عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

من سیدنوراله شاهرخی، عضو هیأت علمی دانشگاه لرستان، دکترای حقوق خصوصی دوره‌ی روزانه‌ دانشگاه علامه طباطبایی تهران (رتبه‌ی 13 آزمون دکتری)، کارشناسی ارشد حقوق خصوصی از همان دانشگاه (رتبه‌ی 21 آزمون ارشد)، پذیرفته شده‌ی نهایی آزمون قضاوت و وکیل پایه یک دادگستری هستم.

تحصیلات ابتدایی تا متوسطه خود را در شهر خرم‌آباد گذراندم، در دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرم‌آباد مشغول به تحصیل شده و با معدل 19.35 و به‌عنوان نفر برگزیده‌ی ورودی فارغ‌التحصیل شدم. در آزمون کارشناسی ارشد با رتبه‌ی 21 در دانشگاه علامه طباطبایی تهران (دوره‌ی روزانه بدون سهمیه) پذیرفته شده و با معدل 19.08 و به عنوان نفر اول ورودی فارغ‌التحصیل شدم. در این مقطع نمره‌ی رساله اینجانب نمره‌ی 20 (تحت راهنمایی شادروان حضرت استاد آقای دکتر کوروش کاویانی و مشاورت حضرت استاد آقای دکتر حبیب الله رحیمی) بود.

پس از گذراندن خدمت مقدس سربازی و اخذ پروانه وکالت دادگستری، با رتبه‌ی 13 در آزمون دکتری (دوره‌ی روزانه بدون سهمیه) پذیرفته شده و در دانشگاه علامه طباطبایی تهران مشغول به تحصیل شدم. در این مقطع تحصیلی نیز تز دکترای خود را تحت راهنمایی حضرت استاد آقای دکتر حبیب الله رحیمی و مشاورت حضرت استاد آقای دکتر ایرج بابایی با نمره‌ی 19 دفاع نموده و فارغ‌التحصیل شدم. از این رساله تا کنون مقالات علمی پژوهشی متعددی (در زمان نگارش این متن چهار مقاله) استخراج و به جامعه‌ی علمی کشور عرضه شده است، مقالات متعدد دیگری نیز بر همین مبنا در دست تألیف است که در آینده ارائه خواهد شد.

از سال 1391 شروع به تدریس در دانشگاه کردم و از آن زمان تا کنون بصورت پیوسته در دانشگاه‌های متعددی نظیر دانشگاه علامه طباطبایی، دانشگاه آیت الله بروجردی، دانشگاه لرستان، دانشگاه ملایر، دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرم‌آباد و بروجرد افتخار همکاری داشته‌ام. در نگارش و داوری رساله‌های کارشناسی ارشد متعددی هم به‌عنوان مشاور و داور همکاری داشته‌ام.

هم اکنون به عنوان عضو هیأت علمی گروه حقوق دانشگاه لرستان در کسوت معلمی، افتخار خدمت به جوانان این سرزمین را دارم.

***
***
در خصوص انتشار مجدد مطالب این وبلاگ در جاهای دیگر لطفاً قبل از انتشار ، موضوع را با من در میان بگذارید و آدرس سایت یا مجله‌ای که قرار است مطلب در آن منتشر شود را برایم بفرستید؛ (نقل مطالب، بدون کسب اجازه‌ی قبلی ممنوع است!)

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱۳۵ مطلب با موضوع «تبادل نظر با شما راجع به موضوعات» ثبت شده است

۱۸
دی
۹۴

مقدمه :

دو نفر از بازدیدکنندگان محترم لطف کردن و حال و هوای این روزای دل خودشونو با ما به اشتراک گذاشتن که در ادامه میخونید این دو نوشته رو ؛ من هم در پایان مطالبی که ب نظرم رسیده رو عرض می‌کنم ؛ ضمنن آمادگی دارم دلنوشته‌های سایر بازدیدکنندگان محترم رو هم ک صلاح میدونن ما رو با دل خودشون شریک کنن ، در وبلاگ منتشر کنم.


دلنوشته‌ی اول :

این روزها هر کس به من می رسد مرا خوشبخت تر از خودش خطاب میکند !!

زین پس .....

این روزهایم را دوست تر دارم ....

بیشتر از هر زمان دیگری شوق به زندگی دارم

و چه کودکانه دوباره دلم بهانه‌ی ساعت برنارد را گرفته !!!

کاش کسی به من بگوید بزرگ شدنم واقعی نیست .... آقای راننده لطفا دنیا را نگه دارید . من پیاده میشوم !!

و کاش رویای استیون هاوکینگ به واقعیت بپیوندد و این روزها کمی کش بیاید !!!

و با اجازتون بگم که : 

خواستن عین توانستن است . برای خوشبخت کردن خودمان این دست و آن دست نکنیم ، کمی برای خوشبختی خودمان فداکاری کنیم ، رویاهایمان را جدی بگیریم.

برای نرسیدن ها غصه نخوریم ، تا زنده هستیم امکان جبران وجود دارد ! 

و چقققققدر خوب که مثل انسان‌های بزرگ اولین متهم را خودمان بدانیم ! از اینکه هیچ وقت زندگی شروع نشود بترسیم نه از قدم در راه نهادن !

و سپس از خدا بخواهیم که خدایا : کمکم کن تا امروزم را با حسرت دیروزم بسازم ....


دلنوشته‌ی دوم :

این روزا چقدر سخت میگذره برام...

یه وقتایی تو زندگی هست که آدم از تمام عالم و آدم دلش میگیره، یه وقتایی تو زندگی هست که آدم احساس افسردگی مطلق میکنه، احساس آشفتگی، احساس پوچی حتی...! و من این روزها دقیقا همین احساس رو دارم... الان که اواخر دوره‌ی کارشناسی هستم دیگه اون شور و شوق همیشگی رو ندارم، نمیدونم... گاهی وقتا به خودم میگم: این همه زحمت، این همه سختی برای چی؟؟ اصن که چی؟؟ آخرش میخواد چی بشه؟؟ اما وقتی نظر لطف اساتید رو نسبت به خودم می‌بینم از خودم خجالت میکشم بابت این افکار، احساس میکنم به خاطر اساتیدم مخصوصا شما هم که شده حتما حتما باید به جایی برسم و زحماتتون رو جبران کنم.

ولی این روا خیلی آشفته ام... خیلی... آخه میدونید بعضی سختی ها آدمو قوی نمیکنه، آدمو از پا میندازه رسمن

بعضی وقتا از خونه میزنم بیرون و بی هدف توی خیابونا قدم میزنم...کجا میرم؟ نمیدونم! زل میزنم به کفشام و فقط راه میرم و صدای قدم‌هایی رو میشنوم که برای ناکجا آباد برداشته میشه! این روزا فقط خودم موندم با یه مشت کاغذ و قلم که تنهایی‌هامو باهاش پر میکنم... کارم شده گریه زیر دوش حموم، آخه اینجوری دیگه معلوم نیست چقدر اشک ریختم، دیگه کسی صدای هق هقم رو نمیشنوه، دیگه میتونم توی تنهایی خودم هرررررر چقدر دلم میخواد گریه کنم، میتونم به بغضم اجازه بدم بترکه و به اشکام اجازه بدم بی هیچ دغدغه ای سرازیر بشن اینجوری حتی خودمم اشکامو حس نمیکنم...

این روزا لحظه های زندگیم ناتوان تر از همیشه داره میگذره، گذشته که گذشته، آینده م معلوم نیست، میترسم آخرش شرمنده ی همه ی اساتیدی بشم که همیشه نظر لطفشون شامل حالم بوده مخصوصا و به ویژه شما... میترسم نتونم انتظاراتتون رو برآورده کنم، میترسم توقعات خانواده مو برآورده نکنم، از آینده بیم دارم... از گذشته بدم میاد... حال رو دارم از دست میدم... از آرزوهام میترسم... از آرزوهایی که بهشون نرسیدم و از آروزهایی که برای آینده دارم... از اهدافم... از اطرافم... از همه چی ترس عجیبی دارم. بلاتکلیفی عجیبی سراسر وجودم رو گرفته...
التماس دعا


نظر من در خصوص دلنوشته‌ی اول :

چ جالب ، ک هر دو نوشته بدون اینکه هماهنگی‌ای در کار باشه با عبارت « این روزا » شروع میشن ، در واقع هر دو نویسنده ، خودشون و حال و هوای این روزای خودشونو ترسیم کردن و در اختیار ما گذاشتن.

در خصوص دلنوشته‌ی اول ، چیز زیادی نمیتونم بگم ، غیر از اینکه آرزو میکنم خدا این نعمت‌ها ، این حس و حال و این حس خوشبختی رو بر ایشون مستدام بداره و این حال خوبشون ب یاری و توفیق الهی ، همیشگی بشه براشون. فقط یه نکته ؛ اونم اینکه معنای جمله‌ی آخر از دلنوشته‌ی ایشونو متوجه نشدم ؛ ب عبارت دقیق‌تر ینی نفهمیدم منظور از اینکه آدم ، امروز خودشو با حسرت دیروزش بسازه دقیقن ینی چی !!! شما میدونید ینی چی این جمله ؟


نظر من در خصوص دلنوشته‌ی دوم :

در خصوص دلنوشته‌ی دوم باید چند مطلبو عرض کنم :

اول اینکه بدترین کاری ک آدم میتونه با خودش و مشکلش بکنه اینه ک فک کنه فقط خودشه داره این اوضاع و این حس‌ها رو تجربه می‌کنه و هیشکی تا الان توی همچین اوضاع و احوالی نبوده ، در حالیکه خیلی از اوقات واقعیت چیزی غیر از اینه ، مثلن ب جرئت میتونم بگم نود درصد آدمایی ک سرشون ب تنشون می‌ارزه و ب چیزی فراتر از دوس دختر یا دوس پسر داشتن فک میکنن ، وختی توی دانشگاه ب مقطع پایان کارشناسی نزدیک میشن دقیقن همچین احساساتی رو دارن ، ترس از آینده و نوعی افسردگی و پوچی ، حسی مبنی بر اینکه انگار اینهمه زحمت کشیدن و درس خوندن قرار نیس ب جایی ختم بشه. خود من هم در همون دوران عین همین احساسا رو داشتم ، بسیاری از بازدیدکنندگان محترم هم بودن ک در وبلاگ ، کامنت‌هایی گذاشتن و همین احساسات رو بازتاب دادن. بنابراین بدونیم ک همه همینطورن ، وختی بدونیم ک مشکلی ، احساسی و وضعیتی عمومی و همه‌گیر هست ، کنار اومدن باهاش و تحمل کردنش راحت‌تر و آسون‌تر خواهد بود ؛ این نکته‌ی اول.

دوم اینکه درسته ک ما معلما دوس داریم حاصل زحمات خودمونو در آئینه‌ی پیشرفت شاگردامون ببینیم اما این ب اون معنا نیست ک این امر بشه عاملی برای انتقال استرس ب دانشجویان گرامی ، ب این شکل ک اونا تصور کنن اگه ب هر دلیل توی آزمونی موفق نشن در حق ما خیلی جفا کردن. واقعیت اینه ما دانشجو داشتیم ک در آزمون ارشد ، رتبه‌ی تک رقمی کشوری کسب کرده اما بعد حتا یک تشکر کوچک خشک و خالی هم از ما نکرده و الانم ممکنه ماه تا سال ب یاد ما نباشه ، ما ضمن اینکه خیلی خوشحالیم ، آرزوی موفقیت هم میکنیم براش اما حس سرشکستگی و افسردگی نداریم واسه اینکه اون دانشجو ب یاد ما نیس و زحمات ما رو ب هیچ انگاشته ؛ چون ما معلما واسه قدردانی دانشجوا نیس ک وظیفمونو انجام میدیم ؛ بخاطر اینه ک فک می‌کنیم با خدا معامله می‌کنیم و هر چی هم زحمت بکشیم ولو کسی هم قدردان نباشه ما اجرمونو از کس دیگه‌ای می‌گیریم. در مقابل ، دانشجو هم داشتیم علیرغم اینکه استعداد بسیار زیادی داشته ب نحوی ک مسائل حقوقی رو از ما هم بهتر تجزیه تحلیل میکرده اما ب هر علت ، توی هیچ آزمون حقوقی‌ای نتونسته موفق بشه ، ما ضمن اینکه واسه خودش ناراحتیم اما فک نمی‌کنیم زحماتمون هدر رفته ، ب هر حال ما در قبال خدا ، جامعه و وجدان خودمون ، مسؤولیتی داریم ک در هر ترم صرفنظر از قوت و ضعف دانشجویان اون ترم از نظر علمی و جذب مطالب ، اون وظیفه رو ب احسنِ نحو انجام میدیم ، حالا هر کی از این فرصت استفاده کرد و خودشو ب جایی رسوند اسباب خوشحالی ماست ، هر کی هم نتونست ب هر دلیل خودشو بالا بکشه ، نباید فک کنه ما الان از غصه دق می‌کنیم و می‌میریم ، البته طبیعیه ک ناراحت میشیم ، مخصوصن در مورد دانشجویانی ک استعداد بالایی دارن و ما مطمئنیم ک میتونن ب جایی برسن و ب خونواده و جامعه‌شون خدمت کنن ولی اگه اون دانشجو هم توی کلاس من نبود ، من عینِ همون زحمتا رو واسه بقیه می‌کشیدم و بود و نبود اون دانشجو تأثیری در انجام وظیفه‌ی من نداره. اینا رو گفتم تا نتیجه‌گیری کنم ک دانشجو نباید یه استرس مضاعفی واسه خودش ایجاد کنه و فک کنه اگه خدای ناکرده توی آزمونی قبول نشه ما معلما افسرده میشیم یا ب طرز غیر قابل تحملی ناراحت میشیم یا فک می‌کنیم زحماتمون ب کلی بر باد رفته. هم بیخیالی دانشجویان نسبت ب زحماتی ک معلمش میکشه اشتباهه و بی احترامی ب استاد محسوب میشه ، هم اینکه نسبت ب پاسخگویی ب زحمت معلمانش استرس داشته باشه ب نحوی ک کارش ب افسردگی و یأس برسه اشتباهه.

سوم اینکه بعد از اینکه فهمیدیم این حس افسردگی طبیعیه و بعد از اینکه دونستیم ما موظف نیستیم ک برای پاسخگویی ب زحمت معلممون ب هر نحوی هست توی آزمونی قبول بشیم ، میمونه اینکه چطور ب جنگ این احساسات ناخوشایند بریم. راه چاره‌ش رو قبلن بارها عرض کردم ، بخصوص توی وبلاگ قبلی. چاره اینه ک فک کنیم ما اصلنِ اصلن قرار نیس ب جایی برسیم و قرار هم نیس پاسخگوی زحمت کسی باشیم ، قراره خودمون واسه لذت خودمون بشینیم و حقوق بخونیم ، چون توی دانشگاه ، آدم انقد استرس پرسش و نمره‌ی میان ترم و پایان ترم و فشردگی امتحانا رو داره ک از درس خوندن کمتر لذت می‌بره ، ب همین خاطر بعد از فارغ‌الحصیل شدن ، تازه بهترین زمانه واسه پرداختن ب تحصیل !!! وختی اینطور دیدی در خودتون ب وجود آوردید بعد می‌بینید چقــــــــــــــــدر از استرس و فشاری ک روتون هست کم میشه و چقــــــــــــــــدر از این احساس یأس دور میشین و چقــــــــــــــــدر درس خوندن لذت بخش میشه واستون.

چهارم و مهم‌تر از همه اینکه ارتباطمون رو با خدا نزدیک کنیم و بدونیم آرامش و سکینه‌ی واقعی فقط با یاد خداست ک بر دلهای ما نازل میشه و فراموش نکنیم ک « ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب » ، اگر خودمون رو وصل کنیم ب دریای قدرت ، ثروت ، عزت، شوکت و مکنت ، حوضچه‌ی وجودمون پر میشه از اون صفات و در این صورت کوووووچکترین دلیلی واسه یأس و افسردگی و ترس از آینده و حسرت نسبت ب گذشته وجود نداره.


أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ

هان! بیگمان دوستان خداوند (سبحان) ترسی بر آنان (از خواری در دنیا و عذاب در آخرت) نیست و (بر از دست رفتن دنیا) غمگین نمی‌گردند (چرا که در پیشگاه خدا چیزی برای آنان مهیّا است که بسی والاتر و بهتر از کالای دنیا است).

 « سوره‌ی مبارکه‌ی یونس ؛ آیه‌ی 62 »

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۱
دی
۹۴


بشکه نوشت : کسی که سرِ خدا کلاه بذاره ، خدا بشکه میذاره سرش !!!! گفته باشم !!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۰
دی
۹۴

بارها در مناسبتای مختلف ، چ حضورن در کلاس و چ در وبلاگ سابق و چ اینجا توی همین وب ، خدمتتون عرض کرده بودم قدر بدونید ایام تحصیل رو ؛ همین شب نخوابی‌ها ، همین اشک در اومدن‌ها وخت امتحان ، همین کلاسای طولانی و خسته کننده و سخت‌گیری‌های - از نظر شما - غیر قابل فهم معلمی مثل من ، بعد از پایان دوره‌ی کارشناسی خاطره میشن واستون ؛ شاید حتا حاضر باشید مبلغ هنگفت یا قسمتی از عمرتون رو در مقابلش بپردازید تا شما رو سوار یه ماشین زمان کنن و برگردونن ب دوره‌ی کارشناسی تا دوباره همون حس و حالی رو تجربه کنید که در زمان اصلی ، حاضر بودید مبلغ هنگفت یا قسمتی از عمرتون رو بدید تا از دست اون برهه از زمان خلاص بشید.

میگید نه ؟

این کامنت و این کامنت رو بخونید تا به صحت حرفام ایمان بیارید ؛ اینا دو نمونه از ده‌ها کامنتی است که برخی بازدیدکنندگان محترم نگاشتن در این خصوص که بعد از رفتن از دانشگاه یا پایان دوره‌ی کارشناسی چقــــــــــــــــــــــــــــــد دلتنگ میشن واسه تجربه‌ کردن مجدد همون لحظات.


عبرت نوشت : در تصویر ذیل ، ب جای تلویزیون (ک البته میتونه علاوه بر صدا و سیمای ملی ، نمایان‌گر شبکه‌های ضاله‌ی ماهواره‌ای هم باشه) ،  آیکن شبکه‌های اجتماعی بخصوص اخیرن تلگرام رو هم بذارید پیام تصویر ، صحیحه و کااااملن منتقل میشه !!!!


