عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

من سید نورالله شاهرخی، عضو هیأت علمی دانشگاه لرستان، دکترای حقوق خصوصی دوره‌ی روزانه‌ دانشگاه علامه طباطبایی تهران (رتبه‌ی 13 آزمون دکتری) ، کارشناسی ارشد حقوق خصوصی از همان دانشگاه (رتبه‌ی 21 آزمون ارشد)، پذیرفته شده‌ی نهایی آزمون قضاوت، مدرس دانشگاه و وکیل پایه یک دادگستری هستم. این وبلاگ در وهله‌ی اول برای ارتباط با دانشجویان و دوستانم و در وهله‌ی بعد برای ارتباط با هر کسی که علاقمند به مباحث مطروحه در وبلاگ باشد طراحی شده است. سؤالات حقوقی شما را در حد دانش محدودم پاسخ‌گو هستم و در زمینه‌های گوناگون علوم انسانی به‌خصوص ادبیات و آموزش زبان انگلیسی و نیز در صورت تمایل، تجارب شما از زندگی و دید شما به زندگی علاقمند به تبادل نظر هستم.

***
***

جهت تجمیع سؤالات درسی و حقوقی و در یکجا و اجتناب از قرار گرفتن مطالب غیر مرتبط در ذیل پُستهای وبلاگ ، خواهشمند است سؤالات درسی و / یا حقوقی خود را در قسمت اظهار نظرهای مطلبی تحت همین عنوان (که از قسمت طبقه بندی موضوعی در ذیل همین ستون هم قابل دسترسی است) بپرسید. به سؤالات درسی و / یا حقوقی که در ذیل پُستهای دیگر وبلاگ پرسیده شود در کمال احترام ، پاسخ نخواهم داد. ضمناً توجه داشته باشید که امکان پاسخگویی به سؤالات ، از طریق ایمیل وجود ندارد.

***
***
در خصوص انتشار مجدد مطالب این وبلاگ در جاهای دیگر لطفاً قبل از انتشار ، موضوع را با من در میان بگذارید و آدرس سایت یا مجله‌ای که قرار است مطلب در آن منتشر شود را برایم بفرستید؛ (نقل مطالب، بدون کسب اجازه‌ی قبلی ممنوع است!) قبلاً از همکاری شما متشکرم.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

دو دلنوشته

جمعه دی ۱۸ ۱۳۹۴، ۰۲:۱۸ ق.ظ

مقدمه :

دو نفر از بازدیدکنندگان محترم لطف کردن و حال و هوای این روزای دل خودشونو با ما به اشتراک گذاشتن که در ادامه میخونید این دو نوشته رو ؛ من هم در پایان مطالبی که ب نظرم رسیده رو عرض می‌کنم ؛ ضمنن آمادگی دارم دلنوشته‌های سایر بازدیدکنندگان محترم رو هم ک صلاح میدونن ما رو با دل خودشون شریک کنن ، در وبلاگ منتشر کنم.


دلنوشته‌ی اول :

این روزها هر کس به من می رسد مرا خوشبخت تر از خودش خطاب میکند !!

زین پس .....

این روزهایم را دوست تر دارم ....

بیشتر از هر زمان دیگری شوق به زندگی دارم

و چه کودکانه دوباره دلم بهانه‌ی ساعت برنارد را گرفته !!!

کاش کسی به من بگوید بزرگ شدنم واقعی نیست .... آقای راننده لطفا دنیا را نگه دارید . من پیاده میشوم !!

و کاش رویای استیون هاوکینگ به واقعیت بپیوندد و این روزها کمی کش بیاید !!!

و با اجازتون بگم که : 

خواستن عین توانستن است . برای خوشبخت کردن خودمان این دست و آن دست نکنیم ، کمی برای خوشبختی خودمان فداکاری کنیم ، رویاهایمان را جدی بگیریم.

برای نرسیدن ها غصه نخوریم ، تا زنده هستیم امکان جبران وجود دارد ! 

و چقققققدر خوب که مثل انسان‌های بزرگ اولین متهم را خودمان بدانیم ! از اینکه هیچ وقت زندگی شروع نشود بترسیم نه از قدم در راه نهادن !

و سپس از خدا بخواهیم که خدایا : کمکم کن تا امروزم را با حسرت دیروزم بسازم ....


دلنوشته‌ی دوم :

این روزا چقدر سخت میگذره برام...

