عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

من سید نورالله شاهرخی، عضو هیأت علمی دانشگاه لرستان، دکترای حقوق خصوصی دوره‌ی روزانه‌ دانشگاه علامه طباطبایی تهران (رتبه‌ی 13 آزمون دکتری) ، کارشناسی ارشد حقوق خصوصی از همان دانشگاه (رتبه‌ی 21 آزمون ارشد)، پذیرفته شده‌ی نهایی آزمون قضاوت، مدرس دانشگاه و وکیل پایه یک دادگستری هستم. این وبلاگ در وهله‌ی اول برای ارتباط با دانشجویان و دوستانم و در وهله‌ی بعد برای ارتباط با هر کسی که علاقمند به مباحث مطروحه در وبلاگ باشد طراحی شده است. سؤالات حقوقی شما را در حد دانش محدودم پاسخ‌گو هستم و در زمینه‌های گوناگون علوم انسانی به‌خصوص ادبیات و آموزش زبان انگلیسی و نیز در صورت تمایل، تجارب شما از زندگی و دید شما به زندگی علاقمند به تبادل نظر هستم.

***
***

جهت تجمیع سؤالات درسی و حقوقی و در یکجا و اجتناب از قرار گرفتن مطالب غیر مرتبط در ذیل پُستهای وبلاگ ، خواهشمند است سؤالات درسی و / یا حقوقی خود را در قسمت اظهار نظرهای مطلبی تحت همین عنوان (که از قسمت طبقه بندی موضوعی در ذیل همین ستون هم قابل دسترسی است) بپرسید. به سؤالات درسی و / یا حقوقی که در ذیل پُستهای دیگر وبلاگ پرسیده شود در کمال احترام ، پاسخ نخواهم داد. ضمناً توجه داشته باشید که امکان پاسخگویی به سؤالات ، از طریق ایمیل وجود ندارد.

***
***
در خصوص انتشار مجدد مطالب این وبلاگ در جاهای دیگر لطفاً قبل از انتشار ، موضوع را با من در میان بگذارید و آدرس سایت یا مجله‌ای که قرار است مطلب در آن منتشر شود را برایم بفرستید؛ (نقل مطالب، بدون کسب اجازه‌ی قبلی ممنوع است!) قبلاً از همکاری شما متشکرم.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

این قسمت دوم این مطلبه. برای مشاهده‌ی قسمت اول، اینجا رو مشاهده بفرمایید. 

به اینجا رسیدیم که جلسه‌ی دادرسی رو لِنگ در هوا :-/ رها کردم و اومدم بیرون، دنبال تبلت گمشده‌ای که هیچ نشونی ازش نداشتم الا اینکه یه تاکسی زرد درب و داغون بود با یه پیرمرد با موهای جو گندمی.

توی خیابون دادگاه - نه توی پیاده‌رو، در حاشیه‌ی خیابون، اگر بخام دقیق‌تر بگم - بی‌هدف به سمت پایین، بر خلاف جهت حرکت ماشینا داشتم حرکت می‌کردم و چِش چِش می‌کردم توی تاکسی‌های زرد به هدف اینکه بخت باهام یار باشه و دوباره اون ماشین رو ببینم. اینجا بود که متوجه شدم چقد تاکسی پیکان توی شهر کمه. امیدم زیادتر شد، چون بالاخره بین تعداد کمتری ماشین باید می‌گشتم.

زنگ زدم دفتر وکالت یکی از دوستام. قضیه رو بهش گفتم. گفت شماره‌ی سیمکارت تبلت رو بده، من می‌سپارم به مُنشی‌ام که مدام بهش زنگ بزنه تو هم برو تاکسیرانی و ازشون بخواه عکس راننده پیکان‌ها رو بهت نشون بدن تا بتونی ردی از راننده بدست بیاری. 

