عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

من سیدنوراله شاهرخی، عضو هیأت علمی دانشگاه لرستان، دکترای حقوق خصوصی دوره‌ی روزانه‌ دانشگاه علامه طباطبایی تهران (رتبه‌ی 13 آزمون دکتری)، کارشناسی ارشد حقوق خصوصی از همان دانشگاه (رتبه‌ی 21 آزمون ارشد)، پذیرفته شده‌ی نهایی آزمون قضاوت و وکیل پایه یک دادگستری هستم.

تحصیلات ابتدایی تا متوسطه خود را در شهر خرم‌آباد گذراندم، در دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرم‌آباد مشغول به تحصیل شده و با معدل 19.35 و به‌عنوان نفر برگزیده‌ی ورودی فارغ‌التحصیل شدم. در آزمون کارشناسی ارشد با رتبه‌ی 21 در دانشگاه علامه طباطبایی تهران (دوره‌ی روزانه بدون سهمیه) پذیرفته شده و با معدل 19.08 و به عنوان نفر اول ورودی فارغ‌التحصیل شدم. در این مقطع نمره‌ی رساله اینجانب نمره‌ی 20 (تحت راهنمایی شادروان حضرت استاد آقای دکتر کوروش کاویانی و مشاورت حضرت استاد آقای دکتر حبیب الله رحیمی) بود.

پس از گذراندن خدمت مقدس سربازی و اخذ پروانه وکالت دادگستری، با رتبه‌ی 13 در آزمون دکتری (دوره‌ی روزانه بدون سهمیه) پذیرفته شده و در دانشگاه علامه طباطبایی تهران مشغول به تحصیل شدم. در این مقطع تحصیلی نیز تز دکترای خود را تحت راهنمایی حضرت استاد آقای دکتر حبیب الله رحیمی و مشاورت حضرت استاد آقای دکتر ایرج بابایی با نمره‌ی 19 دفاع نموده و فارغ‌التحصیل شدم. از این رساله تا کنون مقالات علمی پژوهشی متعددی (در زمان نگارش این متن چهار مقاله) استخراج و به جامعه‌ی علمی کشور عرضه شده است، مقالات متعدد دیگری نیز بر همین مبنا در دست تألیف است که در آینده ارائه خواهد شد.

از سال 1391 شروع به تدریس در دانشگاه کردم و از آن زمان تا کنون بصورت پیوسته در دانشگاه‌های متعددی نظیر دانشگاه علامه طباطبایی، دانشگاه آیت الله بروجردی، دانشگاه لرستان، دانشگاه ملایر، دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرم‌آباد و بروجرد افتخار همکاری داشته‌ام. در نگارش و داوری رساله‌های کارشناسی ارشد متعددی هم به‌عنوان مشاور و داور همکاری داشته‌ام.

هم اکنون به عنوان عضو هیأت علمی گروه حقوق دانشگاه لرستان در کسوت معلمی، افتخار خدمت به جوانان این سرزمین را دارم.

***
***
در خصوص انتشار مجدد مطالب این وبلاگ در جاهای دیگر لطفاً قبل از انتشار ، موضوع را با من در میان بگذارید و آدرس سایت یا مجله‌ای که قرار است مطلب در آن منتشر شود را برایم بفرستید؛ (نقل مطالب، بدون کسب اجازه‌ی قبلی ممنوع است!)

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
۲۳
فروردين
۹۷

چن وخ پیشا، از یکی از دانشجویان محترم سؤال پرسیدم، اول گفت بلدم و بعد چندین و چند سؤال ازش پرسیدم بلد نبود و طبیعتاً دو منفی گرفت. برام شعر فرستاده توی تلگرام با این مضمون :


هر آنکس عاشق است از جان نترسد

یقین از بند و از زندان نترسد

دل عاشق بود گرگ گرسنه

که گرگ از هی هی چوپان نترسد


اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ

اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ

اگر ملک سلیمانت ببخشند

در آخر خاک راهی عاقبت هیچ


ینی اینکه اولاً ازت نمی‌ترسم، ثانیاً فکر نکن کسی هستی، عاقبت کار همه‌ی ما مرگه!

ینی میخام بگم که همچین دانشجوایی هم داریم که با گرفتن دو منفی، که قابل جبران هم هست، تا مرز یأس فلسفی میرن! 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۲
فروردين
۹۷

من خب بنا به عللی خارج از اراده‌ی خودم، کلاسای روز 14 و 15 فروردین رو تشکیل ندادم، اونوخ مسؤول آموزش دانشکده تعریف می‌کرد که توی اون دو روز هیشکی توی دانشکده نبوده، بعد راننده سرویس‌های دانشگاه اومده بوده ازش پرسیده بوده که امروز کلاسی هست آیا و اینکه تا چه ساعتی باید برای بردن دانشجویان منتظر بمونه. بعد ایشون میگفت که رانندهه با نگرانی ازش میپرسیده که شاهرخی هم نیومده ینی؟ میگفت منم خواستم اذیتش کنم بهش گفتم با یکی از دانشجویان تماس گرفته گفته کلاس 6 تا 8 عصر رو میخام تشکیل بدم، بنابراین باید بمونی حالا حالاها :-|

ینی میخام بگم من اهرم فشار و لولو خورخوره برای فقط دانشجویان نیستم! هر کسی میخاد کسی رو بترسونه از من در این راستا استفاده می‌کنه متأسفانه :-|


پ. ن : با توجه به باخت دیشب بارسلونا از رُم و حذفش از لیگ قهرمانان، امروز به دانشجویان کلاسام می‌گفتم همه‌تون به طور دیفالت یه منفی رو در کارنامه دارید، اگر موفق به جوابگویی به پرسشا بشید حداکثر میتونید اون منفی رو پاک کنید و خبری از مثبت نیست امروز! هر کی هم بگه طرفدار رئال هستم سه منفی براش می‌زنم!

پ. ن. ٢ : ایششششالا که امشب هم رئال حذف بشه (با مشت‌های گره کرده به سینه می‌کوبد و به آسمان نگاه می‌کند/مزاح). 


اینم همین امروز، نمای پشت دانشکده ادبیات دانشگاه آیت‌الله العظمی بروجردی 

اگر توی ذوقتون نمیخوره باید بگم شقایق‌ها خودرو و حاصل رها کردن باغچه‌ی پشت دانشکده هستن :-|

با تشکر از دو دانشجوی محترمی که این دو تصویر رو در اختیار من گذاشتن. 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۱
فروردين
۹۷

اونوخ یکی از ویژگی‌های اخلاقی من اینه که وختی از چیزی خوشم میاد و به وجدم میاره، حتتتتتتتتمن دوس دارم این وجد و شور رو با دیگران به اشتراک بذارم، ینی لذتی که از خود اون چیز می‌برم چند برابر میشه وختی وجد دیگران رو می‌بینم. 

شاید نصف بیشتر مطالب وبلاگ و کانال تلگرامی برای این نوشته می‌شه که چیزی منو به وجد میاره و من میخام اون حس رو با بقیه مشترک بشم. 

بعد، طرف مقابلشم هست، ینی وختی چیزی رو خییییییلی دوس دارم و ازش لذت می‌برم اگر به هرررررر دلیلی نشه به دیگران معرفیش کنم و فقط برای خودم نگهش دارم خییییییلی اذیت میشم که فقط خودم لذت بردم و مجبورم این لذت بردن رو مکتوم و مخفی نگه دارم توی دلم. مث آدمی میشم که چیزی توی شکمش منفجر شده و مجبوره خودشو سالم و معمولی نگه داره و وانمود کنه هیچ اتفاق خاصی نیفتاده. یه همچین آدمی هستم من.

اونوخ یکی از دلایلی که باعث میشه تصمیم بگیرم که عامل لذت خودم رو مخفی کنم، سوءبرداشت‌هایی هست که ممکنه دیگران بکنن. مثلاً فرض کنید کسی که خیلی هم آدمِ همچین، علیه‌السلامی نیست یا تفکرات سیاسی نادرستی داره، یه سخنرانی کرده یا اثر هنری‌ای به وجود آورده که واقعاً برجسته هست، مشکل جامعه‌ی بدبین ما اینه که اگر شما اینو معرفی کنید، کسی به اونچیزی که معرفی کردید کاری نداره و شما رو وصل میکنن به تفکرات سیاسی یا اخلاقی اون آدم، میگن معرفی کردن این یک اثر، به معنای اینه که داره همه‌ی شخصیت اون یکنفر رو تأیید میکنه، به اصطلاح به ما قال، کاری ندارن و گیر میدن به مَن قال. این باعث میشه در خیلی از موارد اون شاهکارها رو معرفی نکنم چون مطمئنم که چنین عواقب و برداشت‌هایی رو به دنبال خودش داره. اینو گفتم که در جریان باشین که در چنین مورادی خیلی بابت مخفی نگه داشتن اون اثر زجر می‌کشم!

الانم گفتم اگه نمی‌تونم شما رو در لذت یک اثر شریک کنم، لااقل دخیلتون کنم در رنج ناشی از مخفی کردن یک اثر!!! 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۱
فروردين
۹۷

میگم دانشجوی آ، درس خوندی؟ بپرسم؟ میگه نه. 

اسامی رو تا آخر کلاس که 35 نفر هست میخونم و معین میشه که کی خونده و کی نخونده. حالا میخام از کسانی که خوندن، بپرسم. رو میکنم به همون دانشجوی آ، میگم از 1 تا 35، بگو.

منظورم اینه که شماره‌ی یه دانشجو توی لیست رو بگو که از اون دانشجو بپرسم. 

میگه من که گفتم نخوندم :-|

فکر کرده بود این 1 تا 35 که من گفتم هم یه سؤال درسیه و دارم ازش درس میپرسم. واسه همین میگفت من که گفتم نخوندم .. 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۹
فروردين
۹۷

توی یکی از دانشگاه‌ها ساعت اختصاص داده شده برای نماز و نهار، یکساعت هست، بعد من کلاس قبلیم طول کشید و عملاً فرصت نشد نماز رو در اول وقت و قبل از شروع کلاسای عصر بخونم، رفتم کلاس ساعت اول عصر رو برگزار کردم و در فاصله‌ی بین ساعت اول و دوم عصر، نمازم رو توی خود دانشکده خوندم و محیط طوری بود که چند تا از دانشجویان هم منو دیدن که دارم این وقت، نماز میخونم. حالا اینو داشته باشید تا بعد.

چند هفته بعد بحث شد ینی دانشجویان از من تقاضا کردن که ساعت کلاسای عصر رو یکساعت زودتر برگزار کنیم که از اونور دانشجویان زودتر برن خوابگاه، من نپذیرفتم و گفتم اگر یکساعت بکشیم عقب، میخوره به ساعت اذان و نماز. قصدم هم از گفتن این جمله این نبود که بگم ینی من نمازم همیشه اول وقته و نمیخام نماز اول وقت رو از دست بدم، بیشتر منظورم این بود که ممکنه از نظر دانشگاه قابل قبول نباشه که توی ساعت نماز، ما دانشجویان رو اجبار کنیم بیان کلاس. می‌بینم یکی از دانشجویان محترم برگشته میگه استاد شما که بیشتر اوقات، نمازاتون اول وقت نیست، حالا اینم روش :-| ینی مبهوت شدم اصن! گفتم والا شما فقط یه بار منو دیدید که نمازم اول وقت نبود، اونم به علت طول کشیدن کلاس قبلیم بود، حالا چطور به این نتیجه رسیدید که من بیشتر اوقات نمازام اول وقت نیست؟

حالا این قضیه که زیاد جدی نبود و حرفی بود و گذشت، منم کار زشتی نکرده بودم، فقط نمازم اول وقت نبود، منتها میخام از این قضیه اینطور نتیجه بگیرم که خدا نکنه دانشجویی واقعاً کار زشتی از معلمش ببینه، معلم هم بالاخره انسان هست و معصوم نیست، ممکنه بضی وختا واقعاً کار زشتی در هر زمینه‌ای بکنه، منتها وای به روزی که دانشجویی تصادفاً اون کار رو ببینه، دیگه واویلا میشه، ینی کاری میکنن که اون معلم باید دانشگاه رو بذاره و فلنگ رو ببنده :-| هر چیزی که دیدن هزار تا میذارن روش و بین دانشجویان پخش میکنن، هر کس هم بشنفه قبول میکنه؛ اونم با چه استدلالی؟ همون استدلال معروف : تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها...

+ سوءتفاهم برای این دانشجوی محترم نشه یه وخ خدای ناکرده، این نتیجه‌گیری‌ای که من کردم در پایان عرائضم، اصلاً ربطی به فرمایش اون دانشجوی محترم نداره، منظورم هم این نیست که اون دانشجوی محترم، پشت سر من چیزی گفته، این نتیجه‌گیری یه چیز کلی بود و ربطی به ماجرای نماز و اینا نداشت اصن. 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۸
فروردين
۹۷

اول - تب و مرگ

ازش میپرسم خوندی؟ بپرسم؟ میگه با افتخار خوندم، بپرس. سوال اول رو می‌پرسم، میگه اَی استاد این دو صفحه‌ی آخر رو نخوندم، میگم باشه، یک صفحه‌ی دیگه میام عقب، یک سؤال دیگه میپرسم، باز هم بلد نیست، یک صفحه‌ی دیگه میام عقب و میگم سؤال سوم، میپرسم، باز هم بلد نیست، میگه نه از فلان‌جا بپرس، میگم از هر جا که دوس داشته باشم می‌پرسم دو منفی براش گذاشتم :-| یکی بخاطر اینکه بلد نبود، یکی هم بخاطر اظهارات کذب، مبنی بر اینکه گفت خوندم و بعد بلد نبود جواب بده. یکی از دانشجویان میگه استاد چون گفت با افتخار خوندم حقشه سه منفی براش بذاری :-)

آخر ساعت اومده اصرار و اصرار که از فلان مبحث ازم بپرس، اگر بلد نبودم یه منفی دیگه بذار اگر هم بلد بودم یکی از اون دو منفی رو پاک کن، دانشجویان دیگه هم اون دور و بر حضور داشتن و وساطت کردن که استاد معامله‌ی منصفانه‌ای هست، قبول کن :-| میگم باشه، ایندفه از همون مبحثی که خودش گفت میپرسم، بازم بلد نیست! یه منفی دیگه هم گذاشتم، شد سه منفی در یک جلسه :-| حالا باز اصرار و اصرار که استاد اشتباه کردم این معامله رو کردم، لطف کن همون دو منفی‌ای که داخل کلاس گرفتم رو بذار :-| میگم باشه و اون منفی سوم رو پاک کردم!

ینی میخام بگم بعضی از دانشجویان رو باید به مرگ بگیری که به تب راضی بشن :-|


دوم - یک بام و دو هوا 

با موبایل ور میره، طبق قواعد کلاسم براش منفی میذارم، میگه داشتم ساعت رو چک میکردم، میگم اگه بخام اینجور بهونه‌هایی رو قبول کنم از فردا هر کسی هم که توی کلاس مشغول پیام دادن هست میگه دارم ساعت چک می‌کنم، میگه بابا استاد اینجوری نیست که فکر میکنی، سر کلاسای دیگه هم که اساتید کار با موبایل ندارن، خود دانشجویان رعایت میکنن و با موبایل بازی نمی‌کنن شما چرا انقد سخت می‌گیری؟ میگم اولاً تجربه‌ی من ثابت کرده که اینجوری نیست که خود دانشجویان رعایت کنن، اگر قاعده‌ای در کار نباشه مدام سرشون توی موبایل هست، ثانیاً بالاخره هر معلمی یه قواعدی داره. باز میگه استاد اگر قاعده هست پس چرا برای همه نیست؟ میگم چطور برای همه نیست؟ میگه الان اون ردیف آخر، مدام موبایل درمیارن و سرشون توی موبایل هست، با اونا کار نداری ما که جلو می‌نشینیم مدام گیر میفتیم.

الان تا همین جا حواستون به یه تناقض بسیار بسیار عجیب توی فرمایشات این دانشجو بود؟ از یه طرف میگه خود دانشجویان رعایت میکنن و با موبایل بازی نمی‌کنن، از یه طرف دیگه میگه علیرغم اینهمه سفت گرفتن من در مورد استفاده از موبایل توی کلاس، باز اون ردیف آخر سرشون توی موبایل هست. پس معلوم شد حتی با وجود ضمانت‌اجرای منفی باز خیلیا رعایت نمی‌کنن چ رسد به اینکه ضمانت اجرایی هم در کار نباشه.