یه وقتایی تو زندگی هست که آدم از تمام عالم و آدم دلش میگیره، یه وقتایی تو زندگی هست که آدم احساس افسردگی مطلق میکنه، احساس آشفتگی، احساس پوچی حتی...! و من این روزها دقیقا همین احساس رو دارم... الان که اواخر دوره‌ی کارشناسی هستم دیگه اون شور و شوق همیشگی رو ندارم، نمیدونم... گاهی وقتا به خودم میگم: این همه زحمت، این همه سختی برای چی؟؟ اصن که چی؟؟ آخرش میخواد چی بشه؟؟ اما وقتی نظر لطف اساتید رو نسبت به خودم می‌بینم از خودم خجالت میکشم بابت این افکار، احساس میکنم به خاطر اساتیدم مخصوصا شما هم که شده حتما حتما باید به جایی برسم و زحماتتون رو جبران کنم.

ولی این روا خیلی آشفته ام... خیلی... آخه میدونید بعضی سختی ها آدمو قوی نمیکنه، آدمو از پا میندازه رسمن

بعضی وقتا از خونه میزنم بیرون و بی هدف توی خیابونا قدم میزنم...کجا میرم؟ نمیدونم! زل میزنم به کفشام و فقط راه میرم و صدای قدم‌هایی رو میشنوم که برای ناکجا آباد برداشته میشه! این روزا فقط خودم موندم با یه مشت کاغذ و قلم که تنهایی‌هامو باهاش پر میکنم... کارم شده گریه زیر دوش حموم، آخه اینجوری دیگه معلوم نیست چقدر اشک ریختم، دیگه کسی صدای هق هقم رو نمیشنوه، دیگه میتونم توی تنهایی خودم هرررررر چقدر دلم میخواد گریه کنم، میتونم به بغضم اجازه بدم بترکه و به اشکام اجازه بدم بی هیچ دغدغه ای سرازیر بشن اینجوری حتی خودمم اشکامو حس نمیکنم...

این روزا لحظه های زندگیم ناتوان تر از همیشه داره میگذره، گذشته که گذشته، آینده م معلوم نیست، میترسم آخرش شرمنده ی همه ی اساتیدی بشم که همیشه نظر لطفشون شامل حالم بوده مخصوصا و به ویژه شما... میترسم نتونم انتظاراتتون رو برآورده کنم، میترسم توقعات خانواده مو برآورده نکنم، از آینده بیم دارم... از گذشته بدم میاد... حال رو دارم از دست میدم... از آرزوهام میترسم... از آرزوهایی که بهشون نرسیدم و از آروزهایی که برای آینده دارم... از اهدافم... از اطرافم... از همه چی ترس عجیبی دارم. بلاتکلیفی عجیبی سراسر وجودم رو گرفته...
التماس دعا


نظر من در خصوص دلنوشته‌ی اول :

چ جالب ، ک هر دو نوشته بدون اینکه هماهنگی‌ای در کار باشه با عبارت « این روزا » شروع میشن ، در واقع هر دو نویسنده ، خودشون و حال و هوای این روزای خودشونو ترسیم کردن و در اختیار ما گذاشتن.

در خصوص دلنوشته‌ی اول ، چیز زیادی نمیتونم بگم ، غیر از اینکه آرزو میکنم خدا این نعمت‌ها ، این حس و حال و این حس خوشبختی رو بر ایشون مستدام بداره و این حال خوبشون ب یاری و توفیق الهی ، همیشگی بشه براشون. فقط یه نکته ؛ اونم اینکه معنای جمله‌ی آخر از دلنوشته‌ی ایشونو متوجه نشدم ؛ ب عبارت دقیق‌تر ینی نفهمیدم منظور از اینکه آدم ، امروز خودشو با حسرت دیروزش بسازه دقیقن ینی چی !!! شما میدونید ینی چی این جمله ؟


نظر من در خصوص دلنوشته‌ی دوم :

در خصوص دلنوشته‌ی دوم باید چند مطلبو عرض کنم :

