عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

من سید نورالله شاهرخی، عضو هیأت علمی دانشگاه لرستان، دکترای حقوق خصوصی دوره‌ی روزانه‌ دانشگاه علامه طباطبایی تهران (رتبه‌ی 13 آزمون دکتری) ، کارشناسی ارشد حقوق خصوصی از همان دانشگاه (رتبه‌ی 21 آزمون ارشد)، پذیرفته شده‌ی نهایی آزمون قضاوت، مدرس دانشگاه و وکیل پایه یک دادگستری هستم. این وبلاگ در وهله‌ی اول برای ارتباط با دانشجویان و دوستانم و در وهله‌ی بعد برای ارتباط با هر کسی که علاقمند به مباحث مطروحه در وبلاگ باشد طراحی شده است. سؤالات حقوقی شما را در حد دانش محدودم پاسخ‌گو هستم و در زمینه‌های گوناگون علوم انسانی به‌خصوص ادبیات و آموزش زبان انگلیسی و نیز در صورت تمایل، تجارب شما از زندگی و دید شما به زندگی علاقمند به تبادل نظر هستم.

***
***

جهت تجمیع سؤالات درسی و حقوقی و در یکجا و اجتناب از قرار گرفتن مطالب غیر مرتبط در ذیل پُستهای وبلاگ ، خواهشمند است سؤالات درسی و / یا حقوقی خود را در قسمت اظهار نظرهای مطلبی تحت همین عنوان (که از قسمت طبقه بندی موضوعی در ذیل همین ستون هم قابل دسترسی است) بپرسید. به سؤالات درسی و / یا حقوقی که در ذیل پُستهای دیگر وبلاگ پرسیده شود در کمال احترام ، پاسخ نخواهم داد. ضمناً توجه داشته باشید که امکان پاسخگویی به سؤالات ، از طریق ایمیل وجود ندارد.

***
***
در خصوص انتشار مجدد مطالب این وبلاگ در جاهای دیگر لطفاً قبل از انتشار ، موضوع را با من در میان بگذارید و آدرس سایت یا مجله‌ای که قرار است مطلب در آن منتشر شود را برایم بفرستید؛ (نقل مطالب، بدون کسب اجازه‌ی قبلی ممنوع است!) قبلاً از همکاری شما متشکرم.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

بچه‌ی شر !!!!!!

شنبه فروردين ۷ ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ق.ظ

من کلاً توی فامیل معروفم به اینکه بچه‌ی بسسسسسسیار بسسسسسسیار شروری بودم و اینا!!!! اصن تبدیل شدم به ضرب‌المثل!!! یه اسطوره حتا شاید!!!!! به نحوی که پس از گذشت سال‌ها از پایان کودکیِ من و با وجودِ به دنیا اومدن و بزرگ شدنِ نسل‌های متعدد کودکان در فامیل، اونایی که از نزدیک شاهد دوران کودکی من بودن هنوز هنوزه با اعجاب و شگفتی در خصوص اوووونهمه اذیتی که من میکردم حرف میزنن و وختی منو می‌بینن هی یاد دوران قدیم رو زنده میکنن!!!!! و منو شرمنده میکنن واقعاً!!!! حالا البته این موضوع علت و عواملی داره که اینجا از طریق وبلاگ قابل بیان نیست، ولی به هر حال یه همچین وضعیتی داشتم من. 

یکی از نمونه‌هاش که همین دیشب مادرم داشت تعریف میکرد و خودمم یادمه این بود که وختی میخواستن واسم چای بریزن من کااااملن دقیق میشدم، واااااای به روزی که یک میلی متر از سرِ استکان خالی میبود، دمار از روزگار خونواده در می‌آوردم که چرا این استکان، کاملاً پر نشده، گریه گریه گریه..... بعد وختی چای میریختن روش که اون قسمت خالی پُر بشه از دو حال خارج نبود یا پر میشد و ازش سر ریز میکرد توی نعلبکی، ولو یکی دو قطره، در این صورت باز دمار از روزگار خونواده در می‌آوردم که چرا ازش سر ریز کرده!!!!!! به همین خاطر گریه گریه گریه... اگر هم خییییییلی دقت میکردن که قسمت خالیِ استکان، پُر بشه ولی توی نعلبکی سر ریز نکنه، باز دمار از روزگار خونواده در می‌آوردم که الان دیگه؟ من نمیخام‌‌‌!!!!! چرا از همون روز اول درست پُرش نکردید!!!!!! باز گریه گریه گریه..... 

نتیجه اخلاقی : حالا اگه خدای ناکرده یه زمانی بچه خودم اینجور کنه تا میخوره میزنمش فقط!!!!!!! خدا رحم کرد خودم پدر مادر خودم نشدم!!!!!! 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • شنبه ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ق.ظ
  • سید نورالله شاهرخی

نظرات  (۱۸)

