهشون اعلام خطر کنه. یکی از دانشجویان می‌گفت که اون آقای کارشناس می‌گفته که یک ماده‌ی مخدری هست که اگر کسی مصرف کنه میتونه تا چندین روز بدون خواب باشه و مستمراً بنشینه درس بخونه ولی فلان مضرات رو هم داره. اون دانشجوِه گفت یکی از مستمعینِ حرفای این کارشناسه دراومده گفته نکنه استاد شاهرخی هم از این مَوادا میزنه که ده ساعت یه نَفَس درس میده، هیچَم خسته نمیشه :-/

ینی میخام بگم یه اینطور دانشجوایی دارم من.


سوم:

امتحان میان‌ترم درس حقوق مدنی 3. بعد از اون دو تا درس اصول فقه - که حلّال مشکلات همه‌ی دروس دیگه هستن - بدون تردید مدنی 3 مهم‌ترین درس کارشناسی حقوق و شاید بدون اغراق مهم‌ترین درس کُلِ رشته‌ی حقوق در تمام مقاطع تحصیلی. حجم درس، بسیار بالاست. اونوخ یکی از دانشجوا که همچین هم سابقه‌ی علیه‌السلامی توی درس خوندن نداره اومده میگه استاد برای این امتحان سه چهار روزه دارم درس میخونم! میگم خسسسسته نباشی واقعاً. در طول ترم که هیچی نخوندی، الانم میخای سه چهار روز قبل از امتحان رو نخونی؟ واقعاً ما رو شرمنده‌ی خودت کردی با این درس خوندنت! ایشالا توی شادیات جبران کنیم!


چهارم:

برای تشویق دانشجویان به اینکه وختی پاسخ سؤالی رو بلد نیستن الکی انشا ننویسن و راست و حسینی بگن آقا نمی‌دونیم، براشون قانون گذاشتم که اگر در پاسخ هر سوالی بنویسن نمی‌دانم براشون بیست و پنج صدم نمره میدم. اونوخ می‌بینم توی امتحان میان‌ترم، یکی از دانشجوا دراومده سر جلسه میگه استاد با این سوالایی که من دارم می‌بینم همون همه‌ی سؤالا رو بنویسم نمیدانم نمره‌ی بیشتری می‌گیرم تا بخام خودم رو درگیر نوشتن پاسخا بکنم!!! 

ینی یه همچین دانشجوای درسخونی دارم من! 

دیدم واقعنم راس میگه، ممکنه اینم بشه ابزاری برای کسب نمره‌ی تَنبَلا. دیگه از اون به بعد گفتم فقط برای دو سؤال، میشه با این طریق، نمره کسب کرد، ینی حداکثر نمره‌ای که میشه از این طریق گرفت نیم نمره هست! 


پنجم:

یکی از دانشجوا اومده میگه استاد، شما خیلی هزینه‌ی اقتصادی بر ما تحمیل می‌کنی، میگم خب چطور؟ میگه برای کپی جزوه‌ی مدنی 3 شما 21500 پول دادم، اونوخ همه‌ی جزوات درسای دیگه سر هم پول کپی جزوه‌شون ده تومن هم نشده!!!! 

دیدم حرفش حسابه. گفتم شرمنده‌ام واقعاً. اجازه بده خودم حساب می‌کنم! 



  • سید نورالله شاهرخی
۲۹
آذر
۹۷


ببخشید این متن هم طولانی شد، کلاً من شروع نوشته‌م با خودمه اما پایانش دیگه با خداست! 


من اون اولی که کار تدریس رو شروع کردم، بسیار دموکرات منش و لیبرال مَسْلک بودم توی تدریس، همه چی رو به اختیار خود دانشجویان واگذار کرده بودم و فقط انتظار داشتم که در امتحان پایان ترم قبول بشن، مثلاً یادم هست که ترم اول تدریسم حتی حضور و غیاب هم نداشتم و دیر اومدن یا زود رفتن دانشجویان هم برام مهم نبود، باورتون میشه همچین چیزی؟ کلاسم اصن در و پیکر نداشت، هر کی هر وخ می‌خواست میومد و هر وخ هم می‌خواست میرفت. استدلالم هم این بود که بالاخره اگه کلاس من بار علمی لازم رو داشته باشه دانشجویی که بدنبال کسب علم هست خودش میاد، هر کی هم نیاد خب خودش ضرر کرده! اون ترم، سیلی محکمی خوردم چون خیلیا اصلاً نیومدن سر کلاس و آخرشم افتادن و انتظار قبول شدن و فله‌ای نمره گرفتن داشتن. دانشگاه هم براش عجیب بود که چرا آمار افتاده‌ها در درس من انقد بالاست و تفاوت محسوسی با سایرین داره. چون قاعدتاً وختی زیاد توی تدریس سخت نمی‌گیری باید توی امتحان هم همون رویه رو داشته باشی. بقیه‌ی اساتیدی که در اون دانشگاه بودن هم رعایت میکردن همین فرمول رو، اما من در حین تدریس سخت نمی‌گرفتم ولی انتظار داشتم دانشجویان خودشون نمره بگیرن ولی متأسفانه نمیتونستن بگیرن.