اول اینکه بدترین کاری ک آدم میتونه با خودش و مشکلش بکنه اینه ک فک کنه فقط خودشه داره این اوضاع و این حس‌ها رو تجربه می‌کنه و هیشکی تا الان توی همچین اوضاع و احوالی نبوده ، در حالیکه خیلی از اوقات واقعیت چیزی غیر از اینه ، مثلن ب جرئت میتونم بگم نود درصد آدمایی ک سرشون ب تنشون می‌ارزه و ب چیزی فراتر از دوس دختر یا دوس پسر داشتن فک میکنن ، وختی توی دانشگاه ب مقطع پایان کارشناسی نزدیک میشن دقیقن همچین احساساتی رو دارن ، ترس از آینده و نوعی افسردگی و پوچی ، حسی مبنی بر اینکه انگار اینهمه زحمت کشیدن و درس خوندن قرار نیس ب جایی ختم بشه. خود من هم در همون دوران عین همین احساسا رو داشتم ، بسیاری از بازدیدکنندگان محترم هم بودن ک در وبلاگ ، کامنت‌هایی گذاشتن و همین احساسات رو بازتاب دادن. بنابراین بدونیم ک همه همینطورن ، وختی بدونیم ک مشکلی ، احساسی و وضعیتی عمومی و همه‌گیر هست ، کنار اومدن باهاش و تحمل کردنش راحت‌تر و آسون‌تر خواهد بود ؛ این نکته‌ی اول.

دوم اینکه درسته ک ما معلما دوس داریم حاصل زحمات خودمونو در آئینه‌ی پیشرفت شاگردامون ببینیم اما این ب اون معنا نیست ک این امر بشه عاملی برای انتقال استرس ب دانشجویان گرامی ، ب این شکل ک اونا تصور کنن اگه ب هر دلیل توی آزمونی موفق نشن در حق ما خیلی جفا کردن. واقعیت اینه ما دانشجو داشتیم ک در آزمون ارشد ، رتبه‌ی تک رقمی کشوری کسب کرده اما بعد حتا یک تشکر کوچک خشک و خالی هم از ما نکرده و الانم ممکنه ماه تا سال ب یاد ما نباشه ، ما ضمن اینکه خیلی خوشحالیم ، آرزوی موفقیت هم میکنیم براش اما حس سرشکستگی و افسردگی نداریم واسه اینکه اون دانشجو ب یاد ما نیس و زحمات ما رو ب هیچ انگاشته ؛ چون ما معلما واسه قدردانی دانشجوا نیس ک وظیفمونو انجام میدیم ؛ بخاطر اینه ک فک می‌کنیم با خدا معامله می‌کنیم و هر چی هم زحمت بکشیم ولو کسی هم قدردان نباشه ما اجرمونو از کس دیگه‌ای می‌گیریم. در مقابل ، دانشجو هم داشتیم علیرغم اینکه استعداد بسیار زیادی داشته ب نحوی ک مسائل حقوقی رو از ما هم بهتر تجزیه تحلیل میکرده اما ب هر علت ، توی هیچ آزمون حقوقی‌ای نتونسته موفق بشه ، ما ضمن اینکه واسه خودش ناراحتیم اما فک نمی‌کنیم زحماتمون هدر رفته ، ب هر حال ما در قبال خدا ، جامعه و وجدان خودمون ، مسؤولیتی داریم ک در هر ترم صرفنظر از قوت و ضعف دانشجویان اون ترم از نظر علمی و جذب مطالب ، اون وظیفه رو ب احسنِ نحو انجام میدیم ، حالا هر کی از این فرصت استفاده کرد و خودشو ب جایی رسوند اسباب خوشحالی ماست ، هر کی هم نتونست ب هر دلیل خودشو بالا بکشه ، نباید فک کنه ما الان از غصه دق می‌کنیم و می‌میریم ، البته طبیعیه ک ناراحت میشیم ، مخصوصن در مورد دانشجویانی ک استعداد بالایی دارن و ما مطمئنیم ک میتونن ب جایی برسن و ب خونواده و جامعه‌شون خدمت کنن ولی اگه اون دانشجو هم توی کلاس من نبود ، من عینِ همون زحمتا رو واسه بقیه می‌کشیدم و بود و نبود اون دانشجو تأثیری در انجام وظیفه‌ی من نداره. اینا رو گفتم تا نتیجه‌گیری کنم ک دانشجو نباید یه استرس مضاعفی واسه خودش ایجاد کنه و فک کنه اگه خدای ناکرده توی آزمونی قبول نشه ما معلما افسرده میشیم یا ب طرز غیر قابل تحملی ناراحت میشیم یا فک می‌کنیم زحماتمون ب کلی بر باد رفته. هم بیخیالی دانشجویان نسبت ب زحماتی ک معلمش میکشه اشتباهه و بی احترامی ب استاد محسوب میشه ، هم اینکه نسبت ب پاسخگویی ب زحمت معلمانش استرس داشته باشه ب نحوی ک کارش ب افسردگی و یأس برسه اشتباهه.