  1. سلام
  2. حالا مادر بنده خدا چه کار میکرده باهاتون
  3.  کلا از بچگی هم هر چی استدلال میووردند قانع نمیشدید
  4. مزاح بود
  5. من اگه جای مادرتون بودم همون دفعه اول میزدم
  6. چه قدر صبور بودن ایشون
  7. البته کلا پسر بچه ها یه کم شیطونن
  8. در کودکی یادم 5ساله بودم اون موقع خونمون تهران بود اما برا دیدن بابا بزرگم میومدیم بابا بزرگم اون موقع تاجر فرش بود البته الانم هست زمین کشاورزیم خیلی داشت به خاطر همین یه خونه تو روستا هم داشت با یه انبار بزرگ که بخشی از فرشاشو اونجا میزاشت خلاصه اسم ورسمی داشت ومارو خیلی تحویل میگرفتن تو روستا اون موقع هم مامانم موهامو خرگوشی میبست بانمک بودم وبچه ها دوست داشتن با هام بازی کنن یادمم عموم اون موقع تازه معلم شده بود وتو همون روستا مشغول تدریس بود یه بار گیر دادم که منو ببر مدرسه اونم نبرد گریه که حتمن میخوا برم خلاصه با پادر میونی بابا بزرگم بردم وارد کلاس شدیم یه کلاس بود از مقطع اول ابتدایی تاپنجم ومختلط تو تا خواهر بودن که پیش هم مینشستن بقیه هم پسر این پسرا هم دعواشون شده بود همه میگفتن بیا پیش من بشین حتی در اقدام عجیب بغل دستی رو میزدن میگفتن برو بشین ته کلاس
  9.  به جز یکیشون نوه ی حاج رحمت اون موقع حاج رحمت وبابا بزرگم اصلاباهم خوب نبودن گرچه بچه هاشون با هم خوب بودن وهستن اما این دو تا با هم سر ناسازگاری داشتن ودارن به خاطر همین بابا بزرگم بهش میگفت حاجی تقلبی خلاصه عموم یه دادی زد وکلاس اروم شدوگفت برو بشین پیش اون اسمش محسن بود اصلا به من توجه نمیکرد وهرچی باهاش حرف میزدم بهم اخم میکرد اون موقع کلاس چهارم بود با اون قیافش خلاصه کلافه شدم وزدم زیر گریه گفتم میخوا برم خونه عموم اول گفت نه بعد دید گریم بند نمیاد به محسن گفت بلند شو اینو ببر خونه فاصله روستای مدرسه با خود مدرسه زیاد بود من وسط راه خسته شدم اونم تند راه میرفت بهش گفتم یواش برو من خسته شدم دیدم با اون صدا کلفتش گفت ناز نازو منم بهش گفتم با اون بابا بزرگت حاجی تقلبی دیدم برگشت تاخورد زدم
  10. یادم از بینیم خون میومد وسط راهم ولم کرد وفرار راه بلد بودم دم در بابابزرگم دیدم وشوکه شده بود گفت کی زدت منم بهش گفتم اونم مردونگی کرد ودست منو گرفت ورفت در خونشون از قضا باباشم خونه بود بابابزرگم با عصبانیت بهش گفت چی شده مامانشم میگفت هیچی نشده وخون بینی منو پاک کرده باباش با فریاد صداش زد مثل موش قایم شده بود یه کتکی بهش زد در حد لالیگا من در شور وشوق بودم که حاج رحمت سرو کلش پیدا شد وبابابزرگم بایه حالت خاص که مثلا نوش بی ادب گفت بلد نیستید بچه ام تربیت کنید اونم وقتی قیافه مظلوم منو دید دستی کشید رو سرم وگفت خودم پدرشو درمیارم که یه دفعه محسن گفت بابا حاجی بهت گفته حاجی تقلبی بابا بزرگم قرمز شده بود حاج رحمتم ناراحت خلاصه دعوایی شد در حد تیم ملی
پاسخ:
  1. سلام. 
  2. هیچی.... صبر فقط!!!! 
  3. خو منم استدلالات خودمو داشتم دیگه!!!! 
  4. اختیار دارید! 
  5. خو خدا رو شکر که نبودید! البته حس مادری چیز دیگه‌ای هست! باید دید اگر در جایگاه واقعی یک مادر قرار بگیرید باز واقعا این حرف رو میزنید؟؟!!! 
  6. خییییییلی! 
  7. یه کم بیشتر از یه کم! 
  8. واااااااااااااااقعن ینی یه همچین محبوبیتی داشتید جنابعالی اونجا؟ عجججببب!!!!! 
  9. من تأیید میکنم کار ایشون رو!!!(مزاح بود)
  10. همیشه پای یک زن در میان است!!!!! 
  1. پاسخ به شماره 3 : چشم :)