سیمکارت تبلت، طبق معمول همیشه روی ویبره بود و زنگ خوردنش صدا نداشت، خودم مدام داشتم شماره رو می‌گرفتم، جواب نمی‌داد. با خودم فکر می‌کردم این رانندهه پیرمرد هست و اصلاً صدای ویبره‌ی زنگ تبلت رو هم بشنفه، بلد نیست جواب بده. البته همین که تبلت زنگ می‌خورد خودش برای من جای خوشحالی بود، حداقل نشون می‌داد هنوز گیر آدم نابابی نیفتاده که سیمکارت رو ازش دربیاره و قصد تملکش رو بکنه! مدام هی زنگ می‌زدم و مدام هی جواب نمی‌داد. ترسم این بود که این تاکسی یه مسافری سوار کنه و این مسافر، بدون اینکه به راننده چیزی بگه وقت پیاده شدن خییییییلی راحت دس بِبَره و از زیر داشبورد، تبلت رو آروم و بی سر و صدا ورداره و دِ برو که رفتی....

از طریق اکانت سامسونگ میشد محل گوشی رو ردیابی کرد اما مشکل این بود که اینترنت تبلت غیر فعال بود! خلاصه که تقریباً هیچ امیدی نداشتم، اگر راننده آدم نابابی بود تبلت رفته بود، اگر راننده آدم نابابی نبود ولی مسافر نابابی سوار می‌کرد، تبلت رفته بود، اگر هیچکدوم از اینا نبود و تبلت تا شب می‌رسید به خونه راننده و یکی از اعضای خونواده راننده اینو میدید و وَرِش می‌داشت و صداشم درنمی‌آورد تبلت رفته بود، اگر توی یه ترمز شدید، تبلت میفتاد کف ماشین و آسیب جدی می‌دید عملاً غیر قابل استفاده می‌شد، خلاصه که شاید احتمال اینکه تبلت، سالم به دست من می‌رسید یک به میلیون بود!

سوار یه ماشین شدم برم تاکسیرانی. مثل کسی که مصیبت‌زده باشه و دوس داشته باشه مصیبتش رو با دیگران شریک بشه، با این راننده تاکسیه هم قضیه رو در میون گذاشتم، در خلال حرفام با این راننده تاکسی به این نتیجه رسیدم که بجای تاکسیرانی که میشه آخر وقت اداری برم، فعلاً برم توی یکی از میادین اصلی شهر در پایان مسیر تاکسی‌ها واستم و منتظر باشم که این راننده تاکسی وقتی دور میزنه بالاخره گذارش به اینجا بیفته و من ببینمش! وقتی داشتم پیاده می‌شدم راننده‌ی این تاکسی برای دلداری دادن به من گفت اگر منم ماشینی با این مشخصات دیدم حواسم هست. خواستم بگم مرد مؤمن حواست به چی هست؟ چطور میخای خبر به من بدی؟ هیچی نگفتم و پیاده شدم! 

مثل علی نصیریان توی فیلم بوی پیراهن یوسف، وقتی یه تاکسی پیکان با راننده‌ی غیر جوون می‌دیدم سریع بدو بدو میرفتم جلوی ماشین و زیر داشبورد رو نگاه می‌کردم، طرف فک می‌کرد عجله دارم و میخوام سوار ماشینش بشم اما وقتی زود منصرف می‌شدم تعجب می‌کرد که چرا اینجوری سراسیمه می‌رفتم به سمتش و چرا اینجوری برمی‌گشتم عقب! یه وضی داشتم اصن! بعدم با خودم فکر می‌کردم شاید یکی از همین جوونا الان راننده‌ی اون ماشین باشه، ینی شاید مثلاً پدره پیاده شده و الان پسرش نشسته جاش، ولی به هر حال سراغ پیکان‌هایی که رانندهشون جوون بود نمی‌رفتم اصن. 

چقدم که تاکسی پیکان کم شده، شاید توی هر سه چهار دقیقه یه تاکسی میومد رد میشد، توی میدون به این فک می‌کردم که این رانندهه انگار زیاد در قید مسافر نبود و منم چون سَرِ مسیرش بودم ورداشته بود، چون وقتی داشت منو میرسوند به مقصد از یه راه فرعی داشت می‌رفت! با خودم فکر می‌کردم اگر زیاد در قید و بند مسافر نبود پس بعید نیست که اصلاً سر و کله‌ش اینورا توی این میدون اصلاً پیدا نشه.