حالا اینا به کنار، بحث من اینا نیست الان. به هر حال با گذشت زمان به این نتیجه رسیدم که بسیاری از دانشجویان، منفعت خودشون و خونواده‌هاشون رو تشخیص نمیدن و تا فشار و اجبار بالای سرشون نباشه درس نمیخونن و به خودشون و خونواده‌هاشون ضربه میزنن. پس رفتم به سمت دیکتاتوری و در زمان تدریس بخاطر همین فشار و اجباری که بر گُرده‌ی دانشجویان میذارم منفورترین استاد دانشگاه :-/ شدم و البته بعد از فارغ‌التحصیلی نظر خیلی‌هاشون در مورد من عوض میشه چون درسایی که با من داشتن کاملاً یادشون میمونه و با یه مرور کوتاه، میتونن سؤالات آزمون‌های ارشد، قضاوت و وکالت رو جواب بدن. 

اینم به کنار، بحث من اینم نیست. به هر حال من الان معلمی هستم با خوی دیکتاتوری به قول خیلی از دانشجویان. اونوخ در بعضی از اوقات، که این خوی دیکتاتوری رو کنار میذارم و برمیگردم به همون دموکرات بودنی که اخلاق اولم بود دانشجویان چنان ضرباتی بهم میزنن که به این نتیجه می‌رسم که بجز با اخلاق دیکتاتوری کلاس‌های الان رو نمیشه کرد. شاید یه زمان‌هایی در گذشته میشد دموکرات بود و شأن کلاس رو حفظ کرد ولی الان نمیشه. 

نمونه؟ قانون موبایل در کلاس = منفی رو برای دانشجویان ارشد ورداشتم، کلاس از دستم در رفت. مدام سرشون توی گوشی بود و مدام در حال رفت و آمد بودن برای پاسخگویی به موبایل. این بود که در جلسات پایانی همین ترم دوباره قانون گذاشتم براشون که استفاده از موبایل ممنوع هست. 

نمونه‌ی دیگه؟ من همیشه برای آزمون میان‌ترم از بچه‌ها امضا می‌گرفتم و عهدنامه :-/ باهاشون امضا می‌کردم که توی اون عهدنامه تصدیق می‌کردن که فلان روز و فلان ساعت میایم امتحان میدیم و هیچ درخواستی هم برای تعویق امتحان نداریم. حالا این ترم اومدم دموکرات بشم و با خودم گفتم این بچه‌بازی و عهدنامه گرفتن و اینا چیه. با خودشون توافق میکنم و توی همون روز امتحان می‌گیرم دیگه. حالا ببینید چی شد. اولاً که توی هر کلاسی نیم ساعت تا چهل دقیقه وقت کلاس گرفته شد که اصلاً امتحان بگیریم یا نگیریم. اگر هم گرفتیم توی چه تاریخی باشه. بعدم از قول یکیشون کاملاً رسمی توی کلاس گفته شد که گفته من توی اون تاریخ مورد توافق حاضر به امتحان نیستم، چون شب قبلش تولدم هست و به علت مشغولیات ناشی از جشن تولد نمیتونم درس بخونم :-/ گفتم دیگه همین مونده که برای تاریخ امتحان، تاریخ تولدهای خودتون و مخاطب‌های خاصتون :-/ رو چک کنم. یکی میگه فلان تاریخ من تولدمه، یکی میگه بهمان تاریخ تولد شوهرمه، یکی میگه تولد زنمه، یکی میگه فلان تاریخ، اونی که من قراره بعداً باهاش ازدواج کنم :-/ تولدشه. تاریخ تولد به کنار، دو سه نفر رسماً اومدن گفتن توی اون تاریخ ما نمی‌رسیم بخونیم و امتحان یا باید کنسل بشه، یا به تاریخ دیگری موکول بشه یا از ما جداگانه امتحان بگیر :-/ ینی کاملاً جدی خودشون رو محور دنیا تلقی میکنن و انتظار دارن معلم، خودش رو با اونا هماهنگ کنه. گفتم والا اینجوری که شما میگید من باید به تعداد شما نمونه سؤال طرح کنم و از هر کسی همون تاریخی امتحان بگیرم که میلش میکشه! 

اونوخ توی یکی از کلاسا که بحث خیلی در مورد تاریخ امتحان بین دانشجویان بالا گرفته بود و کنترل کلاس برای من مشکل شده بود، یکی از دانشجویان خیلی ساکت بود و لام تا کام حرف نزد. بعداً سر یه کلاس دیگه خیلی محترمانه گفت استاد من اون روز خواستم حرف بزنم دیدم جو کلاس متشنج هست دیگه حرفی نزدم، ولی اشکال از خود شماست، ینی من. گفتم چطور؟ گفت اصلاً لازم نیست برای امتحان میان‌ترم با کسی هماهنگ کنید، شما استادید و امتحان میان‌ترم هم به نفع دانشجویان هست چون باعث حذف مطالب برای امتحان پایان‌ترم میشه. خود شما باید تاریخ معین کنید و بقیه هم مجبور به تبعیت هستن. دیدم اولاً حرفش درسته. ثانیاً چققققققدر متین و موقر هست که سر اون کلاس متشنج، حرفی نزد و بعداً حرف صحیح خودش رو در فضای آروم به من رسوند و انتقاد خودشو مطرح کرد. قبلاً برام عزیز بود این دانشجو، الان برام خییییییلی عزیزتر شد. خیلی وختا معلم از دانشجو چیز یاد میگیره. اینم یکی از اون وختا. 