  2. معدوم کردن کارنامه : خب من خیلی بازیگوش بودم و درسم هم چندان تعریفی نداشت ، موندن و نشستن سر کلاس هم برام سخت بود (البته الانم هست غیر از کلاس جزا) و توی هر مقطع فقط بعضی از دروس رو که دوست داشتم نمره خوبی ازشون می گرفتم خلاصه من یه ترم کارنامم به طور اسفناکی داغون شده بود (البته تجدیدی نداشتم ها گفته باشم ، با اینکه درسم بد بود اما هیچ وقت تجدیدی نداشتم ) منم خیلی ترسیدم کارنامه رو ببرم خونه توی راه خونه ،اسمم رو از روی برگه جدا کردم و کارنامه رو ریز ریز کردم توی سطل آشغال ، متأسفانه جایگزینی برای کارنامم نداشتم این بود که بعد از یه ماه قضیه لو رفت و برای یه روز از مدرسه اخراج شدم البته کلاً می خواستن اخراجم کنن اما تعهد دادم که دیگه این کارو نکنم . 
  3. موندن تا شب توی مدرسه : کلاس دوم بودم که یه روز تصمیم گرفتم وقتی همه رفتن توی مدرسه بمونم ، خودمم الان یادم نیست واقعا انگیزم از این کار چی بوده ولی انصافا کار ضایعی بوده :) تایم عصر بودم وقتی مدرسه تعطیل شد یه گوشه قایم شدم تا همه رفتن ساعت 7 غروب بابای مدرسه منو دید و لو رفتم زنگ زد خونه گفت خانم بیا این بچتو ببر ، مدرسه ما بزرگ بود و سرایدار هم مشغول تمیز کردن کلاسا ، بابای مدرسه به من سپرد وقتی مامانت زنگ درو زد برو درو باز کن چون من نمیشنوم ، منم گفتم باشه ، اما زهی خیال باطل شروع کردم به دور زدن توی مدرسه خالی ، حالا از اون طرف مامانم هزار بار در زده بود و زنگ زده بود اما کسی نبود درو باز کنه خلاصه اینکه ساعت 9 شب سرایدار با موتور گازی منو رسوند خونه ، جاتون خالی یه کتک مفصلی هم نوش جان کردم :) 
  4. توضیح شماره 6 : شاید اگه لوش میدادم هیچ وقت متنبه نمیشد ، از کجا معلوم ؟؟!! ، همیشه هدف نباید مجازات مجرم باشه بلکه هدف باید این باشه که کاری کنیم اون شخص اون کارو دیگه تکرار نکنه ، اون همکلاسی وارد یه زنجیره شده بود و یه کاری رو شروع کرده بود که احتمالا براش لذت بخش بوده ، این زنجیره طوریه که اگه کسی گرفتارش بشه دیگه نمیتونه خودشو نجات بده یا اینکه به سختی میتونه خودشو نجات بده ، بعضی درا رو نباید باز کرد چون اگه باز بشن ممکنه دیگه نتونیم ببندیمش ، من سعی کردم به نقطه ضعفش صدمه بزنم و نقطه ضعفش شخصیتش بود شاید اگه کار دیگه ای میکردم جواب نمیداد ، همه آدما نیاز به یه فرصت دوباره دارن و من به اون این فرصت رو دادم و خوشبختانه اون خوب ازش استفاده کرد ، من فکر میکنم چون سنش کم بود و معمولا بچه ها انعطاف پذیری بیشتری دارن تونست خودشو از این زنجیره بیرون بکشه شاید اگه سنش بیشتر بود کار من دیگه تأثیر چندانی نداشت و اونم به این راحتی از این زنجیره بیرون نمی اومد 
  5. ببخشید زیاد حرف زدم :) سعی میکنم دیگه تکرار نشه :)
پاسخ:
  1. بسیار ممنونم؛ لطف کردید.
  2. نتیجه‌ی آموزشی : خب باز اینکه نکته‌های جرم‌شناسانه رو از همون موقع رعایت میکردید و قبل از پاره پوره کردن کارنامه اسمتونو درآوردید خیییییییلی جالب بود و نکته‌های آموزشی زیادی واسه ما که مبتدی هستیم در بر داشت! نتیجه‌ی اخلاقی : هر وخت میخاید کارنامتونو پاره کنید از قبل به فکر جایگزینِ اون کارنامه‌‌ی پاره باشید ! (مزاح بود!)
  3. خوشم میاد که حتا وختی در وهله‌ی اول فهمیدن و اومدن سراغتون، جنابعالی بازم بازی رو ادامه دادید و قصد رفتن از مدرسه رو نداشتید !!! ینی ایییییییینهمه سماجت واسه تنها موندن توی یه مدرسه‌ی خالی که شب، رعب انگیز میشه واااااقعن جای تقدیر و تشکر داره !!!!!!!
  4. نمیدونم، شاید میشه این قضیه رو اینطور دید که لو ندادن جنابعالی باعث شد که ایشون با هزینه‌ی اندکی، از اون خطر قِسِر در بره و حداکثر اینکه فقط توی محیط مدرسه دزدی نکنه اما توی جاهای دیگه بازم ادامه بده به اون کار؛ شاید اگه خونواده‌ش در جریان قرار میگرفتن میتونستن کاری کنن که کلن اون عادت رو ترک کنه.
  5. اختیار دارید؛ لطف کردید؛ خاطرات و خطرات جنابعالی باعث انبساط خاطرم شد.
عجب کامنتی saint