برای اینکه توی دو جبهه به جستجو ادامه بدیم زنگ زدم به خونه و به یکی از اعضای خونه گفتم که بره تاکسیرانی ببینم اصن حاضر هستن تصویر راننده‌ها رو نشونمون بدم، بهش گفتم من می‌مونم توی میدون، شما برو ببین چی میگن. اگر حاضر بودن تصویر، نشون بدن به من بگو تا زود ماشین بگیرم بیام! بیچاره‌ها توی خونه هم افتادن توی هول و وَلا. 

بین تماس‌های مکرری که با تبلت داشتم، زنگ زدم دفتر دادگاه، گفتم طرف‌های مقابل من اومدن؟ گفت آره اومدن، بیا. گفتم دیگه اومدن من نیازی نیست، همون لایحه‌ای که نوشتم آوردم رو ضمیمه پرونده کنید. گفت ینی نمیای؟ گفتم نه دیگه. نیازی نیست بیام.

اصلاً حوصله‌ی برگشتن به دادگاه رو نداشتم. 

اونوخ عجیب و حتی احمقانه اینکه گرچه احتمال پیدا کردن تبلت، بر اساس عقل و منطق یک در میلیون بود، اما تقریباً مطمئن بودم دوباره پیداش می‌کنم. نمی‌دونستم چطوری، ولی مطمئن بودم بدستش میارم دوباره، شاید این حس احمقانه بخاطر این بود که تا حالا تقریباً علیرغم حواس‌پرتی‌های مکرر، هر چی توی عمرم گم کردم دوباره پیداش کردم! البته بجز یه بار که توی اتوبوس بین شهری به سمت تهران، در روز دفاع از رساله‌ی ارشد، کیف دستیم رو که گذاشته بودم توی محفظه‌ی بالا سر مسافر، ازم دزدیدن. در واقع وقتی رسیدم ترمینال جنوب، دیدم کیفم نیست. حالا الان با خودم حس می‌کردم این تبلته رو هم پیدا می‌کنم. البته یه قسمتی هم از دلم می‌گفت فعلاً ماجرا گرمه و هنوز دقیق عمق فاجعه رو نمیدونی، بعد از چند ساعت که از گم شدنش بگذره تازه می‌فهمی که برگشتی در کار نیست! 

یه طورایی گم شدن چیزی که بهش وابسته‌ای نمونه‌ی کوچک‌تری از مرگ هست به نظرم. تفاوتش با مرگ واقعی اینه که توی مرگ، از همه‌ی چیزایی که بهشون وابسته‌ای یه دفه میکَنَنِت، اما گم شدن یه چیز، خب فقط مخصوص به همون یه چیز هست! 

بقیه در قسمت بعد.... 

حالا این تبلت من گم شده باید به اندازه‌ی یه سریال کره‌ای هشصد قسمتی ماجرا ازش دربیارم و براتون تعریف کنم :-/

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • سه شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۷، ۰۸:۱۷ ب.ظ
  • سید نورالله شاهرخی

نظرات  (۱۱)

