خبببب از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است...
در قسمت اول و دوم و سوم از این خاطره به اینجا رسیدیم که تا اینجا در روزی که امیدوار بودم کارم سریع راه بیفته پنج بار خیابون بین دادگاه و بانک رو رفته بودم و نه بانک کوتاه میومد فیش رو دوباره به شکل سه برگی صادر کنه و نه دادگاه میپذیرفت که فیش دو برگی رو از من قبول کنه و بذاره روی پرونده و من هم مستأصل شده بودم و تصمیم گرفتم دوباره مبلغ رو واریز کنم و حتی رفتم فیش سه برگی رو بردارم و شروع کنم نوشتن که متوجه شدم رئیس بانک که قبلاً گویا توی شعبه نبود الان برگشته و مشغول رتق و فتق امور هست. و حالا باقی ماجرا...
رفتم باز پشت همون پارتیشن واستادم و فیشهای دو برگی رو از روی دیوار پارتیشن که از قدم کوتاهتر بود گرفتم جلوی مرد کت و شلواری و گفتم "ببخشید من برای فلان حساب دادگاه پول میریختم، اشتباهاً فیش دو برگی ریختم، همکارتون هم درست منو راهنمایی نکرده، الانم حاضر نیست اینو عوض کنه و فیش سه برگی بده، میگه نمیشه، چکار باید بکنم من؟"
بلادرنگ گفت "مشکلی نیست، بگو فیش رو چاپ مجدد برات بزنن"
با تعجب و شگفتی گفتم"یعنی مشکلی نیست؟ لازم نیست کار خاصی بکنم؟"
گفت" نه، یه فیش جدید بنویس، برو اونجا بگو چاپ مجدد بزنن، چاپ مجدد" و با دست اشاره کرد سمت باجه کارمندا. طوری که دستشو گرفت فکر کردم داره اشاره میکنه به باجهی بغل دستی ِ همون باجهای که برای من فیش دو برگی واریز کرده بود.
خودم رو دلداری دادم و با خودم فکر کردم لابد اون کارمند شکم گنده که گفته راهی نداره از این قضیهی چاپ مجدد خبر نداشته وگرنه اگر این امر، چنین راهحلی سادهای میداشت، اون کارمنده منو مجبور نمیکرد اینهمه راه رو مکرراً برم و بیام.
باور نمیکردم قضیهای که چنان پیچیده مینمود به این راحتی قابل حل باشه. فیش سه برگی که به قصد واریز مجدد پول برداشته بودم نوشتم اما نه به قصد واریز مجدد پول بلکه به قصد گرفتن چاپ مجدد و رفتم پیش کارمند بغل دستی.
فیش دو برگی رو گرفتم سمتش گفتم "آقای رئیس فرمودن اینو چاپ مجدد بزنید سه برگی".
گفت "پول رو پیش من واریز کردی مگه؟"
گفتم "خیر، همین باجهی بغل دستی واریز کردم."
گفت "پس چرا آوردی پیش من چاپ مجدد بزنم؟ برو همونجا."
باور نمیکردم. داشت میگفت همون کارمند شکم گندهه که میگفت اصصصصصصصصلا راهی نداره و باید دوباره پول رو واریز کنی، میتونه چاپ مجدد بزنه. جل الخالق.
با ناباوری رفتم سمت همون باجه و روبروی همون کارمند شکم گنده قرار گرفتم. فقط یه جملهی کوتاه گفتم که کلی خشم و عصبانیت و نفرت و انزجار و اشمئزاز ووو توش بود "آقای رئیس گفتن اینو چاپ مجدد بزنید"
صحنهای که دیدم قابل باور نبود بدون هیچگونه واکنشی انگار که اولین بار منو دیده باشه و انگار که وظیفهی روتین و همیشگیشو بهش گفته باشم فیش رو از دستم گرفت چند تا دکمه روی کیبورد زد فیش دو برگی رو پاره کرد و فیش سه برگی رو گذاشت توی دستگاه و چاپ زد و کمتر از سی ثانیه بعد فیش دستم بود. سه برگی...
تصویر چاپ مجدد کذایی!
باورتون میشه؟ کسی که میگفت اصلاً نمیشه کاری کرد، کسی که یکساعت و نیم وقت منو گرفت، کسی که منو وادار کرد شش بار توی گرما اون خیابون رو از سر تا ته پیاده برم و برگردم در کمتر از سی ثانیه میتونست کارم رو راه بندازه...
اوووونقدر عصبانی و بهت زده بودم که فیش رو گرفتم و از شعبه اومدم بیرون. توی راه که برای بار ششم اون خیابون رو طی میکردم از ته دل از خدا خواستم که خیر و برکت از زندگی این آدم رخت ببنده و به درد بی درمونی دچار بشه :-| ممکنه فکر کنید سنگدل هستم ولی به هر حال حس اون لحظهی من این بود.