رفتم عکسای آل پاچینو رو نگا کردم...

شباهتی ندیدم اصلا...

جلل الخالق...
پاسخ:
از بعضی کامنت‌های برخی از بازدیدکنندگان محترم وبلاگ، فقط باید تشکر کرد ...... همین !
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
  1. 1. استاد شاید یه نفر با این سخت گیری های شما زده بشه از درس !؟!؟!؟ 
  2. 6. خاهش میکنم . استاد چه لطفی ؟؟؟؟ سرتون رو درد میاریم . شما لطف میکنیید که هر چقد ما پر حرفی میکنیم بازم تحمل میکنید . 
  3. 7. استاد جوان بودیم و جاهل !!
  4. 8. بله توی دبستان غیر انتفاعی ما دو زنگ باهامون زبان انگلیسی کار میکردن .کتاب های lets go رو هم خوندیم اون موقع . دیگه چی بگم استاد ؟؟ کافیه توضیحم ؟
  5. بعدشم استاد اتفاقا کلاس جای حرف زدنه ! نه با دوست و بغل دستی و اینا بلکه با خوده معلم !! حالا من که قبلا زیاد سر کلاس حرف میزدم ولی سر این کلاسه ...حرف بزنم ؟؟؟؟ خدا خیرتون بده ! آیکن تعجب شدددیییییییییییید ! فقت باید سوالای ایشونو جواب میدادیم !!!
  6. 10. ینی دراز ترین و بد قواره ترین فرد کلاس ... همونی که قابلیتی جز ریپورت چی بودن نداشت !مجازا همون نماینده ی چابلوسه کلاس ...
  7. 12. آره با اون جا خالی که من دادم ... فقط میخاست با اون سیلی زهر خودشو یه جوری به من بریزه .
  8. 16. هعععععععی ... بله استاد . از دار دنیا یه دوسته با معرفت داشتم اونم تصادف کرد و مرد .
  9. خدایی میگم با معرفت , به معنای واقعیه کلمه با معرفت بودااا . عین دوستای امروزی نبود که مثلا بهشون میگی یه کاری برات انجام بدن بعد آنچنان خودشونو با عرض معذرت گم و گور میکنن که آدم یادش بره مثلا چی بهشون گفته!!!باورتون میشه؟ هر وقت دلم از این مدل مسایل میگیره فوری خوابشو میبینم . میاد تو خابم یه لبخند میزنه و میره .
  10. 22. استاد این علم تجربی خب با استقراست دیگه . و این استقرا رو خییییلی ها مثل شما و من مشاهده کردن .مثلا خوده من که نمی دونم از نظر شما دانش جوی آرومی هستم یا شیطون؟ از همین مصادیق هستم .الان همه به من میگن : فلانی تو که همیشه آویزونه در و دیوار و درخت بودی چرا الان انقد آروم شدی ؟ من خودم فک میکنم این یه فرآیند طبیعیه !شایدم نه !!! خدا میدونه . 
  11. 23. والا نمیدونم استاد . اون موقع که جاهل بودم , اینو نمیدونم از کی شنیدم که یا پیامبر ص فرمودن یا حضرت علی ع منم چون این روایت مطابق میلم بود , در قلبم نگهش داشتم و گاه گاهی استفاده میکردم ازش !!!!
  12. 24. **** ** *** *** * **** *** ***** **** **** ***** **** **** **** ***** ***** *** *** * *** **** * ***** ** **** ***** *** ** ****** ****** ** ** **** **** ******** **
  13. استاد میشه این خط آخری نمایش داده نشه ؟ مرسی از شما . 