به هر حال بهش میگم من مسؤول کسانی هستم که می‌بینم دارن استفاده می‌کنن از موبایل و منفی هم براشون میزنم، کسی رو که نمی‌بینم دیگه من مسؤولش نیستم، خودشون ضرر میکنن، نهایتاً با نارضایتی قبول میکنه و ازم جدا میشه.

اونوخ توی دو ساعت بعدش چون کلاس شلوغ هست، اون ردیف آخر هم کاملاً پر میشه، پوزیشن بدن دانشجویانی که ردیف آخر می‌شینن و نحوه‌ی نگاه کردنشون به پایین، کاملاً گویای اینه که دارن از موبایل استفاده می‌کنن منتها چون از نقطه‌ی دید من معلوم نیست، این هفته‌های قبل زیاد کاریشون نداشتم، اون روز چون این مباحث پیش اومد گفتم من باید اینا رو دستگیر کنم و نباید بذارم قِسِر در برن، هیچی دیگه یکی دو دفه بطور ناگهانی پا شدم و دیدم یکیشون نه تنها داره چت میکنه بلکه کم مونده حتی بزنه زیر قهقهه از بس که اون چیزی که داره مینویسه خنده‌دار هست :-| براش منفی گذاشتم.

ینی میخام بگم این توهم که اگر معلم، قاعده وضع نکنه در مورد امور انضباطی، خود دانشجویان رعایت میکنن، در مورد خیلی از دانشجویان، متأسفانه صدق نمی‌کنه، وگرنه اولویت خود من اینه که معلم نقش ناظم رو پیدا نکنه و فقط به تدریس خودش برسه، ولی متأسفانه اگر معلم، شل بگیره، کلاً کلاس رو از دستش درمیارن.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۷
فروردين
۹۷

چترِ آزادی


ماشین پلیس یکی از تظاهرکنندگان رو زیر میگیره


توی اون موقع‌ها که فضای مجازی نبود، مردم اینجوری با هم ارتباط میگرفتن، فقط اونی که نوشته حاضرم با خواهرانی که توی عشق شکست خورده‌ن مکاتبه کنم! یکی دیگشون نوشته کلاً با هر خواهر یا برادری که توی عشق شکست خورده حاضر به مکاتبه هستم :-| طرف دیگه فک کنم شکست خیلی سختی خورده ;-) ولی به نظرم خیلی هیجان انگیز هست که آدم با یه دوست نادیده ارتباط مکاتبه‌ای داشته باشه، بری نامه پست کنی و روزها منتظر بمونی تا جوابش بیاد!!! 


  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۶
فروردين
۹۷

اونچه در حالت ایده‌آل هست اینه که توی این تصویر می‌بینید، معلم باید شعله‌ای افروخته در سر داشته باشه و دانشجویان رو افروخته کنه و بفرسته بیرون از کلاس مثلاً.

اونچه در واقعیت هست اینه که 99 درصد دانشجویان بجای شمعی خاموش با فیتیله‌ای بر سر منتظر روشن شدن، با سطلی پر از آب نشستن سر کلاس. منتظرن تا معلمی بیاد سر کلاس و دغدغه‌ی روشن کردن داشته باشه تا با انحاء مختلف اون سطل آب رو روونه‌ی سر معلم کنن و اون شعله رو خاموش کنن. (پروندن کنایه‌های بی مزه سر کلاس بخصوص کلاسای مختلط، مقاومت در درس نخوندن، توهین و تهمت به معلمِ شعله بر سر پشت سر و دولا راست شدن در مقابلش جلوش و...)

البته اینم باید بگم، در سمت مقابل هم مواردی وجود داره که خود اون معلم هم اصن با سطل آب وارد کلاس میشه و فیتیله‌ای هم اگر در سر دانشجویی هست رو خیس میکنه به نحوی که دیگه اصن نمیشه روشنش کرد (از طریق وجدان کاری نداشتن در تدریس، بی توجهی نسبت به دانشجویان درسخون، عدم رعایت عدالت در تصحیح اوراق امتحانی و... ) 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۴
فروردين
۹۷

رفته بودیم پارک، یکی از این سرسره هایی که جنسشون از پلاستیک فشرده هست گذاشته بودن وسط پارک، سه تا سرسره‌ی متصل به هم بود در واقع. یکی از این سرسره ها یه حالت طاقدیس (برآمدگی منحنی دار) وسطش داشت که مثلاً هیجان ماجرا بیشتر بشه. اونوخ پسر دخترای کوچیک داشتن بازی می‌کردن. دو تا از پسرا که شاید مثلاً پنجم شیشم ابتدایی بودن، میخواستن از روی اون سرسره‌ی منحنی ار بیان پایین، هر بار که هی از پله‌ها میرفتن بالا، اگر دختر بچه‌ای جلوشون بود میگفتن کثافتا برید کنار، این سرسره مال دخترا نیست، دخترا از اون یکی سرسره بیاید پایین و اشاره میکردن به اون سرسره‌ی که ساده بود و منحنی نداشت. چند بار هی خواستم بکِشَمِشون پایین و توجیهشون (‌‌‌!) کنم که شما بچه‌اید دخترا هم بچه‌ن و همه حق دارن بازی کنن ولی نکردم اینکار رو. کاش انجام می‌دادم.

میخام بگم نمی‌دونم اینا چجوری تربیت میشن که از همین سنین پایین یه اینجور تبعیضات جنسیتی میره توی مُخشون که نه مستند شرعی داره و نه عقلی. کاش یاد می‌گرفتیم نه به اسم روشنفکری و برابری جنسیتی بیفتیم توی دام فساد اخلاقی و نه به اسم اسلام، عرف‌های غلط جامعه رو که هیچ منشأ اسلامی هم نداره توجیه کنیم. می‌ترسم اینا با همین دید بزرگ شَن و بعدم یا خودشون یا کسانی که باهاشون برخورد دارن مستند این دید رو مسائل اسلامی بدونن. 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۳
فروردين
۹۷

یکی از اقوام با شور و شوق تعریف می‌کرد که توی عید رفته حافظیه شیراز و اونقد شلوغ بوده که باید از سر و کله‌ی ملت بالا می‌رفته تا دستش برسه به شیشه‌ی روی قبر و بتونه فاتحه‌ای نثار مرحوم حافظ بکنه! حتی گفت از زور ازدحام، با یه نفر هم دعواش شده! اونوخ میگفت هر جا میرفتیم اوووووونقد شلوغ بوده که باید دو سه ساعت وامیستادیم توی صف تا بریم داخل. بعد من ازش می‌پرسیدم خو این چ مسافرتی هست دیگه؟ با کمال بهت و حیرت جواب می‌داد که وااااا !!! خب آدم میره مسافرت یه چار نفر آدم ببینه، اگر همه جا خلوت باشه دیگه چ لذتی داره؟

با خودم فک میکردم چققققققدر آدما با هم فرق دارن. من شیرین‌ترین مسافرت عمرم، شیراز بود، توی اردیبهشت با اردوی دبیرستان. شیراز رو تصور کنید توی اردیبهشت، بوی بهار نارنجی که توی همه‌ی خیابونا پیچیده بود دیوونه کننده بود اصن، مهمترین دلیل لذت بردن من از این سفر این بود که چون توی ایام مدارس بود، هر جا میرفتیم خلوت بود. میتونستی توی سکوت حافظیه و سعدیه و تخت جمشید بری به یه خلسه‌ی بی انتها، نوازش باد بر روی گونه‌های خودت رو حسسسس کنی و نفس عمییییییق بکشی و با زمزمه‌ی چند غزل، روح خودت رو وصل کنی به روح حافظ و سعدی از فراز قرون و اعصار... 

به همین خاطره که از عید مسافرت رفتن متنففففرم. آخرین عیدی که مسافرت بودم یادم نیست و آخرین سیزده به دری که بیرون بودم، متجاوز از ده پونزده سال پیش بوده !!! تو رو خدا این عکس بالایی رو ببینید، مال قلعه‌ی فلک‌الافلاک خرم‌آباد هست توی همین عید نوروز 97. وجداناً جایی به این شلوغی، رفتن داره اصن؟

+ امسال خرم‌آباد به طرز بهت آوری شلوغ‌تر از سنوات اخیر بود توی نوروز، هر روز، عصر، همه‌ی خیابونای اصلی قفل بود. علت اینهمه اقبال چی بود واقعاً؟ هر سال، خرم‌آباد توی نوروز، تقریباً مثل تهران توی نوروز بود، امسال همه جاش مث همین عکس فوق بود :-\

این تصویر، مال سیزده به در منه، همین امروز. کنج خونه، مشغول سر و کله زدن با فقها و اصولیون !!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۲
فروردين
۹۷


حضرت سجاد علیه السلام فرمود: 

«انَّ عَمَّتی زَیْنَب کانَتْ تُؤَدّی صَلَواتِها مِنْ قِیام، الفَرائِضَ وَ النَّوافِلَ، عِنْدَ مَسیرِنا مِنَ الکُوفَةِ الَى الشّامِ، وَ فی بَعْضِ المَنازِل تُصَلّی مِنْ جُلُوسٍ لِشِدَّةِ الجُوعِ وَ الضَّعْفِ مُنْذُ ثَلاثِ لَیالٍ؛ لَانَّها کانَتْ تَقْسِمُ ما یُصیبُها مِنَ الطَّعامِ عَلَى الاطْفالِ، لِانَّ القَوْمَ کانُوا یَدْفَعُونَ لِکُلِّ واحِدٍ مِنّارغیفاً واحِداً مِنَ الخُبْزِ فِی الیَوْمِ وَ اللَّیلَة» 

[همانا عمه‌ام زینب همه نمازهاى واجب و مستحب خود را در طول مسیر ما از کوفه به شام ایستاده مى خواند و در بعضى از منزل‌ها نشسته نماز خواند و این هم به جهت گرسنگى و ضعف او بود، زیرا سه شب بود که غذایى را که به او مى دادند میان اطفال تقسیم مى کرد، چون که آن مردمان (سنگدل) در هر شبانه روز به ما یک قرص نان بیشتر نمى دادند. ] [ریاحین الشریعه، ج ۳، ص ۶۲]

ینی میخام بگم نماز انقد مهمه! بضیا به کوچکترین خواسته‌شون نمیرسن میگن حالا که خدا به حرف ما گوش نداد، مام به حرفش گوش نمیدیم! نماز تعطیل! ینی سر خدا هم منت میذارن. 


این مطلب رو هم دیدم که خیلی جالب بود به نظرم، میگه بهترین مصداق عبادت، نه انجام کار، که ترک بعضی از کارهاست :

باید دانست که عبادت دو جنبه دارد: جنبه فعل و جنبه ترک، و همان گونه که در مداواى یک بیمار پرهیز از برخى غذاها، مهمتر از انجام کارهاى لازم و خوردن دارو است، در باب عبادت و رسیدن به کمال انسانیت و هدف خلقت نیز ترک گناه مهمتر از بجاآوردن و انجام عبادت هاى بدنى و مالى است. از همین رو در روایات آمده است: «انَّ اشَدَّالعِبادَةِ الوَرَع» [اصول کافى، چاپ اسلامیه، ج ۳، ص ۱۲۹- ۱۲۶]

----------

کلیه‌ی مطالب برگرفته از کتاب زینب علیهاالسلام عقیله بنی هاشم - هاشم رسولی محلاتی، نشر مشعر - صفحه 28 به بعد]

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۰
فروردين
۹۷

اول - کوهی ایستا

روزی در جنگ صفین به چهره‌ی خود نقاب زده و بصورت یک فرد ناشناس در جلوی صفوف شامیان مبارز میطلبید پس از آنکه گروهی از مبارزان شام را بخاک هلاکت افکند معاویه بعمرو عاص گفت: این شجاع قویدل کیست؟ 

عمرو گفت یا عبد الله ابن عباس است! و یا خود علی است. معاویه گفت چگونه میتوان تشخیص داد؟ 

عمرو گفت: ابن عباس مرد شجاعی است ولی در مقابل حمله‌ی عمومی سپاهی به این انبوهی نمیتواند مقاومت کند تمام سپاهیان را فرمان حمله بده که از جای بجنبند و باین جنگجو حمله کنند اگر رو گردانید ابن عباس است و اگر ثابت و پا بر جا ماند علی است زیرا علی از تمام عرب اگر بمقابله اش برخیزند رو نمیگرداند چه رسد بسپاه تو [۱] . 

معاویه برای آزمایش، فرمان حمله عمومی داد و تمام سپاه او بحرکت در آمد اما آن مبارز چون کوه آهنین در جای خود ثابت و بر قرار بود آنگاه فهمیدند که علی علیه السلام است که پیکار میکند لذا فرمان عقب نشینی دادند.


دوم - زرهی بدون پشت

به تصدیق دوست و دشمن علی علیه السلام کَرّارِ غیر فَرّار و اسد الله الغالب و غالب کل غالب بود، زره آنحضرت که بمنزله‌ی لباس جنگ او بود مانند پیشبندی فقط با چند حلقه در شانه‌های او بهم وصل میشد و بکلی فاقد قسمت پشت بود علت این امر را از وی سؤال کردند فرمود: من هرگز پشت بدشمن نخواهم نمود در اینصورت احتیاجی به پشت بند زره ندارم.


سوم - هر جا بودم همانجا هستم. 

در یکی از جنگها فرماندهان علی علیه السلام از آنحضرت پرسیدند که اگر جنگ مغلوبه شد و صفوف ما از هم پاشیده شد ما بعدا شما را کجا پیدا کنیم خوبست قبلا نقطه الحاقی تعیین شود تا همه بآن نقطه گرد آیند. علی علیه السلام فرمود شما مرا در هر کجا رها کنید من در همانجا خواهم بود و از جای خود تکان نخواهم خورد [٢] . 


چهارم - اسبی معمولی

یکی از اصحاب علی علیه السلام خدمت آن حضرت عرض کرد که برای میدانهای جنگ اسبی تندرو و چالاک ابتیاع کنید(بخرید) که چنین اسبی صاحب خود را در مهلکه‌ها نجات میدهد علی علیه السلام فرمود من هرگز از جلوی دشمن فرار نخواهم کرد تا با اسب تند رو از ورطه خطر دور شوم و دشمن فراری را نیز تعقیب نخواهم نمود تا بخواهم زودتر باو برسم بنا بر این مَرْکب من هر چه باشد اهمیتی ندارد [٣] .

----------

[۱]: (۲۴۱) خود حضرت امیر علیه السلام نیز در نامه ای که بعثمان بن حنیف نوشته میفرماید: و الله لو تظاهرت العرب علی قتالی لما ولیت عنها - بخدا سوگند اگر تمام عرب به پشتیبانی یکدیگر بجنگ من برخیزند من از آنها رو گردان نمیشوم - نهج البلاغه نامه ۴۵. 

[٢]: (۲۴۲) افکار امم. 

[٣]: (۲۴۳) امالی صدوق مجلس ۳۲ حدیث ۴. 


[همه‌ی مطالب برگرفته از کتاب علی کیست ؟ - فضل الله کمپانی - انتشارات دارالکتب الاسلامیه - صفحه‌ی ۲۴۸ به بعد]

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۰
فروردين
۹۷

اول – منبع درس:

الف - منبع اصلی:

قواعد فقه (بخش مدنی – مالکیت، مسؤولیت) – سید مصطفی محقق داماد.

ب - منابع فرعی:

·         اصول قراردادها و تعهدات – مهدی شهیدی – انتشارات مجد.

·         فلسفه‌ی حقوق، جلد سوم – ناصر کاتوزیان – انتشارات شرکت سهامی انتشار.

ج - چند سؤال

·         علت معرفی منابع فرعی چیست؟

معرفی منابع فرعی به این دلیل است که ممکن است تمام مطالبِ تدریس شده در کلاس، در کتابِ معرفی شده به‌عنوان منبع اصلی وجود نداشته باشد؛ در این صورت، اگر دانشجو علاوه بر شنیدن مباحث کلاس، علاقه به دیدن منبع اصلی مطلب در کتب حقوقی داشته باشد، باید به منابع فرعی رجوع کند.