  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۶
آذر
۹۴


همون دونه‌های آبیِ مدوّر کوچیکی ک جزو مخلفاتِ شبِ یلداس ؟ با گندم برشته مخلوطش می‌کنن !!!!

بروجردیام از اینا دارید ؟ چی میگید شما بهشون ؟ خوزستانیا احیانن ؟

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۹
آذر
۹۴

 از نظر من اصولن معلما دو دسته‌ن ، و دسته‌ی دوم هم خودشون میشن دو گروه ، ب این شرح که :

دسته‌ی اول : همه چی همیشه آرومه از نظر اونا !!!!

دسته‌ی اول اونایی هستن ک کلاس از دستشون در رفته و دانشجو هرررر کاری بخاد سر کلاس میکنه ، آدامس میجوه ، میخابه ، توی فیص‌بوق ب هوادراش جواب میده ، جواب پیامک میده ، واسه پاسخگویی ب تلفن ، از کلاس خارج میشه یا حتا همون سر کلاس ب تلفن جواب میده اصن !!! این دسته از معلما ب اسم کنار اومدن با دانشجو و ایجاد مشکل نکردن واسه خودشون و دانشجو و دور همی گذروندن ترم و اینکه ما خودمونم جوون بودیم ، هم ب کلاس توهین میکنن ، هم ب مقام معلم و نیز البته ب مقام دانشجو !!! اینا ب کنار ، این دسته از محدوده خارجن و ما حرفی راجع ب اونا نداریم.

دسته‌ی دوم : ما می‌توانیم

اما دسته‌ی دوم از معلما اونایی هستن ک از پس اداره‌ی کلاس برمیان ، توی همین دسته ، معلمین تبدیل میشن ب دو گروه مجزا ، ب این شرح :

گروه اول از دسته‌ی دوم : ما می‌توانیم اما کسی ب ما نزدیک نشه لطفن !

 گروه اول کارشون آسون‌تر و گروه دوم کارشون پر مشقت‌تر اما پر ثمرتر هست ، گروه اول اون معلمینی هستن ک خودشونو با دانشجو درگیر نمیکنن ، طوری رفتار میکنن و پیله‌ای از تقدس و احترام دور خودشون می‌تَنَن ک کسی جرأت شکوندن اون پیله و نزدیک شدن ب اونا رو نداره ، حرفی ک میزنن توی کلاس ، حرف آخره ، اما نه پس از بحث و بررسی با دانشجو ، دانشجو اصولن ب خودش اجازه‌ی اعتراض و اظهار نظر نمیده ، کلاس ساکته ، اما جوّ کلاس سنگین و خسته‌کننده‌س. ب هر حال اینم یه نوع از اداره‌ی کلاسه اما من باهاش موافق نیستم گرچه خیلی بی دردسر و بی حاشیه‌س ؛ چون آدم ، آسته میره آسته میاد ، حاشیه‌ای هم واسش دُرُس نمی‌کنه کسی ؛ اما اگه قراره معلم ، معلم باشه ب معنای واقعی کلمه ، از نظر من این عافیت‌طلبی راهش نیست ؛ با دانشجو دوست نبودن ، گرچه کار معلم رو راحت می‌کنه اما نوعی عافیت طلبی درش هست ک از نظر من با مقتضای ذات معلمی در تناقض هست ؛ معلمی ینی عافیت‌سوزی !!!! اصولن من بجز در مواردی ک برخی از دانشجویان محترم ، جنبه‌ی مزاح رو نداشته باشن و فضای کلاس رو ب سمت بی ادبی سوق بدن ، ترجیح میدم فضای کلاس ، بیشتر از اونکه خشک و اداری باشه ، لطیف و دوستانه باشه و البته طبیعیه ک ب کسی اجازه‌ی سوءاستفاده از این جوّ دوستانه نمیدم. 

گروه دوم از دسته‌ی دوم : ما می‌توانیم اما مام یکی هستیم مث شما !!!

گروه دوم از دسته‌ی دوم اون معلمینی هستن ک دانشجو رو راه میدن ب حریم شخصی خودشون ، حتا اگه ب این قیمت باشه ک دانشجو بضی وختا حریم رو حفظ نکنه و حرف نامناسبی بزنه ، حتا اگه ب این قیمت ک دانشجو ب خودش حق بده و بگه چون تو خودت فلان وخت فلان قانونی ک گذاشتی اجرا نکردی پس منم اجرا نمیکنم ، ولی ب هر حال با دانشجو دوستن ، دوست هستن اما در جایی ک ب حفظ کیفیت آموزش مربوطه و بحث لجاجت بی مورد و دیکتاتور بازی نیس ذره‌ای از مواضع خودشون عقب نمیکشن ولو ب این قیمت تموم شه ک اکثریت مطلق کلاس ، از اونا در کوتاه مدت متنفففففففر بشه !!! اونا با دانشجو و یا حتا مسؤولین دانشگا معامله نکردن ک برای جلب و کسب رضایت این دو قشر ، از اون کاری ک صحیح میدونن و بر اساس استدلال بهش رسیدن دست بکشن.

همیشه سعی کردم جزو معلمین گروه دوم از دسته‌ی دوم باشم ، مدعی نیستم موفق بودم ، اما تلاش خودمو کردم ، حتا اگه این تلاش ، یه کوشش بیهوده‌ی محکوم ب شکستِ مطلق هم بوده باشه بازم ناراضی نیستم ، چون از بُن دندان و عمق جان ب این ابیات مولانا معتقدم که : 

مَردِ غرقه گشته جانی می‌کَنَد :: دست را در هر گیاهی می‌زند

تا کدامش دست گیرد در خطر :: دست و پایی می‌زند از بیم سر

دوست دارد یار این آشفتگی :: کوشش بیهوده به از خفتگی

+ دیدم نسبت ب امر معلمی و نحوه‌ی کلاس‌داری فعلن اینه ؛ چ بسا بعدن معتقد بشم یک دسته یا گروه دیگه ب این مواردی ک عرض کردم باید اضافه بشه یا من باید تغییراتی در رفتار خودم بدم ؛ ب هر حال ، موجود زنده در معرض تغییر و تحولاته همیشه ؛ مدعی نیستم بیس سال بعد اگه خدا توفیق بده و زنده باشم دقیقن همینطوری ب ماجرا نگا می‌کنم ک الان می‌بینم ، اما اونچه اینجا الان نوشتم دید فعلی من نسبت ب این قضیه‌س.


  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۲
آبان
۹۴


با تشکر از بازدیدکننده‌ی محترم (پارسا) بابت ارسال متن تأمل‌برانگیز فوق

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۰
آبان
۹۴

امتحان گیرنده ب امتحان‌شوندگان میگه : برای اینکه انتخاب ، عادلانه صورت بگیره ، همه‌تون باید یک امتحان رو بدید ؛ امتحانم اینه : از اون درخت برید بالا !!!!

نتیجه‌ی اخلاقی : هر کسی بنا به مقتضیات و استعدادهای خودش ، یه نابغه‌س ؛ منتها اگر شما در مورد استعدادها و توانائی‌های یه ماهی بر این اساس قضاوت کنید ک آیا او میتونه از یک درخت بالا بره یا نه ، اون ماهی در تمام طول عمرش این تصور رو در مورد خودش خواهد داشت ک یک احمق دست و پا چلفتیه !!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۷
آبان
۹۴

من نمیدونم ما چرا رودرواسی داریم با خودمون ؟ چرا مسلمون شرمنده هستیم ؟ از وختی برخی از این بازیگرای زن بی دین و ایمون شروع کردن ب گذاشتن عکسای آتلیه‌‌ایِ اونچنانی از خودشون توی سایتا با آرایشی ک فقط یادآور زنان بدکاره بود و با دستمالی بر سر ب عنوان « حجاب » مثلن !!!! و از وختی رفتن توی جشنواره‌های خارج کشور کشف حجاب کردن بعدم برگشتن و راس راس توی این کشور راه رفتن و فیلم بازی کردن و کسی هم بشون نگفت بالای چِشِتون ابرو هست یا نیست ، باید بدون ترس و واهمه همه‌شون ممنوع الفعالیت میشدن ، بازیگری ک مروج بدحجابی و بلکه بی حجابی باشه نخواستیم !!! اگه از همون اول باهاشون محکم برخورد میشد حالا کسی به خودش اجازه نمیداد این افتضاحات اخیر رو بالا بیاره و دو قورت و نیمش هم باقی باشه !!! تازه حالا میخاد مثلن مصاحبه کنه و پته‌ی سینمای فاسد ایران رو بندازه روی آب !!! عامل فساد سینمای ایران همون مث توئی هست ک تا رفتی بیرون ، شروع کردی ب عکسای اونچنانی انداختن ک در ازای دادن شرافتت و حجب و حیای نداشته‌ت مشتری کسب کنی !!!! دیگرون هم مث تو !!! بی شرفی ک فقط داشتنِ رابطه‌ی نامشروع نیست که !!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۱
آبان
۹۴


این مطلب نخستین بار در چهارشنبه هفتم آبان ۱۳۹۳ ساعت 14:6  با شماره‌ی پست 624 از طریق وبلاگ قبلی من در بلاگفا منتشر شده بود.

 

بعضیا میگن کار نداشته باشید مردم با چه سر و وضعی میان توی خیابون به اسم عزاداری، شما که صاحب مراسم نیستید، صاحب مراسم شخص دیگه‌ای است (امام حسین)، هیچ معلوم نیست که امام حسین راضی باشه کسی به عزاداراش تذکر بده، همچنین میگن همین مردم با همین سر و وضعاشون اسم امام رو تا الان زنده نگه داشتند مگه شما وکیل، وصی مردم هستید؟ شما رو با اونا توی یه قبر نمی خوابونن.

حرف ما اینه، مگه شما وکیل، وصی امام هستید؟ مگه میدونید که ایشون به همچین وضعیتی راضی است؟ خود امام در مطلبی که توی اول نوشته از ایشون نقل کردم می فرمایند فلسفه و هدف اصلی من از این قیام، که در واقع فلسفه و هدف اصلی ما هم از زنده نگه داشتن این قیام هم هست امر به معروف، نهی از منکر و اصلاح امت پیامبر است. اگه قراره امام به وضعیت مردم کاری نداشته باشه و هدفش فقط و فقط زنده نگه داشتن اسامی باشد، اصلا چرا باید این همه فداکاری کنه و جون خودش و نزدیک ترین نزدیکانش رو فدا کنه؟

امام حسین واسه‌ی این شهید شد که به احکام اسلام به طور علنی تجاوز می‌شد و ایشون به این کار ناراضی بود. اونوقت به نظر شما ایشون الان راضیه بعضی از عزادارانش یا تماشاچیانِ عزادارانش به طور علنی به احکام مُسلّم اسلامی، از جمله، رعایت حجاب شرعی، تجاوز کنن؟

لبو نوشت : یه خونواده در حالی که روی پله‌های یه اداره نشستن، با حرص و ولع در حال هم زدن آبمیوه بستنی‌هاشون و البته تماشای عزاداری هستن!!!! بعد دختر جوون اون خانواده با صدای بلند به اعضای دیگه‌ی خانواده اعلام میکنه : لبوی منو نخورین!!!!!! واسه منم بزارین!!!!!

سوز نوشت : درد نوشتِ فوق ، مربوط بود ب عزاداری‌های خیابونی ؛ برخی عزاداری‌های خونگی (روضه‌ها) هم شوربختانه وضعیت بهتری نداره ؛ بنا بر برخی مسموعات(=شنیده‌ها) !!!! ، بعضی از این مجالس ، تبدیل شدن ب فشِن‌شو (نمایش آخرین مُدهای لباس و طلا و جواهر و انواع مدل‌های مو و رنگ مو و متعلقات !!!! اینا) ، مکانی واسه پیدا کردن نیمه‌ی گمشده !!!! واسه افراد ذکور و مجرد خونواده !!!! محلی برای دوباره کَندن قبرهای قدیمی و نبش اموات داخل اون !!!! مکانی برای شکایت از اقوام سببی (زوجه از اقوام زوج و مادر شوهر از زوجه و اقوامش !!!!) ،وووو اون وَسَطا گاااااهی یه ذکر مصیبتی هم از امام علیه‌السلام میشه و اگه توفیق بشه اشکی هم ریخته می‌شه !! روضه‌های مردونه هم چنین آفاتی داره ، البته با موضوعاتی متفاوت و صد البته نه به این شوری‌ِ شور !!!!

شور نوشت : عزاداریِ پُر شور ، خوبه خیلی ، اصلا همین شور حسینی بوده ک تا حالا نام کربلا رو بلند آوازه کرده ؛ اما چ خوب بود ک بزرگواران روضه‌خوان علاوه بر ذکر مصیبت ، ب اهداف قیام حسینی هم می‌پرداختن ، و می‌گفتن ب مردم ک چطور ، فلسفه‌ی زندگی و قیام امام حسین رو در زندگی‌هاشون ساری و جاری کنن ؛ یکی از ظلم‌هایی ک خودِ ما بر امام حسین کردیم اینه ک ایشون رو و نحوه‌ی زندگیش رو و اهدافش رو محدود کردیم در صبح تا ظهر روز  دهم محرم سال 61 هجری  یا حداکثر در دهه‌ی محرم همون سال (راستی می‌دونستید عاشورا ب تاریخ شمسی در روز سه شنبه 20 مهر سال 59 شمسی اتفاق افتاده ؟{منبع}) ؛ امام حسین سالها قبل از اون هم زندگی کرده ولی خیییلی از ماها اطلاع اندکی داریم ازش ؛ کاش ایییییینهمه ک بعضی از ماها ب شور اهمیت میدیم ، شعور حسینی رو هم در زندگیمون جاری می‌کردیم.

حجاب نوشت : یکی از اعضای خونواده تعریف میکرد که داشته توی خیابون راه میرفته، دوتا دختر جلوش راه میرفتن که وضعیتشون بقدری توی آفساید بوده !!!!! ک باعث می‌شده هر رهگذری از جلوشون میومده به طور کامل سر تا پاشونو ورانداز کنه و انواع و اقسام متلک بوده که روانه‌شون میشده بعد یه پسری با سرعت زیاد خودشو بهشون رسونده و بهشون گفته : والا جای اون اسـ.ید پاشه اینجا خالیه الان!!!!!!

ضمن اینکه عمل شنیع و وقیح متلک اندازی به هیچ عنوان تایید نمیشه اما چرا باید یه دختر همچین بلایی به سر خودش بیاره و خودشو تا ایییییین حد سبک کنه که هر کس و ناکسی به خودش اجازه بده اونو دست بندازه و یه دختر باید به کجا برسه که نه تنها از متلک شنیدن ناراحت نشه بلکه به خودش افتخار هم بکنه حتا!!!!!!!    

خواهرم بت میگن حجابتو حفظ کن به خاطر حفظ شأن و شخصیت خودته ،

کسی باهات دشمنی نداره که!!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۰
مهر
۹۴

این مطلب نخستین بار در دوشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 0:50 با شماره‌ی پست 276 از طریق وبلاگ قبلی من در بلاگفا منتشر شده بود. اگر تمایل به دیدن کامنت‌ها و پاسخ‌هایی دارید که بازدیدکنندگان وبلاگ و من ، ذیل این مطلب در بلاگفا نوشته بودیم اینجا را ببینید.

پانوشت 1 : به قول عادل فردوسی پور چه می‌کنه با دل من این غزل ...... بیت به بیتش شاهکاری است از هارمونی و تناسب..... از فراز قرن‌ها همچنان شاداب و تازه مونده و قلب آدمو به تپش میندازه :

عارضش را به مَثَل ، ماه فلک نتوان گفت

نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد

 توجه دارید که چرا ماه رو بی‌سر و پا گفته ؛ هم به این دلیل که یعنی در برابر دوست قدر و منزلتی نداره و هم به این معنی که ماه گِرد است و در عالم واقع هم سر و پا ندارد ؛ چه کرده‌ای جناب حافظ ! .....این فقط یکی از ظرافت‌های متعدد ابیات این غزل است.

پانوشت 2 : خداییش شعر حافظ کجا و شعرهای سپید بعضی از به اصطلاح شاعران معاصر کجا !!! ( والا دروغ چرا ؟ بعضیاشون رسماً دل آدمو سیاه می‌کنن )

واسه افرادی که با نستعلیق مشکل دارن : اگه از روی عکس ، نمی‌تونین ابیاتو درست بخونین ( اسائه‌ی ادب نشه ها.... گفته باشم ! ) به ادامه‌ی مطلب برین ؛ متن تایپ شده‌ی غزلو گذاشتم اونجا .

+ امروز 20 مهر ، روز حافظ هست ؛ این مطلب ، ب همین مناسبت در وبلاگ قرار داده شده.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۲
مهر
۹۴


مدتها بود توی نَخِ اون خانوم بود ، راننده‌ی تاکسی بود توی یه مسیرِ داخل شهری ، خانوم‌های مشکل‌دار کم ب پُستش نمیخورد ، اما ب دلائلی ک ما مطلع نیستیم ازش (قیافه یا هر چیز دیگه‌ای) چِشِش این خانوم رو گرفته بود ، زن و بچه هم داشت خودش اما ......

خلاصه ب اصطلاح « راه نمی‌داده » این خانوم ظاهرن ، هیچطوره. مدتها طول کشیده و اون عطش یا هوس ب جای خودش برقرار بوده. تا یه روز همون خانومِ منظور ، اومد نشست توی ماشینش و گفت برو دربست فلانجا !!!!! راننده با خودش گفت سماجتام اثر داد ، امروز روز شانس منه !!!! هیچی دیگه ، دو سه مسافر دیگه رو از هولش همونجا پیاده کرد ، ب اعتراضاشونم وَقْعی نذاشت ! راه افتاد ، دو سه تا مسیر رفت ، خانومه هم جلو نشسته باشه حالا ! بعد یه مدت فهمید دربست و اینا بهونه بوده و خانومه « راه داده » ب اصطلاح. خانوم گفت ک من الان باهاتم ، کجا بریم ؟ بریم خونه‌ی ما ؟ راننده ک مشکوک میرسید بنظرش همچین پیشنهادی گفت آهاع ! بریم خونه‌ی شما ؟ میخای سَرَمو بکنی زیر آب ؟ نه ، میریم خونه‌ی من !