پاسخ:
  1. هر چیزی ممکنه؛ منتها یک چیز معلومه؛ اونم اینه که تا جدیت و سخت‌گیری معلم نباشه، تعداد زیادی از دانشجویان، درس، در کمال شگفتی اولویت آخرشون هست !!!!
  2. اختیار دارید؛ خوشحالم که این وبلاگ رو به عنوان محلی برای دلنوشته‌های خودتون انتخاب فرمودید.
  3. بله دیگه؛ ظاهرا جهالت هم جزو مقتضیات ذات جوونی هست امروزه!
  4. بله؛ کافی هست؛ ممنونم.
  5. سؤال پرسیدن از معلم، حق طبیعی و غیر قابل سلبِ متعلم هست. جزو حقوق فطری هست شاید حتا !!!
  6. بدون پاسخ.
  7. به هر حال، باید کسی باشه که از اوضاع و احوال کلاس، معلم رو آگاه کنه!
  8. بدون پاسخ.
  9. حتا پس از فوت، هم معرفت خودشو داره ثابت میکنه.
  10. والا سر کلاس که آروم هستید جنابعالی.
  11. استفاده ابزاری از روایات ، مصداق بارزش همینه!
  12. بدون پاسخ.
  13. چشم؛ منم متشکرم از جنابعالی.
  1. چه کامنتای جالبی پس تقریبا همه بازدیدکننده های این وبلاگ شیطونن یا بهتره بگم شیطون بودن :)
  2. منم شیطنتای زیادی داشتم ، از معدوم کردن کارنامه گرفته
  3. تا موندن توی مدرسه تا شب !!!
  4. البته سر اون کارنامه معدوم کردن یک روز کامل از مدرسه اخراج شدم !!
  5. اما یکی از خاطراتی که خودم خیلی دوستش داشتم این بود که برای یه دزد به قول معروف پاپوش دوختم ، داستان از این قراره که زمانی که من کلاس سوم یا چهارم بودم توی کلاسی که من درس میخوندم به شدت هر روز دزدی میشد و اون دزد گرامی (سیده بود) همیشه پول می دزدید ، من هیچ وقت توی دوران دبستان پول با خودم نمی بردم مدرسه چون خوراکی با خودم می بردم نیازی به اوردن پول نمیدیدم ، فکر کنم حسابی کلافش کرده بودم به خاطر همین از من یه دفترچه دزدید منم حسابی عصبانی شده بودم با خودم تصمیم گرفتم هر طور شده پیداش کنم ، خیلی حرفه ای بود چون با اینکه مأمور گذاشته بودیم برای کلاس ولی همچنان پول دزدیده میشد ،
  6. من هر روز تمام بچه های کلاسو زیر نظر داشتم تا اینکه دیدم بالاخره مرتکب یه اشتباه بزرگ شد همون دزد عزیز با کمال آرامش داشت از دفترچه من استفاده میکرد بدون اینکه کسی بفهمه رفتم بهش گفتم اگه دفتر چه منو پس بدی و دیگه دزدی نکنی قول میدم به کسی چیزی نگم اما اون انکار می کرد و می گفت دفترچه خودشه ، هرچی بهش می گفتم این دست خط منه توی دفترچه اما اون همچنان انکار می کرد ، منم فرداش تصمیم گرفتم یه درس حسابی بهش بدم ، فرداش که رفتم مدرسه زنگ تفریح یه گوشه که کسی نبینه دست خودمو با ناخن داغون کردم قرمزه قرمز شده بود و تمام دستم پر جای ناخن بود بعد شروع کردم به پهنای صورت اشک ریختن وقتی معلم اومد سر کلاس با گریه رفتم پیشش و گفتم فلانی این کارو با من کرده ، اون همکلاسی چون درسش خوب نبود معلم با دیدن دست من حسابی از دستش شکار شد و به معنای واقعیه کلمه ترور شخصیتیش کرد کم مونده بود بزنتش ، حالا این وسط منم حسابی ذوق مرگ شده بودم ، خلاصه اینکه بعد از این ماجرا دیگه جرأت نکرد دزدی بکنه و منم هیچ وقت لوش ندادم ،
  7. شاید بیچاره ترسیده بود دفعه بعد خودمو چاقو بزنم بندازم گردن اون :))))
  8. مامانم وقتی این خاطره رو شنید گفت کار اشتباهی کردم ولی به نظر من که حقش بود . 
پاسخ:
  1. ظاهراً در مورد بسیاری از بازدیدکنندگان محترم که زحمت کشیدن و کامنت گذاشتن اوضاع از همین قراری بوده که جنابعالی میفرمائید!!!!
  2. منهدم کردن اصن حتا !!!!
  3. خب تعریف میکردید اینا رو هم در حد مختصر !!!!! عناوین این خاطرات خیییییییلی جالب به نظر میرسن !!!
  4. خوبتون کردن !!!!!
  5. دیگه کسی که با حضور جرم‌شناس معروف توی کلاس، اقدام به انجام عملیات مجرمانه اونم بصورت موفق کنه، واقعاً نابغه بوده اصن!!!! در حد تد باندی حتا !!!!
  6. به نظرم باید لوش میدادید تا مجبور میشد تمام خسارات رو جبران کنه و خونواده‌ش هم در جریان قرار بگیرن. سید بودنش هم جالب بوده !!!!
  7. واااااقعنم ها !!!!!!!! بنده خدا !!!!!!! یه طورایی دلم واسش سوخت اصن !!!!!!!!!!
  8. دیگه به هر حال!!!! به نظر من حتا کمتر از حقش دریافت کرده؛ میشه گفت شاید حقش بیش از اینا بوده !!!
  1. استاد برای شما که انقد جدی هستین اینکردیبله ، که دوران کودکیتون این شکلیبودین !!!
  2.  که البته این رفتار شما سر دو قطره چای دست کمی از شیطنت های بقیه دوستان نداره !!!
  3. استاد بالاخره چای رو میخوردین یا قهر میکردین و نمیخوردین؟ ؟؟ 
  4. وای خدا توی مهمونیا چیکار میکردین اگه چای از لب استکان پایین تر بود ....؟؟ 
  5. یاد بچگی و شیطنتاش بخیر .... 
  6. منم براتون بنویسم یکی از شیرین ترین لحظات زندگی مو که برمیگرده به وقتی فقط نه سالم بود!
  7. از اونجا که من معروف بودم به شیطنت ← حتی اگه والدینم هرررر روزم میومدن مدرسه مدیر و ناظم و معلم حرفهاااااا برای گفتن داشتن و منم کییییف میکردم از این وضع چون اونقدر در اون لحظات میخندیدم و از عالم بی خبر بودم که حاضر بودم غر زدنای مدیر رو به جون دل بخرم ولی بازم سر به سر همه بذارم . 
  8. ما یه معلم زبان انگلیسی داشتیم ، این خانوم خیلی سخت گیر بود ....احساس بیگانگی میکردم باهاش... نمیذاشت حرف بزنم سر کلاس ... 
  9. خلاصه منم یه روز به نشونه اعتراض دوتا چسب زخم مدل ضرب دری چسبودم روی لبم که ایشون بفهمه داره چ به روزگار من میاره ؟چسب بزنم و سر کلاس بشینمو ده بخند ده بخند ..... دست خودم نبود .... خودم به کار خودم خندم گرفته بود !
  10. خلاصه معلم ما فهمید من دارم مسخره بازی در میارم سه تا یک برام گذاشت !!! و فرستادم دفتر مدیر .و شرح ما وقع توسط دیلاق ترین فرد کلاس !!!
  11. منم که چسبهارو زودی کندم یهو مدیر اومد با چوبش داد بزنه بگه دستتو بگیر .... منم یه دستم به دهنم از خنده ی بی وقفه و یه دستمو با قدرت بردم جلو که بزنه !!!!!