·         آیا خواندن کتاب، ما را از حضور در کلاس، بی‌نیاز می‌کند؟

توجه داشته باشید که معرفی یک کتاب خاص به‌عنوان منبع، به این معنا نیست که لزوماً همه‌ی مطالبِ تدریس‌شده در کلاس، در کتابِ معرفی شده هم وجود خواهد داشت؛ قاعدتاً یکی از تمایزاتِ موجود میان دبیرستان و دانشگاه، همین است! به این معنا که خواندن کتابی که به‌عنوان منبع درس، معرفی شده، به‌هیچ‌وجه شما را از حضور در کلاس بی‌نیاز نمی‌کند.

·         آیا مطالبی که در کلاس تدریس می‌شود اما در کتاب نیست؛ جزو مباحث امتحان هستند؟

بله؛ قطعاً! آن قسمت از مطالب که در کلاس تدریس شده اما در کتاب نیست یا در کتاب به‌طور خلاصه نوشته شده هم به همان نحو که در کلاس، تدریس شده جزو مطالب مورد سؤال در امتحان و نیز پرسش کلاسی هست و صرفاً مطالعه‌ی مطالب کتاب، کفایت نمی‌کند.

دوم – طرح درس:

همه‌ی طرح درس‌ها، در قالب یک فایل پی‌دی‌اف: دانلود کنید ( حجم : تقریباً 2.5 مگابایت )

سوم - خودخوان:

نکته‌ی اول منظور از خودخوان، قسمت‌هایی از کتابِ معرفی شده است که به لحاظ تنگی وقت ترم و سایر موارد متفرقه! موفق به تدریس آن نمی‌شویم اما به لحاظ اهمیت بحث، دانشجو باید آن‌ها را مطالعه کند، این مباحث در پرسش کلاسی مورد پرسش قرارگرفته و جزو امتحان پایان ترم هم مورد لحاظ قرار می‌گیرند؛ اگر در مورد این مباحث، اشکالی داشتید می‌توانید هر جلسه بپرسید.

نکته‌ی دوم این فهرست، نهایی نیست؛ امکان حذف کردن از مطالب خودخوان، یا اضافه کردن به آن‌ها در طول ترم وجود دارد. خواندنِ خودخوان‌های فوق، برای امتحان کافی نیست؛ لیست نهایی در کلاس، به‌صورت هفته به هفته ارائه خواهد شد.

با توجه به نکات فوق، فهرست مطالب خودخوان به‌قرار ذیل اعلام می‌شود:

ردیف

مبحث

1

قاعده‌ی ضمان ید

2

قاعده‌ی استیمان

3

قاعده‌ی تسبیب

4

قاعده‌ی غرور

5

 قاعده‌ی تلف مبیع قبل از قبض

 

چهارم – حذفیات:

هر چیزی که تدریس نشده و جزو خودخوان‌ها هم نباشد!

پنجم – سایر موارد:

 درس رو جدی بگیرید، چون از نظر من جدی هست. جدی‌ترین چیز زندگی در ایام دانشجویی.


  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۹
فروردين
۹۷

برای بازدیدکنندگان محترم

آقا مرتضی یکی از دانشجویان سابق من در دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرم‌آباد هستن، کسانی که مطالب منو از طریق وبلاگ دنبال می‌کنن از ایشون شناخت دارن و نیاز به معرفی خاصی نیست، برای بقیه‌ی بازدیدکنندگان محترم وبلاگ و اعضای محترم کانال عرض می‌کنم ایشون از با استعدادترین دانشجویان در طول تدریس من هستن و شاید مثل ایشون در طول تدریس من به اندازه‌ی انگشتان یک دست وجود نداشته باشه که واحدهای متعددی با من داشتن و همشون رو هم 20 گرفتن، خیلی از اون بیستا هم بدون نیاز به اِعمالِ نمره‌ی فعالیت کلاسی و حاصل نمره‌ی خودِ برگه بوده؛ اما اونچه ایشون رو در نظر من خاص می‌کنه قطعاً علاوه بر استعداد و درسخون بودن، ادب، معرفت و قوه‌ی عقلانیتی هست که در ایشون سراغ دارم و در رفتار و سَکَناتِ ایشون موج میزنه. الان هم میدونم که قطعاً راضی به بیان این مطالب نیست اما بالاخره چون قراره همگی رو به دعوت کنم به ضیافتی که ایشون تدارک دیدن به ناچار باید از میزبان، شناخت کافی وجود داشته باشه. از ایشون بابت بیان این مطالب صمیمانه عذرخواهی میکنم و امیدوارم پذیرا باشن.

به هر حال ایشون لطف کردن و یکی از بهترین عیدی‌ها در طول سنوات اخیر رو به من دادن و اون هم کامنتی است که مشروحش رو در ذیل مشاهده میفرمائید. این کامنت از حیث خاطره‌‌بازی با خاطرات مشترک، از حیث شیوه‌ی نگارش و از حیث خوندنی و سهل و ممتنع بودن، قطعاً یکی از تاپ تِن‌های (ده آیتم برگزیده) و شاید به جرأت یکی از تاپ فایو‌های (پنج آیتم برگزیده) کُل کامنت‌ها چه در وبلاگ سابق در بلاگفا و چه در وبلاگ فعلی توی بلاگ هست. حیفم اومد این کامنتِ عزیز برای من، فقط به شکل یه کامنت، در ذیل یکی از مطالب وبلاگ، باقی بمونه. این بود که تبدیلش کردم به یک پست جداگانه و همه‌ی شما رو دعوت میکنم به خوندنش. برای من که مثل یک داستان کوتاه جذاب و شیرین بود و بسیار خوشم اومد و بازم لازمه برای چندمین بار بگم که مفتخرم به داشتن همچین دانشجویی. یه معلم، اگر حاصل دوران تدریسش آشنایی با چند نفر معدود از اینچنین دانشجویانی باشه به نظرم باید کاملاً راضی باشه. همهٔ اون دانشجویان محترمی هم که یکسره مشغول توهین و تهمت هستن رو جبران می‌کنه تازه سَر هم میاد K

تقسیم‌بندی کامنت، حاصل فعالیت من برای راحتت‌تر کردنِ خوندنِ متن هست.

 

برای خودِ آقا مرتضی

بسیار ممنونم ازت بابت این نوشته‌ی شیرین و به یاد موندنی. نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم. گفتنی‌ها رو در فوق عرض کردم. این کامنت رو مثل یک داستان، یک نَفَس خوندم و غرق شدم از شور زندگی. به زحمتی فکر کردم که بابت نگارش این کامنت کشیدی و حسابی شرمنده شدم. ممنونم ازت. عذرخواهی میکنم چند روزی پاسخ به تأخیر افتاد. سخت، مشغول مطالعه بودم و وختی هم وارد کاری میشم تا تمومش نکنم دست و دلم به انجام کار دیگری نمیره.

اونقدر مطالب متعددی در این کامنت مطرح کردی که واقعاً من نمیدونم چجوری باید جواب اینهمه رو بدم، ترجیح میدم فقط بخونم و لذذذذذت ببرم. فقط اون آخرای کامنت، یه جاش گفتی که من کامنتای قبلی جنابعالی رو بی‌جواب گذاشتم. در حالی‌که اینجوری نیست، من الان کامنت بی جواب، توی قسمت مدیریت بلاگ ندارم، هر چی بوده همه رو جواب دادم، منتها شرمنده هستم که دیر جواب دادم و الان قطعاً جنابعالی یادت رفته کجا اون کامنتا رو گذاشتی که بری و جواباشو ببینی ولی بر فرض محال اگر جای اون کامنتا یادت می‌بود الان میتونستی جواباشو ببینی چون توی وبلاگ، منتشر شده. باز هم ممنون بابت این مطلب.

 

اصل مطلب آقا مرتضی

مقدمه:

با سلام و عرض ادب خدمت شما استاد عزیز. امیدوارم که در پناه یزدان بی همتا خوب و خوش و سلامت باشید. مدت ها قبل به شما قول داده بودم که وبلاگ را بار دگر ترک نخواهم کرد ، چراکه ترک قبلی که شاید ناخودآگاه جهت تاملی عمیق بود و خوب هم به یاد دارم که جنابعالی به عنوان حدیث نفس از آن یاد فرمودید، اتفاقی خوشایند لااقل برای روح و نَفْس و دلتنگی های من نبود ، دلتنگی هایی از جنس دانشگاه ، دلتنگی هایی از جنس هم کلامی با اساتید و فرهیختگانی که فقدان آن ها به شدت در جامعه ی امروزی مان حس می شود. آزمودن دل به هزاران شیوه هم چاره ساز نیفتاد.

 

روز بارانی مخوف (!) در دانشگاه لرستان:

به هر روی ، ایام یکی پس از دیگری گذشت، تا اینکه دلم طاقت نیاورد و به دیدارتان آمدم، در آن روز بارانی مخوف ، و سیل آور در دانشگاه لرستان ، مطمئنم خوب به یاد دارید، در آن روز در آن ساعت پایانی ، که گویی هیچ جنبنده ای در دانشگاه نمانده بود ! اگر اشتباه نکنم آخرین جلسه ی آن ترم بود ، چقدر سراغ تان گشتم ! یکی دوبار هم قصد رجوع کردم، با خود گفتم لابد کلاس را به خاطر این باران و وضعیت و آخرین جلسه بودنش ، زودتر از موعد تعطیل کرده اید، اما همین که وظیفه شناسی و وقت شناسی شما در ذهنم تداعی شد ، پا پس کشیدم، و با خود گفتم مگر می شود ! کلاس را برگزار نکرده یا  تعطیل کرده باشد! آن هم کلاسی را که از قبل اطلاع رسانی کرده! هیچ کس هم در دانشکده نبود ، دوبار هم تا دفتر هماهنگی رفتم، اما گویی خیلی وقت پیش همگی قصد منزل کرده بودند. بالاخره بار سوم، شخصی در اتاق را باز کرد، از شمایلش مشخص بود که مدت زیادی را خوابیده ، با چهره ای ترسیده ، فقط نظاره گر من شد! و هیچ اطلاعی از کلاس و یا نام شما هم نداشت! نا امید نگشتم و بازگشتم ، در آن محوطه ی بی انتها و پیچ در پیچ  دانشکده ، به دنبال صدا گشتم، اوایل صدایی نمی شنیدم ، اما پس از آنکه خود را به طبقه ی فوقانی رساندم ، انعکاسی از صدا به گوشم رسید، گویی صدا به گوش جانم هم رسید! چرا که دوست نداشتم پس از مدت ها انتظار که به بیش از یک سال می رسید ، مراد دل برنیامده بازگردم ، یک به یک پشت درِ کلاس هایی که چراغ روشن داشتند ایستادم اما مشخص نبود دقیقا صدا از کدام کلاس به گوش می رسد، دست بر قضا برق هم قطع شد! ابتدا خوشحال گشتم، چراکه معمولاً در این مواقع، تدریس، متوقف ، و کلاس تعطیل خواهد گشت ، اما نمی دانستم شما همانند سابق ، در هر شرایطی تدریس را ادامه می دهید ، نهایتا پس از گذشت نیمی از ساعت ، و شاید هم بیش تر ، کلاس تعطیل شد  و دیدار هم میسر .

 

دوره‌ی آموزشی در خدمت سربازی:

در همان روز بود که قضیه ی رفتن به خدمت سربازی را با شما در میان گذاشتم ، تصمیمی که از مدت ها قبل ، و حتی سالیان قبل تر از آن گرفته بودم، و دغدغه ی آن در تمام طول مدت تحصیل مرا رها نمی کرد، تقلای زیادی کرده بودم ، تا شاید راهی پیدا شود ، و مانع از سر راه کنار رود ، و حدود هفت سال طول کشیده بود ، تا دل از دانشگاه برگیرم، اما چاره ای جز تسلیم و سر سپردگی در مقابله با اجبار حاکمیتی نبود... عزم سفر کرده بودم ، و مقدماتش هم مهیا شده بود، خوشبختانه پس از هفت ماه رفت و آمد و چندین نوبه سفر به تهران ، و پس از آن تحقیقات محلی و... توانسته بودم امریه ی قضایی بگیرم ، اما خب ، دوره ی رزم مقدماتی قبل از آن بایستی طی می شد، قرار بر این بود که مقصد ما به رویه ی سال های گذشته ، تهران باشد، اما به مانند سایر امور غیر قابل پیش بینی در کشورمان، مقصد نیز تغییر یافت ، و مسافر شمال گشتیم و سر از نیروی دریایی ارتش در آوردیم!  خلاصه بگویم از سخت ترین روزهایی بود که در طول عمرم بر من گذشته و تجربه کرده بودم، گویی از بهشت رانده و به جهنم وارد گشته بودم، محیطی که فرسنگ ها با آن فاصله داشتم ، در آن هوای شرجی، با آفتاب سوزانش ، و فرماندهی که با تکرار ابیاتی همچون

از مرگ، حذر کردن، دو روز روا نیست :: روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست

روزی که قضا باشد، کوشش ندهد سود :: روزی که قضا نیست، در او مرگ، روا نیست

 سخت ترین تنبیهات را بر ما می گذراند و به قول خودش ما را برای نبرد سوریه آماده می کرد! از مسافت 16 ساعته گرفته ، تا تنها ماندن در روز اعزام به آموزشی، به دلیل پیچیدگی مسیر ، تا کسالت ها و بیماری ها ، و خراب شدن اتوبوس بین راه، و توقیف موقت در فرودگاه به دلیل همراه داشتن دارو ، تا اعتراض به فرمانده در حمایت از غیر بومی های پادگان ، و متعاقب آن ، صدور قرار بازداشت موقت پنج روزه برای من، تا درگیری با بی شرمان و بدنیتان و بی عاقبتان که بویی از شعور و فرهنگ و اخلاق نبرده بودند، تا آشنایی و دوستی با شاگردان دکتر ظریف در وزارت خارجه ، و رتبه های برتر ارشد و ده ها مورد دیگر ، فقط بخشی از ماجراهایی بود که رخ داد و به هر حال غافل بودیم از اینکه ، همین روز های سخت ، به شیرین ترین خاطرات تبدیل خواهند گشت  و آن طلوع و غروب دل انگیز و زیبای کنار دریا ، برای همیشه در خاطرمان نقش خواهند بست.

 

دوره‌ی امریه در خدمت سربازی:

به هر روی ، 60 روز رزم مقدماتی با همه سختی ها و خوشی ها و تلخی هایش گذشت و شکر گویان راه دیار در پیش گرفتم و با خود می گفتم : شکر کان محنت بی حد و شمار آخر شد. و غافل از اینکه: خود غلط بود آنچه  می‌پنداشتیم! بله ، ورود به عرصه ی عدالت! البته نه در مقام برقراری آن ، بلکه شاهد و ناظر بودن ، بر روند و چگونگی برقراری آن. در یک جمله : کجروی ها و بی رسمی ها طوفان می کرد... واقعیت های حقوق در بسیاری از موارد ، نه تنها شیرین نبود، بلکه ترسناک و خسته کننده به نظر می رسید. پرونده هایی بودند که قدمتشان به بیش از 10 سال می رسید و کماکان مفتوح بودند! متهمانی که از صحبت ها و ظاهرشان ، می شد فهمید که در چه شرایط بد فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی رشد یافته اند. و شاید همین عوامل ، مسبب اصلی گشوده شدن پایشان ، به عدالتخانه بود. چندین بار به همراه رئیس و قضات مجموعه ، جهت سرکشی و بازدید به زندان رفتیم، و با زندانیان و محکومان هم کلام شدیم ، حتی یک بار جلسه ی رسیدگی مقدماتی را در همان جا برگزار نمودیم، دیدن زندانیان در بند، و انسان هایی که هر کدام به سببی ، خواسته و ناخواسته ، ساکن آنجا شده بودند، و چشم هایی که ملتمسانه ، تمنای آزادی و حتی مرخصی یکی دوروزه می کرد، تا شاید یک بار دیگر ،فرصت دیدار عزیزانشان را پیدا کنند، بسیار برایم دردناک بود، و از همه بدتر ، دیدن محکومان کم و سن و سال ، که به گوشه ای پناه برده، و چهره ی بغض کرده و گرفته شان ، وجود هر انسانی را به درد می آورد...