قرار شد برن خونه‌ی مَرده. راننده با زنش تماس گرفت ک من دوستامو میخام بیارم خونه ، تو یه چن ساعتی برو خونه‌ی بابات ، وختی رفتن بهت زنگ میزنم ک برگردی خونه.

خانوم و راننده رفتن خونه‌. نزدیکای ظهر بود. خانوم گفت با احساس گرسنگی نمیشه کنار اومد ، برو مرغی چیزی بخر تا درست کنم بخوریم بعد حالا وخت هست فعلن. راننده رفت مرغ بخره ، بعد ده بیس دقیقه‌ی دیگه ک برگشت دید ک خانومه چن تا تخم مرغ ، آب‌پَز کرده ، در مقابل تعجب آقاهه گفت : با خودم فک کردم حالا ک تخم مرغ هست خودمونو توی دردسر غذا درست کردن نندازیم.

نشستن ب پوست کندنِ تخم مرغا ، تموم ک شد خانومه دو تا تخم مرغ از بشقاب ورداشت ، گرفت جلوی آقاهه و بهش گفت این یکی با این یکی چ فرقی میکنه ؟ آقاهه گفت هیچی ، چطور مگه ؟ خانومه گفت : ناموس تو با ناموس بقیه چ فرقی میکنه ؟ فِک کن ، منم مث مادر و همسر و خواهر خودتم ، دوس داری کسی با ناموست این کار رو بکنه ؟ من چن تا برادرِ شَر خر دارم ، اگه روحشون خبر دار بشه ک واسه‌ی من مزاحمت درست کردی یا اگه خودم بهشون بگم یه اینطور ماجرایی هست و هی توی نخ من هستی تردید نکن ک تیکه بزرگه‌ت گوشِت خواهد بود ! منتها من دوس ندارم حرفم بیفته سرِ زبونا ، میان تو رو ب معنای واقعی تیکه تیکه می‌کنن ، بعد توی شهر می‌پیچه ک یه نفر قیمه قیمه شده پیدا شده ، بعد همه می‌پرسن سرِ چی بوده ، میگن سرِ یه زنه بوده ، زنه کی بوده ؟ من بودم ! بعد آبروی من میره ! توی منطقه‌ی ما هم تا ماجرایی دهن ب دهن بشه همه میگن کِرم از خودِ درخت بوده ، حتمن این زنه یه کاری کرده ک این مَرده افتاده دنبالش. فقط واسه حفظ آبروم خودم وارد عمل شدم ، حیا کن ، دست از سرِ ناموسِ مردم بردار.

راننده ، اون تمثیل و این حرفا رو ک شنید دو دستی محکم زد ب سر خودش ! خانومه چند ثانیه بعد از اون خونه خارج شد.

منبع نوشت :  توی مسیر بروجرد ب خرم‌آباد با سواری میومدم ، مسافر نبود ، من بودم و راننده فقط. بحثِ مباحث فرهنگیِ جامعه افتاد ، ماجرایی تعریف کرد ک جالب بود واسم. گفت این رانندهه دوستم بوده و مسیرِ کاریِ اون راننده (ینی خطی ک توش کار میکرده و میکنه) رو هم گفت.

نتیجه‌ی اخلاقی : من البته کارِ اون خانوم رو ک تنها رفته خونه‌ی یه مرد غریبه ، ب هیچوجه تأیید نمی‌کنم. صرفنظر از بحث شرعی موضوع و صرفنظر از جرم بودن این موضوع (ک حتا اگه زنا ب اثبات نرسه ، ب موجب عنوان مجرمانه‌ی « خلوت با نامحرم » مورد مجازات قرار خواهد گرفت) موارد متعددی داشتیم و دیدیم و شنیدیم ک دختری ب خیال اینکه با یه پسر رابطه‌ی دوستیِ پاک !!!! داره یا این دوستی حتمن ب ازدواج منتهی خواهد شد باهاش رفته یه خونه‌ای ، اما ب جای یه پسر ، با چن تا مردِ لامذهبِ شهوتران مواجه شده ک ناموس و عفت او رو مورد تجاوز قرار دادن. بنابراین ضمن عدم تأییدِ رفتن با نامحرم ب یه خونه ، اما این مقدار از کار این خانوم ، مورد تأیید هست ک اگر هر مردی ناموس خودش و مردم رو مساوی بدونه و همونطور ک از تصورِ زنا کردن یا دوست بودنِ دیگران با ناموسش دیوونه میشه ب خودش هم اجازه نده با ناموسِ مردم زنا کنه یا دوست باشه خییییییلی از مشکلات توی جامعه‌ی ما حل میشه.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۶
مهر
۹۴

·    تبریک کریسمس و ولنتاین و مناسبتای غربی میشه با کلاسی! تبریک عید غدیر و مبعث و نیمه شعبان شد عرب پرستی!

·    سفر مکه و کربلا و مشهد کسی بره، میگن چرا پولشو ندادی فقرا ! ولی از سفر تایلند و آنتالیای خودش که نمی گذره، بالاخره آدمیزاده تفریح هم لازم داره !

·    فلان خواننده و فلان مجله فحاشی می کنند شد آزادی بیان !مسلمونا از چیزی انتقاد مودبانه کنن، میشه دیکتاتوری دین !

·    فلان بازیگر توی خارج لخت شد همه گفتن حجاب مسئله شخصیه! فلان بازیگر چادری شد همون آدما گفتن ریا کار و متظاهره و نون خوره حکومته !

·    طرف علنا بر مقبره کورش کبیر سجده می کنه شد یکتا پرست! اما بوسه بر ضریح مبارک حضرت عباس میشه بت پرستی !

·    دلسوزی برای هزاران کودک شهید فلسطین میشه بیگانه پرستی؛ گل گذاشتن پشت در سفارت فرانسه برای کشته شدن 12 نفر هتاک میشه انسانیت!

·    دختره سرمای زمستون با یه ساپورت میاد خیابون سردش نمیشه!! اما گرمای تابستون اگه روسری سر داشته باشه از گرما هلاک میشه !

·    خانمه با کفش پاشنه بلند داخل خیابون پیچ و تاب خورون، جولان میده! اما جمع کردن چادر یا مانتو بلند براش خیلی خیلی سخت شده !

·    ته ریش گذاشتن برای مد و کلاس میشه خوش تیپی! اما برای محرم و مسجد که باشه میگن اُمل و شلخته !

·    چهارشنبه سوری نارنجک میزنه دیوار مردم نمی گه  کسی مریض داره! بعد در سال فقط سه روز هیئت بیرون بیاد میگن مریضا آسایش ندارن !

·    برای برد و باخت الکی فوتبال میاد آرژانتین و عراقو می‌بنده به بار فحش ناموسی!  بعد خود رو از نژاد پاک آریایی و از نسل کوروش و باشخصیت پارسی میدونه!

·    دسته ها و جشن های هالووین و شیطان پرستی شده افتخار!  دسته های سینه زنی محرم شده خار رفته تو چشمش !

·    برای نشر جملات جعلی و بی منبع کوروش سر و دست  می شکنه و تازه خودشم میره مطالب نهج البلاغه رو به اسم کورش می زنه  اما به نهج البلاغه پر از حکمت مولا علی که میرسه سکوت میکنه !

·    امثال صادق هدایت و نیچه که به فجیح ترین شکل  مردند شده الگو!  بعد حضرت علی ، مولود کعبه و شهید محراب رو یه عرب می دونه !

تأسف باید خورد برای احساسات مصلحتی بعضی روشنفکرنماهای جامعه ما که " شتر با بارش " را نمی بینند اما اندر خَم " لنگ پشه کوره‌ای " وا مانده‌اند.

+ من ننوشتم این متن رو ؛ باهاش موافقم اما.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۳
مهر
۹۴

برخی از ما ایرانیا کُللللللن ملت افراط و تفریطیم ، توی همه‌ چی هم این موضوع نمود داره ، ارائه‌ی !!! آرایش‌های جییییییغ در برابر نامحرمان و افراط در بدحجابی بین بانوان و بی غیرتی و تعصب بیجا داشتن بین آقایان وووو برخی از نِمودای این موضوعه ، ک سابقن مفصل بهش پرداختم.

یکی دیگه از مواردِ تام و تمام بروز این موضوع همین قضیه‌ی رفتن ب حج هست.

 از یه طرف افرادی رو داریم ک میگن در هر حال حج ، درِ خونه‌ی آدمه و تا وختی حتا یک نفر مستمند یا کودک سرطانی وووو توی ایران هست حج رفتن حرومه !!! بی ادبی و بی نزاکتی رو تا جایی از حد میگذرونن ک میگن این بندگان خدایی ک در اثر بی مسؤولیتی سعودیا فوت کردن خوبشون شد !!! اصن چرا رفتن ک اینطور ب سرشون بیاد !!!! جل الخالق !!!!

از یه طرف دیگه افرادی رو داریم ک میگن ما چون خمس و زکاتمون رو دادیم دیگه اگه همسایمون یا همشهریمون یا هم‌وطنمون از گرسنگی هم بمیره ب ما ربطی نداره ، پس هر سال سه بار میریم کربلا دو بارم میریم حج با افتخارم میگن ک من تا حالا بیس بار !!!! با پول خودم رفتم مکه !!!! جل الخالق !!!!

هم اون گروه اول اشتباه میکنن ، هم این گروه دوم.

 گروه اول اشتباه میکنن چون همون خدایی ک ب ما گفته ب مردم کمک کنید و گفته حق الناس مقدم بر حق الله هست همون خدا هم ب ما گفته هر کس مستطیع شد واجبه حج بره و این وجوب رو هم مشروط نکرده ب اینکه فقیری در همسایگی ما وجود داشته باشه یا نداشته باشه ، میتونست ب ما بگه اگه مستطیع شدی ، اول فقرا بعد حج ، ولی چنین چیزی نگفته ، پس حجِ واجب ، بحثش جداس و ربطی ب کودک سرطانی و اینام نداره.

گروه دوم هم اشتباه میکنن چون در روایاتی ک از معصومین رسیده گفته شده ک حتا اگه خمس و زکات رو هم دادی ب این معنا نیس ک دیگه بقیه‌ی مالت رو هررررر کاری خواستی میتونی بکنی ، همون خدایی ک واسه حج مستحبی ثواب مینویسه همون خدا خیییییلی بیشتر از اون ثواب مینویسه واسه گره‌گشایی از کار مردم ، اگه بحث ، جلب رضایت خداس ، رضایت خدا بیشتر از اونکه در حج مستحبی باشه در کمک کردن ب مردمه ، اگه هم بحث مسافرت رفتن و تفریح کردن و آب و هوا عوض کردن و جنس ارزون خریدن توی مکه و مدینه‌س !!!! ک اون دیگه بحثش جداست !!!!!! سرِ خدا هم نمیشه شیره مالید !!!


+ برخی از ما البته خیلی وخته این حرفا و نظیر چنین حرفایی توی کَتمون نمیره ! در خیلی از مسائل ، تا گندِ موضوع رو درنیاریم ول کُنِ ماجرا نیستیم!!!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۳
شهریور
۹۴

تصویر ، تزئینی است ؛ پیدا کنید پرتقال فروش را !

کُلاً بعضیا خیلی جالب هستن ؛ مورد داشتیم طرف شماره‌ی پسرعموی زنش رو توی گوشیِ زنش میدیده تا ممنوع کردنِ موبایل واسه‌ی اون زن پیش میرفته !!!!! بعد اصرار داشته ک زنش باید جلوی برادرای خودش کشف حجاب کنه !!!!! توی عروسی هم زنش کشف حجاب کرده و جلوی مَردای نامحرم ، دانس میزده !!!!! 

+ نوبریم بضی از ما ایرانیا والا !!!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۲
شهریور
۹۴


از برخی از خانومایی ک با لباسای نامناسب و آرایش‌های شوکه کننده دست در دست شوهرانشون !!!! در کوچه و خیابون ظاهر میشن شنیده شده ک میگن شوهر ما از ما انتظار داره ک ما شیک بگردیم ! چیِ ما از زَنای دیگه کمتره ؟ اگر اینطوری نگردیم شوهر ما رو از دستمون درمیارن و چشم شوهرمون دچار هرز گردی میشه ؛ ما اینجوری می‌کنیم ک شوهرمون رو نگه داریم.

 از برخی از دختران هم شنیده شده ک میگن علت اینطوری گشتنِ ما اینه ک الان پسرا دنبال همچین دخترایی هستن ؛ ما اینطوری میگردیم ک احتمال پیدا کردنِ شوهر واسمون بیشتر بشه !!!!

شِرْک نوشت : علمای علم کلام توضیح دادن ک شرک ب خدا دو نوع داره ، شرک خفی و شرک جلی ؛ شرک جلی اینه ک کسی آشکارا معتقد باشه خدا شریک داره و اون شریک رو در کنار خدا بپرسته ؛ شرک خفی اما این هست ک اون شخص ، ب زبون میگه خدا یکی هست اما در عمل طوری رفتار میکنه ک نشون دهنده‌ی این هست ک خدا همه کاره نیس و سررشته‌ی امور به دست افرادی غیر از خداس ؛ حالا ربط این بحث ، به مطلب من این هست که اگه فک کنیم ک اون زنان و این دختران ، واقعن ب این توجیهی ک میکنن معتقد هستن آیا خانوم یا دختری که بخاطر جلب رضایت یک انسان ، ولو شوهرش ، در عَلَن ، احکام خدا رو زیر پا میگذاره ، ب اونا تجاوز میکنه و در واقع نظر یک مرد رو ارجح میدونه بر نظر خدا ، آیا همچین زن و همچین دختری گرفتار شرک خفی نیس ؟ ینی تو اگه حجابت رو رعایت کنی خدا نمیتونه نگهداره شوهرت رو واست ؟ ینی خدا نمیتونه یه شوهر صالح نصیبت کنه ؟

عنکبوت نوشت : (مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کَمَثل العنکبوت اتخذت بیتاً و انّ اَوهَنَ البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون).[عنکبوت - 41]

قرآن در این آیه، مشرکان را به عنکبوت تشبیه کرده که از لعاب دهانِ عنکبوت ، سست‌ترین خانه را می‌سازند و آن را تکیه‌گاه خویش قرار می‌دهند، در صورتی که یک باد کافی است تا آن خانه را ویران کند. مشرکان نیز در عقاید دینی به سست‌ترین منطق و خرافی‌ترین اعتقاد روی می آورند.

مورچه نوشت : پیامبر اکرم (ص) می فرماید: « الشِّرْکُ فِی أُمَّتِی أَخْفَى مِنْ دَبِیبِ النَّمْلَةِ السَّوْدَاءِ فِی اللَّیْلَةِ الظَّلْمَاءِ » عوالی( غوالی) اللئالی العزیزیة‌ ؛ ج 2 ؛ ص 74.

« نیت شرک در میان امت من از راه رفتن مورچه سیاه بر روی سنگی صاف در شبی ظلمانی مخفی‌تر است».

شوهر نوشت : شوهری ک میخاد از طریق بی غیرتی (= نشون دادنِ زیبائی‌های زنش به بقیه) بمونه با آدم ، شوهری ک میخاد بخاطر بی غیرتی جذبِ آدم بشه ، همون هر چه سریع‌تر گورش رو گم کنه بلاتردید بهتر هست ؛ نه عایا ؟

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۳۰
مرداد
۹۴

ب دنبال اونچه اینجا نوشتم در خصوص پاسخگویی به سؤالات شرعی‌ای ک در حین تدریس درس حقوق خانواده (مدنی 5) پیش میاد ، ب عنوان قسمتِ دوم جزوه‌ای ک سابقاً اینجا در خصوص مسائل مربوط ب ازدواج موقت گذاشتم ، الان جزوه‌ای تحت عنوان (تعدد زوجات ، چرایی‌ها و چگونگی‌ها – بایدها و نبایدها) رو قرار میدم.

در این جزوه سعی شده طی دو فصلِ عمده ، از نظر عقلی و شرعی مفهوم تعدد زوجات تبیین شده و در حدّ امکان به سؤالاتی از این دست ، پاسخ داده بشه :

تعدد زوجات از نظر عقلی

·       چه عواملی باعث رواج تعدد زوجات ، در طول تاریخ شده است ؟

·       تعدد زوجات ، حقی است برای مرد یا حقی است برای زن ؟

·       اگر قانون تعدد زوجات وجود نداشته باشد چه می‌شود ؟

·       آیا دین اسلام به وجود آورنده‌ی قانون تعدد زوجات بوده است ؟

·       آیا دین یهودیت ، با تعدد زوجات ، مخالف است ؟

·       آیا دین مسیحیت ، با تعدد زوجات ، مخالف است ؟

·       سابقه‌ی تعدد زوجات در ایران قبل از اسلام به چه نحو بوده است ؟

·       سابقه‌ی تعدد زوجات در غرب ، به چه نحو بوده است ؟

·       آیا تعدد زوجات ، ناشی از مسلط بودن و زورگویی جنس مرد نسبت به جنس زن است ؟

·       چرا در هیچ جامعه‌ای به زن اختیار چند شوهری داده نشده است ؟

·       آیا می‌توان گفت چون مرد می‌تواند چند زن داشته باشد ، زن هم باید بتواند چند شوهر داشته باشد ؟

·       یا طبیعت مرد ، چند همسری است؟

·       برخی معتقدند تعدد زوجات ، عامل نجاتِ زندگی مشترک است ! آیا واقعاً همین طور است ؟

·       امروزه چرا بیشتر مردان ، از تعدد زوجات روی‌گردان هستند ؟

·       اشکالات وارد شده بر تعدد زوجات :

·       تعدد زوجات ، محکوم است چون احساس ، تکه تکه نمی‌شود.

·       تعدد زوجات ، محکوم است چون کانون گرم خانوادگی را می‌پاشانَد و فرزندان را فاسد می‌کند.

·       تعدد زوجات ، محکوم است چون سبب نادیده گرفتن احساسات زنانه‌ی زنِ سابق است !

·       تعدد زوجات ، محکوم است چون باعث اشتعال شهوت می‌شود !

·       تعدد زوجات ، محکوم است ، چون بمنزله‌ی معامله‌ی فضولی ، بدون رضای مالک است !

·       تعدد زوجات ، محکوم است چون با اصل مساوات بین انسان‌ها منافات دارد.