جان کلام اینکه هر وقت، اختیار چیزی رو سپردم به دانشجویان مثلاً برای اینکه بهشون احترام بذارم فهمیدم که اشتباه بوده و همون روند دیکتاتوری جلوی خیلی از اتلاف وقت‌ها و کدورت‌ها رو میگیره. 


  • سید نورالله شاهرخی
۱۷
آذر
۹۷

یه سری دانشجوا هستن وختی میخان ثابت کنن خییییییلی باحال و کول و به اصطلاح جوونای دهه‌ی نودی شاخ (1) هستن و میخان توی بقیه‌ی دانشجوا سَری توی سَرا دربیارن و به عنوان یه دانشجوی شجاع و از جون گذشته! مورد شناسایی قرار بگیرن، برای وصول به این هدف از راه سر شاخ شدن با معلمینِ خودشون، اقدامات رو شروع میکنن.

البته عموماً این سر شاخ شدن، فقط پشت سر معلم هست و جلوی روی خودِ معلم، اصلاً از این خبرا نیست. مورد دیدم جلوی روی خودم تا فرط اظهار عبودیت، جلو می‌رفته و پشت سرم هر خزعبلاتی دروغ و راست به هم میبافته که شاخ درمی‌آورم! هر چند نمونه‌هایی هم مشاهده شده که دانشجو میزنه به سیم آخر و جلوی روی معلم خودش هم برخوردهایی می‌کنه که جز بی‌حیایی هیچ اسم دیگه‌ای روش نمیشه گذاشت. 

یکی از حربه‌های این دانشجویان خودْ شاخ پندار!!! اینه که به محض اینکه یه دانشجویی اعتقاد واقعی خودش رو در حمایت از یه معلمی به زبون بیاره فوراً به شدیدترین لحن ممکن بهش حمله می‌کنن که ای چاپلوس، ای متملق، ای پاچه‌خوار ای فلان ای بهمان - بجای فلان و بهمان لطفاً الفاظ بی‌ادبانه بذارید - اینا بارزترین نمونه‌ی دیکتاتوری رو علنی می‌کنن ینی منظورشون اینه که هر کسی مثل من فکر نمی‌کنه و ابراز میکنه که از فلان استاد متنفر نیست قطططططعاً باید منکوب بشه!

حالا اون روز می‌بینم توی برگه‌های نظرخواهی، یکی از دانشجویان، بیچاره یه تعریفی از من کرده بود و منم داشتم اون برگه رو سر کلاس میخوندم. فوری صدای یه دانشجویی رو شنیدم که داره میگه اَه اَه چه چاپلوس!!!! منم که گوشام فوق تیز! هست. متأسفانه یا خوشبختانه شنیدم. 

منم گفتم ایشون چاپلوس نیست. شما داری خودت رو لوس میکنی پیش بچه‌ها. وگرنه وقتی کسی توی برگه‌ی نظرخواهی اونم بدون اسم و مشخصات داره نظر خودش رو میگه قاعدتاً هدفش چاپلوسی نیست!

الان که فکر می‌کنم باید جواب تند و تیزتری می‌دادم! بدم میاد از این اخلاقْ خیییلی، که فکر می‌کنن میتونن با کوبیدن معلم، خودشون رو به جایگاهی برسونن بین بچه‌ها و تصور میکنن هر کی بیشتر و غیر منصفانه‌تر از معلم انتقاد کنه یعنی مثلاً شجاع‌تر و شاخ‌تر هست! در حالی که درستش اینه که اگر انتقادی داری جلوی روی خود معلم بگی و اگر هم می‌ترسی توی نمره‌ت مؤثر باشه پشت سر معلم، در حد معمولی که همه انتقاد و نفرین و ناله می‌کنن تو هم بکنی، نه اینکه اگر کسی نظر خودش رو در حمایت از معلم گفت تو بری فضای رعب و وحشت ایجاد کنی و چنگ بذاری توی حلق اون نفر که تو چرا از فلان معلم، متنفر نیستی! 

+ یکی از اعضای محترم کانال تلگرام هم هست این چندین مرتبه‌س شاید مثلاً پنج شش بار، توی یک ماه اخیر، هی میاد یه مطلبی رو شروع میکنه بنویسه تا حد سلام و احترام و اینا میره، بعد پشیمون میشه و پاکش میکنه و دوباره میره تا یکی دو هفته‌ی دیگه. باز روز از نو روزی از نو. خواستم از همین تریبون بگم، چیزی که میخاید بگید رو بگید. والا من بجای جنابعالی خسته شدم! 


(1) ببخشید میدونم اصطلاح مناسبی نیست، اونم از زبون من، ولی اصطلاح بهتری که دقیقاً همین معنا رو برسونه پیدا نکردم. 
  • سید نورالله شاهرخی
۱۵
آذر
۹۷

برداشت اول - لولو خور خوره!

یکی از اساتید محترم که حسابی شاکی بود از استفاده‌ی دانشجویان از موبایل سر کلاس، میگه وختی دانشجوام سر کلاسام زیاد با موبایلشون ور میرن و به تذکراتی که میدم زیاد توجه نمی‌کنن بهشون میگم بچه‌ها توی همین دانشگاه یه استادی هست دس بزنید به موبایل ازتون نمره کم می‌کنه! حالا من - ینی همون استاد - نمره ازتون نمره کم نمی‌کنم دیگه خودتون رعایت کنید! گفت بعد خود دانشجوا هی بین خودشون مدام میپرسیدن که اون کیه که نمره کم میکنه؟ بعد یکیشون دراومده گفته شاهرخی!!!