 

چوبه‌ی دار:

اما در میان تمام ان محکومان، یک نفر بیش از همه مورد توجه قضات بود، کنجکاو شده بودم که ماجرا از چه قرار است؟ و علت این توجه و تاکید چه چیزی می تواند باشد؟! حدس و گمانم درست بود ، یک محکوم به قصاص نفس ، در میان زندانیان وجود داشت ، که موعد اجرای حکمش قرار بود به زودی فرا برسد. قبلا صحبت هایی به صورت پراکنده درباره ی او شنیده بودم ، اما پیگیر نشده بودم. از سایر زندانیان جدایش کرده بودند، ماموران زندان او را بیرون کشیدند، جوانی خوش قد و قامت و رعنا که دست و پایش سراسر غل و زنجیر شده بود، و قضات و مدیر اجرای احکام با ناراحتی و به شکلی جدی ، تذکراتی را به او گوشزد کردند؛ متعجب بودم که چرا آن توجهات و صحبت های بین راه با این ناراحتی ها در تعارض است؟!  می دانستم که ان ها چیزی می دانند که من نمی دانم، پس از بازگشت به محل خدمت ،پرونده اش را پیدا کردم، و تمام جلدهای آن را در چند روز خواندم.  بله این برای سومین بار متوالی بود که قرار بود مراسم اجرای حکم (قصاص) برای او اجرا شود. هر بار به وسیله ای اجرای حکم متوقف شده بود، و خود این شخص هم از این همه انتظار کُشنده، خسته و عاجز گشته بود، از نوجوانی تا اواخر جوانی خود را در حبس گذرانده بود، به گونه ای که عکس های موجود در پرونده ، با ظاهر فعلی اش همخوانی نداشت! دست بر قضا در طی 9 سال و چند ماهی که این شخص در حال تحمل حبس بود، اولیای دم مقتول هم دیار فانی را وداع گفته بودند، و 13 فرزندشان اولیای دم مقتول شده بودند! پدر پس از شنیدن خبر فوت پسر و مادر پس از گذشت چندین سال از آن اتفاق شوم . اتفاقی که به ظاهر شاید ساده بود، ولی قضات از زوایای پنهان آن خبر داشتند ، و دلشان نمی خواست این شخص که از سادات هم بود، و دست تقدیر او را از حوالی مشهد به غربی ترین نقاط کشور کشانده بود، نفر سومی باشد که در آن پرونده ، جان خودش را از دست می دهد. در نهایت اولیای دم به توافق نرسیده بودند، و قرار بر اجرای مراسم شد، و علی رغم سنگ اندازی های قضات ، تلاش های آنان ، جهت به تاخیر انداختن مراسم ، تا شاید فرجی حاصل شود و به توافق برسند و اولیاء دَم از انتقام خون برادرشان بگذرند ، کارساز نیفتاد ... 

مراسم برگزار شد، و خادمین اما رضا (ع) که برای وساطت و گذشت از خون جوانی از مشهد تا محل مراسم ، با پرچم بارگاه ملکوتی علی بن موسی الرضا (ع) خود را به مراسم رسانده بودند هم حاضر بودند. مادر و خواهران این شخص هم درحرم مطهر  دست  توسل به امام رضا (ع) برده بودند، غوغایی شده بود! خیرین هم بودند ، که تلاش بسیاری کرده بودند تا خون بهای مورد نظر اولیای دم را تهیه کنند، نهایتا پس از قرائت حکم توسط منشی دادگاه ، و مهیا ساختن مقدمات ، در حالیکه اشک های بی امان ، سراپای او را خیس کرده بود و در آستانه ی اجرای حکم ، آخرین نفر از اولیای دم با هزاران لابه و التماس و خواهش اطرافیان ، پس از حدود 10 سال رضایت داد و این شخص که 3 بار مرگ را به چشم خود دیده بود ، در یک روز تعطیل ، با احتساب ایام حبس آزاد شد ، و به شهر خود بازگشت و سرپرست چند خواهر و مادر تنهای خود شد. این تنها بخشی بود از ده ها موردی که در طول دوران خدمتم ، در مجموعه ی قضایی  تجربه کردم. می دانم که خود شما هم دوران خدمتتان را با امریه ی قضایی گذرانده اید و تجربه های فراوانی کسب کرده اید، همان تجربه هایی که من هم اکنون احساس می کنم ، 10 الی 15 سال بزرگ تر شده ام! شاید عجیب باشد،ولی  در برخی موارد ، متهمانی را که گمان می کردم، با توجه به سن و سال و وضعیت شان، تحت تاثیر عوامل مختلف اجتماعی و فرهنگی و ... مرتکب جرمی شده بودند، در حد توان یاری می دادم ، تا از چنگال برخی قوانین ناعادلانه رهایی یابند! شاید از نظر خیلی ها کار اشتباهی باید ، و شاید هم به قول دکتر آزمایش هدف، کیفر ندادن باشد و این به صواب نزدیک تر...به قول خواجه ی شیراز : از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک؟! 

 

وسوسه‌ی آزمون قضاوت:

حتی در آزمون ارشد پارسال ، که به هیچ وجه با دانشگاه علوم قضایی و فلسفه و رسالت آن آشنا نبودم، و شناختی هم از آن نداشتم، پس از دعوت به مصاحبه و آگاه شدن از شرایط آن، سراپا تردید شدم، و شبانه روز در تعمق و تفکر بودم، و همین چند هفته ی پیش هم در اولین روز کاری هفته ، با من تماس گرفتند و پیگیر وضعیت من شدند. اما خب، داستان عدالت ، و گام گذاشتن در این طریق و رسالت خطیرش ، آن هم با وضعیت جامعه ی امروزی مان، بصیرت و تعمق و تفکر بسیار بسیار بیشتر می طلبد. گاهی به این فکر می کنم، که داشتن شغلی با درآمد کم تر و آرامش بیش تر، به نظر چقدر خوش تر می نماید! مگر از زندگی به جز آرامش چه می خواهیم؟ 

 

مؤخره:

به هر حال ، غرض این بود که علاوه بر سپاسگزاری از شما که این پست را منتشر کردید، که من سال ها قبل خوانده بودم، و مانند همیشه ، به من لطف داشتید ، و بلافاصله انعکاس دادید، تا شاید تلنگری باشد بر دانشجویان عزیز که جنابعالی حقیقتاً برای آن ها دل می سوزانید ، و غصه ی آن ها را می خورید، و این  حرف شما که چند سال پیش فرمودید و من خودم هم تجربه کردم، که هیچ محیطی ، جایگزین محیط علمی نخواهد شد .  علاوه بر این بر خود واجب دیدم، که باز هم پس از مدت ها در وبلاگ  دوست داشتنی تان، پیام بگذارم، چرا که آخرین باری که خدمت رسیدم  و به دیدارتان آمدم، در دانشگاه آیت ا..بروجردی، پس از آن که مانند همیشه ، بنده را مورد لطف و محبت خود قرار دادید، خطاب به دانشجویان فرمودید، اگر وبلاگ را بگردید، خاطرات مشترک بسیاری از من و ایشان پیدا خواهید کرد، و این سخن شما عمیقاً روی من تاثیر گذاشت ، و مدت هاست که پس از آن ، هر وقت به وبلاگ شما سر می زنم، از خود خجالت  زده می شوم، که کرم این روا ندارد، که از مطالب وبلاگ بازدید کنم، و نظری هرچند کوتاه ، به جای نگذرام. به هر حال ، شرح مختصری که در فوق داده شد، و خدمت اجباری سربازی، و قبولی در دانشگاه علوم قضایی ، و اعتراض های مکرر من به سازمان سنجش ، و اطلاعیه های متناقض آن با عملکرد این سازمان و پیگیری های بعدی  و تشکیل کمیسیون و وضعیت های پیچیده ی بعد از آن و مشغله های طبیعی زندگی، مزید بر علل شد، تا بی خبری ما ،  که سابقاً فرمودید:  همین که دیر به دیر نشود ما راضی هستیم ،  ادامه یابد و بخشی از معاذیر موجه ماست، که امیدوارم پذیرا باشید. فارغ از نظراتی که سابقا نوشته شد و هیچ گاه پاسخ داده نشد، همین که جنابعالی با این همه مشغله از هر نظری استقبال و در اسرع وقت، پاسخ می فرمایید، خود شاهدی است بر این مدعا ، که چقدر برای دانشجویان ، ولو ناشناسان، ارزش قائلید، و با آغوش باز پذیرای آن ها هستید.

 

مطلبی آموزنده از سعدی:

در پایان، دوست دارم ابیاتی را از شیخ اجل، سعدی علیه الرحمه ، که می دانم ارادتی هم دارید به ایشان به شما و سایر بازدید کنندگان تقدیم کنم در پناه حق باشید.

دو چیز حاصل عمرست نام نیک و ثواب :: وزین دو درگذری کُلّ مَنْ علیها فان

ز خسروان مقدم چنین که می‌شنوم :: وفای عهد نکردست با کس این دوران

سرای آخرت آباد کن به حُسْنِ عمل :: که اعتماد بقا را نشاید این بنیان

بس اعتماد مکن بر دوام دولت و عمر :: که دولتی دگرت در پی است جاویدان

زمین دنیا، بستان زرع آخرتست :: چو دست می‌دهدت تخم دولتی بفشان

بده که با تو بمانَد جزای کردهٔ نیک :: وگر چنین نکنی از تو بازمانَد هان

بپاش تخم عبادت حبیب من زان پیش :: که در زمین وجودت نماند آب روان

حیات زنده غنیمت شمر که باقی عمر :: چو برف بر سر کوهست روی در نقصان

ز مال و منصب دنیا جز این نمی‌ماند :: میان اهل مروت که «یاد باد فلان»

کلید گنج سعادت، نصیحت سعدیست :: اگر قبول کنی گوی بردی از میدان

به نوبتند ملوک اندرین سپنج‌سرای :: خدای عزوجل راست ملک بی‌پایان.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۷
فروردين
۹۷

رفتم تخم مرغ بخرم، از سوپری سر کوچه، گفتم تخم مرغ چند؟ گفت 3 تا 2000، شوک بهم وارد شد! به نظرم خییییییلی گرون اومد! در حالی که پیش خودم مجسم میکردم که اگه زنگ بزنم 124 و گزارش بدم حتماً باهاش برخورد میشه و دادِ ما مظلومین(!) رو ازش می‌گیرن، اومدم خونه و تماس گرفتم با 124، میگم خو این سوپری تخم مرغ رو میده سه تا 2000، میگه گرون میده، رسیدگی می‌کنیم، میگم قیمت اصلی و مُجازش چنده الان؟ میگه دونه‌ای 600، بضی جاها 650 هم میدن! با خودم فکر کردم خب اگر ما قیمت مجاز رو 650 حساب کنیم سه تاش میشه 1950! ینی این مغازه‌دار بدبخت سر کوچه‌ی ما فقط داشت 50 تومن گرون‌تر می‌داد :-|

هیچی دیگه در حالی که شرم سراپای وجودمو گرفته بود و از خودم متنفر شده بودم قطع کردم تلفن رو. الان میخام برم از مغاره‌داره حلالیت بطلبم و بهش بگم اگر اومدن و جریمه‌ت کردن من خودم جریمه‌ش رو میدم :-|

ینی میخام بگم مسؤولین مچکریم!

دلار نوشت : یادتونه قبل عید مدام مسؤولین میگفتن دلار ارزون میشه و هر کی دلار بخره ضرر میکنه و میشینه به خاک سیاه؟ هیچی، فقط خواستم بگم دلار دیروز پنج هزار و بیست تومن شد. بازم مسؤولین دارن میگن هر کی دلار بخره بعداً ضرر میکنه و میشینه به خاک سیاه!

مرز نوشت : در جدیدترین نمونه‌ها از در هم نوردیدن مرزهای حواس پرتی توسط من، چَن وَخ پیشا رفتم در مغازه، پول 4 تا شیر دادم به مغازه‌دار، بعد وختی اومدم خونه دیدم 3 تا شیر آوردم! دوچرخه‌م رو هم قفل کرده بودم توی خیابون، چند روز بعد دیدم قفل دوچرخه نیستش. وختی توی پس کوچه‌های ذهنم جستجو کردم متوجه شدم چند روز قبل وختی برگشتم خونه، قفل دوچرخه رو بجای اینکه وخت باز کردن، ببندم به تنه‌ی دوچرخه بستم به اون میله‌ای که توی خیابون بود! هیچی دیگه بعد از چند روز رفتم، قفل همونجا بود، از میله‌ی داخل خیابون بازش کردم و بستمش به تنه‌ی دوچرخه :-|

ینی انقد آدم حواس جمعی هستم من! 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۶
فروردين
۹۷

اگر دویست سیصد سال بعد، کسی از مردم اون زمان بخاد ببینه ایرانیا توی دویست سیصد سال قبل، کیا بودن و چطور زندگی میکردن، لازم نیست کار زیادی بکنه. همین پایتخت 5 رو بدن بهش نگا کنه کافیه! ینی در این حد به نظر من این فیلم بازتاب دهنده خُلق و خوی ایرانیان معاصر هست. همون احساساتی بودنا، بد جنس بودنا، اسم بد گذاشتن واسه بقیه، واسه اعضای خونواده تلاش کردنا ووو خلاصه خودمونیم دیگه، بَدِمونَم بیاد میشه قضیه‌ی آینه چون نقش تو بنمود راست...


حتی حتی حتی اگر به بهونه‌ی درس خوندن، دارین نگاش نمیکنین بدونید کم چیزی رو از دست نمیدین! به نظر من با بودجه‌ای غیر قابل مقایسه با سریالای روز جهان، دقیقاً در همون حد داره لحظات درخشانی رو خلق میکنه!


+ بی ربط نوشت : آقا مرتضی کامنت، واصل شد. برنامه‌ی خاصی دارم براش. مرسی.


بعد التحریر : برای دیدن موضع جدید من در خصوص این سریال، بعد از گذشت چند قسمت دیگر، در صورت تمایل مراجعه بفرمایید اینجا

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۵
فروردين
۹۷

بخش اصلی این مطلب، این مطلب نخستین بار در یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۲ در ساعت 23:37 با شماره پست : 249 از طریق وبلاگ قبلی من در بلاگفا منتشر شده بود.اگر تمایل به دیدن کامنت‌ها و پاسخ‌هایی دارید که بازدیدکنندگان وبلاگ و من ، ذیل این مطلب در بلاگفا نوشته بودیم اینجا را ببینید.


تصویر، تزئینی نیست، متعلق است به باغ وحش موجود در بام خرم‌آباد در همین عید نوروز 1397، بنا بر اطلاعات موثق، حیوونای این باغ وحش، در شرایطی بسیار غیر انسانی و بلکه غیر حیوانی نگهداری میشن، برخی دچار عفونت‌های شدید شدن، برخی از شکستگی استخوان رنج می‌برند و بقیه زندگی توأم با درد و رنجی رو در قفس‌های کوچک و غیر استاندارد سپری می‌کنن. صداتون رو بلند کنید و به گوش مسؤولان برسونید یا حداقل با بازدید نکردن از این مکان، خودتون رو از شریک شدن در این ظلم فاحش، بر امان بدارید. تصویر توسط من گرفته نشده است و افتخار می‌کنم پا به این مکان نگذاشته‌ام. 

***

زیاد ربطی به موضوع این وبلاگ ندارد اما همیشه این موضوع دلم را می‌خراشد که چرا نوع بشر اینقدر به خودش حق می‌دهد که مخلوق دیگری را در قفس بکند و در خیلی موارد بخصوص در کشور ما و بخصوص در شهرستان‌های کوچک، در شرایط بسیار نامساعد در یک مکان چند متر در چند متر نگه‌داری کند که مثلاً چه بشود؟ که ما برویم آنها را ببینیم ؛ چرا؟ چون پولش و حوصله‌اش را نداریم برویم در زیست‌گاه طبیعی‌شان ببینیم‌شان و دیدن از صفحه‌ی تلویزیون هم حس زیبایی‌شناختی‌مان! را قانع نمی‌کند. چه کسی این حق را به انسان داده که در مورد یک مخلوق دیگر چنین ظلمی مرتکب شود؟ خدا در کدام آیه‌ی قرآن یا معصومین در کدام روایت یا فقها در کدام فتوا جواز چنین کاری را صادر کرده‌اند؟ عقل ما کجا چنین ظلمی را تاب می‌آورد و محکوم نمی کند؟

+ اسمشم گذاشتیم باغ «وحش» ؛ وجداناً بعضی از ما آدما از صد تا حیوون وحشی‌تریم ؛ اینطور نیس؟

++  نگهداری حیوونا در یه مکان استاندارد برای جلوگیری از انقراضشان اصلن ربطی به باغ وحش و اینا نداره؛ لطفن قاطی نفرمایید؛ باغ وحش یه سیرکه؛ نه بیشتر!

