خاطرهنگاری از تابستانی که به بطالت نگذشت !!!
مقدمهی مطلب :
یکی از بازدیدکنندگان محترم ، لطف کردن خاطرات خودشونو از تابستان گذشته و درس خوندن در اون ایام با همهی ما به اشتراک گذاشتن ؛ در راستای تشویق به درس خوندن در ایام تعطیل و به بطالت نگذروندن اوقات ، این مطلب رو در وبلاگ قرار میدم ؛ خوبیِ این درس خوندنای اشتراکی اینه که همیشه روزایی رو میسازه پر از خاطره ؛ همچنان که این مطلب هم ب خوبی همین خاطرهسازی رو بازتاب میده.
این وبلاگ ، از انتشار خاطراتی از این دست ، در این زمینه و زمینههای مشابه دیگه استقبال میکنه ؛ از بازدیدکنندهی محترمی ک لطف کردن و خاطرات خودشونو ارسال کردم بسیار ممنونم.
اصل مطلب :
ما تابستون با دوستان شروع کرده بودیم واسه ارشد میخوندیم، بیشتر فقه میخوندیم! راستش برنامه ریزی کردیم که توی خونه بخونیم ولی خب همیشه به هر دلیلی نمیشد! بنابراین تصمیم گرفتیم با هم بخونیم و راهی هم جز رفتن به کتابخونه برامون باقی نموند! بعد از مشورت یکی از کتابخونه های شهر رو انتخاب کردیم قرار گذاشتیم 8 صب تا آخرین ساعت کاری کتابخونه بریم و درس بخونیم ناهار هم روزی یکیمون با خودش میاورد.
این رو فرشی ای که در تصاویر فوق میبینید دورانی داشتیم ما باهاش!!! اصن هر وقت که تصمیم میگرفتیم بریم داخل کتابخونه و درس بخونیم یه اتفاقی میفتاد که مجبور میشدیم بیایم بیرون و من دوباره باید میرفتم خونه و این رو فرشی رو میاوردم!!! اصن یه وضی!!! دیگه میگفتیم سرنوشت ما با این رو فرشی گره خورده!!!! کاریش نمیشه کرد!!
ما در حال خوندن فقه بودیم! هر کدوم از اون جا نوشابه کوچولوها رو که در تصویر ذیل میبینید شب میذاشتیم در یخچال یخ میبست و با خودمون میبردیم!!!
خاطره از روزهایی که درس میخونیدم که خییییییییییلی زیاده ولی اگه بخوام گزینش کنم براتون: یه بار داشتیم درس میخوندیم دو تا پیرمرد یا شاید هم میانسال (به هر حال هم سن و سالای باباهای خودمون) از کنارمون رد شدن یکیشون گفت: ماشالا، ماشالا، خدا حفظتون کنه ! ولی اون دیگری گفت چه فایده؟؟؟؟؟!!!!!! اینا هر کدومشون در آینده یه معتادی!!!!!! در انتظارشون هست!!! این همه درس میخونن و زحمت میکشن ولی فردا میخوا برن با یه معتاد فلان فلان شده کلنجار برن و بعد با دوتا بچه برگردن سر دست خال خالی پدر مادرشون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
درمورد اینکه چرا بیرون کتابخونه درس میخوندیم باید بگم که
محیط کتابخونه به حدی تاریک بود که اصصصصصصلا تمرکز واسه آدم نمیموند!!! علاوه بر
این ما چون سه نفری فقه میخوندیم و مشکلات ترجمه و مفهوم و... را با هم حل میکردیم
و بحث میکردیم توی محیط کتابخونه نمیشد حرف بزنیم!!!!
دیگه اینکه همین! اون روزا با وجود تمام سختی
هاش خییییییییلی خوش گذشت و خاطره انگیز بود!
اینم ناهارمون قبل از خوردن !!!! جاتون خالی سالاد الویه!!!!
همون ناهار ؛ منتها بعد از خورده شدن :
هرچند که مطالبی که خوندیم الان نیاز به مرور داره چون بعضی جاهاش کلا یادمون رفته ولی خوبیش اینه که حداقل تابستون رو به بطالت نگذرونیم!!!!!
این عکسی که غوره دستمه مربوط به یه روز خاطره انگیزه! روزی که موفق شدیم 13 صفحه فقه بخونیم خییییلی دقیق و کامل !! اون روز یکی از دوستان با خودش غوره آورده بود و برای ناهار هم سمبوسه درست کرده بود به همراه فلفل اورده بود!!!!! من هم که کنترل خومو در مواجهه با طعم ترش و تند از دست میدم گفتم که غورهها رو بیار بده تا با نمک بخوریم!! آخر اون روز بعد از خوردن اون چیزای خوشمزه و خوندن 13 صفحه فقه همه با هم رفتیم سینما !!!! فیلم خیلی خوبی بود و از قضا در مورد زندگی یه خانوم وکیل بود !!!! به هر حال خیلی خوش گذشت !!!!!!
- يكشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۲۴ ب.ظ