توجه نموئیدید چی شد؟ 

به این همکار محترم گفتم خب دستت درد نکنه. در واقع منو کردی لولوخورخروه و با استفاده از من به عنوان اهرم فشار سعی میکنی دانشجوا رو وادار کنی به رعایت آداب کلاس! در واقع داری به دانشجوات میگی شاهرخی رو ببینید که چقد ظالمه، قدر منو بدونید:-/ میگه نه، من که اسم تو رو نیاوردم سر کلاسم! میگم آخه نشونه‌ای دادی که هیچکی غیر از من اینکار رو نمیکنه! دیگه حالا چه فرقی میکنه اسم بیاری یا نیاری!!!

یکی از اساتید دیگه که ناظر این مکالمه بود گفت آها این روش خوبیه. منم هر چی میگم از موبایل استفاده نکنید گوش کسی بدهکار نیست، از این به بعد منم باید برم به سمت منفی گذاشتن!

ینی میخام بگم بقیه‌ی استادا هم کم کم دارن به این نتیجه میرسن که تا منفی نباشه گوش دانشجو به حرف معلم بدهکار نیست که نیست! خواهش و تمنا هم جواب نمیده!


برداشت دوم - رکورد!

امروز فک کنم رکوردی دست نیافتنی رو زدم، کلاس حقوق مدنی 3 از ساعت هشت و ربع صبح شروع شد، بینش نیم ساعت استراحت بود و ساعت دوازده و چهل دقیقه تموم شد و از کلاس اومدم بیرون! اونوخ ساعت یک باید میرفتم کلاس عصر! این بیس دقیقه باید عجله‌ای فقط یه ناهار می‌خوردم و نماز می‌خوندم و دوباره پیاپی، متصل و بدون یک لحظه استراحتِ خارج از کلاس تا ساعت شش و چهل و پنج دقیقه عصر کلاس برگزار کردم!


برداشت سوم - ریشه

یادتون هست قبلنا توی جواب یکی از پیامای ناشناس نوشته بودم هر چی از تدریسم میگذره حس میکنم ریشه‌هام بیشتر توی خاک وجود سفت میشه؟ 

حالا امروز یکی از دانشجوا توی برگه‌ی نظرخواهی نوشته بود ریشه‌های خودت داره سفت میشه ولی ریشه‌های ما رو داری خشک می‌کنی! از آرایه‌ی ادبی جالبی استفاده کرده بود! خودم که غش کرده بودم از خنده بعد از خوندن این برگه در کلاس، دانشجوا هم انقد خوششون اومد دسته جمعی کف زدن اصن!!!! 

  • سید نورالله شاهرخی
۱۳
آذر
۹۷

یکی از انتقاداتی که دانشجویان محترم به من می‌کنن و از قضا همین امروز هم یکیشون گفت اینه که واقعاً شأن ما دانشجوا فراتر از اینه که مث بچه مدرسه‌ای‌ها به ما بگی موبایل سر کلاس درنیارید و اگر صدایی از موبایل دربیاد منفی میذارم. این چه مسخره‌بازیه.

اونوخ من سر کلاس دانشجویان کارشناسی ارشد دقیقاً به علت رعایت همین شأن و شؤون، ممنوعیتی برای استفاده از موبایل بیان نمی‌کنم، با خودم میگم بالاخره هر کدومشون سنی ازشون گذشته، خودشون متوجه هستن که سر کلاس نباید از موبایل استفاده کنن. 

بعد وضعیت، سر کلاس همین ارشدا اینجوریه که کلاس، کاروانسراس اصن. مدام میرن بیرون و میان برای جواب دادن به تلفن. سر کلاس هم نفرات متعددی ازشون مدام در حالیکه کمرشون قوز کرده، سرشون توی گوشی موبایل هست. البته وختی هم اعتراض می‌کنم فوری میگن استاد ما داشتیم قانون رو چک می‌کردیم!

امروز که دیگه شاهکار بود! سر کلاس متون حقوقی ارشد، یکیشون رو می‌بینم مدام سرش توی گوشیه و فقط در جایی که دارم متن، ترجمه می‌کنم می‌نویسه و سرش رو از روی گوشی برمی‌داره. ینی وختی هر دفه من، متن انگلیسی رو می‌خوندم ایشون هی سرش میرفت توی گوشی و وختی هر دفه متن رو ترجمه می‌کردم سرش می‌رفت توی جزوه. موبایل-جزوه، موبایل-جزوه، موبایل-جزوه، بهش تذکر دادم فلانی موبایل رو ول کن، حواست به جزوه باشه. گفت چشم. دوباره دیدم من دارم متن انگلیسی می‌خونم ایشون سرش توی موبایله. گفتم فلانی حواست به جزوه باشه، گفت چشم. متن رو ترجمه کردم و رفتم جمله‌ی انگلیسی بعدی رو بخونم دیدم دوباره سرش رفت توی موبایل! میگم فلانی هی میگی چشم، دوباره میری توی موبایل! حرفی زد که دیگه آاااااااااااخرش بود، گفت آخه استاد، فوتباله الان. دارم بازی رو می‌بینم!!!!! اصلاً هم فکر نمی‌کرد داره کار بدی می‌کنه ینی کاملاً جدی با لحنی گفت که دیگه من گیر بهش ندم. راحت گفت خب فوتباله. دارم فوتبال می‌بینم! 