+++ این سیرک‌هایی هم که حیوونا رو آموزش دادن روی یه دست و یه پا وامیستن و این حرفا هم دست کمی از باغ وحش نداره؛ پول دادن واسه دیدن این طور چیزایی واقعن تنفرآوره.

++++ فقط یه بار بچه که بودم رفتم باغ پرندگان اصفهان ؛ اینقد غصه خوردم هیچ وقت دیگه حاضر نشدم به از سر گذراندن چنان تجربه ی وحشتناکی حتی فکر هم بکنم.

زجرنوشت : من کار به اونایی ندارم که برای کسب پول ممکنه به هر راهی متوسل بشن؛ مشکل، ما مردم هستیم؛ ما مردم چرا باید پول بدیم و بریم این مخلوقات بی‌گناه خدا رو توی اون شرایط نگا کنیم؟ اگه ما نریم اونا مجبورن در باغ وحشا رو تخته کنن و حیوونا رو برگردونن به جایی که بهش تعلق دارن.

عکس نوشت : اون عکسم واسه این گذاشتم اون بالا که بشه آینه‌ی دِق، یه کم بیشتر به کار خودمون فک کنیم.

خشم نوشت : آیا از اینکه انسان ، اشرف مخلوقات است می‌توان نتیجه گرفت که پس هر بلایی که بخواهد می‌تواند سر مخلوقات دیگر بیاورد؟

یاد بگیریم ؛ ما به این سابقه‌ی فرهنگی مفتخریم و از فرهنگ معاصر در رابطه با بازدید از باغ وحش بیزاریم و بابت آن احساس سرافکندگی می‌کنیم :

پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم ) می فرمایند :

اگر ستمی که به حیوانات می کنید بر شما بخشیده شود ، بسیاری از گناهان شما بخشیده خواهد شد. (میزان الحکمه ؛ 3/1344)

*************

روى عن رسول الله صلى الله علیه و آله أنه قال اطلعت لیلة اسرى بی على النار فرأیت امرأة تعذب فسألت عنها فقیل إنها ربطت هرة و لم تطعمها و لم تسقها و لم تدعها تأکل من حشاش الأرض حتى ماتت فعذبها الله بذلک.قال صلى الله علیه و آله: و اطلعت على الجنة فرأیت امرأة مومسة یعنی زانیة فسألت عنها فقیل إنها مرت بکلب یلهث من العطش فأرسلت إزارها فی بئر فعصرته فی حلقه حتى روی فغفر الله لها. (شیخ طوسی ؛ المبسوط ؛ ج 6 ؛ ص 47)

روایت شده از رسول خدا(ص) که آن حضرت فرمود: در شب معراج، بر آتش دوزخ اطلاع یافتم. در آن جا دیدم زنى، عذاب مى شود. درباره او پرسیدم. گفته شد: سبب کیفر دیدن او این است که او گربه اى را بسته و به او آب و غذا نداده و نگذاشته روى زمین چیزى پیدا کند و بخورد، تا این که مرده است. بدین سبب خدا او را کیفر مى دهد. و بر بهشت اطلاع یافتم. در آن جا زنى زناکار را دیدم. درباره او پرسیدم. گفته شد: سبب پاداش وى این است که روزى گذرش به سگى افتاد که از شدت تشنگى زبانش بیرون افتاده بود. وى لباس خود را در چاه فرو برد، آب آن را در گلوى سگ فشرد، تا سیراب شد. بدین سبب خدا او را بخشید.

*************

و لا یجوز ذبح شی‌ء من الحیوان صبرا، و هو أن یذبح شیئا و ینظر الیه حیوان آخر. و لا یجوز سلخ الذّبیحة إلّا بعد بردها. فإن سلخت قبل أن تبرد، أو سلخ شی‌ء منها، لم یحلّ أکله. ( شیخ طوسی ؛ النهایه ؛ ص 584)

سر بریدن حیوان در حالى که حیوان دیگر به او نگاه مى کند، روا نیست و پوست کندن حیوان روا نیست، مگر پس از این که سرد شود. بنابراین، اگر همه حیوان یا بخشى از آن را پیش از سرد شدن، پوست بکند، خوردن آن حلال نیست.

*************

و یستحبّ أن لا یستقصی فی الحلب، و أن یقصّ الحالب أظفاره کیلا یؤذیها بالقرص. (شهید ثانی ؛ مسالک‌الأفهام فی شرح شرایع الإسلام ؛ ج 8 ؛ ص 503)

مستحب است کسی که می‌خواهد شیر حیوان را بدوشد آن را تا آخر ندوشد و ناخن‌هاى خود را کوتاه کند،تا هنگام دوشیدن شیر، حیوان اذیت نشود.

 
در خصوص عنوان مطلب، عفت کلام رو رعایت کردم. عنوان اصلیِ مدّ نظر من این بود : باغ وحش، نماد توحش انسان‌هاست. 
  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۴
فروردين
۹۷

دانشجوایی رو می‌بینم که وختی در مورد تصدی منصب قضا و شرایط و مقتضیاتش ازم سؤال میکنن چشاشون کاملاً برق می‌زنه و انگار بیشتر از اینکه حقوق و مزایای این شغل براشون جذاب باشه، اون قدرتی که به قول دادستان مشهد فقط یه بند انگشت از قدرت خدا کمتر هست شیفته‌شون می‌کنه. اینجور افرادی اگر هم به منصب قضا رسیدن باید به خدا پناه ببرن و حسابی مواظب خودشون باشه وگرنه بعد از آتش زدن به اموال و نوامیس بسیاری، دنیا و آخرت خودشونم تباه خواهند کرد. نمونه‌های عینی‌ش هم فت و فراوون.

چنین دانشجوایی وختی می‌فهمن من تمام مراحل آزمون قضاوت رو تا انتها رفتم اما تصمیم گرفتم وارد دوره‌ی کارآموزی نشم بشدت در بهت و حیرت فرو میرن. من قبلاً اینجا و اینجا در مورد برخی از علل این تصمیم، سخن گفته بودم و الان قصد تکرار و تصدیع ندارم. علت یادآوری مجدد این قضیه، مطلبی است که دیشب آقا مرتضای عزیز از دانشجویان اسبق، برای من ارسال کردن و فرمودن با خوندن این مطلب، احتمالاً قید شغل قضاوت رو خواهند زد و پیشنهاد دادن با بقیه‌ی دانشجویان هم به اشتراک بذارم چ بسا در دید اونا نسبت به این مسأله هم مؤثر باشه.

سرتون رو درد نمیارم بیش از این. خاطره‌ای است از استاد کاتوزیان در مورد آقای دکتر علی آبادی دادستان اسبق کل کشور و دارنده‌ی مدرک دکترای حقوق از دانشکده‌ی حقوق شهر پاریس. بخونید و بر خود بلرزید. ضمناً در حین خوندن حواستون به نثر آقای کاتوزیان هم باشه. فخیم و استوار، مث یه قلعه‌ی دست نیافتنی. چه کار عبث و بیهوده‌ای میکنن برخی از دانشجویان که توی تحقیقاتشون از مطالب کتب آقای کاتوزیان سرقت ادبی میکنن و فک میکنن کسی نمی‌فهمه!


  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۹
اسفند
۹۶

همین اول صبحی بگم اینو، چون میدونم سر این موضوع، این چند روز اعصابم حسابی میریزه به هم.

وختی میخاید تبریک بگید به کسی برای سال نو، از طریق پیامک یا فضای مجازی، برای اون طرف مقابل مهمه که بدونه به یادش بودید و براش احترام قائل بودید، اینکه خودتون با دستای مبارک خودتون تایپ کنید(عیدت مبارک) این هدف رو بهتر برآورده می‌کنه و بهتر از اینه که یک باب از گلستان و بوستان سعدی :-| و ده خط متن ادیبانه از نمیدونم کی، کپی پیست کنید و بفرستید، هیشکی اون متنا رو نمیخونه. نشون دهنده‌ی احترام قائل شدن هم نیست، چون همه اینو میدونن که خودتون ننوشتید و فقط کپی برداری کردید...

همون معمولی بگید عیدت مبارک! اگر هم خواستید چیزی بنویسید خودتون بنویسید، تَنِ ابوالفضل بیهقی و خاقانی شروانی رو در گور نلرزونید!

همین.

عیدتون مبارک.

###

در پایان، به عنوان مثال یکی از اون متونِ ادیبانه‌ی - ببخشید -  بی ارزش میارم براتون تا بدونید از اینکارا نباید بکنید :

سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند
و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما...
کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟...
زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و
چون همیشه امیدوار و سال نومبارک...

بجای اینا، لطفاً به همون زبون آدمی زادی بگیم عیدت مبارک. والا. 
  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۷
اسفند
۹۶

اول - اصوات دلتنگی

میگه وختی دلم برای دانشگاه تنگ میشه میشینم صوت کلاسای شما رو گوش میدم و با خنده‌های کلاس میخندم...با خودم فک کردم چقد میفهمَمِش... 

یکی دیگه از بچه‌ها هم میگفت وختی دارم صوت می‌نویسم به قسمت خنده‌ها که میرسم هی بَک میزنم دوباره گوش میدم و هی می‌خندم!! میگفت یه بار مامانم دیدم گفت دیوونه شدی داری خودت با خودت میخندی؟ بهش گفتم دارم درس می‌نویسم!


دوم - مهمان و منفی

یه مطلب رو تدریس می‌کنم و از بچه‌ها سؤال میپرسم که چی گفتم؟ طبق معمول، انگار به زبون چینی حرف زدم و بیشتر افراد متوجه نشدن! البته خب میدونم سخته تا یه بار مطلبی رو میشنفی بخای فوری تکرارش کنی. به هر حال از یکی از دانشجویان میپرسم چی گفتم و ایشون بلد نبودن، میگم اونی که نشسته بغل دستت، مهمانه توی کلاس؟ میگه آره استاد، اگر میخای از ایشونم بپرس! میگم اگر بپرسم و بلد باشه وای به حالتون! برای همتون یکی یه منفی میذارم!!!!


سوم - شادی

آخرای تایم کلاسه، ازش میپرسم مثبت می‌گیره، شروع می‌کنم به پرسیدن از نفر بعد، می‌بینم همون نفر قبلی که مثبت گرفته بود، در حالی که آثار رضایت و خوشحالی توی چهره‌ش مووووج میزنه سرش پایینه و تند و تند داره صفحه‌ی موبایل رو تاچ میکنه. میگم داری چکار میکنی؟ میگه استاد به همه‌ی اعضای خانواده دارم خبر میدم که از شما مثبت گرفتم امروز :-)

ینی میخام بگم تا این حد توی مباحث خونوادگی دانشجویان محترم حضور دارم من :-|


چهارم - سرما

از یکی میپرسم، مثبت می‌گیره، مشغول پرسش از نفر بعد میشم می‌بینم همون نفر قبلی در حالی که انگار سردشه داره دستاش رو به هم میماله، به بغل دستیش میگه پنجره رو ببند، میگم سردته؟ میگه استاد یخخخخخ کردم!!! و میدونم که این سرما ناشی از استرسی هست که بخاطر پرسش برش تحمیل شده.

ینی میخام بگم اگر این دانشجویان من انقد که از من و منفی گرفتن میترسن از خدا میترسیدن همشون جزء اولیاء الله میشدن و بدون تردید جاشون در اعلی علیین بود! در همین راستا یکی دیگه از دانشجویان میگفت استاد ما اینطوری فک میکنیم که این کلاسی که با شما داریم کفاره‌ی گناهانمون هست :-| ینی میخام بگم در این حد برخی از دانشجویان نسبت به کلاس من راغب و مشتاق هستن!!! 


پنجم - اون دنیا

میگه استاد ما که توی این دنیا دستمون به جایی بند نیست، تقاصمون رو گذاشتیم اون دنیا ازت بکنیم!!! و این رو با حرررررصی میگه که انگار اگر معلم از دانشجوش انتظار درس خوندن داشته باشه بزررررگترین ظلم رو در حقش کرده!!! 


ششم - النجاة فی الصدق

واسه یکی از دانشجویان بخاطر استفاده از موبایل توی کلاس، منفی میزنم، بگذریم که می‌گفت یکی میخواسته به حسابم پول واریز کنه و داشتم شماره حساب میدادم بهش و منم بهش گفتم خب پس به منفی خوردنش می‌ارزیده، آخر کلاس می‌بینم یکی دیگه از دانشجویان میگه استاد منم نگا موبایل کردم برای منم منفی بذار :-| گفتم نگاه کردن منفی نداره!

ینی میخام بگم همچین دانشجویان فداکاری هم داریم.

اینم یادگاری من از آخرین هفته‌ی تدریس در دانشگاه آیت‌الله العظمی بروجردی 

روز سه شنبه 22 اسفند 1396 - نمای دانشگاه از پنجره‌ی ساختمان الغدیر

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۳
اسفند
۹۶

اول - کارمند به تعداد کافی

دارم ازش میپرسم، میگم هیأت عمومی حقوقی دیوان عالی کشور مرکب از چ اشخاصی هست؟ میگه رئیس دیوان، میگم خو بعدش؟ میگه کارمند به تعداد کافی :-| ینی حس کردم خنده که چ عرض کنم، قهقهه‌ای از عمممممق وجودم داره میشکافه میاد بالا. منو بچه‌های کلاس و کسانی که به عنوان مهمان سر کلاس بودن و خودش اصن منفجر شدیم رفتیم هوا!!! میگم مگه داری مواد لازم برای آشپزی رو میگی که میگی کارمند به تعداد کافی...


دوم - میهمانی که جزء ما شد!

جلسات اول ترم، میومد سر دو سه تا از کلاسای من که با من برنداشته بود، میگفتم خودت این ساعتا درس نداری؟ میگفت نه. استادمون نیومده، باز ترم که جلو رفت دیدم همچنان به حضور ادامه میده، گفتم اون استاده هنوز نیومده؟ دستش رو بلند کرد و کشید تا پشت سرش که استاد ولش کن!!!! نمیرم سر کلاسش. یه روز یکی از کلاسام ساعتش تغییر کرده بود که ایشون سر اون کلاس هم میومد، سر اون ساعت مقرر، اومد گفت استاد اون کلاستون هیشکی توش نیست. ینی بچه‌ها حتی یه نفرشون هم برای کلاس شما نیومده؟ و تعجب می‌کرد که چطور ممکنه برای کلاس من هیشکی نیومده باشه. گفتم ساعتش عوض شده. فلان ساعت برگزارش کردم. حسرت رو توی چشماش میدیدم که چرا اون مبحث رو از دست داده.

من البته نظر لطف دانشجویان رو به خودم نمی‌گیرم، هر چی هست از شرافت علم هست و ربطی به شخصیت من نداره ولی در کل خیلی خوشحال میشم وختی دانشجویان، به صورت مستمع آزاد تشریف میارن کلاسم و خوشحالم که این ترم از نعمت وجود اینچنین دانشجویانی خیلی بهره‌مندم. دانشجویان مشتاق علم به وجد میارن منو در حد اینکه اصصصلن متوجه خستگی نمیشم. حضور مستمعین آزاد در کلاس، واضح‌ترین نشونه هست که نشون میده از نظرشون این کلاس بار علمی داره. وگرنه دلیلی نداره آدم کلاسی که در برنامه خودش هست رو نره و بره کلاس یه استاد دیگه. قدر حضور چنین دانشجویانی در کلاس خودم رو میدونم و صمیمانه ازشون ممنونم. 

