خاطرات وکالت قسمت 3 - آااااااهِ دانشجوا
بالاخره اون اتفاق بزررررررگ افتاد. توی دفتر دادگاه در حالی که منتظر شروع جلسهی دادرسی بودم دس کردم توی کیفم که تبلت رو دربیارم تا یه مروری داشته باشم روی مباحث متون حقوقی که فردا قرار بود واسه دانشجوای ارشد تدریس کنم. خبری از تبلت نبود!!!!! تبلت رو از خونه بیرون آورده بودم، الان توی دادگاه، توی کیفم نبود.
ساده و سر راست. تبلت گم شد!
یادم افتاد که رفته بودم اون شعبهی دادگستری توی چند خیابون اون طرفتر برای اینکه وکالتنامه رو تمبر مالیاتی بزنم، از دادگستری که بیرون اومدم، هشت دقیقه مونده بود تا جلسهی دارسی که توی ساختمون دیگری از دادگستری برگزار میشد و حداقل ده پونزده دقیقه طول میکشید با ماشین برسم اونجا. یه تاکسی پیکان زرد درب و داغون اومد که رانندهش یه پیرمرد با موهای جو گندمی بود. سوار شدم، خودمم لعنت میکردم که این الان هی ماشینش فس فس میکنه و تا منو برسونه دادگاه، قطعاً جلسهی دادرسی دیر میشه. دستم پر بود از کیف دستی و وکالتنامه و پروانه وکالت و کیف جیبی و باقیمونده پول و کارت عابر بانک، توی این هیری ویری تبلت هم دستم بود، تبلت رو گذاشتم زیر داشبورد ماشین، تا این چیزای دستم رو مرتب کنم و بعد توی راه یه مطالعهای بکنم تا دادگاه.....
هیچی دیگه، الان ساعت ده و ده دقیقهی صبح هست، توی دفتر دادگاه بودم، طرف مقابل که برای ادعای اعسار از هزینه دادرسی تجدیدنظرخواهی شکایت کرده بود، هنوز نیومده بود. من دس کردم توی کیف که تبلت رو برای مطالعه دربیارم و تبلتی در کار نبود، یادم افتاد که تبلت رو بعد از خلوت کردن دستم، از زیر داشبورد اون پیکان برنداشتم و تبلت الان گم شده.......
از اطلاعات تبلت، بک آپ دارم، عکس خصوصی به هیچ وجه روش نمیندازم، بنابراین از این جهات خیالم راحته، اما مشکل اینه که توی این دور و زمونهی گرونی، تبلت سامسونگ با یه کارت حافظه 128 گیگابایتی با کلی برنامه که برای پیدا کردن و هماهنگ کردنشون با سیستم عامل تبلت، مرارتهای زیادی کشیدم......تقریباً داشتم دیوونه میشدم.
یادم افتاد که همین چند روز پیشا یکی از فامیلا داشت میگفت آدم الان هر چیز فکسنی و درب و داغونی هم که داره باید سفت و سخت بچسبه که از دستش نره، چون بخای مجدداً بخری و جایگزین کنی رسماً بیچاره میشی بسکه همهچی گرون شده و الان تبلت از دست من رفته بود!
لازم نیست بگم که من کلاً همهی کارهای دانشگاهی و تقریباً قسمت عظیمی از مطالعات وابستهس به همین تبلت! داشتم با خودم فکر میکردم از این به بعد یا باید با یه لپتاپ سنگین هی برم دانشگاه و برگردم، تازه تضمینی هم نیست که لپتاپ رو هم جایی جا نذارم و یا باید هر هفته چمدونی از کتاب ببرم با خودم دانشگاه :-(
اینا به کنار، دانشجوا چققققققدر خوشحال میشن که تبلت گم شده!
پیدا کردن یه تاکسی توی یه شهر به این بزرگی اونم بدون اینکه شمارهٔ ماشین یا شمارهی تاکسیرانیش رو داشته باشی، قطعاً از پیدا کردن یه سوزن توی انبار کاه سختتر هست! تنها نشونه : تاکسی زرد درب و داغون، پیرمرد با موهای جو گندمی :-/
چه مرثیهی پر سوز و گدازی نوشتم:-(
در حالی که مثل اسفند روی آتیش از روی صندلی دادگاه پا شدم، لایحهی دفاعیه رو از قبل آماده کرده بودم، همون رو دادم به مدیر دفتر، گفتم طرفم که هنوز نیومده، این رو بذارید روی پرونده من میرم بیرون و برمیگردم! واقعاً نمیدونستم حالا بیام بیرون از دادگاه مثلاً دور از جون شما چه غلطی میخام بکنم توی این شهر دَرَندَشت، اما اوووووونقد حالت تهوع داشتم میترسیدم بیارم بالا و احتیاج به هوای تازه داشتم.
زدم بیرون....
میدونم که انشای حقوقی نامه افتضاحه و یه جاهاییش هم متضمن اکاذیب هست، در قسمت بعدی خواهم گفت اینو توی چه شرایطی نوشتم.
بقیه در قسمت بعععععد
- دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۱۸ ب.ظ