ینی هزاران بار بر دست و پای بلورین خودم بوسه زدم!!!!! که سر کلاس کارشناسی‌ها موبایل رو مطلقاً ممنوع کردم، از ترم بعد، رودرواسی رو میذارم کنار، سر کلاس ارشدا هم ممنوعش می‌کنم!!!! مثلاً ارشد هستن! وای به حال وختی که توی کارشناسی‌ها موبایل، آزاد بشه. من حیا می‌کنم و به خاطر شأن دانشجویان ارشد بهشون تذکر نمیدم اونوخ این بزرگواران، اینجوری جواب احترام منو میدن. سر کلاس، اونم کلاس من، فوتبال تماشا میکنن!

راستی امروز یکی از همین ارشدا توی برگه‌ی نظرخواهی نوشته بود شما - ینی من - قسط و قوله این چیزا ندارید؟ یکسره گیر دادید به درس و دانشگاه؟ برو یه کم پول درآر :-(

  • سید نورالله شاهرخی
۱۲
آذر
۹۷

یه کلاس دارم کلاس خیلی جالبیه از حیث تنوع عقاید دانشجویان در خصوص من. البته من معمولاً کلاسام همین جوری هست، این کلاس هم کسانی توش هستن که بسیار نظر لطفشون شامل حال من هست چه جلوی رو و چه پشت سر، یه کسانی هم توشون هست که بسیار جلوی روم به من انتقاد می‌کنن و البته لابد پشت سر، یه کسانی هم هستن که جلوی روم سکوت می‌کنن یا حتی تعریف می‌کنن اما پشت سر میدونم حسسسابی از خجالتم درمیان.

این کلاسه که میگم از این حیث جالبه که توش یه درس اصلی ارائه شده و اگر دانشجویان درس رو حذف کنن تصورشون بر این هست که عقب میفتن. اونوخ همین دانشجویان ترم قبل یه درسی با من داشتن که امکان حذفش بود ینی زیاد عقب نمیفتادن، توی اون درس، همه‌ی ترم رو اومدن سر کلاس بعد در پایان ترم در فرصت حذف اضطراری تقریباً هشتاد درصدشون طی یک اقدام هماهنگ، درس رو حذف کردن!!!! انقد منو دوس دارن ینی!!!!

الان خب البته مشکلشون اینه که نمیتونن درس رو حذف کنن، چون جزو دروس اصلی هست، بعضی از دانشجویان محترم همین کلاس هم علناً میگن ما اصن با درس دادن شما مشکل نداریم، مشکل ما اخلاق شماست!!! باید هر درسی به شما - ینی من - میدن با دو استاد ارائه بشه که ما مجبور به گرفتن درس با شما نشیم! گفتن این حرفا اونم رو در رو برای من ارزشمند هست چون نشون‌دهنده‌ی شجاعت و صداقت دانشجویان گوینده‌ی این حرفا هست، بالاخره هر کس نظری داره و قرار هم نیست که همه کُشته مرده‌ی من باشن! اما مشکل اینجاست که در مواردی قبلاً مشاهده شده برخی از اوقات، دانشجویان محترم ضمن اینکه انتقادات خودشون رو، رو در رو گفتن این دغدغه رو هم داشتن که نکنه مثلاً روی نمره دادن من اثر داشته باشه این حرفاشون.

از طریق همین تریبون لازمه اعلام کنم هر کسی انتقادی از من داره و فکر میکنه اگر رو در رو به من بگه توی برگه‌ی امتحانیش ازش انتقام می‌کشم لطف کنه کلاً چیزی نگه!!! متنفففففففرم از اینکه برخی از دانشجویان محترم هستن که انتقاد میکنن جلوی جمع، اونوخ وقتی خدای نکرده نمره‌شون کم میشه به دانشجوای دیگه میگن دیدی چطور ازم انتقام گرفت؟ دیدی چطور حقم رو خورد؟ حرومش بشه ایششششششالا!

من این ابزار پیام ناشناس رو واسه همین گذاشتم که هر کسی هر چی دل تنگش میخاد بگه و عین خیالش هم نباشه. بنابراین اگر کسی رو در رو از من انتقاد کنه و بعد مدعی بشه نمره‌ی کَمِش ناشی از انتقاد رو در رو هست صد در صد داره کذب میگه. بهش بگید میتونستی از ابزار پیام ناشناس استفاده کنی که کارِت به چنین جایی نکشه. ضمناً لازم به بیان نیست که نمره از نظر من مصداق بارز حق‌الناس هست و ارائه‌ی حتی بدترین فُحش‌ها به صورت رو در رو، صدمی تأثیر در کاهش نمره و ارائه‌ی بزرگترین تملق‌ها صدمی تأثیر در افزایش نمره نداره.

حالا اینا به کنار. یکی از دانشجویان همین کلاس در کمال ناباوری من، بهم اشکال کرد که استاد خییییییلی مباحث حاشیه‌ای توی درس دادنت هست و باعث میشه که وقت کلاس هدر بره. نظرش به پاسخگویی من به انتقادات رو در رو بود، می‌گفت اینا رو بذار برای بعد از ساعت درس. 