تعدد زوجات از نظر شرعی

·       در کجای اسلام تعدد زوجات اجازه داده شده است ؟

·       بررسی تاریخی – تحلیلی ازدواج‌های متعدد پیامبر اسلام

·       انگیزه‌ی پیامبر اسلام از ادواج‌های متعدد چه بود ؟

·       بررسی برخی از ازدواج‌های پیامبر اسلام به صورت موردی

·       شرائطی که اسلام برای تعدد زوجات قرار داده است چیست ؟

·       سؤالاتی در خصوص لزوم رعایت عدالت بین زوجاتِ متعدد :

·       رعایت عدالت بین زوجات متعدد ، چگونه صورت می‌گیرد ؟

·       برای رعایت عدالت بین زوجات ، آیا لازم است مرد ، همه‌ی زوجات خود را دقیقاً به یک اندازه دوست بدارد ؟

·    آیا می‌توان گفت چون رعایت عدالت در محبت قلبی بین زوجات متعدد ، امکان‌پذیر نیست ، پس حکم تعدد زوجات ، در عمل ، حکمی منسوخ است ؟

·       چگونه قبل از ازدواجِ دوم می‌توان احراز کرد آیا مرد پس از ازدواج ، توان اجرای عدالت را خواهد داشت یا خیر ؟

·       اگر پس از ازدواج ، مشخص شود که مرد ، عدالت بین زوجین را رعایت نمی‌کند آیا ازدواج ، باطل است ؟

·       آیا میتوان بر زوجه‌ی بعدی شرط نمود که رعایت عدالت در مورد او لازم نباشد ؟

·       آیا مردانی که زوجات متعدد دارند عدالت را در عمل اجرا می‌کنند ؟

دانلود کنید (حجم تقریباً 2 مگابایت)

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۳
مرداد
۹۴

«لایک! شما یک خانم چادری جذاب هستید» پسر بچه نوجوان این جمله را زیر عکس فلان خانم چادری در فلان شبکه اجتماعی نوشته و پاسخ گرفته بود: «ممنونم نظر لطف شماست» احتمالا آن خانم چادری فکر کرده برای ترویج فرهنگ حجاب یک گام بزرگ برداشته. اینکه با حجاب توانسته در معرض نگاه و توجه و تحسین و گاهی اوقات ابراز علاقه قرار بگیرد

گمان کرده که ظرفیت‌های کشف نشده چادر را پس از ده‌ها سال کشف کرده !!!! گمان کرده که با شگردی منحصر به فرد هم خدا را به دست آورده هم خرما را. برای همین است که هر روز مدلی جدیدی از ترکیب چادر و روسری و آستین و ساعت و آرایش را رو می‌کند و خودش را پرچمدار تبلیغ حجاب می‌داند، اما حواسش نیست که اساسا چادر قرار است مقابل این خودنمایی‌ها را بگیرد و جذابیت‌های زنانه‌اش را بپوشاند. حواسش نیست که در این ترکیب ناهمگون، تعارضی ذاتی دارد. مثل آن آقایی که سال‌ها قبل در یکی از کشورهای خارجی با لباس روحانیت پاپیون زده بود که باید نوآوری کنیم و از قضا اسباب خنده مردم را فراهم کرد.

در این چند سال اخیر، چادر با فرهنگ‌های جدیدی همراه شده که برخی از آنها اساسا فرقی با بدحجابی ندارد. حتما شما هم دیده‌اید دخترانی که چادر را بخشی از تیپ خود می‌دانند و گویا با استفاده از چادر می‌خواهند چهره خود را قاب بگیرند. بعد هم در قواره یک فعال اجتماعی ظاهر می‌شوند و هر روز عکس‌های مختلفشان را این طرف و آن طرف منتشر می‌کنند تا محرم و نامحرم لایکشان کنند.

اما حقیقتا این نوع پوشش که باعث انگشت نما شدن فرد در جامعه می‌شود، مصداق لباس شهرت نیست؟ در تعریف‌های فقهی ما یک شرط اساسی برای حجاب تعریف شده که نباید «جلب توجه» کند. حجاب باید در مسیر عفاف و حیا و پوشیدگی تعریف شود، اما این فرهنگ جدید و ابداعی که از قضا وارداتی هم نیست و ساخت ذهن خلاقانه برخی از بانوان ایرانی است، حجاب جدیدی را معرفی کرده که در مسیر خودنمایی تعریف می‌شود و از بیخ و بن ضدحجاب است.

+ مطلب ، نوشته شده توسط من نیست.

++ نه اینوری ؛ نه اونوری ؛ هم اینوری ؛ هم اونوری.

+++ تکلیفمون رو روشن کنیم با خودمون : یا اینوری ؛ یا اونوری !!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۹
مرداد
۹۴

اخبار ، یه گزارش نشون داد راجع ب یه تجارت پر سود ک راه افتاده و لاستیک ماشینایی ک مستهلک شدن و عاج تایر هم از بین رفته و صاف شده رو می‌برن با یه دسگاه‌هایی دوباره یه عاج روشون حکاکی میکنن یه جلایی چیزی هم بهشون می‌زنن و دوباره ب عنوان لاستیک نو میفروشن !!!! بعد اون بخت برگشته‌ای ک این تایر رو خریده اگه شانس بیاره ک بعد از یه هفته لاستیکه پاره میشه و میفهمه ک کلاه سرش رفته و پول یه لاستیک رو ضرر کرده اگر هم بدشانس باشه ک در حین حرکت ، لاستیکه میترکه و ماشینش ده پونزده تا مَلَّق میزنه و هر کی توشه خورد و حاکشیر میشه !

+ برخی از ما ایرانیای ب ظاهر مسلمون کجا داریم میریم ؟ اون بچه‌ای ک باباش نونِ فروشِ لاستیکِ تقلبی رو میاره سفره واسش ، بزرگ ک شد چطوری میخاد بشه ؟ اون دختری ک باباش یه همچین ...... (حذف مطلب) هست خودش ب کجا میرسه ؟ اون پسری ک باباش یه همچین موجودیه بزرگ ک بشه دس ب چ جنایاتی میزنه ؟ آدم ب کجا باید برسه ک ب قیمتِ درآوردنِ این پولِ کثیف ، واسش مهم نباشه ک سرِ زن و بچه‌های مردم ک توی اون ماشین نشستن چی میاد ؟ اینا سرِ چ سفره‌ای بزرگ شدن و چ نونی رو خوردن ک خدا اینجور بدبختشون کرده و خودشون خبر ندارن ؟

++ خداوند در قرآن می‌فرماید :

  • وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ
  • ما بسیاری از جنّیان و آدمیان را آفریده و (در جهان) پراکنده کرده‌ایم که سرانجام آنان دوزخ و اقامت در آن است .  (این بدان خاطر است که) آنان دلهائی دارند که بدانها (آیات رهنمون به کمالات را) نمی‌فهمند, و چشمهائی دارند که بدانها (نشانه‌های خداشناسی و یکتاپرستی را) نمی‌بینند, و گوشهائی دارند که بدانها (مواعظ و اندرزهای زندگی‌ساز را) نمی‌شنوند .  اینان (چون از این اعضاء چنان که باید سود نمی‌جویند و منافع و مضارّ خود را از هم تشخیص نمی‌دهند) همسان چهارپایانند و بلکه سرگشته‌ترند (چرا که چهارپایان از سنن فطرت پا فراتر نمی‌گذارند, ولی اینان راه افراط و تفریط می‌پویند) .  اینان واقعاً بی‌خبر (از صلاح دنیاو آخرت خود) هستند .  
  • [[«ذَرَأْنَا»: آفریده‌ایم و در جهان پراکنده ساخته‌ایم .  «لا یَفْقَهُونَ»: نمی‌فهمند .  درک نمی‌کنند . ]]
  • سوره‌ی اعراف :179.
+++ عجب صبری خدا دارد و ما انسان‌ها رو از روی کره‌ی زمین محو نمی‌فرماد !!!
  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۹
مرداد
۹۴

این مطلب نخستین بار در جمعه هجدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 19:45 با شماره پست : 22 از طریق وبلاگ قبلی من در بلاگفا منتشر شده بود.اگر تمایل به دیدن کامنت‌ها و پاسخ‌هایی دارید که بازدیدکنندگان وبلاگ و من ، ذیل این مطلب در بلاگفا نوشته بودیم اینجا را ببینید.

همان موضوع انشای قدیمی وبچگانه. راستی هیچ‌گاه در این زمینه انشاء نوشته‌اید؟

هرچند ممکن است به نظرتان موضوعی جدی نباشد یا جواب آن به راحتی از قبل مشخص باشد _ ثروت! _ ولی به نظرم موضوعی بسیار قابل تامل است.

برخی افراد که گاه با کمال تاسف به مدارج بالای علمی هم رسیده‌اند معتقدند اصل، ثروت است ، علم، وسیله کسب ثروت است، اگر بتوان به وسیله‌ی علم به کسب ثروت نائل شد که چه بهتر، و الا باید دور علم را خط کشید.

و گاه از همین منظر به جوان‌ترها هم توصیه می‌کنند ما عمر خود را در راه کسب علم تلف کردیم و به جایی هم نرسیدیم شما اشتباه مارا تکرار نکنید و بروید سراغ کار دیگر. فلان کس که دنبال کسب و کار رفت بهمان مقدار خانه خرید و فلان مقدار ماشین و فلان اندازه درآمد ماهیانه دارد.

و متاسفانه درمسابقه‌ای که در گرفته هر کس به هر طریقی در کسب درآمد موفق تر بود ، زرنگ‌تر و هر کس به این فکر کرد پول را از چه راهی کسب کرده و قرار است در چه راهی به مصرف برساند بی‌عرضه‌تر است.

از نظر من طبیعی است که هر کس وقت، عمر و جوانی‌اش را روی فراگیری و انجام کاری گذاشت انتظار دارد بتواند از این طریق امرار معاش هم بکند و درآمدی کسب کند که بتواند وسیله‌ی گذران زندگی‌اش باشد.

علم هم از این قضیه مستثنی نیست.کسب روزی هم از هر طریقی که باشد به شرط این که حلال باشد، در اسلام نوعی عبادت است و حتی با مجاهدت در راه خدا یکسان دانسته شده است (الکاد علی عیاله من حلال کالمجاهد فی سبیل الله – اصول کافی، چاپ اسلامیه ، ج5، ص88 ) بحثی دراین نیست.

اما علم شرافت ذاتی دارد ، هر چند به هر دلیل - از جمله شرایط عمومی اشتغال در کشور - وسیله کسب روزی قرار نگیرد. به حدی که درروایت است که معصوم فرمود :من مات  فی طلب العلم مات شهیدا (شرح لعمه ،8جلدی ، ج1، ص412) هر کس در راه کسب  علم  بمیرد، شهید است .

یا درحدیث است که ملائکه بال‌‌های خود را برای کسی که در راه علم  است می‌گشایند تا طالب علم  بر بال‌های ملائکه پا بگذارد، و از این کار خود نیز راضی هستند.(روضه المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه ، ج 13 ،ص 192)

در مورد امر دیگری حداقل من چنین احادیثی ندیده‌ام _ گرچه ممکن است وجود داشته باشد، مرا به صدور حکم شرعی متهم نکنید!_

دانایی (علم) دید انسان را به دنیا عوض می‌کند، عمق می‌بخشد، و از همین رو است که خدا در قرآن می‌فرماید :آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند مساویند؟ (سور زمر،آیه 9) و جواب از فبل کاملا معلوم است .خیر؟ دانایان با نادانان مساوی نیستند.

کسی که اگاهی کافی ندارد ،جواب مسائل را از قبل به راحتی برای خودش مسلم تلقی می‌کند. هر چند رنج دانستن گاه آدم را کلافه می‌کند و بابا طاهر از همین منظر است که می‌گوید:

      خوشا آنون که هر از بر ندونن       

                                               نه حرفی وانویسند و نه خونن1

ولی رنج دانستن بسیار لذت بخش‌تر است از آسایش ندانستن است.

راستی هیچ گاه لذت علم را چشیده‌اید؟ هیچ‌گاه شده پاسخ دادن به سوالی (مثلا مساله‌ا‌ی حقوقی) چنان آتش به جانتان بکشد که خواب از سرتان برباید وشما را وادار به مطالعه‌ی چندین کتاب و پرسش از چندین نفر بکند؟

هیچ‌گاه شده خواندن عبارتی در کتاب شرح‌ لمعه چنان از شور و شوق و غرور آکنده‌تان کند که دوست داشته باشید آن لذت را با فردی که در پارک از کنارتان می‌گذرد تقسیم کنید و او هم احتمالا شما را به جنون متهم کند؟! گاهی وقت‌ها انسان دوست دارد فریاد بزند من افتخار می‌کنم که مسلمانم و این دین من است.

(من ودوستانم شرح لمعه را برای امتحان ارشد، در یکی از پارک‌های شهر دوره کردیم و  آن روزها از شیرین‌ترین روزهای زندگی من است.)

هیچ گاه شده از خواندن چندین و چند باره‌ی یک جمله‌ی انگلیسی و نفهمیدن معنای آن آنقدر کلافه شوید که وقتی یک‌باره معنای صحیح آن مثل جرقه از ذهنتان می‌گذرد دوست داشته باشید فریاد بزنید ؟

به نظر من اصلا بحث ندارد. قطعاً و حتماً علم بهتر از ثروت است حتی اگر وسیله‌ی کسب ثروت هم نباشد.

مشتاق شنیدن نظرات شما در این باره هستم.


1. با تشکر از بازدیدکننده‌ی محترمی که متن صحیح این بیت را متذکر شدند. 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۹
مرداد
۹۴

معتقدم که هدف معلم ، تکرارِ آموخته‌ها نیس ؛ از رهگذرِ تدریس آدم باید بتونه اول خودش و در صورت امکان ، سایرین رو چند گامِ کوچک در مسیر کمال ، ب پیش ببره ، در همین راستا معتقدم بدترین پاسخ یه معلم ، در برابر سؤال دانشجویان در خصوص فلسفه‌ی برخی مقررات اسلامی ، اینه که بگه چاره‌ای نیس ؛ کاری نمیشه کرد ؛ همینه ک هست.

 ترم قبل که درس مدنی 5 رو در خدمت بزرگواران بودم سؤالاتی در خصوص فلسفه‌ی تشریع ازدواج موقت ، و نیز تعدد ازواج مطرح شد ؛ ب همین دلیل در صدد بر اومدم با توجه ب اینکه در ترم‌های بعد هم در صورت بقاء عمر حتمن باز مدنی 5 درس خواهم داد و حتمن باز همچین سؤالاتی مطرح خواهد شد ، و حتمن با توجه ب جوّ کلاس ، و حضورِ همیشگیِ برخی از بزرگوارانِ دانشجو که ظرفیتِ استماعِ یه سری بحثا رو ندارن و کلاس رو به سمت سَبُک بازی سوق میدن در جزوه‌ای در حد امکان ، به سؤالات مطروحه در این خصوص پاسخایی مناسب ارائه بدم و حاصلِ کار رو در ادامه میتونید مشاهده بفرمائید.  حجم جزوه ، البته با توجه به تعدد سؤالاتی که در خصوص ازدواج موقت مطرح هست اندکی بالاس ولی ب هر حال اجتناب ناپذیر بوده این امر.

در این جزوه سعی شده طی دو فصلِ عمده ، از نظر عقلی و شرعی مفهوم ازدواج موقت تبیین شده و در حدّ امکان به سؤالاتی از این دست ، پاسخ داده بشه :

از نظر عقلی

·         ازدواج موقت قرار است پاسخگوی چه نیازهایی باشد ؟

·         غالباً چه اقشاری با قانون ازدواج موقت مخالفند و دلیل مخالفتشان چیست ؟

·         آیا ازدواج موقت ، نوعی تَن فروشیِ اجباریِ زن یا اجاره دادنِ خود است ؟

·         آیا ازدواج موقت ، نوعی هوسبازی مردانه است ؟

·         چرا اسلام اجازه داده است که یک مرد بی نهایت زن صیغه ای داشته باشد؟!

·         آیا ازدواج موقت ، نوعی سوء استفاده‌ی مرد از زن است ؟

·         آیا ازدواج موقت ، نوعی آزادی جنسی نیست ؟

·         آیا ازدواج موقت ، با کرامت و شخصیت زن منافات دارد ؟

·         آیا ازدواج موقت باعث تزلزلِ بنیانِ نظامِ خانواده در جامعه می‌شود ؟

·         چرا بیشترِ کسانی که ازدواج موقت می‌کنند متأهلند یا سابقه‌ی تأهل دارند ؟

·         آیا قانون ازدواج موقت ، زمینه را برای تشکیل حرمسراها در طول تاریخ ، باز نکرده است ؟

·         چرا مردانِ متأهل ، برای ازدواج موقت ، نیازی به کسب اجازه از همسر خود ندارند ؟

·         چرا در جامعه‌ی ما زنان ، غالباً با مفهوم ازدواج موقت ، مخالفت می‌کنند ؟

·         آیا موافقان ازدواج موقت حاضرند نزدیکان خودشان ، متعه‌ی دیگران شوند ؟

از نظر شرعی

·         در کجای قرآن ، ازدواج موقت ، حلال شمرده شده است ؟

·         در کجای سنت پیامبر ، ازدواج موقت حلال شمرده شده است ؟

·         در کجای سنتِ امامان ، ازدواج موقت ، حلال شمرده شده است ؟

·         آیا ازدواج موقت ، شرعاً نسخ شده است ؟

·         فضیلتِ شرعیِ ازدواج موقت ، به چه صورت است ؟

·         آیا برای خودداری از ازدواج موقت ، ثواب به انسان اعطاء می‌شود ؟

·         آیا ازدواج موقت ، زنای شرعی است ؟

·         آیا رواج ازدواج موقت ، منتهی به رواج زنا نمی‌شود ؟

·         تاریخچه‌ی ازدواج موقت در میان برادران اهل سنت ، به چه صورت بوده است ؟

·         حکم شرعی ازدواج موقت با دختر باکره چیست ؟

·         وقتی  طرفین قلباً به ارتباط  شرعی راضی اند چه لزومی برای خواندن صیغه خاص وجود دارد ؟

دانلود کنید (حجم : تقریباً یک و نیم مگابایت)

برای دیدن قسمت دوم این مطلب ، (پاسخگوئی ب سؤالات رائج در زمینه‌ی تعدد زوجات در اسلام) ، کلیک کنید

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۵
مرداد
۹۴

  • فقط در سه ماهه‌ی اول سال جاری ، بانوان و دختران ایرانی بیش از 2000 تُن !!!!! لوازم آریشی با ارزش بیش از 20 میلیون دلار !!!!! مصرف کرده‌اند !!!!
  • فقط در سه ماهه‌ی اول سال جاری ، بانوان و دختران ایرانی 27 تُن لوازم آرایش لب !!! مصرف کرده‌اند.
  • فقط در سه ماهه‌ی اول سال جاری ، بانوان و دختران ایرانی 41 تُن « لوازم ارایشی تحت عنوان فراورده‌های آرایش چشم » !!!! مصرف کرده‌اند.
  • فقط در سه ماهه‌ی اول سال جاری ، بانوان و دختران ایرانی 650 تُن ، لاک ب انگشتان دست و پای خود مالیده‌اند !!!!!! ناقابل 5 و نیم میلیون دلار !!!!!!
  • فقط در سه ماهه‌ی اول سال جاری ، بانوان و دختران ایرانی 615 تُن ، پودر و کِرِم به صورتها و پوست خود مالیده‌اند !!!!                               
  • فقط در سه ماهه‌ی اول سال جاری ، بانوان و دختران ایرانی 21 تُن ، فیکس کننده‌‌ی مو ، به موهای خود مالیده‌اند !!!!!
  • در حالی سالانه 14 میلیون !!! زن ایرانی دو میلیارد و 100 میلیون دلار سرمایه برای خرید لوازم آرایشی هزینه می‌کنند که به بنا به گفته برخی از کارشناسان بخش چشمگیری از این سرمایه به جیب شرکتهای چینی، ترکی و تایلندی میرود شرکتهایی که با روشهای ماهرانه اجناس بی کیفیت خود را به نام و بِرَند شرکتهای معتبر آمریکایی و اروپایی وارد بازار ایران میکنند و به فروش میرسانند.