خیابون رو برگشتم و به دادگاه رسیدم، فیش سه برگی رو گذاشتم جلوی مسئول دادگاه، فکر کرده بود پول رو دوباره واریز کردم و حسابی ناراحت شد. گفتم نه چاپ مجدد زده، گفت "دیدی گفتم میتونن اینکار رو بکنن؟" فقط گفتم "کارمنده خیلی احمق بود" همین.
اون روز که من دنبال خوش شانسی بودم و میخواستم کارام زود راه بیفته روز عجیب غریبی از کار دراومد. بعد از این ماجرا رفتم یه بانک دیگه هزینهی کارشناسی یه پرونده رو واریز کنم، ملبغش ششصد تومن بود، اونجا دیگه صریحاً از کارمند باجه پرسیدم" دو برگی پر کنم یا سه برگی" (-: بعد از مدت زیادی که توی نوبت بودم نوبتم رسید بعد متصدی گفت "پونصد از کارتت میکشم، صد تومن برو از خودپرداز بگیر بیا" رفتم واستادم توی صف خودپرداز و صد تومن گرفتم. اومدم صد تومن رو بهش دادم و منتظر موندم پونصد تومن رو از کارت بکشه، کارت رو کشید و بعد از چند ثانیه گفت "کارتی که دادی ازش برداشت کنم کارت رفاه کارگران هست اونم اینجا اجازه برداشت نمیده، برو یه شعبه رفاه کارگران پیدا کن پولو اونجا بریز" :-/
دوس داشتم داد بزنم دیگه... هیچی. همونجا با اپلیکیشن پونصد تومن رو از کارت رفاه انتقال دادم به کارت بانک تجارت و کارت تجارت رو گذاشتم جلوش، بهونهای برای عدم انجامش نداشت دیگه.
فیش رو گرفتم رفتم سوار تاکسی بشم برم دادگاه، فیش کارشناسی رو بذارم روی پرونده. چون نزدیک ظهر بود دیگه، مسافر نمیومد که سوار بشه که تاکسی راه بیفته، چند دقیقهای منتظر موندم. از شدت گرما نمیتونستم توی تاکسی بنشینم، اومدم بیرون نشستم. یه خانمه اومد ماشین رو دربست کرد این یعنی این که من با اون تاکسی نمیتونستم برم دادگاه :\ راننده خیلی عذرخواهی کرد که شرمنده و اینا. گفتم نه اشکالی نداره. کلاً روی مدار بدشانسی و تأخیر بودم. تاکسی چند متری رفت و یه دفه واستاد و راننده داد زد که بیا. مسیرت با خانم یکسان هست. خلاصه ماشینه تا در دادگاه منو رسوند.
فیش رو بردم گذاشتم روی پرونده و اومدم بیرون. حالا تاکسی نبود که برگردم مرکز شهر!!! یعنی تاکسی بود اما چون ظهر بود مسافر نبود و باز مدتی منتظر موندم تاکسی پر بشه. باید میرفتم دفتر خدمات الکترونیک قضایی یه کاری هم اونجا داشتم.
از تاکسی که پیاده شدم و از عرض خیابون که رد میشدم یه ماشینه که داشت با سرعت مهیبی دنده عقب میومد نزدیک بود بزنه بهم اگر در ثانیه آخر ترمز نکرده بود!!! کلاً انگار همین که زنده موندم اون روز باید خدا رو شکر میکردم، انجام کارام پیشکش...
رسیدم دفتر خدمات، یه وکیل خانم جلوم بود چند تا دعوا آورده بود طرح کنه. اینم یه بدشانسی دیگه. حالا چند تا دعوا طرح کردنش به کنار، توی مرحلهی آخر طرح دعوا، وکیل باید متن دادخواست رو که توی سامانه براش ثبت شده بخونه و مطابقت کنه با نسخهی اصلی که تحویل دفتر داده و بعد در صورت اوکی بودن امضا کنه. این خانمه خط به خط هر چند تا دعوا رو داشت میخوند و نشون به اون نشون چهل و پنج دقیقه داشت مطابقت میکرد!!! کنار هم نمیرفت که!!! منم منتظر پشت سرش.
نوبت من که رسید سامانه از کار افتاد و به صورت هندلی هر چند دقیقه یکبار وصل میشد...
خلاصه من ساعت سه و ربع بعد از ظهر موفق شدم برسم خونه!!!! در روزی که کلکسیونی از خطرات رو پشت سر گذاشته بودم، خطر از دست مال و جان و وقت....
نتیجهی اخلاقی یک: وکیل که هستی نصف بیشتر عمرت توی صف میگذره. صف بانک، صف پشت در دادگاه، صف دفتر خدمات الکترونیک قضایی ووو
نتیجهی اخلاقی دو: حساب دولتی = فیش سه برگی. کوتاهش کردم یادتون بمونه :-/
نتیجهی اخلاقی سه: ادارهای جایی گیر کردید و کار غیرقانونی کردن رجوع به رئیسشون و تظلمخواهی بعضی وقتا معجزه میکنه.