حالا همیشه به من میگن تو خییییییلی درس میدی و ما رو بیچاره کردی، این یکی می‌گفت تو اصن درس نمیدی و مدیون وقت ما هستی. رو کردم به یکی از دانشجویان که میدونم جزوه می‌نویسه میگم من کم درس دادم؟ چند صفحه درس دادم تا حالا؟ جلوی بقیه‌ی دانشجویان میگه استاد 60 صفحه درس دادی از اول تا حالا!!! انگار با پتک کوبیدن توی سرم بعدم یه پارچ آب یخ ریختن روم!!!! میگم درس سه واحدی، با دو جلسه فوق‌العاده، هر هفته 4 ساعت، کلاً 60 صفحه درس دادم؟ میگه آره!!! هیچی دیگه! آبروم رو جلوی بقیه‌ی دانشجوا برد!!!! حرف اون دانشجویی که می‌گفت تو کم درس میدی تأیید شد! من در حالی‌که شرمنده شده بودم ادامه دادم به تدریس. 

اونوخ فردا یه درس دیگه با همون دانشجو داشتم، آخر وقت. رفتیم تا پای اتوبوس. پای اتوبوس بهش گفتم فلانی واقعاً من کل ترم، 60 صفحه درس دادم فقط؟ میگه ععععاره استاد. 60 صفحه‌ی پشت و رو از این صفحات. اونوخ صفحاتش نه تنها صفحه‌ی دفتر نبود، از برگه‌ی A4 هم بزرگتر بود، دوستاش می‌گفتن خطش هم ریز هست و با فاصله‌ی کم هم می‌نویسه! منظورش از 60 صفحه، 60 برگه بود، ینی 120 صفحه! 

بهش گفتم آها، 120 صفحه درس دادم، اونم توی این صفحه‌های بزرگ! بَرات یه دو سه تا منفی میذارم که دفه‌ی دیگه، جلوی جمع، آبروی منو نبری! (مزاح)

ینی میخام بگم برخی اوقات، دانشجوا اینجوری پشت هم درمیان سر کلاس و از هم حمایت میکنن علیه معلم! 

ببخشید زیاد نوشتم فک کنم! 


  • سید نورالله شاهرخی
۱۰
آذر
۹۷

داور دو تا پایان‌نامه بودم امروز، سایر اساتید محترم خیلی دغدغه داشتن که نکنه ایرادات زیاد بگیرم و جلسه‌ی دفاع رو با مشکل جدددددی مواجه کنم!!!! توی جلسه‌ی دفاع دانشجوی اول، داور محترمی که قبل از من داشت ایرادات رو بیان می‌فرمود گفت من ایرادات خودم رو عرض می‌کنم بعد به طور مبسوووط در خدمت آقای شاهرخی خواهیم بود! و این کلمه‌ی (مبسوط) رو طوری ادا کرد که ینی الان این شاهرخی دانشجو رو میکِشه به خاک و خون!!!!!

دانشجوی بنده‌خدا هم خییییییلی استرس داشت طوری که پاسخ سؤالات ساده از ذهنش میگریخت و عملاً غیر از نوشته، به طور شفاهی نمیتونست چیز خاصی بگه!!!!! همه‌ش هم الکی بود این استرس! کارش غیر قابل قبول نبود، اشکالاتی داشت اما به هر حال کیه که اشکال نداشته باشه، مهم این بود که سرقت ادبی توی کارش نبود. خلاصه حتی اساتید دیگه انتظار داشتن که من باعث اخلال جدی در روند کار بشم! ایراداتم رو که گفتم و تموم شد همه یه نَفَسی به راحت کشیدن! حتی اساتید دیگه!

توی اون قسمت مشورت برای دادن نمره، که اساتید به اصطلاح وارد شور میشن، هم نمره‌ی مد نظرم رو که گفتم سایر اساتید شوکه شدن از تعجب! چون انتظارشون این بود که من نمره‌ی کمتری رو بگم. حتی یکی از اساتید گفت واقعاً منو شگفت‌زده کردی! گفتم بابا دانشجوا هیچی، شما چرا از من غول ساختید؟ بله. یه پایان‌نامه بود که داورش بودم و 80 درصدش سرقت ادبی بود و طرف، رسماً خزعبلات نوشته بود و من اصرار کردم یا باید 14 بگیره یا به کلی رد بشه ولی اون همه‌ش سرقت ادبی بود، دیگه قرار نیست که هر پایان‌نامه‌ای من میشم داورش به اون سرنوشت دچار بشه! من هر چیزی که دانشجوا میگن رو تکذیب می‌کنم! یکی از اساتید گفت از این به بعد ما هم تکذیب می‌کنیم! 