سوم اینکه بعد از اینکه فهمیدیم این حس افسردگی طبیعیه و بعد از اینکه دونستیم ما موظف نیستیم ک برای پاسخگویی ب زحمت معلممون ب هر نحوی هست توی آزمونی قبول بشیم ، میمونه اینکه چطور ب جنگ این احساسات ناخوشایند بریم. راه چاره‌ش رو قبلن بارها عرض کردم ، بخصوص توی وبلاگ قبلی. چاره اینه ک فک کنیم ما اصلنِ اصلن قرار نیس ب جایی برسیم و قرار هم نیس پاسخگوی زحمت کسی باشیم ، قراره خودمون واسه لذت خودمون بشینیم و حقوق بخونیم ، چون توی دانشگاه ، آدم انقد استرس پرسش و نمره‌ی میان ترم و پایان ترم و فشردگی امتحانا رو داره ک از درس خوندن کمتر لذت می‌بره ، ب همین خاطر بعد از فارغ‌الحصیل شدن ، تازه بهترین زمانه واسه پرداختن ب تحصیل !!! وختی اینطور دیدی در خودتون ب وجود آوردید بعد می‌بینید چقــــــــــــــــدر از استرس و فشاری ک روتون هست کم میشه و چقــــــــــــــــدر از این احساس یأس دور میشین و چقــــــــــــــــدر درس خوندن لذت بخش میشه واستون.

چهارم و مهم‌تر از همه اینکه ارتباطمون رو با خدا نزدیک کنیم و بدونیم آرامش و سکینه‌ی واقعی فقط با یاد خداست ک بر دلهای ما نازل میشه و فراموش نکنیم ک « ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب » ، اگر خودمون رو وصل کنیم ب دریای قدرت ، ثروت ، عزت، شوکت و مکنت ، حوضچه‌ی وجودمون پر میشه از اون صفات و در این صورت کوووووچکترین دلیلی واسه یأس و افسردگی و ترس از آینده و حسرت نسبت ب گذشته وجود نداره.


أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ

هان! بیگمان دوستان خداوند (سبحان) ترسی بر آنان (از خواری در دنیا و عذاب در آخرت) نیست و (بر از دست رفتن دنیا) غمگین نمی‌گردند (چرا که در پیشگاه خدا چیزی برای آنان مهیّا است که بسی والاتر و بهتر از کالای دنیا است).

 « سوره‌ی مبارکه‌ی یونس ؛ آیه‌ی 62 »

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • جمعه ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۱۸ ق.ظ
  • سید نورالله شاهرخی

نظرات  (۳)