منبع : این لینک و این لینک.

دلسوز نوشت : آآآآآآآییییی بانوان ایرانی که در ثبتِ این رکورد رشک برانگیز !!!! سهیم هستید دلتون واسه آخرت خودتون نمیسوزه ، ب کنار ؛ دلتون واسه آخرت مردهای چشم چرونِ کوچه و محله و بازار نمیسوزه ب کنار ؛ دلتون واسه پوست بدن خودتون ک در اثر استفاده از این اقلام تقلبی و نامرغوب از بین میره ، نمیسوزه ، ب کنار ؛ لطفن دلتون واسه جیب پدرها و همسرهای بددددبخخخختی بسوزه ک پولشون رو - پولی ک آسون و راحت هم ب دست نمیاد ! - اییییینطور آتیش میزنید میریزید توی جوبِ !!! آب !!!!!

کتاب نوشت : بعد ب بعضیاشون میگی فلان کتابو بخر میگه واااا !!! پول ؟ کو پول ؟ خو ببخشید از این قِر و فِرا کم کن بجاش کتاب بخر !!!!! هم دنیات آباد میشه هم آخرتت !!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۱
مرداد
۹۴

بازدیدکننده‌ی محترم (اقلیما) بابِ بحثی رو باز کردن در این مورد که آیا این صحیح هست ک برخی از دوشیزگان ما ، آرایش‌های جیغ و غلیظ می‌کنن با این توجیه ک امکان ازدواج مناسب‌تر فراهم باشه واسشون ؟ گذشته از مسأله‌ی شرعیش ، آیا منطقی و عقلانی هست یا خیر ؟ از ایشون ک این مطلب رو بسیار مستدل و وزین نوشتن ممنونم و از نظرات و مطالب سایر بازدیدکنندگانِ محترم هم در این زمینه استقبال می‌کنم.

آغاز مطلب

چند وقت پیش توی سرویس دانشگاه بودم و داشتم برمیگشتم خونه ، صندلی عقبی من دو تا خانوم نشسته بودن، یکیشون محجبه بود و دیگری حجاب کاملی نداشت. اونی که حجابش کامل نبود داشت اون دیگری رو نصیحت میکرد که : الان آقایون برای انتخاب همسر به ظاهر خانوما توجه میکنن و اونی که ظاهر بهتری داره رو انتخاب میکنن! از نظر آقایون امثال شماها ساده و اُمُل هستن و کسی هم که ساده و اُمُل باشه نمیتونه یه زندگی رو اداره کنه!! آقایون دنبال همسری هستن که آپدیت باشه و از امور امروزی سر درآره و... . در جوابش هم اون خانوم محجبه یه چیزایی گفت که زیاد مورد پسند قرار نمیگرفت. صحبت هاش یه جورایی مظلوم نمایی بود و نشون میداد چاره ای جز این نیست در واقع با حرفاش سخنان دوستش رو ضمنا تأیید میکرد.

به ایستگاهی که همیشه از اونجا پیاده میشم رسیدیم و پیاده شدم. با اینکه از اون ایستگاه تا خونه ی ما مسیر طولانی هست و باید با تاکسی رفت ولی من کل اون مسیر رو پیاده رفتم. معمولا وقتی موضوعی ذهنم رو درگیر میکنه دوست دارم پیاده روی کنم. تمام طول راه رو به این فکر کردم که ملاک ازدواج برای آقایون واقعا میتونه ظاهر خانوما باشه!؟ خب! آره! از قضا کاملن موافقم با اون خانوم. البته طبیعی هست که همه ی آقایون اینطوری نیستن اما قابل کتمان نیست که برخی از آقایون ملاکشون برای ازدواج ظاهر خانوماست و روز به روز هم داره به تعدادشون اضافه میشه! عوامل زیادی هم توی این قضیه دخیل هستن، مثل ماهواره، تبلیغات خاصی که انجام میشه و حتا میشه گفت رسانه‌های خودمون! و خیلی از عوامل دیگه مردم رو ظاهر گرا کرده. خب! سوال اینجاست که توی این وضعیتی که به وجود اومده تکلیف چیه و چکار باید کرد؟ باید خودمون رو به شکلی دربیاریم که مورد پسند اکثریت جامعه باشه یا به قول دوست اون خانوم هرچند که واقعیت رو قبول داریم اما چاره ای نیست و اسلام دستمون رو بسته و باید بسوزیم و بسازیم؟!

نتیجه ی این ظاهر گرا بودن افراد به اینجا ختم شده که آمار طلاق به شدت رفته بالا و آقایونی که رنگ قرمز و صورتی و زرشکی رو از هم تشخیص نمیدن از خانوماشون سراغ رنگ موی سیکلمه!!!!!! رو میگرین!!!

به نظر من مشکل اصلی اینجاست که ما جوونا داریم تلاش میکنیم عیوب اخلاقی خودمون رو پشت یه ظاهر زیبا و به روز پنهان کنیم به همین خاطر هست که بعد از مدتی که ظاهرمون برای هم عادی شد میریم سراغ اخلاقیات و خُلق و خو و اونوقته که به مشکل بر میخوریم و در نهایت کارمون به جدایی کشیده میشه. به نظر من باید این پروسه رو کااااااملن برعکس کرد! ینی از قضا باید عیوب ظاهری خودمون رو پشت فضایل اخلاقی پنهان کنیم اونوقته که اگه از نظر ظاهری زیاد هم زیبا نبودیم فضایل اخلاقی ای که داریم اجازه نمیده کسی راجع به ظاهرمون قضاوت کنه! وقتی کسی به زیبایی باطن و فضایل اخلاقی آراسته شد خود به خود در چشم دیگران زیباست، بدون آرایش های آنچنانی ، بدون عمل های جراحی و بدون تزریق ژل در گونه و چونه!!!!!

پایان مطلب

نتیجه‌ی اخلاقی : دلی که به آب و رنگی بیاد به آب و رنگی هم میره !!!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۸
مرداد
۹۴

یه آشنایی واسه ما تعریف کرد ک ایشون خونواده‌ای رو می‌شناسه ک زیاد ، خییییییلی زیاد ب طب سنتی و این چیزا معتقد هستن ، مرغ ماشینی نمی‌خورن ، شیر و ماست پاستوریزه نمیخورن ، برنج وارداتی نمیخورن ووووو بعد مادر خونواده حامله ک شده بجای قرصای فولیک اسید (قرص آهن) ک دکترا در این قبیل موارد تجویز میکنن ، میومده فلزات معدنی نظیر برنج ، طلا ، نقره ، مس و از این قبیل چیزا مینداخته توی دیگچه‌ی سنگی !!!!! از جوشونده‌ی اون آب میخورده !!!!! بجای قرصای شیمیایی !!!!!

+ من البته قصد داوری در خصوص دیدگاه این خونواده‌ی محترم و مخصوصن این مادر بزرگوار ندارم ، بالاخره توی این موارد ، هر کسی صلاحِ کارِ خودش رو بهتر از بقیه میدونه. ولی میخام بگم اینکه برخیا استدلال میکنن ک طب سنتی یا اسلامی از طب جدید خییییلی بهتره رو قبول ندارم ، اصولن ایجاد این تقابل بین اسلام و علم جدید کار اشتباهی هست ، برخی از این بزرگواران انگار علم جدید رو یه زائده ، یه غده میدونن ک هر چه زودتر باید از شرش خلاص شد ! ب نظر من این اشتباهه ، علم مدرن هم همون اسلام هست ، انسان با همون عقلی ک خدا بش داده و بهش توصیه کرده ک از این عقل و تجربه استفاده کنه ، این داروها رو کشف کرده و ازش استفاده میکنه ، داروهای شیمیایی عوارض جانبی دارن ، درست ، اما گیاهی‌ها هم بی‌عوارض نیستن ، متخصصان اینو میگن.

کلاً جانِ کلامِ این مطلبم اینه ک ب نظرم آدم ..... بگذریم ، نتیجه‌گیریش با خودتون.

بعد التحریر : 

آمیش نوشت : یه گروهی هستن توی آمریکا ب اسم آمیش‌ها ، اینا کااااملن ب سبک زندگی سنتی خودشون وفادار هستن ، ب نحوی ک از برق هم استفاده نمیکنن و هنوز سوار گاری میشن ، مایحتاج زندگی خودشونم مستقیم از طبیعت ب دست میارن ، اینجا بیشتر بخونید راجبشون و اینجا هم تصاویری ببینید از زندگیشون. ب نظر من برخی از استدلالاتِ اونا واسه استفاده نکردن از مظاهر زندگی مدرن ، کااااملن درسته.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۲
مرداد
۹۴

این مطلب نخستین بار در جمعه بیست و چهارم آبان 1392 ساعت  1:25  با شماره پست : 167 از طریق وبلاگ قبلی من در بلاگفا منتشر شده بود. اگر تمایل به دیدن کامنت‌ها و پاسخ‌هایی دارید که بازدیدکنندگان وبلاگ و من ، ذیل این مطلب در بلاگفا نوشته بودیم اینجا را ببینید.


معمولاً دانشجویانم از من می‌پرسند چرا با اینکه در آزمون قضاوت به طور نهایی پذیرفته شده‌ام از رفتن به دوره‌ی کارآموزی اِبا دارم؟ با اینکه هم حقوقش از تدریس بیشتر است و هم مزایایِ جانبی‌اش. و پاسخ من این است که نمی‌دانم اگر قاضی شوم چگونه آدمی خواهم بود؛ دروغ چرا؟ از خودم می‌ترسم؛ نمی‌دانم در آزمون‌هایی که در آن منصب – و نَه شغل – خطیر مجبورم هر روز با آنها دست و پنجه نرم کنم سربلند خواهم بود یا خیر؛ نمی‌دانم آیا حاضرم خودم و آبرویم را با خدا معامله کنم یا نه؟ نمی‌دانم آیا می‌توانم از نظر روانی با این قضیه کنار بیایم یا خیر که این رأیی که صادر می‌کنم ممکن است بنیان یک زندگی، یک خانواده، و یا یک هستی را بر باد دهد؟

قضاوت شایسته‌ی بزرگانی است مثل استاد ما جناب آقای کاظم‌پور؛ اگر اینان هستند ما که هستیم؟ دیشب به وبلاگ ایشان سری زدم و دلی صفا دادم و برایتان این مطلب را به ارمغان آورده‌ام؛ ما مفتخریم که در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم و نفس می‌کِشیم که اینان هستند و نفس می‌کشند؛ خدا ما را به ایشان شبیه گردانَد و ما را از نعمت وجودشان محروم نفرمایَد. ایشان طی اظهارنظری ذیل همین مطلب مرا مورد تفقد قرار داده‌اند و عباراتی به کار برده‌اند که مثل همیشه اسباب شرمندگی‌ام را فراهم کرده است؛ از ایشان به خاطر اظهار لطفشان از صمیم قلب سپاس‌گزارم؛ و اما مطلب نوشته شده توسط ایشان به قرار ذیل است: 

ابتدای مطلب استاد

گذر و خاطره

دیدن برخی مناظر و صحنه ها شما را به خاطرات دور دست می برد. در فضایی قرار می گیری که گذشته را گاه تلخ و گاه شیرین می کند. سوار بر کشتی خاطراتت می کند و تا زمانهای دور و دورتر می برد. گذشتن از کنار بعضی صحنه ها برایت دردآور و گاه خنده آور است. بعضی صحنه ها تلخ و برخی شیرینند. برای من هم که منتظر سوژه ای مناسب و بهانه ای برای نوشتن هستم، گذری بر برخی خاطرات کافی است.

امروز صبح، مثل هر روز دیگر، برای خرید نانی داغ که بر سفره صبحانه فرزندان قرار گیرد تا با انرژی کامل به دانشگاه و مدرسه بروند، به امر عیال مکرم، به نانوایی رفتم و با خرید نانی داغ و ایضاً بقیه ملزومات صبحانه همراه با نشاطی که از هوای پاییزی بر دلم نشست به منزل برگشتم. صبحانه در کنار خانواده لذتی مضاعف دارد. بعد از صرف صبحانه، سید علی را به مدرسه اش رساندم و منتظر راننده ماندم تا مرا به اداره برساند.

سوار بر مرکب، به سمت بلوار کشاورز راه افتادم. در طول مسیر به علت سردرد شدید ( که گاه مهمان من است و از بس مهمانی اش هم زیاد شده الان به صاحب خانه تبدیل شده است) حوصله ای برای گفتگو با راننده و همکار دیگرم نداشتم. سکوت را ترجیح دادم و همکار من هم خوب میداند که وقتی سکوت میکنم و از آن نشاط دایمی و خنده های همیشگی خبری نیست، زمانی است که سردرد  را پذیرایی میکنم و او نیز با سکوتش همراهی میکند. هرازگاهی به رسم ادب به تک جملات راننده پاسخی میدهم.

نگاه کردن به خیابانهای تهران جذابیتی برایم ندارد، هیچگاه سعی نمیکنم که از طبقه هشتم ساختمان اداره خود که مشرف بر شهر تهران است، بیرون را نگاه کنم، چون دود نشسته بر آسمان شهرم سینه ام را می فشارد و مرا یاد دوری از وطن و دیار مادری ام می اندازد که برایم دلگیر است. اما سکوت، چشمت را به پیاده روهای خیابان خیره می کند و مجبوری که به تماشای این مردم بنشینی.

راننده از خیابان ستارخان وارد بزرگراه چمران و از آنجا وارد خیابان دکتر قریب می شود و از کنار بیمارستان امام خمینی می گذرد و سپس وارد بلوار کشاورز می شود. هر روز صبح وقتی از این مسیر عبور میکنم، سیل جمعیتی را می بینم که به راحتی می توانی در چهره خسته شان رنج  بیمارداری و خستگی سفر و ماندن پشت در این بیمارستان را ببینی. هر یک در گوشه ای نشسته اند. گاه بساط چای و صبحانه شان پهن است. نگرانی در چهره شان موج میزند و وقتی آنان را می بینم ناخودآگاه دعایی برای شفای بیماران بر زبانم جاری می شود و به حالشان دلسوزی میکنم. گاه دیدن کودکانی که به دیدار پدر یا مادر بیمارشان از راههای دور آمده اند، دلم را می رنجاند و غصه را مهمان آن میکند.

بر دیوار بیمارستان دو پسرک کم سن و سال به همراه زنی نسبتاً جوان بر روی یک زیلو تکیه زده اند و نسیم سرد پاییزی که این روزها سردتر نیز شده اند، چهره ی آنان را می نوازد. گونه های نازشان به سرخی رفته است. دستهای کوچکشان را جمع کرده اند و میان پاهایشان قرار داده اند تا از گرمای تنشان برای گرم شدن استفاده کنند. پسرکان در دو طرف مادر نشسته اند و نیم تنه خود را به مادر چسبانده اند تا شاید در این شهر غریب، آرامشی بیابند و شاید نیز به مادر پناه برده اند. دست مادر بر گونه های سرد فرزندان نوازش می کند، مادر به صورت پسرکان معصومش خیره میشود و شاید به چیزی فکر میکند که باورش برای او سخت می شود و به همین دلیل خود را از فکری که برایش پیش آمده خلاص میکند. گوشه چادر خود را بر روی پاهای پسرکانش میگذارد تا شاید اندکی از سوز سرما بکاهد و یا شاید میخواهد بفهماند که هنوز آغوش مادر هست. پناه مادری برپاست.  

 ماشین به سرعت از کنار آنان رد شد، اما دلم از کنارشان عبور نکرد و همچنان با چشم دیگرم به تماشای آنان نشسته بود. خاطره ای را از دوران قضاوتم به یاد آورد که بعد از چند سال هنوز بدنم را می لرزاند. نقل این خاطره برایم از دو جهت سخت است. نخست از این جهت که کار من، خلاف مقررات قانونی بوده است و خوانندگانی که اهل قانون هستند شاید بر این کارم خرده بگیرند و دوم از این جهت که شاید بوی خود ستایی از آن استشمام شود که از آن بیزارم. اما به هر جهت چون صحنه ای که امروز دیده ام و کودکان آن خاطره، مهمان دلم شده اند، نقل میکنم و ایراد دوستان قانونمندم را می پذیرم و امید دارم خوانندگان عزیز هم بوی خودستایی از آن استشمام نکنند.

اواسط سال 1379 تا اواسط سال 1381 رییس دادگستری شهرستان دورود بودم که هنوز مشمول محبتهای همکاران دورودیم هستم. رییس دادگستری ضمن اینکه رییس شعبه اول حقوقی هر شهرستان است در برخی شهرستانها دادرس دادگاه انقلاب آن شهرستان نیز هست و برای اینکه مراجعان و متهمان مسافت تا مرکز استان را طی نکنند و از خطرات احتمالی پیشگیری شود، در همان شهرستان به امور آنان رسیدگی میشود.