بحث استرس دانشجو شد که نمی‌تونست مطالب رو خوب بیان کنه و خودم رسماً نگران سلامتیش شدم، گفتم الان نیفته زمین یه دفه، بعد اینم بنویسن به پای من، بگن توی جلسه‌ی دفاعی که شاهرخی هم توش بود دانشجوی مربوطه از هوش رفت! یکی از اساتید تعریف کرد که توی جلسه‌ی دفاع یه پایان‌نامه‌ای داور بوده توی دانشگاه آزاد، جلسه‌ی دفاع مال یه زن و شوهر بوده، بعد خانومه حامله بوده، استاد راهنماش گفته این خییییییلی استرس داره اگر بیاد دفاع کنه بچه‌شو میندازه! پس اصلاً نیاد ما خودمون یه نمره‌ای بهش بدیم! گفت منم گفتم نیاد که نمیشه، اصلاً از نظر قانونی مشکل داره، بیاد حرف بزنه، ما در مقام داور ایراد زیادی بهش نمی‌گیریم! یکی از اساتید دیگه که داشت این تعریف رو می‌شنید گفت اگر شاهرخی داور اون پایان‌نامه می‌شد قطعاً خانومه بچه‌ش رو سقط می‌کرد! گفتم ای بابا! من اینم تکذیب می‌کنم!

خلاصه این دو دانشجوی محترم چنان تصوری از من داشتن که وقتی جلسه‌ی دفاع تموم شد علیرغم همه‌ی ایراداتی که گرفته بودم به کارشون اومدن از من تشکر کردن بابت اینکه کارشون رو از اونچیزی که فکر میکردن بهتر ارزیابی کرده بودم! گفتن استاد به نظرتون چطور بود کارمون؟ به شوخی بهشون گفتم فکر می‌کردم بدتر از این باشه!!!!

خلاصه امروز هم اون دو دانشجوی محترم، هم اساتید محترم مربوطه نفسی به راحت کشیدن که شر من از سرشون دفع شده بود! این بود انشای امروز من:-/

آهان راستی همونطور که اینجا نوشته بودم لب به وسایل پذیرایی تهیه شده از سوی دانشجویان نزدم و اگر پذیرایی هم نمیکردن به عنوان تحسین شجاعت و انجام ندادن عرف اشتباه، نیم نمره بهشون اضافه می‌دادم اما متأسفانه پذیرایی کردن و از نمره‌ی جایزه محروم شدن :-(

  • سید نورالله شاهرخی
۰۶
آذر
۹۷

توی آیین دادرسی مدنی 2 بحث این بود که ممکنه جلسه‌ی دادرسی در روز مقرر با تعطیلی غیر منتظره‌ای مواجه باشه که از قبل توی تقویم پیش‌بینی نشده باشه، من مثال زدم گفتم مثل اینکه مثلاً یکی از مراجع عظام تقلید فوت کنه و اون روز رو تعطیل رسمی اعلام کنن، یکی از بچه‌ها برگشت گفت مثل روزی که آیت‌الله هاشمی رفسنجانی فوت کرد، من گفتم اون روز رو تعطیل نکردن، فقط امتحانای دانشگاه آزاد کنسل شد و فوت ایشون نمیتونه مصداق این بحث ما باشه، حالا این دانشجوی محترم که تمایلات موسوم به اصلاح‌طلبانه هم داشت هی گیر داده بود به اینکه نه اون روز تعطیل شد، منم هی میگفتم نه بابا تعطیل نشد. این دانشجو فکر می‌کرد چون ممکنه من با خط سیاسی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی موافق نباشم دارم تعطیلی روز فوت ایشون رو انکار میکنم که مثلاً از عظمت مقام ایشون بکاهم! در حالی که من فقط داشتم واقعیت رو می‌گفتم و واقعیت هم این بود که تعطیل رسمی اعلام نشد بخاطر فوت ایشون.

در همین حیص و بیص و کشاکش من و این دانشجو بود که یکی از دانشجویان محترم دیگه که تمایلات اصولگرایانه‌ی شدیدی دارن در اومد گفت خب دیگه، بابا ولمون کن، اصلاً تا چهلمش تعطیل بود :-/ کلاس رفت رو هوا!!! من که تا بیست سی ثانیه با صدای بلند مشغول قهقهه زدن بودم!!!! به این دانشجوئه گفتم این حرفت سه چهار تا مثبت داشت! 

  • سید نورالله شاهرخی
۲۸
آبان
۹۷

این رو هم یکی از دانشجویان محترم دانشگاه‌های خارج از استان فرستادن که با من و فایل‌های صوتی من از طریق وبلاگ آشنا شدن و شروع کردن به پیاده کردن فایل‌های صوتی و توصیه کردن این رو منتشر کنم و منم البته به ایشون عرض کردم چنین مطالبی هیییییییییچ تأثیری بر روی مخالفین محترم من نخواهد داشت و چه بسا فکر کنن به دروغ دارم برای خودم بازار گرمی می‌کنم :-/

  • سید نورالله شاهرخی
۲۲
آبان
۹۷

برداشت اول - نمیدونم چه عنوانی استفاده کنم که به شخص محترم مربوطه برنخوره!

توی یکی از کلاسایی که زبان انگلیسی درس میدم، یکی از دانشجویان محترم هست که چند جلسه دیر تشریف آوردن کلاس، از همون جلسه‌ای هم که تشریف آوردن هیچ، متن رو تهیه نکردن و فقط تشریف دارن در کلاس، هی مدام ازشون میخام که متن رو تهیه کنن و هر جلسه موکول می‌فرمایند به هفته‌ی بعد، حالا این هفته من که مشغول درس بودم ایشون مدام گوشی دستشون بود و ظاهراً اینطور به نظر می‌رسید که دارن از روی گوشی متن پی دی اف رو مطالعه می‌کنن. این از این. 