حتی شده سر بعضی از کلاسا که دانشجویانِ اصلیِ کلاس، علاقه‌ی چندانی به درس نشون نمیدن من فقط مستمعین آزاد رو طرف خطاب درسم قرار میدم و در عمل فقط برای اونا تدریس میکنم :-| 

به قول اون عضو محترم کانال، برای جلوگیری از سوءتفاهمات رایج، لازمه بگم دانشجویی که در این فقره از ایشون صحبت کردم آقا هستن :-|


سوم - لبخند

صبح امروز، 23 اسفند با ماشین یکی از همکارا اومدم دانشگاه، همزمان با اتوبوس دانشجویان رسیدم دانشگاه، دانشجویان داشتن از اتوبوس پیاده میشدن، هشتاد نود درصدشون دانشجویان خودم بودن! ینی بقیه رشته‌ها بقیه‌ی دانشکده‌ها تقریباً هیچ! لبخندی بر لبام نقش بست، نه از روی اینکه لجبازی کردم و اینا، از روی اینکه وظیفمو دارم انجام میدم و دانشجویان هم خوشبختانه همراهی میکنن. بعد سر یکی از کلاسای همین امروز، یکی از دانشجویان میگفت استاد میدونم صبحی چرا توی ماشین داشتی لبخند میزدی. میگم خب چرا؟ میگه چون همه‌ی اتوبوس، دانشجوای خودت بودن! میگم دقییییییییییییییییقن!


چهارم - آن یک‌نفر

به یکی از همکارا همین امروز - 23 اسفند - میگم کلاسات تشکیل شد؟ میگه نه، فقط توی یه کلاسم یه نفر اومده بود که اونم احتمالاً برای کلاس تو اومده بوده :-| میگم خب کی بود؟ میگه فلانی، میگم آره، بعد از ظهر با من کلاس داره :-|


پنجم - میدونستم

جناب آقای آرام از دانشجویان سابق که الان دانشگاه اصفهان ارشد میخونن امروز لطف کردن و تشریف آوردن دانشگاه و دو ساعت سر کلاس من حضور داشتن، میفرمودن میدونستم که روز آخره و اگَرَم هیچ استادی نباشه میتونم شما رو حتمن توی دانشگاه ببینم. در ذیل، عکسِ آخرین ساعت از آخرین روز تدریس در دانشگاه آیت‌الله العظمی بروجردی در سال 1396، تقدیم به جناب آقای آرام و دانشجویان محترم کلاس که لطف کردن و تشریف آوردن کلاس. به جرأت میشه گفت این تصویر رو میشه آخرین کلاسی دونست که در کلِ دانشگاه آیت‌الله العظمی بروجردی در سال 1396 برگزار شده، چون کلاس ما که تموم شد، آخرین اتوبوس راه افتاد و عملاً هفته‌ی بعد هم که دیگه کلاسی نیست.

فقط یکی به من بگه اون رخت‌آویز، توی این عکس، پشت تریبون استاد، چکار میکنه دقیقاً؟ :O

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۲
اسفند
۹۶

چارشنبه سوری به معنای رها کردن ترقه زیر دست و پای زن و بچه‌ی مردم توی خیابون و لذت بردن از ترسیدن اونا = عقده‌گشایی افرادی که از تربیت خونوادگی بی بهره و از زحمات عقل و منطق فارغ هستند.

چارشنبه سوری به معنای آتش روشن کردن و پریدن از روی آتش = رسمی که فاقد مبنای عقلی و شرعی هست. خداوند در قرآن می‌فرماید گیرم که پدران شما رسمی بنیاد نهادند و اون رسم اشتباه بود شما هم باید اون اشتباه رو ادامه بدید؟


 قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدَىٰ مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آبَاءَکُمْ ۖ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ

(پیغمبرشان بدیشان) می‌گفت: آیا اگر من آئینی را هم برای شما آورده باشم که از آئینی هدایت‌بخش‌تر باشد که پدران و نیاکان خود را بر آن یافته‌اید (باز هم از گذشتگان خود پیروی می‌کنید و بر بت‌پرستی‌خویش می‌روید و دست به دامان تقلید می‌شوید؟) می‌گفتند: (آری! چنین است و) اصلاً ما به چیزی که (با خود آورده‌اید و) بدان مأمور و مبعوث شده‌اید، باور نداریم. [[«أُرْسِلْتُم بِهِ»: همراه با آن فرستاده شده‌اید و برای تبلیغ آن برانگیخته شده‌اید.]]

سوره‌ی زخرف: آیه‌ی 24

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۱
اسفند
۹۶

تصویر رو مسؤول آبدارخونه انداخته، از پذیرایی یکی از دانشجویان محترم هست برای جلسه‌ی دفاع. 


روی میز آبدارخونه پُره از آبمیوه‌های پاکتی و شیرینی و... آدما میان و میرن توی آبدارخونه و مدام شوخی میکنن در خصوص اینکه اینا مال کیه و بخوریمشون و... چند دقیقه بعد دو دانشجو میان داخل و معلوم میشه اینا باقیمانده‌های پذیرایی‌شون هست که برای روز دفاع از رساله تدارک دیده‌ن، همهٔ اقلام پذیرایی رو ورمیدارن میبرن بدون اینکه کوچکترین تعارفی به حضار بکنن در مورد اینکه اگر میل دارید وردارید بخورید، حتی از نوع تعارفات دروغکی... وختی داشتن در حالیکه میوه و شیرینی‌ها رو به بغل گرفته بودن میرفتن، مسؤول آبدارخونه گفت دیدی؟ هیچ تعارفی نکردن! گفتم همون اساتید هم که در جلسه‌ی دفاع، میخورن ازشون به احتمال زیاد اینا راضی نیستن، چ برسه به بقیه! احتمالاً با خودشون میگن این اساتید کوفت بخورن!


با این مقدمه میخام مطلبی رو بگم که از مدتها قبل میخواستم بگم : خانوما آقایون میدونیم که اوضاع اقتصادی خرابه، میدونیم که پدر مادرای خیلیاتون با دشواری دارن هزینه‌ی تحصیلتون رو جور میکنن. ما معلمان، اعم از اساتید راهنما، مشاور و داور، ذره‌ای راضی نیستیم به اینکه ریالی هزینه کنید برای جلسه‌ی دفاع، همون چای‌ای که مسؤول آبدارخونه دانشگاه به هزینه‌ی دانشگاه میاره کافی هست. جلسه‌ی دفاع یه جلسه‌ی علمی هست، قرار نیست اساتید دلی از عزا دربیارن توی اون جلسه، ماهیت جلسه رو تقلیل ندید به یه جلسه‌ی بخور بخور، نه پذیرایی نکردن ذره‌ای توی نمره دادن ما اثر داره و نه پذیرایی کردن باعث افزایش نمره میشه.


خود من توی جلسه‌ی دفاع کارشناسی ارشدم که با راهنمایی دکتر کاویانی و مشاورت دکتر رحیمی بود توی دانشگاه علامه، پذیرایی خاصی نداشتم بجز یه جعبه شکلات و سه تا آبمیوه! قبل از جلسه از دکتر کاویانی پرسیده بودم که من با پذیرایی به این دلایل مخالفم آیا این پذیرایی حتماً باید صورت بگیره؟ ایشون هم گفته بود اصلاً لازم نیست چیزی بیاری. واقعاً لازم هم نیست.


مصیبت اینجاست که بسیاری از ما ملت ایران، بشدت دنبال چشم و همچشمی و مستعد جو گیر شدن هستیم، این پذیرایی‌ها در جلسه‌ی دفاع هر روز داره از روز قبل مفصل‌تر میشه و میترسم روزی برسه که کار بکشه به کشتن گاو و گوسفند! شنیدم جاهایی حتی کارت هدیه با مبالغ دویست تومن و اینا میدن به اساتید! مصداق بارز رشوه...


نمیگم تا حالا توی جلساتی که بودم از اون اقلامی که دانشجو آورده نخوردم، ولی به خودم قول دادم از این به بعد توی هر جلسه‌ی دفاعی که حضور داشته باشم بجز چای دانشگاه، لب به پذیرایی دانشجو نزنم شماها هم ناظر بر این قول، چون اولاً واقعاً نمیدونم اون دانشجو راضی هست یا نه و ثانیاً ماهیت جلسه‌ی دفاع، نباید تبدیل بشه به یک جلسه‌ی بخور بخور.


یه قول دیگه هم میدم هر دانشجویی هیچ گونه پذیرایی نکنه من نیم نمره بالاتر از اون نمره‌ای که مد نظرم بوده بهش میدم، صرفاً به همین خاطر که پذیرایی نکرده! 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۸
اسفند
۹۶

با خودم فک میکنم چرا علیرغم اینکه در برخی موارد خیلی استدلال برای یه نفر میارم قبول نمی‌کنه و از سمت مقابل، که مثلاً جنبه‌ی شُل دینی و نزدیک به لاقیدی داره از نظر مذهبی، تا حرفی زده میشه ولو اصلاً هم استدلال نداشته باشه یا استدلالش خیلی سخیف هم باشه فوراً از طرف همون یه نفر قبول میشه؟ 

متوجه شدم یکی از دلایل عمده‌ش و شاید عمده‌ترین دلیلش اینه که این آدم، از کودکی با این استدلالات بار نیومده، دین در تار و پود وجودش ریشه نکرده، حداکثر چیزی که از دین بهش عرضه شده همون مراسم کلیشه‌ای و تبلیغات بی اثر دستگاه‌های تبلیغاتی بوده که اونام بیشتر جاذبه دارن تا دافعه. بنابراین الان براش سخته که بخاد روند زندگیش رو عوض کنه و به همین دلیل تا استدلال نیم بندی از سمت مقابل میشنفه دلش کشیده میشه به اون سمت. 

مثلاً تو صد تا آیه و حدیث بیار در مورد مذمت ترک کنندگان نماز، انگار اصن مُهر زدن به گوشاش، مث افراد گنگ فقط نگاه میکنه، از اون طرف تا یکی میگه «بابا خدا کریمه، میبخشه، تو فقط آزار نده دیگران رو، بقیه‌ش رو خدا میبخشه!» تا اینو میشنفه گُل از گُلش میشکفه که آره بابا خدا میبخشه و همچنان به نماز نخوندن ادامه میده! چرا؟ چون از کودکی تربیت نشده در راستای نماز خوندن و الان براش سخته بخاد نماز بخونه!

ینی میخام بگم علیرغم اینکه ما برامون سخته با بچه‌ها سر و کله بزنیم و بشخصه معتقدم کار معلمان مدرسه بسیار سخت‌تر از اساتید دانشگاه هست، اما اونا کارشون بسیار مؤثرتر هست، چون کودک هنوز ذهنش بازه و راحت استدلال رو میپذیره به شرطی که استدلال براش بصورت قابل فهم عرضه بشه. بنابراین تا میتونیم روی کودکان باید کار کنیم، کسی که سنش رسید به 18 و شخصیتش شکل گرفت، تغییر کردن شخصیتش تقریباً غیر ممکن هست! 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۳
اسفند
۹۶

روز شنبه تا خود ساعت شیش و نیم صبح بیدار بودم، بعدم ساعت هشت و نیم صبح هم پا شدم و رفتم دانشگاه لرستان تا ساعت 6 عصر هم کلاس داشتم، به تلافی، قسمتای اعظمی از روز یکشنبه رو خواب رو بودم، توی یکی از همین قسمتای اعظم، خوابی دیدم که حسسسابی مغشوش بود و البته هشدار دهنده، میخواستم باهاتون در میون بذارم!

خواب دیدم یه نفر، اکانت من یا یکی از ادمینای محترم کانال رو هک کرده و داره چرت و پرت میذاره روی کانال، من هی پاک میکردم اون هی میذاشت، بعد با خودم گفتم خب برم توی قسمت مدیریت کانال، ادمینا رو حذف کنم از مدیریت، شاید دسترسی اون هکر هم قطع بشه، بعد اون صفحهٔ مدیریت کانال هم حالت محو داشت و تصویر اکانت ادمینا رفته بود توی هم و دقیقن معلوم نبود چی به چیه، از دم همینجوری داشتم حذف میکردم ادمینا رو، خودم رو هم حذف کردم :-| و بعد هم کل کانال و مطالبش حذف شد :-| با خودم گفتم تو که دید درستی نداری چرا الکی هر چی میاد دَمِ دستت، داری حذف میکنی؟ خوب شد حالا؟

بعد توی همون لحظه از خاب پریدم، مونده بودم اونچه اتفاق افتاد واقعی بود یا خواب بود؟ با خودم استدلال میکردم که والا توی واقعیت اصن یادم نیست همچین کارایی کرده باشم، بعد به این جمع بندی رسیدم که خواب بوده، بنابراین باز به ادامهٔ خواب پرداختم!

حالا قسمت هشدار دهنده‌ش این بود که خواستم از طریق همین تریبون از ادمینا و البته بیشتر، خودم بخام که مواظب هک و این چیزا باشید و با رفتارای پر خطر :-| ادامه‌ی حیات کانال رو به مخاطره نیفکنید :-| البته مخاطب این هشدار بیشتر خودم هستما چون اون دفه که هک شد رفتار پر خطر از جانب خودم سر زده بود :-) به هر حال گفتم ینی حواسمون بیشتر جَم باشه... 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۲
اسفند
۹۶

یک - مسلمان نشنود کافر نبیند

سر یکی از کلاسا که چهار ساعت پی در پی با من درس دارن وختی توی دو ساعت دوم چند دقیقه بین کلاس بهشون استراحت میدم همه‌ی سرهای دانشجویان، گرومپ گویان میره روی دسته‌ی صندلی :-| برخی از دانشجویان هم که سرشون نمیره روی دسته‌ی صندلی، سرشون رو میذارن روی شونه‌ی بغل دستیشون که اون بغل دستی، سرشو گذاشته روی دسته‌ی صندلی! فک کنید چون میز معلم هم سطح با صندلی دانشجویان گذاشته شده، من در حال تدریس به طور معمول، تَهِ کلاس رو نمی‌بینم اما وختی بهشون استراحت میدم به یکباره تا عمممممق کلاس و ردیف آخر رو می‌بینم چون سَرا همه رفته روی دسته‌ی صندلی!!! مبحث هم قواعد فقه و اصول فقه هست همچین شوخی بردار نیست! 

ینی میخام بگم وضع و حالشون اینطوری هست که مسلمان نشنود کافر نبیند! اونوخ الان اکثریتشون هنوز به این جمع بندی نرسیدن که سر کلاس من باید در طول ترم درس بخونن، کلاً فعلاً توی کشاکش هستیم :-|


دو - بالاتر از سیاهی

یکی از دانشجویان محترم بعد از سه جلسه که از ترم گذشته، تازه این جلسه تشریف فرما شدن کلاس، بعد بهشون عرض کردم با توجه به اینکه ایشون الان در معرض حذف از درس هستن و نیز با توجه به اینکه من تأخیر بیش از ده دقیقه رو غیبت محسوب می‌کنم غیبت که هیچ، حتی اگر در یک جلسه، یازده دقیقه پس از شروع کلاس بیاد حذف خواهد شد، اونوخ بحث این شد که دانشجوا میخواستن اغتشاش کنن و هفتهٔ بعد نیان کلاس، منم گفتم من که خیالم راحته حداقل یه نفر دانشجو رو خواهم داشت، چون دانشجو فلانی اگر هفته‌ی بعد نیاد حذف میشه، پس میاد، منم با همون یکنفر کلاس رو تشکیل خواهم داد، اونوخ همون دانشجو وسط کلاس پا شد رفت و دیگه هم نیومد! همین جلسه،حذف شد اصن :-|

ینی میخام بگم تهدیدهای من بضی وختا هیچ اثر بازدارنده‌ای ندارن :-|


سه - قدر منو بدونید

دانشجوا می‌گفتن یه استاد محترم دیگه‌ای هست که هر دانشجویی یک ثانیه بعد خودش بیاد کلاس، راش نمیده و براش غیبت میزنه :-(

ینی میخام بگم سختگیرتر از منم هست، قدر منو بدونید وگرنه نفرین می‌کنم همه‌ی درساتون بیفته با همون استاد محترم :-|

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۰
اسفند
۹۶

این همون رنگین کمونِ معروفِ دیروز دانشگاه هست که توی این تصویر زیبائیش بهتر معلوم هست.

در ذیل هم تصاویر دیگری از دانشگاه رو مشاهده میفرمائید، از یکی از دانشجویان محترم که همه‌ی این تصاویر رو در اختیار من قرار دادن ممنونم. اگر دانشجویان محترم دانشگاه لرستان هم تصاویر زیبایی از محیط دانشگاه دارن - بخصوص در روزای بارونی - من استقبال میکنم که در وبلاگ قرارشون بدم.