اواسط پاییز بود. باد سوزان و سردی که مخصوص منطقه سیلاخور و دورود بود، آن روز هم مثل روزهای دیگر می وزید. مردم از اتاق بازرسی که خارج می شدند برای فرار از سوز سرما با سرعت خود را به داخل سالن دادگستری می رساندند. دستور داده بودم که متهمان را برای در امان ماندن از سرما به بازداشتگاه موقتی که برای نگهداری موقت پیش بینی شده بود نبرند، بلکه تحت مراقبت مأموران در فضای داخل سالن نگهدارند.

مثل هر روز، اول وقت از خرم آباد خود را به دورود رساندم و پس از خوش و بشی کم با مراجعینی که برای ارجاع پرونده ها یشان و یا ملاقات با ریس دادگستری زودتر از من خود را به دفترم رسانده بودند، از لابلای آنان عبور کردم و خود را به اتاق رساندم. بر صندلی خود مستقر شدم و طبق عادتی که از بچگی دارم و آن را از پدرم یاد گرفتم، نام خدا را بر زبان آوردم و کارم را با توکل و امید به خدا شروع کردم. زنگ دفتر را که کلید آن روی میزم بود فوراً فشردم و مدیر دفتر بلافاصله وارد شد و گفتم که ابتدا پرونده های ارجاعی را بیاورد و پس از ارجاع پرونده ها نوبت به افرادی می رسید که به هر دلیل دوست داشتند با رییس دادگستری درد دلشان را بیان کنند. من هم طبق معمول شنونده خوبی هستم و وقتی گرم صحبت می شدند و گوش شنوا می دیدند از هر دری می خواستند حرف بزنند و من هم باید برای اینکه ذایقه شان تلخ نشود این مجال را به آنان می دادم. تمام سخن از رنج بود و درد! از فرزندی که در زندان  دارند و از برخورد ناصحیح همکار قضایی و یا مأمورین و بالاخره احکامی که به ضرر آنان صادر شده بود که بعضی گلایه ها صحیح و بعضی نیز ناصحیح بود.

بعد از پاسخگویی به این دسته مراجعین، نوبت پرونده های مواد مخدر بود، خیالم از طرف پرونده های حقوقی شعبه راحت بود، چون دادرس خوبی مثل دوست عزیزم آقای بوالحسنی که از قضات خوب دادگستری بود داشتم.

چند پرونده بررسی شد و متهمان بازجویی شدند و در همان لحظه رأی هم صادر شد و به تناسب نوع جرم و وضعیت متهمان جریمه و یا مجازاتهای دیگری در نظر گرفته شد. چهارمین و یا پنجمین آنان بود که دستور دادم متهم را بیاورند. مأموری جوان به همراه مردی میانسال وارد شد، به سلامشان پاسخ دادم. زیر چشمی به متهم نگاه کردم. او نگران بود! از چه چیزی؟ نمیدانم. حس ششمم به من گفته بود! اما با خود گفتم او هم مثل بسیاری دیگر از متهمان از کرده ی خود می ترسد و به همین دلیل توجهی نکردم.

از مأمور پرسیدم که کجا دستگیرش کرده اید؟

پاسخ داد: در قطار.

بازجویی را شروع کردم. مقداری تریاک به میزان کم از او کشف شده بود. اتهام را قبول داشت. بعد از پایان بازجویی، رأی را صادر کردم و او را به مبلغی جریمه محکوم کردم.

 آنانی که توان پرداخت فوری جریمه را ندارند به موجب قانون باید به زندان معرفی شوند. برای این شخص هم چنین کردم و پرونده ها تمام شد.

اتاق رییس مشرف به حیاط دادگستری بود. خسته بودم و از صندلیم بلند شدم، خودم را به کنار پنجره ای رساندم که مشرف به حیاط دادگستری و نیز درب ورودی آن بود. بر لبه طاقچه گلدانی از حسن یوسف بود که شاخه های بلندش تا کف اتاق پایین آمده بود. به اطراف گل نگاه کردم. دستی بر برگهای نرم و لطیفش کشیدم. قامت بلندش را ورانداز کردم.

از لابلای برگهای ظریف حسن یوسف، حیاط را نگاه کردم، جایی که مردم می آمدند و می رفتند. چشمم به دو پسرکی افتاد که از سرما به دیوار محل نگهبانی پناه برده بودند. پسرکی حدود ده ساله که بزرگتر بود بر روی زمین نشسته بود. پسرک دیگر که برادر کوچکتر بود بر روی زانوی برادر به خواب رفته بود. برادر بزرگتر دست بر صورت برادر گرفته بود تا سرما اذیتش نکند. آنقدر خسته بود که خودش نیز چرتش می برد و سرش به این طرف و آن طرف می افتاد. هر گاه هم که چشم باز می کرد نگاهی به برادرش می انداخت و نگاهی به درب ورودی سالن دادگستری! گویا منتظر کسی بود. لباس کمی بر تن داشتند.

دیدن این صحنه، حالم را دگرگون کرد. لرزه بر اندامم انداخت. معصومیت و مهر برادری و نگاه منتظر! اشک در چشمانم حلقه زد. دنیا دور سرم چرخید. دوست داشتم بروم و بچه ها را بغل کنم و به اتاقم بیاورم. بدون اینکه زنگ را به صدا درآورم با صدای بلند، مدیر دفتر را صدا کردم. از لرزش صدایم فهمیده بود که مضطرب و نگرانم! سراسیمه خود را رسانده بود. من همچنان کنار پنجره ایستاده بودم. او را به سمت پنجره فراخواندم. گفتم: آنجا را نگاه کن!

 گفت: کجا؟

با صدایی بلندتر گفتم: آن پسرکان معصوم را میگویم!

 گفت: بله، می بینم.

گفتم: این بچه ها کی اند و از کجا آمدند و برای چی اینجا هستند؟

 گفت: نمی دانم.

 گفتم: فوراً برو ببین جریان چیه؟

چشمی گفت و مثل برق از جلوی چشمان من دور شد. چند دقیقه بیشر نگذشته بود که هراسان و سراسیمه برگشت.

پرسیدم: فهمیدی؟

 گفت: فرزندان همین متهمی هستند که نامه زندانشان را نوشتی!! لرزه های دستم بیشتر شد. لرزش صدایم به بغض تبدیل شد. اشک بر گونه هایم غلتید.

پرسیدم: پدرشان را به زندان بردند؟

گفت: نه، هنوز کارهای مکاتبات تمام نشده.

 نفس راحتی کشیدم. فوراً گفتم که پدرشان را بیاورند و بچه ها را به جای گرمی منتقل کنند. پدر را آوردند. ضمن اینکه خیلی شماتت کردم به خاطر عمل مجرمانه و توبیخ کردم که چرا با سرنوشت کودکان معصومش بازی می کند.

 از او پرسیدم که چقدر پول داری؟

گفت: چهارده هزار تومان!

فاصله ی موجودی تا جریمه زیاد بود. مانده بودم چه کنم؟! حیران و درمانده!  چشمان نگران پسرکان، سینه ام را می فشرد. خشم ناشی از بی مسئولیتی پدر، زجرم می داد. رأیی که صادر شده بود فشار مضاعفی بر جانم وارد میکرد و قانوناً نمی توانستم در آن دست ببرم.

 برای اینکه متهم اشکم را نبیند او و مدیر دفتر را از اتاق به بیرون راهنمایی کردم. مدیر دفتر که بر درب خروجی اتاق قرار گرفت، ناخودآگاه صدایش کردم.

 گفتم: فعلاً او را به زندان نبرید تا ببینم چه خاکی به سرم بگیرم! چشمی گفت و از اتاق خارج شد. مثل هر زمان دیگری که خسته و درمانده میشوم، دو دستانم را لای موهای سرم گذاشتم. جنگ قانونمداری و حس انساندوستی در من درگرفت.

 قانونمداری نهیبم میزد که، حق تغییر رأیی که صحیح صادر شده است را نداری

ولی آن یکی میگفت: فرزندانش در این شهر غریبند!

 آن یکی می گفت: رفتارت تخلف است

 ولی این در گوشم میخواند: اینان مسافرند.

آن یکی میگفت: مجازات انتظامی در انتظار خودت

ولی این یکی می گفت: با فرزندان و همسر غریبش چه میکنی؟!

 آن یکی میگفت: دنیای خود را بخاطر مجرمی فدا نکن

 ولی این یکی می گفت: دنیایی که انسانیت در آن نباشد، همان بهتر که نباشد.

 آن یکی می گفت: شغلت!!

دیگری میگفت: دلت!!

آن یکی میگفت: وظیفه ات!!

 این یکی می گفت: رحم کن تا به تو رحم کنند.

این درگیری ادامه داشت. گویی قرار بود به مرز جنون ببرندم، فرصت زیادی نبود، باید تصمیم میگرفتم. نگاه منتظر پسرکان معصوم بر سینه ام سنگینی میکرد. پرونده را خواستم. صدای متهم در گوشم دوباره پیچید که در پاسخ به من گفته بود چهارده هزارتومان دارم. مبلغی که باید داشته باشند تا مجدداً سوار قطار شوند و به مقصد برسند. دو راه در ذهنم رخ می نمایاند.

نخست اینکه او را تبرئه کنم، در این حالت چه توجیهی برای حمل و نگهداری مواد مخدر می توانستم در رأی خود بیاورم.

راه دوم این بود که جریمه اش را کم کنم و چون هیچ قدرت پرداخت ندارد جریمه اش را خودم بپردازم.

هر دو راه، غیر قانونی بود و برای من قاضی هم تخلف محسوب میشد ولی در آن لحظه گزینه دیگری جز تخلف برای من مطرح نبود. پرونده را باز کردم، مبلغ جریمه رأی قبلی را کم کردم و تخلف را به جان خریدم و در همان لحظه آبروی خودم را با خدا معامله کردم و به حضرتش عرض کردم: این همان چیزی است که تو از من میخواهی، هرچند قانون را ناخوش آید. پس آبرویم رابه تو می سپارم.

جریمه را به ده هزار تومان کاهش دادم و همین مبلغ را از جیبم درآوردم و فوراً مدیر دفتر را صدا کردم و گفتم: سریعاً برو بانک و این پول را به عنوان جریمه واریز کن.

 نگاهی با تعجب به من کرد. در چشمانش برق موج میزد ولی ترسید از من چیزی بپرسد تا مبادا فریادی از من بشنود. سرش را پایین انداخت و گفت: چشم حاج آقا.

فاصله تا بانک نسبتاً زیاد بود. متهم در دفترم مانده بود. قبل از آن گفته بودم که زن و بچه اش در دفتر باشند و چای و بیسکویت به آنان بدهند تا گرم شوند.

 متهم که حالا محکوم بود، متعجب و حیران از کار من، به صورت بچه هایش با مهربانی خیره شده بود. اشک شوق در چشمان همسرش موج میزد، دست بر صورت پسرکانش میکشید. و من آسوده از رضای خداوند بر صندلی خود نشستم و نفسی عمیق که هنوز لذت آن را احساس میکنم، کشیدم.

آن روز چه با نشاط بر ماشین پیکانم که یادش بخیر، سوار شدم و به خرم آباد برگشتم. چه دیدنی بود لذتی که در نگاه همسرم می دیدم وقتی که این قضیه را برایش تعریف کردم! او هم، مثل خدایم، تحسینم کرد و من رضای پروردگارم را از اشکی که الان پس گذشت یازده سال، از یادآوری آن خاطره بر گونه هایم می غلتد، حس میکنم. خدایا سپاس که مرا در دامن پدر و مادری مهربان پرورش دادی. ربّ ارحمهما کما ربّیانی صغیرا.

منبع: این لینک

پایان مطلب استاد

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۳۰
تیر
۹۴

من کار ب این ندارم ک یه عده دنبال این هستن ک ب هررررر بهونه‌ای حرکات موزون و ناموزون از خودشون صادر کنن ، کار هم ب این ندارم ک یه عده‌ای هستن بدون توجه ب شعائر دینی و مذهبی و حتا عقلی ، از هر مناسبتی یه بهونه درست میکنن واسه اختلاط محرم با نا محرم و پشت بندش انجام حرکات موزون و نا موزون ، سیزده ب در و جشن توافق هسته‌ای و پیروزی والیبال ایران بر آمریکا و سایر مراسم هم هیچ فرقی نداره واسشون ، کار هم ب این ندارم ک چرا در برخی از افراد جامعه‌ی ما غریزه اوووونقد افسار گسیخته شده ک دیگه توی پستوی خونه پنهون نمیمونه و با کمال بی شرمی و وقاحت در مرئی و منظر عمومی ، رخ عیان میکنه..... اینا همه ب کنار .

جشن فارغ التحصیلی - اگه قبول کنیم ک فارغ التحصیلی نیاز ب جشن داره ؛ ک صد البته ب نظر من نداره ، دکتراش هم جشن نداره والا ، چ رسد ب جشن فارغ التحصیلیِ کارشناسی !!!! - قراره نمود این باشه ک بچه‌ی دبیرستانیِ مردم ، چار سال اومده دانشگاه در مرکز علم و ادب ، چی یاد گرفته ، قراره سمبل خرد و خردورزی باشه ، قراره نشون بده ک بچه‌ی مردم ، چقد از قواش رو تونسته عقلانی کنه ، بعد ب تأسی از فرهنگ برخی دانشگاه‌های اونوری ، ک بعضن جشن فارغ التحصیلی رو تبدیل کردن ب گودبای پارتی و سایر مسائلی ک زبون از گفتنش شرم داره ، اینجام دو سه سالیه مشاهده میشه ک در این قبیل جشنا در برخی از دانشگاه‌ها ، این جشن ، تبدیل شده ب عرصه‌ی ارائه‌ی حرکات موزون و ناموزون و سوت و کف و دست و هورا .... ب نظر من ایراد از مسؤولین اون دانشگاه‌ها هم هست ک با دعوت گروه ارکستر !!!!- عروسیه مگه آخه !!!!- زمینه‌ی این مسائل رو فراهم میکنن ، بعضیام ک توی کویر هم شناگرای ماهری هستن چ رسد ب اینکه یه استخر هم در اختیارشون قرار داده بشه !!!!

 آدم از بیرون سالن ک گوش میده صداهای این مراسم رو فک میکنه مثلن یکی از ( حذف مطلب ، آیکن خودسانسوری!!! ) هست !!!!! شرم آوره واقعن !!!! 

+ نتیجه‌ی اخلاقی : امیدوارم همه‌مون پیش بریم ب سمت عقلانیت ، و توی هر مراسمی ب هر بهونه‌ای جو گیر نشیم.

لباس نوشت : حاضرم قسم بخورم اگه ب موجب یک رسم سنتی یا شرعی یا عرفی یا محلیِ خودمون ، مقرر می‌شد ک دخترا و پسرا باید یه همچین لباس مفتضحی (همون لباس فارغ التحصیلی منظورم هست) بپوشن که از گوشه‌ی کلاهش یه منگوله !!!! آویزون هست که هی باید حواست باشه توی چِش و چالِت نره !!!!! هیشکی حاضر نمی‌شد بپوشه یه همچین لباسی رو و همه اونو نشونه‌ی ارتجاع و عقب موندگی میدونستن ، اما حالا چون این لباس رو غربیا پوشیدن مام با کمال میل می‌پوشیم و باهاش عکسِ افتخار هم میگیریم !!!! ینی میلیاردی بهم بدن حاضر نیستم یه همچین لباسی ک آدمو شبیه دلقکای سیرک میکنه بپوشم ؛ چ برسه ک باهاش عکس هم بگیرم ؛ نظر همه محترمه ؛ من فقط نظر خودمو میگم اینجا !


###

معکوس نوشت : ما ایرانیا بضی وختا خییییلی جدی و در کمال احترام از افعال معکوس استفاده می‌کنیم ؛ مثلن وختی فقط چهل دقیقه از کلاس گذشته و دانشجو میگه « خسته نباشید » منظورش این نیس ک ما خسته نیستیم ، ادامه بدید ؛ بلکه دقیقن منظورش اینه ک ماخسته هستیم تمومش کن ! وختی اسم نوعی خاص از مدارس رو گذاشتیم « غیر انتفاعی » منظورمون این نیس ک این مدرسه ب دنبال علم هست و پول واسش مهم نیس ؛ بلکه بر عکس منظورمون اینه ک تنها چیزی ک واسه این قبیل مدارس مهم هست همون پوله !!!! در همین راستا وختی اسم نوع خاصی از جشن رو گذاشتیم « جشن دانش آموختگی » منظورمون این نیس ک ما داریم آموختن دانش رو جشن می‌گیریم ؛ بلکه دقیقن بر عکس منظورمون اینه ک تا حالا دانش آموختید حالا امروز بیاید کارایی بکنید ک از هییییچ دانش آموخته‌ای سر نمیزنه !!!!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۷
تیر
۹۴

این مطلب نخستین بار در پنجشنبه نهم مرداد ۱۳۹۳ ساعت 2:57 با شماره پست : 487 از طریق وبلاگ قبلی من در بلاگفا منتشر شده بود.


عید نوشت :

+ این قنوت نماز عید فطر هم شاهکاری است از هارمونی ، تناسب و زیبایی ؛ گوش‌نواز است واقعا ، معصوم علیه‌السلام چچچچه کرده در این متن کوتاه ؛ از همان اوّلش بگیر که چه کلماتی را گذاشته کنار هم،کبریاء و عظمت ، جود و جبروت را یکطرف و تقوی و مغفرت  و عفو و رحمت را هم طرف دیگر ! تا آخر این دعا وضعیت از همین قرار است، کلمات ، آنقدر درست کنار هم قرار گرفته‌اند که مشکل است تصور اینکه بتوان کلمه‌ای از آن کم کرد یا به آن افزود. سخت است در آن اجتماع عظیم انسانی که به رستخیزی می‌مانَد ، این متن را خواند و اشک به چشم نیاورد.........بسسسیار سخت است.        