مشغول توضیح یه مفهومی به زبان فارسی بودم در کلاس، دیدم ظاهراً اصلاً حواسشون نیست، عرض کردم متن که ندارید، لطفاً به توضیحات من گوش کنید حداقل. یه دفعه چیزی فرمودن برق از سَرَم پرید. گفت من نمی‌خواستم بگم ولی الان که مجبور شدم میگم، من آیلتس 9 دارم و شما - ینی من - تلفظتون اوووووونقد اشتباه هست که من اصلاً نمی‌فهمم چی میگید و نمی‌تونم تمرکز کنم و علت عدم تمرکزم اینه :-/ مثلاً به جِست میگی جاست. گفتم این چه بهانه‌ای است میاری؟ اولاً که تلفظ صحیح این کلمه بر اساس فرهنگ آکسفورد همون جاست هست، این از این، - تلفظ آکسفورد رو هم نشونش دادم، باز قبول نمی‌کرد!!!! - الان هم که از کلاس اومدم بیرون تلفظ اون کلمه رو بطور صوتی از دیکشنری آکسفورد گوش میدم دقیقاً میگه جاست و نه اون طور که ایشون می‌فرمود جِست :-{ - ادامه دادم : ثانیاً اصلاً تلفظ من اشتباه، من اصلاً ادعایی در بحث تلفظ ندارم، میدونم که قطعاً تلفظ یه سری از کلمات رو هم اشتباه میگم، جنابعالی که متن جلوت هست، از روی متن نگاه کن و ذهنت متمرکز بر کلاس باشه، میفرماد که نه، اصن کلمه‌ی جاست به کنار، توی کلمات دیگه هم تلفظ شما اشتباهه و من متوجه نمی‌شم!!! میگم مگر متن جلوت نیست؟ چ ربطی به تلفظ داره؟ 

حالا چرا گفتم برق از سرم پرید؟ آخه میدونید با یه لحنی گفت من نمی‌خواستم بگم اما الان که مجبور شدم میگم من آیلتس 9 دارم، افتادم یاد اون کارتونِ میتی کُمان، که در پایان هر قسمت از کارتون وقتی که به لحظات حساس مجازات مجرمین نزدیک می‌شدیم و کار دیگه حسابی به جاهای باریک می‌کشید شخصیت مثبت کارتون، یه علامت درمی‌آورد و می‌گفت این علامت مأمور مخصوص حاکم بزرگ، میتی کُمان هست و همه یکدفعه به سجده می‌افتادن و ابراز عبودیت و بندگی میکردن نسبت به حاکم بزرگ :-( برام قابل درک نیست اصلاً که یه دانشجو، به دلیل داشتن آیلتس 9 یا با اظهار اشتباه بودن تلفظ معلم، شأن خودش رو اونقدر بالاتر از کلاس بدونه که حاضر به مشارکت در کلاس نباشه. بگذریم از اینکه زبان تخصصی کلاً فازش با زبان عمومی و آیلتس و تافل فرق میکنه و دونستن زبان عمومی اصلاً به معنای موفقیت در زبان تخصصی نیست، مثل اینه که کسی بگه من چون زبان انگلیسی بلدم، پس میتونم متون تخصصی پزشکی هم ترجمه کنم (-:

البته این دانشجوی محترم که قطعاً چنین قصدی ندارن و این تشبیه هم که من در فوق بیان کردم صرفاً حالتی است که با توجه به لحن قاطعانه‌ی ایشون، توی ذهن من شکل گرفت و قصد هیچ اسائه‌ی ادبی هم به ساحت ایشون خدای نکرده در کار نیست. 


برداشت دوم - شگفت‌انگیز

امروز توی دانشگاه یه تذکر آیین‌نامه‌ای شگفت‌انگیز گرفتم از مقامات دانشگاه. بهم به طور مکتوب گفتن چون توی یه کلاس، یه هفته کلاس رو تشکیل ندادم، باید جبرانی براشون بذارم و تازه گفتن جبرانی رو هم نباید به آخر ترم بندازم. اونوخ جالب اینه که برای همین کلاس، که سه واحدی هم هست من از همون هفته‌ی اول مهر، کلاس تشکیل دادم، غیبت نداشتم، بدون اینکه کسی از مقامات دانشگاه بدونه یا انتظار تشکری از کسی داشته باشم هر هفته بجای سه ساعت، چهار ساعت کلاس تشکیل دادم و یه جلسه هم بجای روز تعطیل رسمی، براشون فوق‌العاده گذاشتم، ینی همین الان، چهار هیچ از دانشگاه جلو هستم :-/ اونوخ تازه ازم کلاس جبرانی هم خواسته شده. البته طبیعتاً اشتباهی شده ولی پیش اومدن چنین اشتباهی اونم در مورد من جای تعجب فراوون داشت برام. 

رفتم به اون مسؤول مربوطه گفتم والا اگر دانشگاه به من تذکر بده که چرا انقد دانشجوا رو هی اذیت میکنی و مدام، کلاس پشت کلاس براشون میذاری من درک می‌کنم قضیه رو، اما تذکر با این متن اصن از قوه‌ی درک من خارجه. هیچی دیگه اونم گفت برو سایت رو چک کن ببین این تذکر مربوط به کلاسِ کدوم روز هست. 


دانشگاه مچکرم!

  • سید نورالله شاهرخی