  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۵
اسفند
۹۶
🔹 بدم از آدمایی میاد که یا تماس میگیرن یا میان پیش آدم، حسسسابی گرم می‌گیرن و احوالپرسی گرم میکنن و تو فک میکنی مثلاً اومدن ببینَنِت بعد میگن خب حالا فلان مشکل یا فلان سؤال رو هم داشتم. 
🔹 کار زشتیه. اگر بخاطر کاری میرید پیش کسی یا تماس میگیرید، یه احوالپرسی معمولی کنید و سریع برید سر اصل مطلب. بذارید اون احوالپرسی‌های گرم بمونه برای اون آشنایان و دوستان حقیقی نه برای کسایی که برای حل مشکلشون میان و گرم، احوالپرسی میکنن. 
🔹 مردم رو بدبین نکنید به احوالپرسی گرم. نکنید کاری که تا شخصی اومد و گرم احوالپرسی کرد طرف پیش خودش بگه من که میدونم برای دیدنم نیومدی، کارِت رو بگو و برو. مخصوصاً که طرف، سه ساله نیستش اصلا، بعد میاد یَک احوالپرسی‌ای میکنه که اصن نگو و نپرس، تو اگر انقد صمیمی بودی با من چرا تا حالا خبری ازت نبود و یه دفه سر و کله‌ت بعد از مدت‌ها پیدا شد و الان تازه کار هم با من داری، دیگه هر آدم کُندذهنی هم میفهمه که اینکه میگی دلم تنگ شده بود و اینا بهونه‌س خب! به شعور مخاطبتون توهین نکنید :-|
🔹 ینی میخام بگم صداقت، فقط راست گفتن نیست، راست، عمل کردن هم هست.
🔹 میدونم اینکه انسان بتونه احتیاج کسی رو برآورده کنه توفیق خداست، بحثم این نیست، هر کاری هم از دستم بر اومده کردم همیشه. منظورم اینه که وختی برای کاری میرید طرف کسی وانمود نکنید که برای احوالپرسی رفتید و ضمنش هم دارید کاری رو انجام میدید. صداقت رو رعایت کنید. سلام و احوالپرسی رو کوتاه کنید و بگید اومدم برای فلان کار.
  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۳
اسفند
۹۶
یک - 29 اسفند

یکی از دانشجویان محترم در حالی که اندوه عمییییقی توی صداش دویده بود میگه استاد سه‌شنبه‌ی دو هفته بعد، 29 اسفنده، چکار کنیم کلاس رو؟ فک کردم داره شوخی میکنه، به چهره‌ش نگاه کردم، مدیونید اگر فک کنید حتی یک درصد داشت شوخی می‌کرد، کاملاً داشت جدی می‌گفت، کلاس منفجر شده بود از خنده و تعجب! گفتم هیچی چکار کنیم، خو تعطیله دیگه، اگر میخاید سفره‌ی هفت سین رو هم بیارین بندازین توی دانشگاه، کلاس رو همینجا تشکیل بدیم :-|
ینی میخام بگم همچین دانشجویان علاقمند به درسی هم داریم ما.

دو - عملیات انتحاری
از یکی از دانشجویان محترم که دو درس با من داره، دو درس رو پرسیدم. توی یکی، یه منفی گرفت توی یکی دیگه دو منفی (چون اول گفته بود خوندم و بعد معلوم شد نخونده) باز آخر کلاس اومده میگه استاد من داوطلبم برای هفته‌ی بعد توی هر دو درس، علامت بزن هفته‌ی بعد حتمن از من بپرسی، میخام منفیام رو جبران کنم، بهش گفتم اگر هفته‌ی بعد نخونی در حالت معمول ممکنه ازت نپرسم ولی اگر علامت بزنم و نخونده باشی باز منفی میگیری ها، میگه نه حتمن میخونم، علامت بزن. هیچی دیگه الان علامت زدم، ببینم هفتهٔ بعد چکار میکنه.
ینی میخام بگم دانشجویانی هم داریم که دست به عملیات انتحاری میزنن!!!

سه - من تازه امروز فهمیدم
هفته‌ی قبل بهشون گفتم ازتون میپرسم، خیلی ازشون غایب بودن، بعد این هفته سر کلاس به یکی از همون غایبا میگم ازت بپرسم؟ میگه نه، براش منفی زدم، میگه چرا منفی میزنی؟ میگم خُب نخوندی، میگه استاد من تازه امروز فهمیدم پرسشی هم در کار هست و نمیدونستم :-| میگم دیگه این مصداق بارز عذر بدتر از گناهه، اصن خودِ این جمله که من امروز فهمیدم، مستلزم منفی هست! البته براش منفی نزدم به این خاطر، مزاح کردم سر کلاس.
ینی میخام بگم اینطور دانشجویانی هم هستن که انقد از من شناخت ندارن که با خودشون فک میکنن اگر به من بگن من از پرسش اطلاع نداشتم جلوی نمره‌ی منفی گرفتن رو می‌گیره!

چهار - شنونده باید عاقل باشه
یکی از دانشجویان محترم با ترس و وحشت میگه من میخام این درس رو حذف کنم، میگم چرا؟ میگه تو اصن توی این درس قبولی داشتی توی ترم قبل؟ چقد از این درس افتاده توی ترم قبل؟ میگم من اصن این درس رو ترم قبل نداشتم، میگه خب ترمای قبل چی؟ میگم اصن برای چی داری میپرسی اینو؟ میگه استاد یکی از ترم بالایی‌ها گفته ترم قبل، توی این درس، حتی دو نفر هم قبول نشده توی کلاستون :-|:-|:-|:-|
ینی میخام بگم یه اینطور دانشجویانی هم داریم که ذهن خودشون رو دربست میذارن در اختیار ترم بالایی‌ها، اونا هم هرررر اکاذیبی بخان بارشون میکنن! آقایون خانوما، گویندگان هر چیزی ممکنه بگن، شنونده باید عاقل باشه. ترم بالایی‌ها خیلی وختا فقط میخان شما رو بترسونن و بعد هم لذت ببرن از اذیت کردنتون!

پنج - منفی نزن، ما دیگه میدونم جدی هستی
توی همون کلاسی که هفته‌ی قبل بهشون گفتم ازشون میپرسم، می‌بینم خییییییلی ریلکس نشستن در طول هفته و هشتاد نود درصد کلاس، هیچی نخونده، منم از دَم شروع کردم منفی زدن، وسطای لیست بودم یکیشون میگه استاد هدف شما اینه ما بفهمیم شما جدی هستی توی درس، الانم فهمیدیم، دیگه پس منفی نزن! میگم خب باید منفی‌ها رو بزنم که بدونید کاملاً جدی هستم، اگر منفی نزنم که عمق جدیت رو درک نمی‌کنید!
آقایون و بخصوص خانوما پدر مادراتون شما رو فرستادن دانشگاه و اینهمه هم دارن هزینه میکنن که شما بیاید درس بخونید، خودتون رو مدیون نکنید، درس بخونید، بهشون گفتم تلگرام پدر مادراتون رو بدید به من هر هفته صورتحساب درس نخوندنتون رو بفرستم براشون:-|بهشون میگم کلاً احساس بدی ندارید که درس نمیخونید؟ خیلی راحت میگن نه! چ احساس بدی داشته باشیم! هیچی دیگه... من حرفی ندارم.

شش - در مسیر رکورد زنی
یکی از دانشجویان هست هفته‌ی قبل سه منفی در یک جلسه گرفته، نیاوردن قانون، استفاده از تلفن همراه در کلاس و آماده نبودن برای پرسش، این هفته هم ناقابل دو منفی گرفت، نیاوردن قانون و درس نخوندن، ینی با همین دست فرمون بره جلو، تا چند هفته‌ی دیگه به تالار افتخارات راه پیدا میکنه و رکورد نُه منفی رو که چند ترمه دست نخورده باقی مونده، میشکنه! ما امیدواریم، شما هم امیدوار باشید، فعلاً دو هفته و پنج منفی.

هفت - خستگی
ساعت هفت و نیمه، یک ساعت و نیم از کلاس گذشته، شروع کردم به پرسیدن، یکی از دانشجویان میگه استاد بریم، دیره دیگه، میگم دارم میپرسم، دیگری دراومده میگه اصن دیر هیچی خسته شدیم دیگه :-|
ینی میخام بگم برخی از دانشجویان هستن انقد از من شناخت ندارن که انتظار دارن اگر گفتن خسته شدیم بگم برید! البته خو تقصیرشون هم نیست با من درس نداشتن تا حالا. یکی از دانشجویان که چند ترمیه با من درس داشته وختی سر همون کلاس، اون حرف دانشجو رو شنید ک گفت دیر هیچی اصن خسته شدیم، گفت استاد اینجا کلاس عجایبه!!!!
 
هشت - تبریک غیر منتظره
پریروز خو روز وکیل مدافع بود، اونوخ من اننننقد محبوب هستم بین این دویست سیصد دانشجویی که این ترم باهاشون درس دارم که حتی یکنفر هم به من تبریک نگفت:-| و چققققققدر تعجب کردم و خوشحال شدم که یکی از دانشجویانی که این ترم اصن با من درس نداره و عقاید سیاسی و مذهبی مون هم کاملاً با هم متفاوت هست اومد و از طریق تلگرام تبریک گفت! ازش ممنونم.
ینی میخام بگم بضی وختا یه اینجور نیکی‌های کوچک توی ذهن آدم، جاودانه باقی می‌مونن.
 
نُه - مرز بین عشق و جنون
امروز عصر، آمار برگزاری کلاس من به این شکل بود که کلاس دو تا چهارَم ساعت 3:55 تموم شد، کلاس چهار تا شیشَم ساعت 06:08 دقیقه تموم شد ینی هشت دقیقه هم رفت توی کلاس بعد و کلاس شیش تا هشتَم دقیقن ساعت 8 تموم شد! ینی استراحت اصصصلن نداشتم فقط شیش ساعت از این کلاس به اون کلاس! خود دانشجویان هم تعجب کرده بودن، میگفتن تو خسته نمیشی اصن؟
ینی میخام بگم حس من به تدریس اینجوریه، مث حس کسیه که به معشوقش رسیده و دوس داره خودشو توی لحظات وصال غرق کنه تا مرز خفگی و نابودی!!! ینی تا مرز خود ویرانگری، سیرمونی هم نداره، مث حس ماهی به آب. خدا نصیبتون نکنه همچین عشقی :-|

ده - یه رکورد شخصی!
یه رکورد دیگه هم زدم راستی، الان که دارم اینا رو مینویسم نزدیک خرم‌آباد هستم و به نظر میرسه چیزی از وسایلم رو توی بروجرد جا نذاشتم ;-) شایدم جا گذاشتم ولی اونقد حواسم پرته که هنوز یادم نمیاد!


یازده - قهوه‌ی تلخ

اینم توی خاطرات تدریس قبلی باید می‌نوشتم، چون توی همون روز اتفاق افتاد، یکی از دانشجویان محترم یکی از کلاسا، لطف کرد قهوه آورد سر کلاس توی آنتراکت بین تدریس توزیع کرد بین اعضای کلاس، به سبک اعراب درست شده بود و توی لیوان کوچیک، سِرو شد، بعد من اولش گفتم این لیوانه اصن وَرِ دل امثال منو نمیگیره! ولی بعد که خوردم خییییییلی تلخ بود، ینی اصن چیزی میگم چیزی میشنفید، چجوری از اینا میخورن مردم؟ به هر حال تجربه‌ی خوبی بود، ممنونم از ایشون. حالا امروزم ایشون لطف کرده بودن برای دانشجویان از همون قهوه‌ی تلخ آورده بودن سر کلاس و برای من کافی میکس آورده بودن توی یه کُپ بزرگ! به طور مضاعف ممنونم از ایشون. اینکه سر کلاس، همه اعضای کلاس اعم از معلم و دانشجو میشینن به نوشیدنی خوردن هم تجربه‌ی دلچسب و شیرینی هست.


دوازده - رنگین کمون

اینم رنگین کمونِ خوشگلِ امروز توی دانشگاه آیت‌الله العظمی بروجردی، یکی از دانشجویان محترم زحمت عکس رو کشیدن، از ایشون متشکرم.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۳
اسفند
۹۶

بضی وختا دوس دارم از خودم بنویسم، از خودِ خودم، نه از معلم بودنم، نه از قوانین سختگیرانه برای حفظ نظم، نه از خاطرات تدریس خنده‌دار یا مفرح، نه از مطالب سیاسی و اجتماعی و اعتقادی، از خودم، از دلم، از دلتنگیام، از اون حرفای مگویی که انگار با سر به دیوار دلت میکوبن و با تمام وجود ازت میخان دَرِ کوره‌ی دلتو ورداری و اونا شراره بکشن بیرون.... 

اما برای کسی که با اسم و هویت واقعی خودش مینویسه و توی جامعه‌ای که خیلی‌ها منتظرن هر حرفی میزنی ازش تفسیرای محیر العقول دربیارن و تو رو وصل کنن و منتسب کنن به چیزایی که روحِتَم ازشون خبر نداره نوشتن از خودِ خود، خیلی سخخخته، فک کن مث این میمونه که کسی رو راه بدی به حریم خلوتت در حالی که اصلن نمیشناسیش و ممکنه از هر چیزی که می‌بینه یه چیزی ازش دربیاره و بعدن حاضر نشه توضیحات تو رَم بشنفه! 

به همتون که اینجایید احترام میذارم اَزَتونَم ممنونم اما میدونم توی مخاطبام اوووووونقد آدم از طیفای فکری گوناگون هست و اوووووونقد کسانی هستن که منتظر نقطه ضعفای تخیلی و الکی هستن که همون آدم بریزه توی خودش و حرف نزنه بهتره... 

بیا.... مثلاً خواستم دلنوشته بنویسم، مطلبم تبدیل شد به اینکه چرا دلنوشته نمینویسم!!! 

بضی وختا دلم تنگ میشه برای خودم... میگم کاش یه وختی می‌شد یه صفحه باز میکردم به اسم مستعار، لینکشم اینجا نمیذاشتم اصن، بعد فقط از خودم مینوشتم از خود خودم، از کودکی دلم... از دلتنگیا... فک کنید (خود سانسوری) آدم چققققققدر (خود سانسوری)، عصری داشتم با یکی از همکارا صحبت می‌کردم هیچی ولش کن...

چقدر سخته نگفتن در عین حال لبریز سخن بودن، چقد سخته... خودم میدونم چِمِه ها اما... دیدید دوس دارید گریه کنید اما نمیشه گریه کنید ولی ضمناً همین حالت که دوس دارید گریه کنید و نمیتونید رو خیلی دوس دارید؟ من الان اونجوری ام...  

کی میدونه شاید یه وخ صُب از خاب پا شدید دیدید زدم اینجا رو کلاً نیست و نابود کردم... واللللا.

میدونم الان خیلیاتون میگید به ما چه! یه روز زودتر :-)


الان دقیقن همچین حالی دارم من.


  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۲
اسفند
۹۶

برداشت اول - اعتماد به سقف کاذب!

میگم کی داوطلبه ازش بپرسم؟ با اصرار دستشو میگیره بالا و حاضرم نیس پایین بیاره، میگم خب باشه. سؤال اولو میپرسم بلد نیست، سؤال دومَم میپرسم بلد نیست، میگم بلد نیستی بیخیال شو بذار نپرسم!!! اگر سومی رَم بلد نباشی منفی میذارم، میگه نه استاد من خییییییلی خوندم، سؤال سومی رو بپرس اگر بلد نبودم منفی بذار، میپرسم میگم فلان چیز که چهار مورد رو داره بگو. میگه استاد اولیش رو بگو من بقیه‌شو میگم، اولیش رو میگم بازم بلد نیست :-| میگم بابا تو هیچی بلد نیستی، چطور اصن داوطلب شدی؟ میگه نه استاد من خییییییلی بلدم!!! هیچی دیگه منفی رو گذاشتم، اونوخ آخر ساعت اومده با لحن حق به جانب که استاد من خییییییلی خوندم چرا منفی میزنی؟ :-| میگم بابا تو دیگه کی هستی، ینی من اگر اندازهٔ تو اعتماد به سقف داشتم اصن درس نمیخوندم، برو برای خودت بازاریاب شو، درس واسه چیته؟

ینی میخام بگم همچین دانشجوایی هم داریم!!!!