++ دانشجویی تبریک عید فطر را برایم پیامک کرد ، آخرش هم اسم ننوشته بود ، فقط نوشته بود «از طرف یه دانشجو » خییییلی به دلم نشست ، دوست دارم این نیکی‌‌های بدون انتظار پس دادن را. متأسفانه ، الان وضعیت بدین شکل است که طرف ، کادوی عروسی می‌بَرَد ، کارتی هم رویش می‌چسباند که « از طرف ....» ؛ این « از طرف ....» یعنی : (چِشِت در بیاد ! خوب نگا کن ، ببین این کادو رو منننننن آوردم ؛ باید بهم پسش بدی ها ، یا باید همین اندازه برگردونی یا بیشترش کنی !!! فک نکن همین طوری بهت مجانی دادم !!!!)

+++ هر چقدر از آن پیامک بالایی خوشم آمد ، متنفرم از پیامک‌های مطنطن (= دارای طنین ؛ آهنگین) و مملو از آرایه‌های ادبی که کاملاً معلوم است فرستنده فقط متنی را کپی پیست (=  فوروارد/Forward)کرده و فرستاده؛ معتقدم کسی برایم بنویسد(عیدت مبارکو البته خودش با دستان خودش بنویسد خییییلی بهتر از این است که یک پیامک ششصد حرفی !!! بفرستد ولی حتی یک حرف از آن را هم خودش ننوشته باشد!

++++ از روز دوشنبه تا الان هر روز مسیر جاده‌ایِ تهران به شمال که یک مسیر سه ساعته است، با حداقل دوازده ساعت !!! قابل حرکت است ، و حتی امروز که چهارشنبه است و فقط دو روز دیگر تا پایان تعطیلات مانده، باز اوضاع از همین قرار است ؛ همه هم جمعه می‌خواهند برگردند !!!! کاش من میفهمیدم در ذهن برخی هموطنان ما چه خبر است !!!! 

شمال نوشت : والا ما یه بار تابستون رفتیم شمال ، واسه مصاحبه‌ی شفاهی آزمون دکترا ، دانشگاه بابلسر ، یه روز هم اونجا موندیم ، مثلاً دلی صفا بدیم ؛ ایییینقد هوا گرم و مرطوب بود و ایییینقدر کنار دریاش کثیف و شلوغ بود توبه کردم تا عمر دارم کنار دریا برم ! نمیدونم چطور بعضیا سرشونو میگیری پاشون شماله !!!

شرم نوشت : این اسرائیل هم رسمن شرم رو خورده ، حیا رو قی کرده !!! اونایی ک واسه یتیم شدن یه حیوون سینه چاک میدن کجان الان واقعن ؟ اونایی ک سینه چاک آمریکان و کعبه‌ی آمال خودشون قرارش دادن حالا بیان جواب بدن بینم این کعبه‌ی آمال ، چرا هیچ حرفی از این هولوکاست واقعی نمیزنه ؟شرم باد بر شما !

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۷
تیر
۹۴

یه دوستی دارم ک خییییلی ، هم خودش و هم خونواده‌ش ، آدمای با صفا ، صاف و صادق ، مذهبی ، مقید و خودمونی هستن ، ینی وختی آدم میره خونه‌شون یا میان خونه‌ت هیچ احساس مهمونی رفتن یا مهمون اومدن نمیکنی ، بسکه اینا بی تکلف رفتار میکنن ، عصا قورت داده نیستن ، از اون خونواده‌هایی ک آدم ترجیح میده وختی پیششون هستی باهاشون اختلاط کنی نه اینکه خیره بشی ب تلویزیون و کانال عوض کنی. از اونا ک پدر خونواده - ک همین دوستِ من باشه - با اینکه توی تهران زندگی میکنن اما ترجیح میده همون یه شغلی ک داره رو انجام بده و بعد از ظهر بیاد خونه ، بالای سرِ زن و بچه‌ش باشه ، نه اینکه بعد از ظهر تا شب هم بره سر کار واسه اینکه بچه‌ش تبلت و فلان و بهمان داشته باشه ، از اونا ک آرامش معنویِ زندگیش واسش خییییییلی مهمتر هست از آسایش مادیِ افراطی...... خلاصه از اون آدمایی ک امروزه خییییلی کم گیر میان.

دیشب خونه‌مون بودن ، بعد مادر خانواده - ینی همسرِ همین دوست من - تعریف میکرد ک دخترش - ک مدرسه‌ی ابتدایی میره - بش گفته ک مامان ، وختی جلسه‌ی اولیا مربیان هست توی مدرسه تو نیا مدرسه !!! گفت خییییلی تعجب کردم از این حرف بچه ! ازش پرسیدم چرا آخه ؟ دراومده گفته مامانایِ دوستام همه‌شون با روسریِ شال میان مدرسه ، موهاشون خوشگله ، خودشونم خوشگل میکنن خودشونو ، بعد تو با چادر میای ، آرایش هم نمیکنی من خجالت میکشم !!!!! گفت دیگه خییییلی باهاش حرف زدم ، هم خودم هم معلمش ، ک این کار مورد رضایت خدا نیس و خدا وعده‌ی عذاب داده واسه همچین کارایی ووووو تا بالاخره‌ راضی شده ک دیگه این مسأله رو اینجوری نبینه !!!

مین نوشت : با خودم فک میکردم این روزا تربیت دختر ، توی این جامعه ، درست مث حرکت روی میدونِ مین با پای برهنه میمونه ، میدون مینی ک فقط یه مسیر مستقیم و خیییییلی باریک ب سمت رهایی داره ، میلی متری اینور یا اونور بلغزی دخترت از دست رفته ، کما اینکه همین الان می‌بینیم ک خیلی از دخترای خییییلی از خونواده‌ها از دست رفته‌ن رسمن ، منتها بعضیا فقط خودِ دخترا خبر دارن ک از دست رفتن و خونواده‌هاشون در کمااااال خوش خیالی هیچی نمیدونن ، بعضیا هم خونواده‌ها میدونن هم خودِ دختر خانوم ولی جامعه خبر نداره ، و بعضیا هم خودِ دختر خانوم و هم خونواده و هم جامعه میدونن ک این دختر توی ناملایمات روزگار از دست رفته و ب نظر من از دست رفتن اولاد ، چ پسر ، چ دختر ، بیشتر از هر چیزی در اثر تربیتِ ناصوابِ خونواده‌هاس تا عوامل فرهنگی ، اقتصادی یا اجتماعیِ دیگه ، منتها این بحثش مفصله ک دیگه الان اینجا جاش نیس.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۵
تیر
۹۴

یکی از دانشجویان بزرگوار و محترم ک تصادفن جزو قشر بانوان هم هستن پیامک دادن و سؤالی رو مطرح کردن و در اون پیامک ، منو (سید) خطاب کردن ؛ بدون اینکه سابقه‌ی قوم و خویشی با من داشته باشن ؛ بگذریم ک از نظر من گیر آوردن شماره‌ی یه معلم بدون اینکه خودش اون شماره رو داده باشه یا اجازه‌ی برقراری ارتباط ب این نحو رو داده باشه کار اشتباهی ست و بگذریم ک این وبلاگ برای ارتباط در دسترس دانشجویان هست و من سؤالات رو در اسرع وخت ، پاسخ میدم ؛ اینا همه ب کنار ؛ از نظر من اینکه یه دانشجو (آقا یا خانم فرق نمیکنه ؛ ولی خب زشتی این کار از طرف یه خانم بیشتر هست) ب خودش اجازه بده معلم خودش رو با لفظی غیر از آقا یاد کنه از نظر من خیلی زشت هست.

 شیفته‌ی عناوین نیستم ؛ دوست هم ندارم بهم (استاد) گفته بشه ؛ چون واقعیت اینه ک « استاد » نیستم و همون عنوان شریف « معلم » هم از سرم زیاده ؛ از نظر من هنگام مخاطب قرار دادنم ، فامیلیم با یه عنوان (آقا) قبلش باشه کافیه ؛ اما اینکه مثل منی ک همیشه حواسش ب رفتارش هست ک یه دفه خودشو ب نحوی سبک نکنه ک مورد توهین قرار بگیره و اینکه مثل منی ک بچه‌ها معمولن در نظرخواهیهاشون بیشتر از اینکه از جوّ راحت کلاسم گِله داشته باشن از خشکیِ کلاس گِله دارن با عنوانی طرف خطاب قرار بگیره ک حکایت از نوعی خودمونی بودن داره واسم قابل فهم نیس ؛ چون با خودم فک میکنم مخصوصن در اون کلاس بخصوص ک این دانشجوی محترم عضوش هستن بنا ب دلائلی همیشه حواسم بوده ک شخصیت خودم وکلاس رو حفظ کنم و حتا ب قیمت خشک شدنِ کلاس چیزی نگم ک ب طرف مقابلم اجازه‌ی برخورد ناصواب داده بشه.

استاد نوشت : برخی از اساتیدم ک افتخار داشتم در دوره‌های کارشناسی و کارشناسی ارشد در محضرشون تلمذ کنم ، در سالیان بعد با من همکار شدن ؛ ولی من هیچوخت ب خودم اجازه ندادم و نمیدم ک حتا نام خانوادگیشون رو جلوی خودشون ببرم ؛ همیشه هم قبلن و هم الان فقط با عنوان (استاد) طرف خطاب قرارشون میدم ؛ نمیدونم چطور بعضیا همین الان ک من افتخار دارم معلمشون باشم ، شدم (سید) واسشون ؟

+ ترجیح دادم ب اون پیامک هیچ جوابی ندم ؛ البته ناگفته نماند سؤالی هم ک مطرح فرموده بودن جنبه‌ی علمی یا درسی نداشت.

++ اینم ک نوشتم هدفم خدای نکرده تخطئه‌ی اون شخص خاص ، نبود ، منظورم بیان این نکته بود ک هممون (اولیش خود من) حواسمون باشه ک جایگاه معلم ، یه جایگاه خاص هست و هر کسی در اون جایگاه قرار میگیره و ب ما چیزی یاد میده ولو ک ما ب هر دلیل ، فرق نمیکنه ب دلیل اخلاقش یا ب دلیل نحوه‌ی درس دادنش یا ب دلیل نمره‌ای ک ب ما داده ، دل خوشی هم ازش نداشته باشیم اما حداقل ، جلوی روش باید احترامش و حریمش رو نگه داریم.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۴
تیر
۹۴

آیت‌الله شهید دستغیب در کتاب 82 پرسش :


مادامی که در دل حب مدح و بغض ذم باشد مأمون از ریا نخواهد بود. و اگر طوری شود که اعمال عبادی ما جزء سیئات ما محسوب نشود، باید خیلی شکر نمود.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۰
تیر
۹۴

یکی از فامیلامون رفته یه نهـــ.ـادی ک مسؤول انجام یکی از خدمات عمومی هست ، کار داشته اونجا ، ینی منظورم اینه ارباب رجوع بوده اونجا ، بعد ساعت یازدهِ صبح هم باشه. بعد گفت رفتم دیدم اونی ک من باش کار دارم خاب (= خواب !!!) تشیف دارن !!!! ب همین راحتی !!! بعد با عرض شرمندگیِ فراوون از خاب بیدارش کردم !!! گفت حسسسابی توپیده بهم ک این چ وختِ اومدن هست !!!! چرا الان ، این وخت ، اومدی !!!! گفت منم بهش گفتم تو تا ساعت دوی ظهر ، تایم کاریت هست ، معنا نداره الان گرفتی خابیدی !!! گفت اصن سَرِش نمیشده این حرفا !!!!

نتیجه‌ی اخلاقی : ما مردم ، خودمون هستیم ک کشورمون ، تمدنمون و آینده‌مون رو میسازیم ، خدا وعده داده ک تا ملتی خودش رو عوض نکنه ، سرنوشتش عوض نخواهد شد ، با اییییینهمه تنبلی ، بی مسؤولیتی ، از زیر کار در رویی و بی وجدانی ک برخی از مردم ما دارن متأسفانه ، خدا ب آخر عاقبت این تمدن و این ملت رحم کنه ، خدا کنه سرنوشت همه‌ی ملت ، در دستان این چنین افرادی قرار نگیره و خدا از روی دست اونا و ب خاطر اونا سرنوشت ملت رو رقم نزنه.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۷
تیر
۹۴

این نماد تفکری ست ک متأسفانه در میان برخی بانوان جامعه‌ی ما هم داره رائج میشه ؛ اینکه همه چی رو از چشم مَرد ببینن (ینی اگر مَردا بهشون توجه کردن احساس عزت نفس میکنن و اگر مردا بی اعتناشون کردن فک میکنن منزوی و اُمُل هستن) ؛ اینکه خانوما ببینن مردا از چی خوششون میاد همون بلا رو ب سر خودشون بیارن ، فقط و فقط واسه اینکه در چشم مَردا جلوه کنن !!! مثلن روی پلک‌های چشم خودشون با سوزن ، تَتو (Tattoo) بزنن و خط چشم بکشن واسه اینکه همیشه مثلن ب خیال خودشون قشنگ باشن و نیاز ب تجدید آرایش نداشته باشن !!! (چنین خانومایی هیچ بعید نیس اگر ب دلیلی ب جهنم هم برن عذاب اونجا رو راحت تحمل کنن !!!! آخه چن سال پیش کی فکرشو میکرد یکی حاضر باشه ب قیمت قشنگ نشون دادن توی چشم مردا ، پلک خودشو بسپاره ب سوزنِ تتوکار !!!! خواستم بگم بسپاره ب تیغ جراحی !!!) ینی واقعن زیبایی ظاهری اییییینقد مهمه ؟ چنین بانوانی خودشون ، وجودشون ، بودنشون و عزت نفسشون رو خلاصه میکنن در خوب بودن از چشم مَردا !!!! 

عکس نوشت : این خانوم اسمش Jocelyn Wildenstein هست ؛ ب قول خودشون فعال اجتماعی هست ( socialite ) توی آمریکا ؛ 4 میلیون دلار خرج چند عمل جراحی پلاستیک کرده تا خودشو از اون شکل ( سمت چپ ) به این شکل ( سمت راست ) دربیاره ؛ صرفن ب این دلیل ک شوهرشو راضی کنه ، چون شوهرش از گربه‌های بزرگ و صورتهای گربه‌ای شکل خوشش میومده !!!!! بعد شوهرش هم در سال 1999 ب علت خیانت زناشویی طی یک دعوای طلاق پرهزینه ، ازش جدا شد. 

این البته شکل افراطیش هست و منظور من این نیست ک بانوان جامه‌ی ما الان اینطوری هستن ، ولی متأسفانه سمت و سوی حرکت برخی از جوونا و با تأسف بیشتر ، برخی از اقشار فرهیخته یا فرهیخته نما ، ب همین سمت هست ک مشاهده میفرمائید. 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۳
تیر
۹۴

این مطلب رو می خواستم وختی از نمایشگاه کتاب برگشتم ب عنوان اولین مطلب بذارم ک با فجایعی !!!! ک بلاگفا بر سر ما آورد تا حالا ب تأخیر افتاد.

من چند ساله (شاید نزدیک ب هفت هست سال) ک هر سال نمایشگاه کتاب رو میرم ؛ نمایشگاه رو میشه برآیندی از وضعیت فرهنگی جامعه دونست ؛ و متأسفانه ، امسال چیزی ک عجیب چشمم رو گرفته بود شیوع استعمال سیگار بین قشری از دختران و بانوان بود ؛ شاید در یه فاصله ی دو روزه ک من اونجا بودم ب تعداد انگشتان دو دست مواردی از این قبیل رو مشاهده کردم ؛ بعد برگشتم شهر خودمون ؛ یه ماشینی دیدم ک یه زن و مرد توش بود یه بچه هم عقب نشسته بود ؛ ب نظر میرسید ک یه خونواده باشن قاعدتن ؛ اونوخت زنه داشت سیگار میکشید !!!! در حضور بچه !!! اونم نه توی پایتخت ! توی یه شهر کوچیکِ سنتیِ دور از مرکز !!!!!

حالا نمیخام از این مشاهدات معدود خودم نتیجه بگیرم ک بانوان جامعه ی ما ب اصطلاح ، همه « عملی » !!! شدن ؛ اما ب هر حال باید قبول کنیم زنگهای خطر مدتهاست ب صدا دراومده !!! توی یه خونواده ، مرد ، که سیگاری باشه زن میتونه بچه هاشو کنترل کنه ک دودی نشن ، اما زن ک سیگاری یا معتاد باشه خونواده از دست رفته عملن!!! ( یه قلم از آمار رو داشته باشید ، بقیه شو آخر نوشته میارم : از کل جامعه بالای 15 سال کشور، حدود 3 درصد زنان و حدود 25 درصد مردان سیگاری هستند ؛ قلیون رو البته بخایم اعتیاد حساب کنیم ک بر اساس تحقیقات علمی از سیگار بدتر هم هست  ، خانوما پا ب پای آقایون اومدن جلو : { بر اساس آمارها هر سرو قلیان معادل 70 تا 100 نخ سیگار است !!!! و دود 2 نخ سیگار در یک اتاق 10 برابر آلوده‌ترین نقاط شهر تهران است} بر این اساس دختران و پسران جامعه به یک اندازه و حدود 25 تا 30 درصد تجربه مصرف قلیان را دارند ، همون لینک قبل)

حالا در ادامه یه سری آمار قرار میدم ک نگران کننده س واقعن اما فعلن بگم ک شیوع سیگار و قلیون بین دانشجوای دختر ک قشر فرهیخته هستن مثلن ، هم نگران کننده س !

دلیل نوشت : شاید بعضیا این حرف ب نظرشون ساده کردن صورت مسأله برسه ، ولی من معتقدم اگر نگیم مهمترین ، لااقل یکی از مهمترین علل گرایش ب سیگار در بین دختران و زنان اینه ک میخان بگن ینی مام آره !!! مام هستیم !!! همین گرایشای فمنیستی و این مزخرفات !!! ک میخان بگن هررررر کاری مَردا بکنن مام میتونیم انجام بدیم ! الکی ک نیس !!! ینی اگه یه مرد احمقی پیدا بشه با سر شیرجه بره توی پِهِن و سرگینِ حیوان از اونطرف یه سری خانوم هم پیدا میشن ک فوری میگن مَردا چی فک کردن !! مام شیرجه میزنیم توی پِهِن !!!!!