سلام استاد

صبح بخیر

به اینجا رسیدیم که جلسه‌ی دادرسی رو مُراعا ! :-/ رها کردم😊

پاسخ:
سلامٌ علیکم.
همون لنگ در هوا، بهتر از کلمه‌ی مهجور، غریب، منسوخ و نامأنوس مراعی هست. 
سلام صبحتون بخیر . این دیگه واقعا عالیه چون این فیلم واقعا جالبه ـ نمیدونم کی اینو دیدید ولی به حرفه ی الانتون خیلی میخوره . پس احتمالا بعد از ظهر سگی رو هم از همین کارگردان دیدید . چه جالب واقعا برام جالبه .. .. در مورد فیلم صحبت کردن و تحلیل کردنش گاهی به اندازه دیدنش شیرین و لذت بخشه ... خب الان من واقعا هم ذوق زده شدم هم تعجب کردم خیـــــــــــــــــلی 
پاسخ:
سلامٌ علیکم.
در مورد سینما همین اندازه کافیه فعلاً چون بیان کردنش امکان سوءاستفاده از سوی برخی مغرضین رو بدنبال داره.
به قول جناب مولانا :
شرح این هجران و این خون جگر، این زمان بگذار تا وقت دگر. 
  1. سلام و وقت بخیر مجدد
  2. حالا که بحث فیلم شد یه چنتا از فیلم هایی که خیلی دوست داشتید و دیدید رو بگید .
  3. شما هم به نقد فیلم علاقه دارید این اخلاق من حرص خیلی ها رو درمیاورد  چون مینشستم کامل  نقد فیلم رو هم  میدیدم. برام جالب بود  . 
پاسخ:
  1. سلامٌ علیکم. 
  2. انقد فیلم خوب دیدم که انتخاب از بینشون برام ناممکن هست ولی یکیشون به عنوان نمونه 12 مرد خشمگین اثر سیدنی لومت.
  3. یه زمانی کلکسیونر مجله‌ی فیلم بودم اصن! 
بله استاد این علائم می‌توانند از علائم هوش و IQ بالا باشند 
البته میتوانند قید مهمیه اینجا .




پاسخ:
ممنونم از پاسخگویی جنابعالی. 
خیلی خندیدم ...یعنی واقعا فکر میکردید من فایل صوتی شمارو گوش میدم  و میام حرف شمارو تحویل خودتون میدم 😂
باور کنید استاد شاهرخی من خودمم خیلی تعجب میکنم چون حتی سبک نوشتنتون شبیه من هست .
حالا روم نمیشه بگم امامن فقط مدنی سه جلسه اول رو گوش دادم . همین 😓. البته همون جلسه رو چندینبار گوش دادم . بعدش همش یه سری اتفاقها افتاد که من نتونستم ادامشو گوش بدم و امتحانا و ازین مسایل.
از وبلاگتونم از وقتی عضو کانال شدم هرچی که پست میکنید رو میخونم و نظر میدم .فرصت نکردم بقیه مطالب رو بخونم . توی برنامم هست حتما بعد امتحانات بخونم  ان شاالله .   البته خیلی خوشم میاد از مطالبتون و استفاده میکنم . بازم باعث افتخاره . 
پاسخ:
به هر حال برای من عجیب بود این وضعیت.
ممنونم از نظر لطف جنابعالی. 
چه جالب . دنیای سینما مخصوصا سینمای کلاسیک خیلی جالبه . من خودم خیلی فیلم میدیدم اما الان یه مدت هست دلزده شدم چون حس میکنم فیلم خوب کم ساخته میشه و سینما مثل قبل زلال نیست . ولی برام جالب بود . واقعا جالب ...
الان ادبیات هنوز بکر تر و دست نخورده تر مونده و آثار خوبیرو میشه دید و مطالعه کرد . اما شعرو موسیقی و سینما کم تر 