  1. سلام استاد ،
  2.  بالاخره نتایج آزمون وکالت اعلام شد .... قبول نشدم استاد رتبم در کمال ناباوری شد 106!!! وقتی یاد اون روزایی میفتم که از خوابو و تفریح و .... میزدم واقعا حسرت میخورم کتابی نبود ک نخونده باشم استاد عزیز ، همه دوستام از خودم بیشتر مطمعن بودن ک قبول میشم ، سر جلسه ب خاطر استرس زیاد خیلی از سوالایی رو ک بلد بودم اشتباه زدم .... استاد دیگه توان ادامه دادن ندارم
  3. میخوام قید امتحان وکالتو بزنم دیگه نه امیدی دارم نه نایی واسه ادامه دادن ،
  4. چقدر میومدم ازتون سوال می پرسیدم استاد چقدر شمارو او زحمت انداختم اخرشم هیچی ، واقعا داغون شدم استاد اگه کم یه جای کار کم میزاشتم ناراحت نمی شدم ،
  5. بی تدبیری سر جلسه تلاش 8 ماهمو خراب کرد ،
  6. الانم ک دانشجوی ارشدم و امتحانام شروع شده نمیدونم با این روحیه چطور باید درس بخونم و امتحان بدم .....
  7.  خدایا شکرت
پاسخ:
  1. و علیکم السلام.
  2. هم ممنونم ک لطف کردید و تشریف آوردید اینجا و نتیجه‌ی امتحان خودتون رو ب من اطلاع دادید و هم همونطور ک اینجا نوشتم بسیار متأسف شدم ک این نتیجه مثبت نبوده. خدا نکنه ، واسه چی نوشتید ک دیگه توان ادامه ندارید ؟ ممکنه این جمله ، کلیشه‌ای و تکراری باشه ب نظر جنابعالی اما حقیقت محض هست ک « هر شکست ، در واقع ، شکست نیست ، پلی است بسوی پیروزی » جنابعالی در نظر بگیرید ک با اون زحمتایی ک کشیدید خیلی از مسافت لازم رو برای موفقیت طی کردید ، حالا در اون روزی ک خواستید حمله کنید و قله رو فتح کنید ب هر دلیل ، این اتفاق نیفتاده ، این دلیل نمیشه ک جنابعالی همه‌ی مسیری ک طی کردید رو در نظر نگیرید و دوباره برگردید پائین !!!! با برنامه‌ریزی بهتر و با حفظ تمرکز لازم دوباره حمله کنید ب سمت قله و توکل کنید ب خدا و نتیجه رو بعد از انجام تلاش‌های لازم بسپارید ب خدا.
  3. رجوع بفرمائید ب پاسخ شماره‌ی قبل.
  4. « آخرشم هیچی » اشتباه هست ، جنابعالی الان در دامنه‌ی کوهی هستید ک قصد فتحش رو داشتید ، راه بسیاری رو اومدید و زحمات فراوونی کشیدید ، ببینید اشتباهتون کجا بود ک در روز آخر موفق ب فتح قله نشدید ، اون اشتباه رو برطرف کنید و مجددن حمله کنید ب سمت قله.
  5. رجوع بفرمائید ب پاسخ شماره‌ی قبل.
  6. هیچ دلیلی واسه یأس و ناامیدی وجود نداره.
  7. الان این جمله‌ی « خدایا شکرت » که در همچین موقعیتی مرقوم فرمودید در واقع ابراز نارضایتی از خدا هست دیگه ؛ نه ؟
  1. سلام استاد 
  2. اگه اشتباه نکنم امروز بعد از یکسال و خرده ای دارم اینجا کامنت میذارم
  3. خواستم حرف شما رو در خصوص دلنوشته ی دوم ک فرمودین بعد از فارغ التحصیل شدن میشه با خیال راحت درس خوند رو تایید کنم من خودم خرداد 94 فارغ التحصیل شدم و الان واقعا درس خوندن واسم یه لذت دیگه ای داره تازه دارم متوجه خیلی نکات میشم ک تو دوران تحصیلم اصلا متوجه شون نبودم و البته کوتاهی از خودم بوده 
  4. از شما هم تشکر میکنم بخاطر اینکه یه جورایی میل ب درس خوندن رو در ما ایجاد کردین
  5. همیشه ب یادتون هستم و براتون بهترین ها رو آرزو میکنم
پاسخ:
  1. و علیکم السلام.
  2. واقعن کم لطفی فرمودید جنابعالی ظرف این مدت.
  3. ممنونم ک تشریف آوردید و تجربه‌ی خودتونم در اختیار ما قرار دادید.
  4. منظور جنابعالی اینجا و با خوندن این مطلبه ک میل ب درس خوندن درِتون ایجاد شده یا منظورتون در ایام تحصیله ؟
  5. ممنونم از جنابعالی ، کاش خودتون رو هم معرفی میفرمودید.
  1. سلام
  2. ضمن عرض تشکر بابت اینکه انقدر برای حرفهای ما ارزش قایل هستید ،
  3.  از آرزوی خوبتون در حق خودم نهایت تشکر رو دارم.
  4. استاد این جمله ای که نوشتم منظورش اینه که اگه امروزمونو مثل دیروز از دست بدیم حتما روزی حسرت امروز رو خواهیم خورد .
  5. ((الا بذکر الله تطمین القلوب ))←و او همان راز آرامش ابدیست .
پاسخ:
  1. و علیکم السلام.
  2. حرفاتون ارزشمند هست ک منم ارزش قائل هستم. استفاده میکنم.
  3. خواهش میکنم. آرزوی اجابت دارم.
  4. آخه این چیزی ک الان میفرمائید ب جای خودش درسته ، ولی ب نظرم ارتباطی با اونچه ک در متن نوشتید نداره ، اونجا مرقوم فرمودید ک ما باید امروزمون رو با حسرت دیروز بسازیم ، در حالیکه اینجا میفرمائید ما نباید امروز رو از دست بدیم و لااقل من بین این دو جمله ، ارتباطی نمی‌بینم ، از نظر من ما نباید امروزمون رو با حسرت دیروز بسازیم ، ما باید امروزمون رو با امید ب آینده بسازیم نه با حسرت دیروز. احتمالن اشکال از فهم من از جمله‌ی جنابعالی هست. ب هر حال ممنونم بابت توضیحی ک ارائه فرمودید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">