نمیدونم دیدید این دخترای جوونی رو ک میخان بگن ینی ما خییییلی فشن هستیم ! ما خیلی روی بورس هستیم ! شروع میکنن از اون فحشای چارواداری ب هم میدن ک والا ما مَردا غلط کنیم یه اونجور حرفایی بزنیم ! از ادبیات مردونه استفاده میکنن ب خیال خودشون ک بگن ینی مام میتونیم از این کارا بکنیم ؛ لباسای شلخته و ناجور میپوشن ک ینی ما اینیم و این چیزا مهم نیس واسمون !!! چندش آور هستن اینطور تیپ هایی واقعن !!!

آمممما آمار نوشت : (روی لینکها اگر کلیک کنید ب متن اصلی خبر ، هدایت میشید ؛ قرمز رنگ ها ، لینک هستن ) 3 تا 5 درصد دختران در سالهای اول دانشگاه و 6 تا 8 درصد آنان در سالهای آخر تحصیل خود استعمال سیگار را آغاز می‌کنند.از سوی دیگر 28 درصد از دختران جوان قلیان می‌کشند. نزدیک به 400 هزار نفر از زنان و دختران ایرانی، عادت به پک زدن سیگار و قلیان دارند. (این لینک)

تعداد زنان سیگاری در 20 سال گذشته 60 درصد افزایش یافته و آمار زنانی که روزانه یک پاکت سیگار می‌کشند، سه برابر شده است. 

بر اساس آمار رسمی ، سن اعتیاد در زنان به 13 سال کاهش پیدا کرده !!!! 13 سال ها !!! شوخی نیس ! روزانه یک و نیم تُن مواد مخدر در کشور مصرف میشه !!!! یک و نیم تُن !!! هفتاد درصد زندانیان ما مربوط ب مواد مخدر هستن !!! در برخی آرایشگاه های زنانه شیشه توزیع میشه !!! طبق آمارها 67 درصد مبتلایان به اچ آی وی، 25 درصد قتل‌ها، 23 درصد خشونت‌ها، 40 درصد سرقت‌ها، 64 درصد زندانی‌ها و 51 درصد همسرکشی‌ها در کشورمان ناشی از سوءمصرف مواد مخدر بوده و خسارت‌ ناشی از مصرف موادمخدر در ایران سالانه بین 10 تا 20 هزار میلیارد تومان است .

بر این اساس همچنین کارگاه های تولید کننده شیشه نسبت به سال ۸۶، ۲۸۰ درصد رشد داشته است و مصرف نیم درصد مواد صنعتی نیز از سال ۸۴ به ۲۶ درصد در سال ۹۲ رسیده است و همچنین براساس گزارش سازمان ملل ایران به عنوان یکی از ۵ کشور اول مصرف کننده مخدر صنعتی شیشه شناخته شده است. از سوی دیگر در طول سال های ۸۴ و ۸۵ بیش از ۹۸ درصد مواد مخدر صنعتی وارداتی بوده اما اکنون اکثر مواد مخدر صنعتی در کشور تولیدی است و توسط قاچاقچیان صادر می شود.  (ینی نه تنها خودکفا شدیم ؛ بلکه الان از صادرکنندگان عمده ی مواد مخدر صنعتی هم هستیم !!!)

گزارش های رسمی بیانگر این است که تعداد زنان معتاد بین سال های ۸۶ تا ۹۲، ۷۳ درصد افزایش داشته است و مسئولین ستاد مبارزه با مواد مخدر نیز اعلام کردند تعداد زنانی که در اثر سوء مصرف مواد جان خود را از دست دادند سال گذشته نسبت به سال قبل آن ۱۵ درصد رشد داشته است و از سوی دیگر بیشترین زنان معتاد در رده سنی ۲۰ تا ۳۶ سال هستند که اغلب آنها از مواد مخدر تریاک، شیشه، الکل و کراک استفاده می کنند و همچنین از هفت هزار و ۳۷۷ زن زندانی در کشور ۶۰ درصد آنها به دلایل مرتبط با جرایم اعتیاد و مواد مخدر به زندان راه پیدا کرده اند که بیشتر آنها خود نیز از این مواد استفاده می کردند.

اعتیاد به مواد مخدر پس از تصادفات رانندگی، دومین عامل مرگ ومیر را در کشور به خود اختصاص داده است.

اینم داشته باشید : تفاوت یه ریه ی عملی !!!! با یه ریه ی سالمِ خدادادی !!! ( ما مثلن اشرف مخلوقات !!! چ بلاهایی ک ب سر خودمون نمیاریم !!!!) 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۳
تیر
۹۴

تجربه‌ی ترم‌های متمادیِ تصحیحِ دقیقِ اوراق امتحانی واسه من یه نفر ب عینه ثابت کرده ک بجز برخی استثنائات در میون آقایون و بجز برخی استثنائات در میون خانوما ، وختی یه مطلب ، به طور یکسان واسه خانوما و آقایون بیان میشه و در شرائط مساوی از اونا خواسته میشه ب سؤالی در همون مورد پاسخ بدن یا مسأله‌ای رو بر اساس همون اطلاعات ، حل کنن ، آقایون از قوه‌ی تبیین و تحلیل بهتری در بیان مجدد همون مطلب یا در حل مسأله بر اساس اون مطلب ، برخوردار هستن ؛ این مسأله بخصوص در مواردی ک من برگه‌های مربوط ب سؤالات یک درس رو - ک مشترک بین آقایون و خانوما بوده - ، صحیح میکنم نمود بارز و عینی‌تری داره !!!!

رفع سوء تفاهم نوشت : بضی از خانوما فوری جبهه نگیرن لطفن ، نمیخام بگم همه‌ی اساتید بزرگوار دیگه در رشته‌ی حقوق همین نظر رو دارن ، نمیخام بگم در همه‌ی رشته‌ها یا همه‌ی کارای دیگه هم همین نتیجه‌گیری رو میشه کرد ( من چون در امور و رشته‌های دیگه سر رشته‌ای ندارم ، این نتیجه‌گیری‌ای ک اینجا عرض کردم رو ب هیچ چیز یا هیچ جای دیگه تسری نمیخام بدم ) ، این فقط یه نتیجه‌گیری خییییلی شخصی بود ک دوس داشتم با شمام در میون بذارم ؛ باور بفرمائید همین !

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۰
تیر
۹۴
این مطلب ، نخستین بار در دوشنبه ششم مرداد ۱۳۹۳ ساعت 2:21 با شماره پست: 484 از طریق وبلاگ قبلی من در بلاگفا منتشر شده بود.

 

من ب عنوان عضوی از این جامعه ، هر جا حس کنم مطلبی یا نکته‌ای هست ک بیانش بهتر از بیان نکردنش هست و در ترازوی هزینه-منفعتِ بیان یا عدم بیان ، کفه‌ی بیان مطلب ، سنگین‌تر ‌شود ، مطلب را بیان می‌کنم ، ولو ب مذاق بعضی خوش نیاید یا شنیدنش برای بعضی‌ها سخت باشد.

و اکنون ، آن مطلب این است :

ب عنوان یک عابر معمولی در خیابان و ب عنوان یک بازدیدکننده‌ی اکثراً خاموش در فضای مجازی ، متأسفانه حس می‌کنم روزه نگرفتن که هیچ ، حتا روزه خواری هم عادی شده ک هیچ ، چه بسا حتا ب مُد هم تبدیل شده !!!! اینجا ست ک آدم را می‌سوزاند ؛ برخی جوانان فخر می‌کنند بر هم و نشانه‌ی منور الفکری (روشنفکری) !!! می‌دانند ک روزه نگیرند یا اظهار کنند ک ما روزه دار نیستیم!!!

توجیهات هم متأسفانه فاقد کوچکترین منطق و نشان‌دهنده‌ی عمق نا آگاهی این عزیزان ، نسبت به مسائل دینی است :

اول – ما همین ک در حق کسی ظلم نمی‌کنیم ، کافی است !

خلاصه‌ی این توجیه این است :

ما در حق کسی ظلم نمی‌کنیم ؛ ب حق کسی تجاوز نمی‌کنیم ؛ مسلمانی از نظر ما این است ک کسی از ما رنجیده خاطر نباشد .

پاسخ :

بزرگوار درست است که در اسلام بر رعایت حق‌الناس ، تأکید شده اما حکم روزه ، نص صریح قرآن است و همان خدایی ک بر حفظ حقوق ناس ، تأکید کرده حکم روزه را هم مقرر کرده ؛ حقوق‌الناس از این جهت برای ما مهم است که مورد تأکید خدا است ؛ با همین استدلال ، حقوق الله هم باید برای ما مهم باشد ؛ من نمی‌دانم این چه استدلالی است ک گفته شود ما برخی از سخنان خدا را قبول داریم و عمل میکنیم (حقوق‌الناس) ؛ اما برخی دیگر را عمل نمی‌کنیم .

چه کسی ما را به عفو خدا این طور امیدوار کرده که با علم و آگاهی ، و از روی عمد ، احکام صریح اسلام را زیر پا می‌گذاریم ؟ چه کسی گفته حق الله ب همین راحتی و بدون توبه و کفاره بخشیده می‌شود؟

معیار مسلمانی همان است ک خود خدا گفته ؛ شما چرا حقوق الله را ب همین راحتی از دایره‌ی احکام اسلامی ، خارج می‌کنید ؟

دوم – برای فهمیدن حال فقرا ، ب آنان کمک کنیم ، نه اینکه خودمان گرسنگی بکشیم !

خلاصه‌ی این توجیه این است که :

اگر فلسفه‌ی روزه‌داری فهمیدن حال و روز فقرا است چ بهتر بجای اینکه خودمان را مثل آنها گرسنه کنیم ، ب آنها کمک کنیم تا سیر شوند !

پاسخ :

فوایدی ک از زبان معصومین در خصوص روزه بیان شده از قبیل حکمت است و نه علت ؛ حکمت حکم آن فایده‌ای است که ما فکر می‌کنیم ممکن است دلیل وضع کردن حکم شرعی باشد و بود و نبود آن حکمت ، تأثیری بر بود و نبود حکم شرعی ندارد ؛ در مقابل ، اما علت حکم ، آن دلیلی است ک بود و نبودش باعث بود و نبود حکم می‌شود ؛ مانند مست کننده بودن که شارع مقدس آن راعلت حرمت شراب قرار داده است ، یعنی فرموده شراب ، حرام است چون مست کننده است ؛ پس اگر مایعی مست کننده نباشد حرام نیست ؛ و هر چه مست کننده باشد حرام است ، ولو شراب هم نباشد ؛ این علت است ؛ آنچه که در خصوص روزه بیان شده از این قبیل نیست ؛ این چنین نیست که اگر کسی در روزه‌داریش حال فقرا را درک نکرد ، یا اصلا خودش فقیر بود ، یا با درک حال فقرا ، ب آنها کمک کرد ، حکم وجوب روزه از او برداشته شود !!! روزه همچنان بر این شخص واجب است ؛ چون خدا دستور داده و دستورش را هم مقید ب درک حال فقرا نکرده. شخص ، چه حال فقیر را درک کند و چه نکند باید روزه بگیرد. مضافاً ب اینکه خوب است بررسی شود واقعا چند نفر از اشخاصی که ب این بهانه روزه نمی‌گیرند فقرا را سیر می‌کنند !!!!

سوم – ما روزه داری‌مان چیزی جز گرسنگی و تشنگی نیست ، پس روزه نمی‌گیریم !

خلاصه‌ی این توجیه این است که :

معصوم فرموده : (چه بسا روزه‌دارانی که از روزه چیزی جز گرسنگی و تشنگی و تشنگی نصیبشان نمی‌شود) ؛ چون باید سایر اعضا و جوارح هم از گناه ، اجتناب کنند و ما چون نمی‌توانیم چنین باشیم پس این روزه‌داری به چه درد می‌خورَد مثلاً ؟

پاسخ :

از جواب مورد قبل ، جواب این هم روشن می‌شود ؛ سقف روزه این است که ما علاوه بر شکم ، سایر اعضا و جوارح‌مان هم روزه باشد ؛ اما اگر این سقف ، قابل وصول نیست ، به این معنا نیست که اجازه داریم از کف هم دست بکشیم ؛ معصوم فرموده لا صلاة الّا بحضور القلب ؛ بدون حضور قلب ، نماز نیست ؛ ما واقعاً در نماز حضور قلب داریم عایا ؟ برای ما نماز فرصتی است برای یافتن اشیای گمشده در گوشه کناره‌ی منزل !!! آیا می‌توان ب استناد این حدیث ، چنین گفت ک نماز بر ما واجب نیست ؟

این قبیل احادیث به این معنا ست که این عبادات ، بدون این شرایط (گناه نکردن سایر اعضا در روزه ؛ حضور قلب داشتن در نماز) آثار عمیق باطنی و معنوی خود را ندارند ؛ قبول ؛ اما تردید نیست که در صورت عدم وجود این شرایط هم حکم وجوب باقی است و تردید نیست که حتا در چنین شرایطی نماز و روزه ، فواید غیر قابل انکاری دارند ؛ حداقل این است که رابطه‌ی میان ربّ و عبد را برقرار نگه می‌دارند. امام ، منظورش این نبود که اگر روزه‌داری شما چیزی غیر از گرسنگی و تشنگی نیست ، یا در نماز ، حضور قلب ندارید ، پس روزه نگیرید یا نماز نخوانید ، از قضا دقیقاً برعکس ، منظور ایشان این است که سعی کنید ، علاوه بر ظاهر عبادات ، به متن و بطن این عبادات هم دسترسی پیدا کنید و روحیه‌ی بندگی را در خود ، تقویت کنید.

اسلام ایییینقدر که ما سخت می‌گیریم ، سخت نگرفته ؛ ما شرایط را بر خودمان آنقدر سخت می‌کنیم و معیارها را آنقدر بالا می‌گیریم که بعد از عهده‌ی آن برنمی‌آییم و سپس ب عنوان نتیجه تصمیم می‌گیریم ک از خیر اصل مسأله بگذریم و نماز و روزه را ترک کنیم.  

چهارم – روزه ، آن هم در این روزهای طولانی برای بدن ضرر دارد .

پاسخ :

گیریم همه‌ی پزشکانی که از فواید روزه‌داری می‌گویند دروغ محض می‌گویند ؛ همان خدایی که این بدن را به عنوان امانت به ما سپرده و مالک اصلی آن است ، به ما امر کرده از این امانت در این راه استفاده کنیم ؛ به ما چه مربوط که بگوییم : نه ، شما بی‌خود کردی ، چون مال تو که نزد من امانت است خراب می‌شود ، من اطاعت نمی‌کنم و روزه نمی‌گیرم !!!

مضافاً به اینکه در طول این 1400 سال اییییین همه آدم در گرمای طاقت فرسای عربستان روزه گرفته‌اند ما نشنیدیم کسی بگوید طرف از شدت روزه داری مُرد یا مجنون شد !!! علمای ما که همه معمولاً عمرهای طولانی از خدا می‌گیرند هیچوقت به این بهانه‌ها از زیر تکلیف ، شانه خالی نکردند و هیچوقت به خاطر این روزه‌داری‌ها جوانمرگ نشدند.

کاش برای اجرای دستور خدا هم به اندازه‌ی شادابی و طراوت پوستمان !!!! ارزش قائل بودیم !

مورد نوشت : مورد داشتیم طرف گفته

(چون من وختی روزه می‌گیرم توی خونه خُلقم تنگ میشه و ب شوهر و بچه‌م بد اخلاقی می‌کنم ، اونا بهم گفتن تو سعی کن اخلاقت خوب باشه ، نمیخا الان روزه بگیری ، زمستون بگیر ؛ منم دیگه روزه نگرفتم !!!!!)

ینی تا اییییییین حد واقعاً عایا ؟

جَوْ نوشت : بعضیا واقعاً جو گیر هستن !!! ینی الان اگه مُد بشه بخاطر لاغری رژیم بگیرن و 24 ساعت که هیچ ، 48 ساعت هم هیچی نخورن ، چون فشن هست ، این کارو می‌کنن ، ولی چون روزه‌داری آنفشن (دِمُده – از مد افتاده) هست ، حاضر نیستن روزه بگیرن !!!

سحری نوشت : گفت یکی روزه نمیگرفت سحرپا می‌شد تا خرخره میخورد بش گفتن تو که روزه نمیگیری چرا سحر پا میشی؟ گفت خو من که روزه نمیگیرم اگه سحری هم نخورم که پااااک کافرم !حالا حکایت بعضیاس ک نماز نمی‌خونن ، روزه می‌گیرن ! احتمالاً ب این دلیل ک لااقل دیگه کافر محسوب نشن !!!! البته اینم بگم حتا اگه کسی نمازم نخونه روزه رو باید بگیره ؛ حکم وجوب روزه ، ربطی ب حکم وجوب نماز نداره ها ..... گفته باشم ! ولی کلاً تفکرات اینطور آدمایی جالبه واسم ! خو همون خدایی ک روزه رو واجب کرده نمازم واجب کرده ! دو تا خدا ک نیستن ، یکی‌ان به خدا !

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۹
تیر
۹۴

ایجاد صفحه‌ی نظرخواهی به این منظور است تا در مواردی که به نظرم لازم می‌آید یا به نظرم جالب است نظر شما نسل جوان‌تر از خودم را بدانم و نظرات خودم را به اطلاع شما برسانم. باشد که از رهگذر این تضارب آراء، ایده‌ها و افکار جدید و جذابی رخ نماید.

انسان در مفاهیم دینی ما عالم اکبر است:

و تحسب أنّک جِرم صغیر

و فیک انطوى العالم الأکبر

{شعری منسوب به حضرت علی، از دیوان منسوب به ایشان، چاپ سنگی، قافیه‌ی "راء"}

به همین جهت من برای نظرات شما اهمیت فراوانی قائلم؛ هر کدام از شما برای من دنیایی هستید ناشناخته. و طبیعتاً من هم برای شما. این صفحه امکان آشنایی بیشتر من با شما و شما با من را فراهم می‌کند.

موضوعات این نظرخواهی مواردمختلفی است که ممکن است لزوماً ارتباطی با هم نداشته باشند و به تدریج بر روی وبلاگ قرار خواهم داد. شما می‌توانید درقسمت طبقه بندی موضوعی با کلیک روی تبادل نظر با شما راجع به موضوعات مختلف(یعنی اینجابه تمام موضوعات نظر خواهی دسترسی یابید، از نظر من در هر مورد مطلع شوید، نظر بازدیدکنندگان دیگر را ببینید و در ذیل هر موردی که به نظرتان جالب توجه می‌آید اظهار نظر بفرمایید. یا حداقل نظر خود را در مورد نظر من بنویسید.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی