خاطرهها (70) : این بود آنچه در سال 1393 بر ما گذشت .... !
این مطلب نخستین بار در چهارشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۳ ساعت 15:27 با شمارهی پست 872 از طریق وبلاگ قبلی من در بلاگفا منتشر شده بود.
تذکرات آغازین
اول – در این نوشته ممکن است ارجاعاتی به لینکهایی وجود داشته باشد که با حذف مطالب بلاگفا، حذف شدهاند؛ مطالب محذوف، به تدریج در همین وبلاگ قرار خواهند گرفت. عجالتاً الان از همهی بازدیدکنندگان محترم، عذرخواهی میکنم از این بابت.
دوم – از همین اول ، بابت طولانی بودن مطلب ، عذرخواهی میکنم و از شکیبائی شما بابت خوندنش تشکر میکنم ؛ این نوشته ، سه بخش کلی داره که با رنگ زرد از سایر قسمتا متمایز شده :
بخش اول : آنچه بر ما گذشت ؛
بخش دوم : آنچه بر وبلاگ گذشت
و در پایان : سورپرایز آخر سال.
تصاویر رو هم شماره زدم که نظر دادن راجع بهشون آسونتر باشه. تقدیم ب همهی شما :
برگ سبزیست تحفهی درویش :: چه کند بینوا همین دارد
اول – آنچه بر ما گذشت
ما را به سختْ جانیِ خود ، این گمان نبود !
خدا رو از عمق جان شاکرم که توفیق داد این سال رو هم تا پایان از فرصت بی بدیلِ زندگی و حیات بهره مند باشم و امیدوارم تونسته باشم گرچه نه شاکر ، حداقل کافر به این نعمت نبوده باشم.
قبولی در آزمون جامع دورهی دکتری
اگه بخوام یه تحلیل کلی از اتفاقایی که سال 93 واسم افتاد به دست بدم ، قطعن مهمترین این اتفاقات واسه من ، قبولی در آزمون جامع دورهی دکتری بود ، آزمونی که بین من و پونزده نفر همکلاسیام فقط دو نفر ، در وهلهی اول ، موفق به گذشتن از سدّ اون شدن و خدا رو شاکرم که لطفش شامل حالم شد و من یکی از اون دو نفر بودم.
همین جا ب همین مناسبت ، عکسی از خودم ، همکلاسیام و استاد ارجمندم دکتر سید حـ.ـسین صـ.ـفایی قرار میدم (اسم ایشون رو مقطع نوشتم چون نمیخام کسی از طریق سرچ در موتورهای جستجو ب عکس ایشون در این وبلاگ برسه !) ؛ ما افتخار داشتیم در دورهی دکتری ، درس حقوق مدنی پیشرفته رو در حضور ایشون بودیم ، همون موقع ، هنگام گرفتن این عکس ب ایشون عرض کردیم ک استاد ، ما این تصویر رو جزو رزومه و افتخاراتِ کاری خودمون تا همیشه نگهداری خواهیم کرد و همیشه بهش مفتخر خواهیم بود ؛ ایشون هم با تواضع همیشگی خودشون لبخند میزدن فقط.
-1-
-2-
برای دیدن تصویر اول در ابعاد بزرگتر ، اینجا و برای دیدن تصویر دوم در ابعاد بزرگتر ، اینجا را کلیک کنید.
تدریس ؛ تدریس و باز هم تدریس
بیشتر وقتم توی این سال هم مث سال قبل (نوشتهی پایانی سال قبل رو اینجا میتونید ببینید) ، به تدریس گذشت ، کاری که دیوانه وار عاشقش هستم و فکر میکنم اگر عمرم پای هر کار دیگهای تلف میشد واسم جز حسرت ، ثمری نداشت.
شاید مهمترین اتفاقی که بیشتر از اتفاقات دیگه توی سال 93، توی ذهنم مونده و البته زیادم خوشایند نیست تدریس توی دو تا مرکز آموزشی هست که باعث شد اتفاقات بی سابقهای رو تجربه کنم که به عنوان یه معلم واسم غیر قابل تصور بود.
اولین مرکز آموزشیای ک یه طوری بود
1 - درس خوندن واسه بعضیا ، مأموریتی است غیرممکن !
اولین مرکز آموزشی ، مرکزی بود که من در ترم دوم سال تحصیلی 92-93 توفیق داشتم اونجا باشم و ماههای فروردین تا خردادش کشیده شد به 93. بزرگوارنی که اونجا مشغول تحصیل بودن البته احترام و ادب رو رعایت میکردن اما چیزی به اسم درس خوندن رو در 99 درصد موارد به رسمیت نمیشناختن و من هرچی میگفتم این تو بمیری از اون تو بمیریا نیست و اگه واگذار کنید به شب امتحان واگذار میشید به ترم بعد ، واسه کسی قابل باور نبود که نبود.
بیشترشون از درس دادنم استقبال میکردن و اذعان میکردن که من زحمت خودمو میکشم اما تو گویی وظیفهای تحت عنوان درس خوندن واسه خودشون قائل نبودن ، به وضوح ، معلوم بود که معلمای قبلی ، این بزرگواران رو به شدت ، متوقع ، طلبکار و بدون دانش بار آوردن و حالا که مواجه شده بودن با پرسشهای هفتگی خیلیاشون از همون جلسهی اول میرفتن حذف میکردن ؛ بعضیاشون که میموندن با منفی خوردنای هفتگی ، هر هفته ، عصبی و عصبیتر میشدن و تا آخر ترم دووم نیاوردن ، بعضیاشونم تلاش خودشونو کردن ، اما سر جلسهی امتحان که سؤالا رو دیدن ، ترجیح دادن که برگردن و نمونن ، اونایی هم که به هر دلیلی موندن تا آخر و امتحان هم دادن ، اوضاع برگهشون اسفناک بود واقعن ، طوری که در یه درس سه واحدی ، از چندین نفری که موندن تا آخر ، در یه کلاس فقط دو نفر قبول شد ، بالاترین نمرهی کلاس هم 11 بود !!!!!!! اونم تازه با کمک مثبت کلاس!
2 - پولی ک از اینجا گرفتی حرومت !
بعدتر ها که یکی از بزرگوارانی که در همون مرکز تحصیل میکرد منو دید ، قویاً معتقد بود که پولی که من میگیرم حرام هست و میگفت من حق خودم رو حلال نمیکنم ، استدلالش هم این بود که توی کلاس ما بوده افرادی که حتا اونقدر بی پول بودن که کرایهی رفت و برگشت خودشون رو هم نداشتن که پرداخت کنن و من وقتی باعث شدم اونا نمرهی قبولی نگیرن خیلی از نظر مالی ضرر کردن !!!! بعد گفت سؤالای شما رو نشون استاد دیگهای دادیم گفته این از اول ، هدفش این بوده که شما قبول نشید !!!!!
درحالی که دلم شکسته بود بهش گفتم والا من که با شما خصومتی نداشتم ، اینکه شخص کرایه داره یا نداره هم مشکلی نیست که من حلش کنم ، اگر کسی باشه که پسر قارون هم باشه وقتی توی برگه ، خوب بنویسه من موظفم بهش نمره بدم ، وقتی هم برگهش خراب باشه و فعالیت کلاسی هم نداشته باشه من شرعاً ، عقلاً و اخلاقاً نمیتونم نمره بدم ، حالا اینکه اون شخص فقیر هست یا نیست قاعدتاً نمیتونه تأثیری در نمره دادن من داشته باشه ! اینی هم که اون استاد محترم گفته این سؤالا با هدف نمره ندادن ، طرح شده من واگذارش کردم به خدا ، اینی هم که شما میفرمایید من حلال نمیکنم ، اشکال نداره ، اگه حقی داشتید در صحرای قیامت جلوی منو بگیرید تا خدا بین ما داوری کنه.
3 - یا باید موند و تغییر کرد یا باید رفت و تغییر نکرد
کاملاً مشخص بود که من و شیوهی تدریس و کلاسداریم متعلق به همچو مراکزی نیستن ، یا باید تغییر میدادم خودم رو یا باید اونجا نمیبودم اما اینکه اونجا بمونم و و جَوّ رو تغییر بدم نا ممکن به نظر میرسید به همین دلیل از بین موندن و تغییر کردن از یک طرف و نموندن از طرف دیگه طبیعیه که دومی رو انتخاب کردم ! مسؤولای اونجام وقتی دیدن که من تا آخر روی همهی حرفام موندم و حتا در نمره دادن هم کوتاه نیومدم علیرغم اینکه در طول ترم از قانونمداریم تمجید میکردن اما ترجیح دادن که خودشونو با متعلمین (ینی همون فراگیرندگان دانش) درگیر نکنن و این شد ک ترم بعد ، ینی نیمسال اول سال تحصیلی جاری منو اصلن دعوت به همکاری نکردن توی اون مرکز!
4 – لیست حذف غیبتایی ک دادم توی اون مرکز ، گم شد اصن !
یه قلم از وضعیت این مرکز رو بگم که با عمممممق فاجعه بیشتر آشنا بشید. نزدیک پایان ترم که شده بود رفتم به کارشناس گروه گفتم فرم خام حذف غیبتا رو بدید ، یه عده هستن سر کلاس نیومدن اصلن ، اینا فردا میان امتحان میدن ، انتظار قبولی هم دارن ! بعد اون کارشناس گروه ، تا چند لحظه همینطور مات و متحیر بود که فرم خام حذف غیبتا رو از کی باید بگیره ، معلوم بود توی چند سال اخیر اصن نداشتن همچین معلمی که بخواد کسی رو به خاطر غیبت کلاس حذف کنه !!!! بعد شروع کرد به تماس تلفنی گرفتن با همکاراش ، یه چند جا زنگ زد تا بالاخره موفق شد فرم های خام رو پیدا کنه ، گفت برو از فلانی بگیر ، منم رفتم گرفتم و در مهلت تعیین شده ، اسامی رو تحویل دادم ، بعد آخر ترم متوجه شدم هیچکدوم از اونایی که من تعیین کردم رو حذف نکردن ، پیگیری که کردم گفتن لیستی که دادی گم شده !!!!!!!! منم پیش خودم گفتم باشه ، هرکدوم از اون حذفیا اگه امتحان داده باشن من برگه شون رو صحیحی نمیکنم!
البته تحقیقات بعدی نشون داد حذف شدگان که نیومدن امتحان بِدَن هیچ ، خیلی از افرادی که سر کلاس حاضر بودن هم ترجیح داده بودن امتحان ندن !!!! بنابراین از اون حیث ، مشکلی پیش نیومد در کمال تعجب و شگفتی!
5 – برخیا هستن بین اجرای قانون و رضایت دانشجو ، رضایت دانشجو رو انتخاب میکنن ؛ آخه همیشه حق با مشتری است !
اطلاعات تایید نشده حاکی از این بود که مسؤولای دست اندرکار ، وقتی با سیل اعتراضاتِ ناشی از حضور من در اون مرکز مواجه شدن رسمن از پشتیبانی از من و اصولم – که چیزی جز اجرای قوانین نبود – دست کشیدن و به معترضین گفتن ایشون همین یه ترم اینجاست ، خودمونم پشیمونیم ، بذارید بره ، همهی درساش رو ما مجددن ترم تابستون ارائه میدیم ، شما بمونید ترم تابستون درس بگیرید !!!!!
ینی باید بگم اونجا مشتری مداریِ محض حاکم بود " مشتری " هم که میگم با تعمد این کلمه رو استفاده کردم. واسه من تصور وجود چنین مرکز آموزشیای غیر ممکن بود ، بعدن با همکارای دیگه هم که رفتن اونجا، حرف زدم ، اونام گفتن مام که اونجا درس میدیم واقعا حس میکنیم داره به شخصیت و مقاممون به عنوان یه معلم توهین میشه ، چون هم مسؤولا و هم متعلمین (فراگیرندگان علم) به ما فقط به عنوان ابزار کسب نمره نگا میکنن و علم ما ، تدریس ما و زحمات ما واسه هیشکی مهم نیست!!!!!
خدا رو شاکرم که دیگه اونجا نیستم و خدا رو شاکرم که اونجا چند نفر دوست خوب ، از بین متعلمین پیدا کردم که هنوزم بعضیاشون جزء بازدیدکنندگان وبلاگ هستند و از تدریس من با نظر لطف خودشون به نیکی یاد میکنن.
دومین مرکز آموزشیای ک یه طوری بود
دومین مرکز آموزشیای که در نیمسال اول سال تحصیلی 93-94 افتخار تدریس در اونجا رو داشتم و خاطرات خوشایندی ازش ندارم جایی بود که گرچه مسؤولانش با نظر لطفشون تا جایی که میتونستن ازم حمایت کردن اما چیزی که واسم عجیب و غیرمنتظره بود نحوهی برخورد و رعایت آداب معاشرت از سوی بسیاری از متعلمینِ اون مرکز نه تنها در برخورد با من بلکه با معلمین دیگه و خودشون حتا ، بود.
1 – از نظر اونا معلم ، نه فردی مث خودشون ، که فردی بسیار پایینتر از خودشون بود !
به وضوح معلوم بود از نظر اونا ، معلم یه فردیه که لازم نیست در برخورد باهاش حریمی رعایت بشه ، معلم حتا یه پادو شاید باشه ، یه کسی که پول میگیره و موظفه که نمره بده ، اینکه توقع داشته باشه که احترامش و حرمتش رعایت بشه هم توقع بسیار بسیار بیجائیه ، مثلا چی کرده یا کجا رو گرفته که توقع احترام داشته باشه !
2 – تحمل توهین ، سخت ، تکراری میشه
حجم عظیمی از خاطرات تدریس من توی ترم اول سال تحصیلی 93-94 اختصاص پیدا کرد به توهینهای غیر قابل تحملی که از بزرگواران این مرکز به طور هفتگی میدیدم ، اونقدر این خاطرات ناخوشایند ، تکرار شد که عدهای از بازدیدکنندگان اومدن نوشتن چرا هی تکراری مینویسی ، چرا خاطراتت همه یه شکله؟ غافل از اینکه ممکنه واسه اونا یه شکل بوده باشه اما واسه من هر توهین با توهین دیگه فرق میکنه و تحملش بسیار مشکله ، اونم واسه منی که تمام سعیام بر اینه که – نمیگم همیشه موفق بودم و نمیگم ، هیچوقت اشتباهی نداشتم ، اما به هرحال تمام سعیام بر این بوده که- از وظیفهم کم نذارم و تا جایی که میتونم حرمت و احترام مخاطبم رو حفظ کنم و نذارم عمرش ، هزینهش و وقتش توی کلاس به بطالت بگذره. واسه من تحمل اون توهینا و بی ادبیا خیلی سخت بود.
3 – ریلکس بودنِ طرف ، نشون میداد اصن نمیفهمه ک رفتارش توهینه !
جالب این بود که در بعضی از موارد ، اون طرفِ توهین کننده اصلن تصور نمیکرد که این کارش با معلم و در حضور معلم ، توهین به معلمه. مثلا در حضور من ، قبل از شروع رسمیِ ساعتِ کلاس ، از ته کلاس با صدای بلند با نفر ردیف اول کلاس ، بلند بلند حرف میزدن ، انگار نه انگار الان معلم سرکلاسه و اصلن هم فکر نمیکردن که این کارشون زشت باشه و توهین تلقی بشه ، از نظر اونا من خییییییییلی نازک نارنجی !!!!! و حسسسسسسساس بودم! این برخوردی که من الان اینجا عرض کردم دیگه کمترین توهینی بود که من اونجا دیدم ، میتونید به خاطرات تدریس من در ترم قبل که توی همین وبلاگ نوشتم رجوع کنید (حدفاصل ماه های آبان و آذر) تا ببینید چه کشیدم من!
درواقع این مرکز ، روی دیگر سکهی همون مرکزی بود که در قسمت قبلِ همین نوشته ذکر کردم. توی مرکز قبلی ، رفتار مسؤولا عجیب بود توی این مرکز ، برخورد دانشجوا عجیب بود.
به هرحال ترجیح دادم در ترم جاری ، توی این مرکز دوم هم نباشم!
در دو ماههی آخر امسال ، برای اولین بار ، توی دانشگاه لرستان مشغول به تدریس شدم که شکر خدا فعلا راضی هستم ، امیدوارم اولاً این رضایت ، مستدام باقی بمونه و ثانیاً رضایت ، دوطرفه باشه و دانشجوا هم راضی باشن.
دوم - آنچه بر این وبلاگ گذشت
وبلاگ ، صدهزارتایی شد ، به لطف شما بازدیدکنندگان محترم.
1 - کامنتای خصوصی
قبلا قول داده بودم در پست ویژهی پایان سال ، چندتا از حدود 400 کامنت خصوصیای که بهم رسیده و نگه داشتم رو در وبلاگ منتشر کنم. حالا الوعده وفا ؛ البته تعداد واقعی کامنتای خصوصی ، خب خیلی بیشتر از ایناس ، اما بعضیا رو که دلیلی واسه نگه داشتنشون نمیبینم حذف میکنم.
خب بعضیا کامنت خصوصی رو بهترین مکان میدونن برای بیان عقایدشون راجع به من، حالا این عقیده ممکنه ابراز تنفر باشه مث این کامنت :
-3-
یا ممکنه یک تعریف جامع و مانع باشه از شخصیت و حتا وضعیت ظاهری من مث این کامنت :
-4-
یا ممکنه یه ابراز عقیدهی توأم با دلسوزی و البته اندکی تند باشه :
-5-
یا ممکنه حتا یه احوال پرسی ساده و بی ریا باشه از آقا مرتضا که باز مدتی هست ازش بیخبرم :
-6-
بعضی از دانشجوام وقتی اشکالات برگهشون رو از طریق وبلاگ میبینن ، متوجه میشن اون نمرهای که بهشون داده شده واااااقعن حقشون نبوده و باید خییییلی کمتر میگرفتن ، بنابراین علیرغم اینکه قبلن طیّ کامنتای عمومی شدیدن و قویاً ابراز میکنن که حقشون رو حلال نمیکنن و با کامنتای عمومیِ مکرر در ذیل مطالب متعددی از وبلاگ ، دست به جوسازی و حاشیه سازی میزنن ، بعداً طی یه کامنت کوتاه خصوصی ، میگن ما از اول هم به نمرهمون معترض نبودیم و اینا همش کار دشمنه! مث این:
-7-
2 - کامنتای غیر خصوصی
بنا به مصالحی ، نظر به حفظ حقوق اشخاص ثالث !!! این قسمت از مطلب ، قبل از انتشار ، حذف شد ! (آیکنِ اِعمالِ خودسانسوری در شدیدترین وجه ممکن !)
(انتقادات)
برخی از کامنت ها حاوی انتقاد بود ، انتقاداتی بعضاً تند ، مث این که شاید میتونم بگم انتقادی ترین کامنت در سال 93 بود :
-8-
-9-
-10-
و انتقادات ملایم و مهربان هم بود البته :
-11-
بعضیام انتقاد نکردن ، به قول خودشون صادقانه گفتن از من متنفرن :
-12-
بعضیام منو «از خود راضی» و «مزخرف» خطاب کردن و توی هنگامهی جام جهانی فوتبال وقتی من یه پستی گذاشتم که درمورد فوتبال بود گفتن فوتبال نبین ، بشین برگه صحیح کن!
-13-
-14-
بعضی وقتا منم در پاسخ گویی احساساتی میشدم ، دروغ چرا؟! به همین دلیل اون طرف فکر میکرد اگه اسم درسشو بگه تا من اون درس رو بذارم توی اولویت تصحیح ، لابد من حتمن توی اون درس او رو رد خواهم کرد :
-15-
اما بعد که استدلال منو شنید راضی شد که اسم درس رو بگه :
-16-
برخی از کامنتا هم نه انتقاد بود ، نه فحش حتا ، رسمن حاوی نفرین بود ، ببینید اینو :
-17-
برخی انتقادات هم از نظر من کاملن وارد بود :
-18-
(اظهار لطفها)
بعضی وختا دقیقاً ذیل همون کامنتی که حاوی تندترین انتقادات بود ، کامنت دیگه میرسید که حاوی شدیدترین تأییدات بود و این میرسوند که معلم باید بر اساس منطق و عقلانیت جلو بره وگرنه اگه قرار باشه بر اساس حرف یه دانشجو شیوهش رو عوض کنه هر روز باید به یه رنگ دربیاد :
-19-
بعضی وختا ، بعضی دانشجویان محترم که با ما درس نداشتن میگفتن واسه تجدید خاطره با کلاسای من ، قصد دارن کلاس اصلی خودشون رو نرن و یک جلسه بیان در کلاسای من حاضر باشن تا این حد ینی :
-20-
بعضی بزرگواران هم به نحوی درمورد من اظهار لطف میکردن که من در خودم لیاقتشو نمیدیدم :
-21-
-22-
(دستهبندی به هر قیمت)
برخی پاسخ های من مث طرح درسام حسابی شقبندی شده بودن ، مث این :
-23-
بازدیدکنندهای که بنا به دلایلی از یه جایی به بعد ، هیچوقت ، هیچکدوم از کامنتاش دیگه تایید نشد در یکی از همون کامنتای تایید نشدهش ، با اشاره به دسته بندی من نوشت :
-24-
و البته باید بگم در کماااال مسرت شاهدم که وسواس من در دسته بندی هرررر چیزِ قابل دستهبندی ، به دانشجوام و بازدیدکنندگان وبلاگ هم سرایت کرده :
-25-
-26-
(کوتاه و بلند)
بعضی سوالات کوتاه بازدیدکنندگان ، جوابای بسیار بلند به همراه داشت :
-27-
برخی کامنتای بلند هم فقط با یک جواب سه حرفی مواجه بود :
-28-
(طنزها)
یه وختایی پیش میومد که از فرصتهای یکّهای که برای ایجاد طنز در کامنتا پیش میومد استفاده میکردم ، البته صرفاً در پاسخ به کامنت اون بازدیدکنندگان محترمی که این ظرفیت رو در اونا و شخصیتشون میدیدم ، این رو ببینید مثلن :
-29-
یا این دوتا کامنت رو ؛ ینی جایی که یکی از بازدیدکنندهها درمورد نمرهی درس اخلاقم در دورهی کارشناسی کنایهای به من زده بود (کارنامهی نمرات دورهی کارشناسیم رو در همین وبلاگ گذاشته بودم آخه) ، بعد خودش در درس اخلاق ، دقیقن همون نمره رو بُرد :
-30-
-31-
یکی از بازدیدکنندگان هم با اشاره به (حذف مطلب) های معروف من در متن کامنتهای بازدیدکنندگان ، با خوش سلیقگی فراوان ، کامنتی گذاشت که یکی از به یاد ماندنی ترین کامنتای وبلاگ در سال 93 تبدیل شد :
-32-
خوندن بعضی از کامنتای جذاب بازدیدکنندگان که حاوی خاطرات اونا از زندگی خودشونه ، واقعا جالبه :
-33-
بعدتر البته به این نتیجه رسیدم که با توجه به ظرفیتِ روانیِ اندکِ برخی از اعضای جامعهی مَجازی ، آدم باید تا حد ممکن بهونه به دست اینا نده و تا جایی که امکانش هست شأن خودشو نگه داره و اجازه نده افرادیکه تا همین دیروز آدم رو نمیشناختن اصن ، یه دفه اونقدر با آدم احساس نزدیکی کنن و به اصطلاح پسر خاله ، دختر خاله بشن که به خودشون اجازه بدن هرچی از دهنشون درمیاد نثار آدم کنن! مواردی هم در سال گذشته از این دست داشتم در وبلاگ ، بنابراین تقریباً از نیمهی دوم امسال به بعد رویهی کلی پاسخ به کامنتا عوض شد و حفظ لحن رسمی در پاسخها در اولویت اول ، قرار گرفت که نتیجهی مطلوبی در پی داشت از نظر من و به شدت از تعداد کامنتای متفرقهای که هدفی جز به چالش کشیدن وبلاگ نداشت ، کم کرد ؛ اما البته از ایجاد طنز و فضای سرخوشانه در وبلاگ هم به همون نسبت کم کرد که به هر حال بهای ضروریای بود که باید پرداخت میشد.
(خوشحال کنندهها و امید بخش ها)
وقتی که یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ ، در پاسخ به یکی دیگه از بازدیدکنندگان وبلاگ ، داستان زندگی خودشو تعریف کرد تا اثبات کنه با تلاش شبانه روزی میشه در هر دانشگاهی و در هر شرایطی موفق شد :
-34-
وقتی یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ تصمیم گرفت به انتخاب خودش چادری بشه :
-35-
وقتی من جواب یه کامنت رو بعد از سه ماه !!!! دادم و بازدیدکنندهی نویسندهی اون کامنت بعد از پنج ماه !!!! اونم ساعت سه نصف شب !!!! پاسخ من به کامنت پنج ماه پیش خودشو دید! این یکی از غیر منتظره ترین کامنتای وبلاگ واسه من :
-36-
(تلخها)
دردمندیای که در برخی کامنتا موج میزنه ، آدمو حسابی اذیت میکنه بی هیچ توضیحی :
-37-
-38-
-39-
-40-
(نوستالژیکها)
وختی یکی از بازدیدکنندگان محترم که فارغ التحصیل شده ، حسرت روزایی رو خورد که توی دانشگاه بود و البته منم در پاسخ ایشون گفتم اون چیزایی رو که باید میگفتم:
-41-
وختی یکی از دانشجویان که الان دانشجوه اما عاشق شغل معلمیه ، کامنت پر حس و حالی گذاشت درمورد روزایی که لذت معلم بودن رو تجربه کرده بود و لحظاتی که در ذهنش موندگار شده بود :
-42-
-43-
وختی یکی از بازدیدکنندگان ، تکرار دورانی رو آرزو کرد که من یک کلاس رو در خدمتشون بودم و منم از ته دل باهاشون هم صدا شدم:
-44-
بعدن یکی دیگه از دانشجویان اون کلاسِ خاص هم با ما دو نفر هم آوا شد و آرزوی تکرار اون روزا رو کرد :
-45-
(متفرقه)
اینا کامنتایی هستن که توی هیچیک از دستههای قبلی نمیگنجن اما خوندنشون خالی از لطف نیست.
یکی از دانشجوا وخت رسیدن به امتحان درس من ، از بس که استرس داشت ، توی راه ، هنگامِ رانندگی تصادف کرد و زد پای یکی رو شکوند :
-46-
به همین خاطر توصیه میشه در روزِ امتحانِ درسی که من در خدمتتون هستم از هرگونه رانندگی (ولو با دوچرخه یا موتور گازی حتا) !!! یا هر امر دیگهای که نیاز به هشیاری کامل داره ، موکّداً بپرهیزید!
بعضیا از من سوالاتی میپرسن که کاملا با حیطهی تخصصی فعالیت من مربوطه ، سوالاتی مث اینکه باید چه کرد تا یه معتاد ، اعتیادش رو ترک کنه:
-47-
منم که اصولا در پاسخ به هر سوالی یه چیزی دارم بگم بالاخره!
فکر کنید کامنت گذاشتید و پیگیر نمرهی کارتحقیقی هستید یه دفه معلم با سند و مدرک به شما بگه کار تحقیقیتون کپیبرداریه و نباید منتظر نمرهی قبولی باشید ، چه حسی میشید؟
-48-
بعضی سوالاتی که توی وبلاگ از من میشه جنبهی شخصی و خصوصی داره که منم البته مشروح و مفصل!!!!! از خجالت این سوالا درمیام :
-49-
فکر کنید ارتباط روحی یکی با شما اونقدر برقرار باشه که وختی شما توی وبلاگ هستید او دقیقاً همین امر رو حس کنه ، بدون اینکه کوچکترین نشونهای دالّ بر این امر وجود داشته باشه :
-50-
بعضی سوالات درسیای که از من پرسیده میشن ، یه طوری هستن ، به سوال دوم این کامنت توجه کنید :
-51-
(تَرین پُست های وبلاگ)
1 - به یاد ماندنیترین
پستی که در روز سیزده شهریور گذاشتم و همون موقع هم پیش بینی میکردم که این پست تبدیل خواهد شد به تلخترین و متأسفانه به یادموندنیترین پست وبلاگ در سال 93. مربوط بود به تشییع جنازهی استاد کاتوزیان (این لینک) :
-52-
این همون تنها پستی بود که وقت نوشتن و گذاشتن عکساش ، اشک ، اَمونم رو بریده بود ، بخصوص وقتی که پست با این شعر پروین خاتمه میافت :
صاحب آنهمه گفتار امروز :: سائل فاتحه و یاسین است
2 - نوستالژیکترین
مطلبی که اینجا (14 مرداد) گذاشتم به مناسبت پنجاه هزار تایی شدن وبلاگ ، راجع به استاد احمدی و نیز مطلبی که اینجا روز سه اردیبهشت ما گذاشتم تحت عنوان «ای دبستانی ترین احساس من » که تجدید خاطرهای بود با خاطرات مدارس ابتدائی در دههی شصت :
-53-
3 – ورزشیترین
مطلبی که اینجا یک شنبه یک تیر گذاشتم درمورد بازی آرژانتین با ایران در جام جهانی فوتبال و در آن گفتم از در افتادن با غولها نباید هراسید :
-54-
4 – معنویترین
راه انداختن طرح هر روزهی قرائت قرآن (اینجا) در روز سه شنبه 23 مهر و شروع طرح سَرِ وقت خواندن نمازها (اینجا) :
-55-
در شنبه 18 مرداد که با توفیق الهی با استقبال بازدیدکنندگان مواجه شد. خدا رو شاکرم بابت توفیق انجام این کار.
5 – پُر حس و حالترین تصویر
این عکسی که میتونم به جرات بگم من ، وبلاگ ، حرفام ، تلاشام ، و خیلی از بازدیدکنندگان وبلاگ رو حتا در خودش خلاصه کرده ، این تصویر ، شعار ماست ، الان و امیدوارم تا همیشه!