  12. و با خودم فکرایی میکردم !← چوب بره بالا و بیاد پایین منم جالی بدم چوب مدیر هدر بره !!!!!!
  13. مدیرم که خیلی داغون شده بود ، خدا ببخشش !!!!!!!! یه سیلی به ما زد .... 
  14. دستش هنوز رو صورتم بود که من زدم زیر خنده ..... 
  15. اون خنده هیییییچ وقت یادم نمیره .... چون از ته دل بود . یادش بخیر یادش بخیر یادش بخیر ...
  16. خدا رحمت کنه همکلاسیمو ..... نقشمو زنگ بعدش عملی کرد !!!!عین همین الان بارون می اومد ... رفت لاستیک ماشین معلم زبانه رو پنچر کرد !!!!
  17. هر چند بهم شک کردن که کار من بوده پنچری ولی خدایی ما دیگه تا زنگ آخر از جامون تکون نخورده بودیم !!!! بچه ها شاهد بودن !!!!!
  18. اینجاست که میگن چوب معلم گله هر کی نخوره ..... خله ! به جاش باید سیلی بخوره ....
  19. هیچ وقت از اون روز پشیمون نشدم ... چون اگه اون سیلی رو نمیخوردم ، الان عاشق زبان انگلیسی نمیشدم و علاقه ای به کشفش نداشتم 
  20. اگه اون روز شیطونی نمیکردم شاید هرگز از ته دل نمیخندیدم .... 
  21. و بنظر من اینکه پدر مادر اجازه تجربه کردن و شیطنت به بچه ها بدن و اونا رو تا میخورن نزنن !!!! خیلی قشنگه .... 
  22. تجربه ایکه متعاقب اون شیطنتا شده آرامشی شده که مدبونه همون شیطنت هاست . 
  23. و البته از یکی از معصومین هم روایت داریم که سالم ترین بچه ها همون شیطونان !!!!!
  24. و بماند چ شیطنت های دیگری که باعث میشه شما کلا عنوان این پست رو تغییر بدین و بذارین بچه ی قانع !!!!!!!
پاسخ:
  1. والا من هم یه آدم معمولی هستم و اگر جدیت یا سختگیری ای هست به خاطر خود دانشجویان هست. اونموقع هم البته در رسیدن به اهدافم جدی بودم؛ منتها اهداف کودکانه!
  2. به هرحال کودکیه و هزارتا شیطنت.
  3. . یادم نیس؛ ولی فک کنم نمیخوردم دست آخر.
  4. . همیشه در همه‌ی مواقع اونجوری نبودم؛ بضی وختا میفتادم سرِ دنده‌ی لج !!!
  5. بله، یادش بخیر.
  6. لطف میکنید ما رو در خاطرات خودتون شریک میفرمائید.
  7. چ عرض کنم والا! اذیت کردن مردم کار خوبی نیس !!!
  8. توی دبستان معلم زبان داشتید؟؟؟ میشه در صورت تمایل، این قسمت رو بیشتر توضیح بفرمائید؟؟ ضمناً خب به هرحال آدم سر کلاس که نباید حرف بزنه!!! کلاس جای گوش دادن هست نه حرف زدن!!! حرف میزدید یا سؤال درسی میپرسیدید و ایشون اجازه نمیدادن؟
  9. عجب!!!!!
  10. خوب کاری کردن معلمتون!!!! دیلاق‌ترین فرد ینی چی؟
  11. قبل‌ترا تنبیه بدنی هم جزئی از فرایند تعلیم و تربیت بود!!! نمیدونم شاید اونموقع خوب بود!!!
  12. دیگه به هر حال در اون وضعیت، اون مدیر هم چاره‌ای جز این نمیدیده!
  13. ای بابا !!!!
  14. آیکون سکوت!!
  15. خنده‌های کودکی از ته دل هستن همیشه!
  16. ینی همکلاسیتون به رحمت خدا رفتن؟
  17. نه توروخدا ! با اییییییییینهمه شاهکار تکون هم میخوردید!!
  18. بله!
  19. خب خدارو شکر!
  20. بازم خداروشکر!
  21. دیگه شیطنت داریم تا شیطنت!!!!
  22. بله؛ معمولا کسانی که کدوکیِ شیطنت‌باری دارن، در بزرگسالی، آدمای آرومی میشن؛ حالا من نمیدونم این حرفم مبنای علمی داره یا نه، ولی در موارد معدودی که خودم دیدم این قاعده صدق میکرده؛ منم دارم استدلال استقرائی میکنم.
  23. منبع روایت رو هم ذکر میفرمودید بیشتر از جنابعالی متشکر می‌شدم.
  24. جنابعالی هم ظاهراً باید دفتر خاطرات بنویسید از شیطنت‌های دوران کودکی خودتون. به هر حال ممنونم که ما ینی من و بازدیدکنندگان وبلاگ رو شریک کردید در خاطرات خودتون.
شما مرد خوبی هستید تعریف شما رو خیلی شنیدم
پاسخ:
ممنونم از کامنت جنابعالی
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
«سیزده بدر»
روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت؛ دیوی از این واقعه باخبر شد، درحال خود را به صورت سلیمان درآورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد، کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند (از آنکه از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد و از ماجرا خبر یافت گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه برجای من نشسته دیوی بیش نیست امّا خلق او را انکار کردند و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و در عین سلطنت خود را «مسکین و فقیر» می دانست، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد...
امّا دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد آن را در دریا افکند تا بکلّی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند...
...بتدریج ماهیّت ظلمانی دیو برخلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را برجای او نشانند...
...در این احوال سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت، روزی ماهیی را بشکافت و از قضا خاتم گم شده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد...
...سلیمان به شهر نیامد امّا مردم از این ماجرا خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی بیرون شهر است؛ پس در سیزده نورزو بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت بازگردانند و این روز بخلاف تصوّر عام روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان بهار است و نحوست آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیرون نیاید:
وقت آنست که مردم ره صحرا گیرند
خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است
و شاید رسم خوردن ماهی در شب نوروز تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان و رمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است...
برگرفته از کتاب «مقالات»
به قلم حسین الهی قمشه ای

*
پاسخ:
داستان جالبی بود! البته صحت و سقمش رو باید بررسی کرد چون اینکه حکومت یکی از انبیاء الهی وابسته به یک انگشتر باشه و اگر اون انگشتر ازش گرفته بشه، حکومتش بر باد بره، سخت محل تردید هست. ولی به هرحال جالب بود، ممنونم. لطف کردید! حافظ در ابیات زیر، به همین ماجرای گم شدن انگشتر حضرت سلیمان اشاراتی داشته است:

دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
❇ 
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
❇ 
گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی

سلام
ممنونم از شما استاد
میخواستم بپرسم..اگر به جای مطالعه حقوق خانواده اقای صفایی ..کتابی مربوط به متون فقه 2 + مواد قانونی مربوطه که دارای یکی دو خط زیر نویس هم هست را مطالعه کنم
در این صورت میتوانم پاسخگوی سوالات مدنی 5 ازمون وکالت باشم؟ یا این کار ریسک بزرگی دارد؟
من به دلیل کمبود وقت برای ازمون وکالت و مجبور بودن خواندن متون فقه 2 برای امتحانات دانشگاه ...ناچار به چنین کاری هستم
لطفا راهنماییم کنید ..
ممنون
پاسخ:
سلام؛ خواهش میکنم.
با عرض پوزش از جنابعالی بابت بی پاسخ موندن پرسشی که مطرح فرمودید، لطفاً سؤالات درسی و حقوقی خودتون رو در قسمت مربوطه از وبلاگ بپرسید که نظم وبلاگ به هم نخوره. فقط در اون قسمت پاسخگوی این قبیل سؤالات هستم. این سؤال درسی‌ای هم که اینجا جواب دادم از این جهت بود که این بازدیدکننده‌ی محترمی که سؤال رو مطرح فرمودن از بازدیدکنندگان ثابت وبلاگ نیستن و با قواعد وبلاگ آشنایی ندارن.
شما خود واقعیتون نیستید فقط دارید نمایش بازی میکنید...معلوم نیست هفته ای چند بار نگاه پدر خوانده میکنید که حرکات آل پاچینو رو آنالیز کنید و جلو آینه تمرین کنید..حتی مدل موهاتون که معلوم نیست خط حالتش طبق چه زاویه ای هست از مدل موی آل پاچینو تقلید شده...دست میکنید تو جیبتون حتی نحوه ی نگاه کردن و حرف زدنتون(به خیال خودتون) شبیه آل پاچینو میخواید شبیه اون باشه..پس کنید این کارهارو , خودتون باشید...بقول چه گوارا, خودت باش هرکس هم که خوشش نیامد به درک , اینجا که کارخانه مجسمه سازی نیست...اون یه شخصیت واقعی نبود و یه فیلنامه بود بهتره شما هم دنیای اطرافتون رو ببینید..
پاسخ:
ممنونم از کامنت جنابعالی.
  1. سلام علیکم استاد 
  2. ان شاالله حالتون خوب باشه و ایام به کام 
  3. سال جدید مبارک 
  4. استاد میخواستم ی سوالی بپرسم در مورد محصولات جی5 یکسری فلش کارت حقوقیه به نظر شما به درد بخور هستن یانه؟چون قیمتشون کمی بالاست هر درسی تقریبا50یا60تومنی هزینشون هست.
  5. موفق باشید
پاسخ:
  1. و علیکم السلام.
  2. ممنونم از جنابعالی.
  3. بر جنابعالی و خانواده هم مبارک؛ ممنونم از نظر لطف جنابعالی.
  4. من چون این محصولات رو ندیدم در مورد ماهیتشون و اینکه آیا ارزش علمی دارن یا خیر نمیتونم نظری بدم ولی از نظر هزینه و بهایی که دارن به نظرم لازم نیست ایییییینهمه هزینه صرف کنید؛ همون بر اساس روش معمول، منابع اصلی رو مطالعه بفرمائید و خلاصه‌نویسی کنید بهتر هست از نظر من.
  5. ممنونم.
salam ostad....ye soal dashtam,,aeen dadresi 1 shoma safhe 61ta 99 ro hazf kardin vali alan vase eyd tooy khodkhan goftinesh,,.,
sar dar gom shodim,,,chekar konim???
پاسخ:
سلام، جنابعالی اشتباه، یادداشت فرموده‌اید، توی مباحثی که من واسه تکلیف عید معرفی کردم اصلا مباحث صفحه ۶۱ تا ۹۹ قرار نداره، یا مباحث رو اشتباه یادداشت فرمودید یا دارید از روی کتاب اشتباهی مباحث رو مطالعه میفرمائید. 
با عرض پوزش از بازدیدکنندگان محترمی که کامنت‌هاشون در نوبت پاسخگویی هست، این کامنت، خارج از نوبت پاسخ داده شده. 
  1. وااااااااااا شمام عجب گیر سه پیچی بودین ها البته ببخشید ولی هنوزم کمی از این گیر سه پیچ بودن رو همراه خودتون دارین گفته باشم :)))
  2. نچ نچ نچ تنبیه بدنی !!!!!! :)
پاسخ:
  1. بله! همین گیر سه پیچ ها باعث میشه شماها درس بخونید دیگه!!!!!!!! 
  2. دیگه!!!!
Oh Master!

!!!!!!!! Its incredible

پاسخ:
همچینم اینکردیبل نیس !!!! من اصن شیطنتای این بازدیدکنندگان محترم وبلاگ رو، مذکور در کامنتای ذیل این مطلب رو، دیدم فهمیدم باید دستمو به نشونه‌ی تعظیم و تسلیم ببرم بالا !!!!!!!!!!!!
  1. این بنده ی حقیر هم بســــــــــــــی شَر بوده ام در همه ی دوران ها، حتّی در سال های نه چندان دور!!!یعنی شَر بودن، فقط مختص دوران کودکیم نبوده !!!
  2. یه مورد از شر بودنم در دوران کودکی ⬅ وختی ۵ساله بودم ، پسر عموم ک تازه بدنیا اومده بود و من میدیدم ک عموم بیشتر طرفِ پسرش میره و مثِ قبلنا منو پارک نمیبرده و ... قصدِ جان پسرشْ میکنم و نون خشک رو انداخته بودم تو دهنش که خفه شه بمیره من خلاص شم!!!! جزئیاتِ این حادثه ی دردناک ، یادم نیس ولـــــــــی یادمه پسر عموم اون لحظه دستو پا میزد و رنگش سیاه شده بود منم مثِ جنایتکارا هیچی نمیگفتمو فقط نگاش میکردم ! ک شانس آورد و شانس آوردم که مادرش اومد تو اتاق دید ک دارم بنده خدارو میکشم ب زورو بدبختی نجاتش داد ...!!!! الان ک جزا و دیه و قصاص و اعدامو ک میخونم میگم کاش تو ۵سالگی سوادِ حقوقی داشتم !! وختی بش فک میکنم خـــــــــداروشکر میکنم ک بی عقلیم کار نداد دستم !! الحق ک طفل غیر ممیزی بودم من !!
  3. یه مورد از شَربودنم در سال های نه چندان دور⬅بمــــــــــــاند ... البته شر بودن در سالهای نه چندان دور ، از بیخ و بن مــــــــــزاحی بــــــیش نبود !!
پاسخ:
  1. بله؛ کاملا معلومه اصن !!!!!!!!!!!
  2. اصن من حرفم نمیاد دیگه!!!!!!! من فک میکردم خودم اسطوره بودم؛ با این ماجرایی که جنابعالی بیان فرمودید متوجه شدم یه داستان معمولی بیش نبودم!!!!!!!
  3. آره؛ کور شم اگه دروغ بگید !!!!!!!!!!
  1. خیلی جالب بود استاد ! کلللللللی خندیدم!! البته کامل معلومه دوران کودکی شما چطوری بوده!!!!!!!!!!! 
  2. افتادم یاد دوران کودکی خودم!! منم روی چیزای خاصی خیلی حساس بودم!! مثلا وقتی تخم مرغ آب پز میخوردیم گیر میدادم که زرده ی تخم مرغ حتتتتتتمن باید سالم دربیاد و کوچکترین خشی !!! اگه روش میفتاد دمار از روزگار خانواده درمیاوردم!!!! 
  3. یا به گفته ی مادرم یه لباس قرمز داشتم که به شددددددددت ازش بدم میومده و هر وقت مادرم میخواسته برام بپوشش خودمو میکشتم !!!! گریه! جیغ ! داد ! حتا یه بار توی حموم که مادرم میخواسته اون لباس رو تنم کنه به محض دیدن اون لباس شروع کردم به کوبیدن سرم روی کاشی های کف حمام !!!!!!! و اووووووونقدر سرمو کوبیدم به زمین که پیشونیم اندازه ی یه تخم مرغ ورم کرده !!!! و مامانمم از غصه !!! کاری باهام نداشته تا خودم خسته شدم و دست ورداشتم !!!!!!!!!!! 
  4. و خیییییلی چیزای دیگه که ترجیح میدم نگم دیگه!!!!!!!!!
پاسخ:
  1. دیگه !!!!!!!!!!!!!!!! الان موضوع سماجتام عوض شده فقط !!!!!!!!!!
  2. جنابعالی هم دست کمی از من نداشتید توی بی منطقی و اینا !!!!! گفته باشم!!!!
  3. دیگه بضی وختا، وختی حرف آدم پیش نمیره خودزنی بههههههترین راه ممکن هست!!!!!
  4. آره؛ منم با این اوصافی که بیان فرمودید ترجیح میدم نگید دیگه !!!! (مزاح بود)
=))))))))))))))))))))))
پاسخ:
ممنونم از کامنت مفصصصصصلی که ارسال فرمودید!!!!! 
  1. ا خدا مین دلم دراوما
  2. ولا بچه مه ایطور با مستقیم میره سینه ی قبرستون
پاسخ:
  1. از چ جهت میفرمائید؟ از خنده؟ از گریه؟ یا از جهت دیگر؟ 
  2. خو خدا رو شکر که بچه جنابعالی اینطور نیست یا قراره اینطور نباشه حداقل!!!! 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">