پاسخ:
اینو دیگه مطمئن هستم توی هیچ فایل صوتی‌ای نگفتم! علاقه به سینمای کلاسیک رو میگم! جل الخالق! 
سلام برشما 
مزاح کردم مگرنه معلومه که اینطوری نیست ..
بله . چه جالب که میدونید دقیقا بله . فکر نمیکردم که بشناسید ...آخه خیلی قدیمیه این فیلم ...پس معلومه که سینما رو هم میشناسید علاوه بر حقوق 
پاسخ:
سلامٌ علیکم.
اگر وقت تفریح داشته باشم الان بزرگترین تفریحم البته بعد از مطالعه‌ی کتاب، تماشای فیلم هست، و چندین ساااال غرررررق در سینما بودم! از برداران لومیر بگیرید بیاید جلو! 
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام استاد وقت بخیر.
انشاءالله که تبلت پیداشده باشه.استاد فکرمیکنم شمادر این روزگارپراز رنگ ولعاب نمونه یک انسان ساده وبی آلایش هستید،در کل رفتارتون مثلا لباس پوشیدن؛صحبت کردن؛حتی تدریس.درکل چقدر خوبه که خودتون هستید؛کاش همه ما میتونستیم خود واقعیمون باشیم....طرز بیانتون در ارایه مطلب اینقدرصادقانه هست که تمام جزییات رو و هر فکری که حتی در کسری از ثانیه به ذهنتون رسیده بدون کم وکاستی بیان کردین خییییلی ساده وبی آلایش وزیبا....قبل از اینکه واردصفحه شمابشم به وب یکی از ******* ** **** ***** *** *** ***** **** *** ***** *** **** **** *** **** ** *** ** ***** ***** *** ** ****** *** *** ****** *****..مطالب وبشون روکه میخوندم وطرز بیان طوری بودکه فکر میکردم اصلا نمیشناسم واصلاانگاراون همکلاسی ساده دانشگاه نبودن فکر میکنم ازهمون روزی که نتایج وکالت اومد وقبول شدن تصمیم گرفتن آدم دیگری بشن سریعا؛نحوه پوششهای ساعتی ورنگ به رنگ ونحوه حرف زدنهای محتاطانه وشاید هم درنظر خودشون باکلاس...وکلا تغیر کل رویه زندگیشون رو که میبینم ناخداگاه یادشما می افتم واقعا به نظر من این سادگی نعمتی هست که خدابه همه نداده وبایدقدرش رو بدونید؛عذر خواهی میکنم بابت طولانی شدن نوشته ام.
پاسخ:
سلامٌ علیکم. عاقبت جنابعالی به خیر.
دنیا چ ارزشی داره که بخای کلاس بذاری؟ دنیایی که به بالا نیومدن یه نفس بسته‌س و خلاص. 
استاد شما واقعا استعداد عجیبی توی نویسندگی دارید
به قدری جذاب تعریف کردید ماجرا رو که همش منتظر قمت بعدش هستم
توصیه میکنم حتما این استعدادتون رو پرورش بدید
پاسخ:
مرسی از نظر لطف جنابعالی. 
  1. سلام ....من که میدونم تبلتو پیدا کردید چون اگه پیدا نشده بود اصلا حس نوشتن همین هارو هم نداشتید ... 
  2. حالا اگه دور از جونتون دور از جون ... موقع کوچ ازین  دنیا همین تبلت مانع شهادتین شما نشد 😁 هی بگن امامتون کی بوده شما بگید تبلت ....
  3. سریال های کره ای که خوبه ....اما اینی که شما دارید میگید بیشتر منو یاد فیلم دزد دوچرخه انداخت ....

پاسخ:
  1. سلامٌ علیکم. نه مطمئن باشید پیدا می‌شد یا نمی‌شد تأثیری در نوشتن من نمی‌داشت. 
  2. وااااا خدا نکنه اینجوری بشه و بگم تبلت!
  3. ویتوریو دسیکا و نئولیبرالیسم ایتالیایی، درسته؟ 
  1. سلام.
  2. راستش استاد من حدس میزنم اصلا تبلت توی ماشین جا نمونده باشه ،نمیدونم چرا ولی اینحوری حدس میزنم
  3. فراموش کاری شب بیداری و زود از کوره در رفتن از علایم هوش و IQبالای افراد هست اصلا نگران نباشید بابت فراموشکاریی ،این مطلب روقبلا خوندم ولی فرصتش نشد برای شما بفرستم در رابطه با فراموشی هایی که براتون پیش میاد 


پاسخ:
  1. سلامٌ علیکم.
  2. این تئوری دیگه خییییییلی جنایی و شرلوک هلمزی بود!
  3. مرسی از تعریفتون. نمیدونم واقعاً از نظر علمی هم سندیت داره یا خیر. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">