-56-
6 – از دید شما
اینجا نظر سنجیای ترتیب دادم در خصوص ب یاد ماندنیترین پست وبلاگ از دید بازدیدکنندگان ؛ بزرگوارانی زحمت کشیدن و در این نظر سنجی شرکت کردن که همین جا ازشون سپاسگزارم و همونطور ک واسه خودمم قابل پیشبینی بود ، مهمترین خبر حقوقی در سال 1393 (رحلت استاد کاتوزیان) بیشترین آراء رو آورد ؛ منظور بازدیدکنندگان البته این پست بود ؛ میتونید این لینک رو ببینید و نظر بقیهی بازدیدکنندگان در خصوص ب یادموندنیترین پست وبلاگ در سال 93 رو مشاهده کنید.
سوم – سورپرایز آخر سال
خدای ناکرده در مطالبی ک اینجا طرح میکنم قصد تخطئه یا تمسخر یا تحقیر کسی رو نداشته و ندارم ؛ تمام تلاشم رو هم کردم ک هویت مرکز آموزشی و دانشجوی مربوطه ، ب جهت لزوم حفظ احترامشون مکتوم و مخفی بمونه ؛ اما قصدم از انتشار این قسمت از مطلب ، نشون دادن و برجسته کردنِ بلایی است که این روزها در برخی مراکز آموزشیِ این کشور داره بر سر علم و علم آموزی میاد.
اول
این تصویر رو ببینید
-57-
برای دیدن تصویر فوق در ابعاد بزرگتر ، اینجا را کلیک کنید.
برگهی متعلمی (=فراگیرندهی دانش) که وختی سؤالا رو دید ، ترجیح داد ب قیمتِ گرفتن نمرهی نیم !!!! و ثبتِ همون نمره در کارنامه هم که شده ، بدون نوشتن حتا یک کلمه در برگه ، جلسهی امتحان رو ترک کنه ! (دروغ نگم البته ؛ فقط یه دونه عدد یک ، اون بالا نوشته!!!)
دوم
تصویر ذیل رو ببینید ؛ این از اون قبلیه خیییییلی جالبتره
-58-
برای دیدن تصویر فوق در ابعاد بزرگتر ، اینجا را کلیک کنید.
همونطور ک میبینید ایشون ترک نکرده جلسه رو ، و تازه اون بالا نوشته (به سؤال دوم پاسخ داده نشده است !!!) ینی منظورِ این بزرگوار این هست که من به بقیهی سؤالات ، پاسخ دادم !!! و سؤال دوم رو حذف کردم !
اینم صفحهی دومِ برگهی پاسخنامهی ایشون :
-59-
برای دیدن تصویر فوق در ابعاد بزرگتر ، اینجا را کلیک کنید.
همونطور ک میبینید این بزرگوار ، در پایان صفحهی فوق ، ادامهی سؤال پنجم رو ارجاع داده ب پشت صفحه ؛ حالا پشت صفحه رو با هم میبینیم :
-60-
برای دیدن تصویر فوق در ابعاد بزرگتر ، اینجا را کلیک کنید.
حالا یه چیزی بگم ک ممکنه باورش براتون سخت باشه ؛ همین دانشجوی بزرگوار ، یکی از آشنایانِ ما رو ب عنوان واسطه فرستاده بود ک موفق بشه نمرهی قبولی بگیره !!!!! اون واسطه هم سفت و سخت ، واستاده بود ک من نمرهی قبولی میخام واسه ایشون !!!! من البته چیزی بیش از نمرهی نیم !!!! ب ایشون ندادم ؛ ک معتقدم همونم ب سَرِ ایشون خییییلی زیاد بوده ؛ ولی با خودم فِک کردم اگه صفر بدم ، فردا اون بزرگواری ک میخاد نمره رو توی اون مرکز آموزشی وارد سیستم کنه ممکنه تصور کنه من منظورم این بوده ک ایشون غائب بوده در جلسه و ب همین دلیل بزنه درس ایشون رو حذف کنه ؛ بخاطر اینکه چنین موضوعی پیش نیاد مجبور شدم ب ایشون نمرهی نیم بدم ؛ وگرنه نمرهی ایشون تصدیق میفرمائید ک باید صفففففر میشد !
نتیجهی اخلاقی : چرا شخص ، باید عمر خودش و خونوادهش رو و هزینهی خودش و خونوادهش رو پای کاری بذاره ک هییییچ علاقهای ب انجامش نداره ؟ صرفن واسه چشِ بقیه رو در آوردن ؟ حتا اگه واسه اینم باشه خو باید درس رو خوند !
با تشکر از بازدیدکنندهی محترمی ک با صبر و حوصلهی مثالزدنی ، زحمت تایپ هر دو قسمت این نوشته رو متقبل شدن.
- جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۳۳ ب.ظ