برداشت دوم - اصل بر چیه؟

دو ساعت آخر باهاشون کلاس دارم، شیش تا 8 عصر، درس که می‌دادم کلا حواسشون نبود، چیزایی که میگفتم می‌خورد به دیوار روبرو برمی‌گشت توی صورت خودم، میگم چرا اینجوری هستین؟ میگن استاد مغزمون پُکید، از ساعت 8 صبح تا الان یه ریز سر کلاسیم، بیچاره شدیم، اصن نمی‌فهمیم چی داری میگی، یکیشون میگه استاد مگر هدف تو تعلیم نیست، خب ما الان هیچی نمی‌فهمیم واسه چی داری درس میدی؟ میگم بله خب، اگه از شما باشه من باید فقط از شیش تا شیش و ربع درس بدم، بقیه‌شم فیلم هندی تعریف کنم! خلاصه این چیزا که توی کَت من نمیره، کلاسشون تا خودِ 19:50 طول کشید:-|بعد اومدم بیرون، میگم خب 8 تا 10 خو با خودم داشتید، 10 تا 12 با کی داشتید؟ میگن فلان استاد، بعد یکی‌شون میگه استادمون نیومده بود، میگم خو 2 تا 4 چی داشتید؟ میگن با فلان استاد، بعد خودشون میگن اونم نیومده بود، دیگه من 4 تا 6 رو نپرسیدم، احتمالاً اونم استادش نیومده بود، اونوخ انقد هم طلبکارانه میگن مغزمون پُکید بس‌که سر کلاس بودیم! به اونی که این حرف رو زده بود گفتم تو به طور دیفالت جلسه‌ی بعد یه منفی داری، اگر ازت بپرسم و بلد نباشی یه منفی دیگه میخوری اگر هم بلد باشی فقط این منفی‌ت پاک میشه :-|.

ینی میخام بگم اینکه معتقد هستم اصل بر کذب دانشجویان هست و خلافش هم قابل اثبات نیست :-| بخاطر این چیزاست که می‌بینم ازشون!!!!


برداشت سوم - جابجایی مرزها

از کلاس اومدم بیرون یادم نبوده، نیم ساعت توی اتوبوس دانشگاه منتظر بودم حرکت کنه بازم یادم نبوده، رسیدم دو راهی بازم یادم نبوده، سوار ماشین شدم به سمت خرم‌آباد بازم یادم نبوده، وختی داشتیم از درِ دانشگاه رد می‌شدیم یادم افتاد که یکی از کیفام که توش کیف پولم هم بود جا مونده توی دانشگاه :-| به راننده میگم نگهدار میخام پیاده شم! میگه ینی من خالی برم تا خرم‌آباد؟ میگم پول همرام نیست، چکار کنم الان؟ هیچی دیگه با نارضایتی واستاد، پیاده شدم رفتم از دانشگاه کیفمو آوردم، دوباره برگشتم دوراهی و سوار شدم سمت خرم‌آباد!

ینی میخام بگم به طور روزمره مشغول جابجا کردن مرزهای حواس‌پرتی هستم! یه دفه دیدید خودمو جا گذاشتم دانشگاه، لباسام رفتن خونه :-|


  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۹
بهمن
۹۶

اولاً درستونو بخونید و منت از هیچکسی نکشید، ثانیاً بدونید همون مقدسات، گفتن اگر کسی درس نخونه الکی نمره دادن بهش و فرستادن چنین دانشجویی به ترم بالاتر، غیر مقدس‌ترین و کثیف‌ترین کاریه که یه معلم میتونه انجام بده (امام علی مگر نفرمود عدالت اینه هر چیزی رو جایی قرار بدی که استحقاقش رو داره؟)، ثالثاً وختی هم میخاید برای نمره گرفتن، متوسل به مقدسات بشید لااقل بذارید برسید آخر برگه بعد متوسل بشید، اینجوری ننویسید (صحیح است، تو رو مقدساتت کمکم کن)


###


ینی بعضی از دوستان، برای گرفتن نمره متوسل به بهونه‌هایی میشن که آدم نمیدونه بخنده یا گریه کنه، من بارها گفتم از جزوه‌ی کاربردی اصلاً سؤال نمیاد حالا ایشون نوشته علت برگه‌ی بد من اینه که من جزوه‌ی کاربردی خوندم برای امتحان، تو هم اصن از جزوه‌ی کاربردی سؤال نیاوردی!!! (من حرفی ندارم) :-|

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۵
بهمن
۹۶

یک - قرعه‌کشی

کلاسایی که بار اول هست دانشجویان با من درس دارن، معمولاً به ارزش نمرات اکتسابی در طول ترم زیاد واقف نیستن، به همین خاطر وختی بهشون میگم در ازای دریافت یک نمره، کی میاد طرح درس رو پای تابلو بنویسه، زیاد استقبال نمیکنن. اونوخ امروز با یکی از کلاسا داشتم که ترم قبل باهام سه واحدی داشتن، وختی پیشنهاد نوشتن طرح درس روی تابلو در ازای دریافت یک نمره رو دادم اونقد داوطلب زیاد بود که مجبور به قرعه‌کشی شدیم!!!! هیچی دیگه اسامی رو روی کاغذ نوشتن و من از میونشون دو تا برداشتم، چون دو کلاس با من دارن! بعد یکیشون برای اینکه نرخ بازار رو رو بشکنه میگه استاد من می‌نویسم اصن نمره هم نمیخام بذار من بنویسم!!! دیگری میگه استاد من حاضرم بنویسم اصن آخر ترم هم درس رو حذف میکنم:-| ینی انقد بچه‌ها فداکار هستن!!!


دو - فراموشکاری

یکی از اساتید توی استادسرا هست، ایشون رو یکی دو ترمه می‌بینم، اما هیچوخ اسم ایشونو نمی‌دونستم و نمیدونستم چطور باید ایشون رو خطاب کنم، بگی آقا خب همه آقا هستن، بگی آقای دکتر خب همه دکتر هستن، دیگه دیشب خودمون با یکی دیگه از اساتید تنها بودیم ینی سه نفر بودیم و بقیه‌ی استادا این هفته اصن نیومده بودن :-(دلو زدم به دریا و از ایشون پرسیدم آقای دکتر من فامیلی شریفتون رو نمیدونم، گفت فلانی! اونوخ یه ساعت دیگه خواستم باهاش حرف بزنم فامیلی‌ای که گفته بود یادم رفته بود!!!! هیچی دیگه الان هفته‌ی بعد که استادای دیگه بیان باز من نمیدونم چطور با ایشون سر صحبت رو وا کنم!!! تابلو هم هست دوباره ازش بپرسم فامیلیتون چی بود!!! ینی میخام بگم انقد فراموشکارم من!


سه - فیلم ترسناک

فک کنید توی کلللل دانشگاه فقط کلاس تو تشکیل شده باشه، هوا کاملا تاریک باشه، باد شدییییییید بیاد، به حدی که یکی از دانشجویان میپرسید این صدای بوق ماشین چیه میاد؟ گفتم بوق نیست، صدای زوزه باد توی پنجره‌های کلاسه :-| صدای پارس کردن سگ هم میومد شدید!!! برق هم هی میرفت و میومد!!! دانشجویان هم همه دختر بودن!!! منم بیخیال، درس میدادم! حسسسابی ترسیده بودن بندگان خدا، کم مونده بود مث این فیلم ترسناکا مثلاً یه دفه درِ کلاس، خود بخود باز و بسته بشه!!! بعد یکی از دانشجویان محترم میپرسید استاد الان خیلی بد موقع هست کلاس پسرا کی هست باهاشون تایم رو عوض کنیم؟ گفتم از شانس شما فردا دقیقن همین ساعت:-|


چهار - شهر دور

یکی از دانشجویان محترم کلاً این هفته کلاساشو نیومده، بعد پاشده بخاطر کلاسای من از شهر دور اومده بعد از کلاسای من هم دوباره برمیگرده شهر دور. از ایشون متشکرم. الکی مثلاً من فکر می‌کنم بخاطر بار علمی کلاسای من پا شده اومده:-(مزاح کردما. ناراحت نشه.


پنج - ینی تا این حد

کلاسم تموم شد. بعد می‌بینم بچه‌ها دارن با هم رایزنی میکنن که کلاس بعدی رو بمونن یا برن خونه‌هاشون. سرِ آخر هم به این جمع بندی رسیدن که برن! ینی ایییینهمه راه تا دانشگاه اومدن حاضر نیستن بمونن کلاسا رو برن! ینی میخام بگم همچین دانشجوای مشتاقی علمی دارم من :-|

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۴
بهمن
۹۶

شماره‌ی یک - توی دانشگاه آیت‌الله العظمی بروجردی، پوشیدن چادر برای خانوما الزامی هست، بعد من بر اساس ملاحظاتی از جمله اینکه برخی از دانشجویان محترم، شأن کلاس رو در نظر نمیگیرن، تصمیم گرفتم که به همهٔ کلاسا عرض کنم لطف کنن سَرِ کلاس هم چادر رو نگه دارن و یه طوری نشه که مجبور بشم بخاطر این نکته، ولو به صورت شخصی و بیرون از محیط کلاس، در مورد نحوه‌ی پوشش، تذکر شفاهی بدم، چون هم برای شنونده سخت هست و هم برای خودِ من. اونوخ یه روز داشتم همینو میگفتم بهشون، اونا هم البته لطف کردن و پذیرفتن. بعد یکیشون میگه استاد پوشیدن چادر، مثبت هم داره؟ میگم نه، چ مثبتی داشته باشه؟ یکی دیگشون گفت استاد شما مثبت بده ما اصن پوشیه (برقع) هم میزنیم میایم سر کلاس!!! صدای قهقهه‌ی استاد، کلاس و سالن دانشکده را در برمی‌گیرد!!! 

شماره‌ی دو - یکی دیگه از دانشجویان که توی یه درس سه واحدی، از من 10 گرفته میگه بعد از دیدن این 10 اوووووونقد جیغ کشیدم از خوشحالی که نگو!!!!! من حرفی ندارم!!!

شمارهٔ سه - یکی دیگه از دانشجویان محترم هم میگه سر امتحان درسمون با شما اونقد استرس داشتم که بابام گفته تو برو سر جلسه من با استاد ارتباط میگیرم سؤالات رو ازش میخرم برات!!! گفت منم بهش گفتم اگر استادمونو میشناختی اینجوری نمیگفتی!!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۲
بهمن
۹۶

وختی حرفی میشنفی که به وضووووح، غیر منطقیه و فقط حاکی از تبلیغات این و اون هست و گوینده خودشم هیییییییییچ دلیلی براش نداره و فقط حرف دیگران رو تکرار میکنه و حاضر هم نیست دلیل بپذیره و فک میکنه حرفشم خییییییلی منطقیه! بر اعصاب خود مسلط بودن و آروم حرف زدن، یا اصن جواب ندادن، خییییییلی کار سختیه!! و من در خیلی از موارد اصن نمیتونم این کار سختو انجام بدم! با طرف، دهن به دهن میشم و لحن حرف زدنم ناخوآگاه تند میشه! در حالی‌که واقعنم عصبانی نیستم اما طرف مقابل فک میکنه خییییییلی عصبانیم!

حالا توی زندگی شخصی به کنار، اوضاع توی حرفه‌ی معلمی از اون جهت خطرناک میشه که تقریباً در تمام مواردی که با دانشجویان محترم همچین بحثی درگرفته، در پایان ترم که 99 درصد دانشجویان از نمره‌شون راضی نیستن، اون یک نفری هم که با من بحث کرده و در شمار همون 99 درصد هست معتقده که نه! من چون باهاش بحث کردم از من عقده داشته و به همین دلیل از نمره‌م کم کرده!!! کسی نیست بگه حالا بقیه هم که ناراضی‌اند مگر با من بحثی کردن؟ ینی میخام بگم این بحث کردن علاوه بر اینکه کلاً کار نادرستی هست، توی شغل معلمی، اثرات جانبی بدتری از حالت معمول هم ایجاد میکنه.

باید ابتدا سعی کنم در صورت رسیدن کار به اینجور جاهایی، فرار! کنم (ینی صحنه رو ترک کنم)، بعدن که چند بار فرار کردم باید سعی کنم بمونم و جواب ندم اصن! خیلی وختا هم همین کار رو کردم البته، اما بعضی وختام از دستم درمیره و به همون عادت قبلی برمیگردم!

بحث کردن با کسی که از قبل تصمیم خودشو گرفته، بیحاصل‌ترین کار دنیا هست. هیچوخ ندیدم کسی در پایان یک بحث اینجوری بگه وااااای دریچه‌ای از حقایق به روی من گشوده شد! همیشه اینطوریه که این فک میکنه اون یکی غیرمنطقی میگه، اون دیگری هم همین فکر رو در مورد طرف مقابل میکنه، پس این بحث کردن چه کاریه دیگه؟

این قول رو به خودم دادم. شماها هم ناظر...

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۲
بهمن
۹۶

دیروز توی دانشگاه، توی اطاق نشسته بودم و نهار میخوردم، درِ اتاق من بسته بود و مجاور اتاقی که من توش بودم، اتاق اساتید دیگه بود. صدای دو تا استاد دیگه رو می‌شنیدم که با هم صحبت میکردن، یکی به دیگری فرمود دانشجوای تو اومدن؟ اون دیگری جواب داد فقط یه نفر اومده بود!!!

توی همون روز، توی همون دانشگاه، توی کلاسای من، توی هر کلاس، سه چهار نفر نیومده بودن فقط. از دانشجویان محترم حقوق، که نظم و قانون‌پذیری خودشونو نشون دادن، ممنونم.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۸
بهمن
۹۶


در پاسخ به درخواست ذیل از یکی از دانشجویان محترم :


  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۷
بهمن
۹۶

احتمالاً آخرین چیزی که در مورد من به ذهنتون خطور میکنه اینه که نقد فیلم بنویسم!!! اما نوشتم!!! این صفحه‌ی اول نقد فیلمی است که در دوران کارشناسی برای چاپ توی مجلهٔ دانشگاه نوشته بودم!!! الان خواستم یه جزوه‌ای پیدا کنم اینم اومد جلوی دستم!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۳
بهمن
۹۶

مقدمه

 همونطور که سابقاً خدمتتون اعلام کردم یکی از دانشجویان سابق من در دانشگاه آیت‌الله بروجردی، که الان هم زحمت میکشن و ادمین کانال تلگرامی من هستن امسال موفق شدن با تلاش و جدیت خستگی ناپذیر، در آزمون وکالت، که الانا خییییییلی هم رقابتی و سخت شده رتبهٔ درخشان سوم رو در استان خوزستان کسب کنن. بنا به درخواست من، لطف کردن و رموز موفقیت خودشون رو در ذیل تشریح کردن. از ایشون بسیار ممنونم که دلسوزانه، مشروح و دقیق، رموز موفقیت خودشون رو با ما به اشتراک گذاشتن و براشون در مقاطع و مراحل بعدی زندگی، از درگاه خداوند متعال سلامتی و موفقیت و عاقبت به خیری مسألت دارم.

اصل مطلب

 

قسمت اول - منابع مطالعاتی:

 

حقوق مدنی: کتاب شرح جامع قانون مدنی فرهاد و شیرین بیات و تست احمد حسینی. البته من کتاب مدنی‌های دکتر کاتوزیان( قواعد عمومی قراردادها، دوره مقدماتی عقود معین جلد اول و اموال مالکیت، به ترتیب برای حقوق مدنی 3، 6 و 2) و کتاب مدنی ۱ دکتر صفایی اشخاص و محجورین رو دو سال پیش توی یک ماه خوندم چون پایه‌ی مدنیم ضعیف بود. کتاب مدنی مسؤولیت مدنی دکتر صفایی و رحیمی (برای حقوق مدنی 4) و مختصر حقوق خانواده دکتر صفایی و امامی (برای حقوق مدنی 5) و دوره‌ی مقدماتی حقوق مدنی جلد دوم دکتر کاتوزیان (برای حقوق مدنی 7) و کتاب ارث دکتر شهیدی (برای حقوق مدنی 8) رو هم توی دوران تحصیل برای امتحانات خونده بودم و خلاصه نویسی کرده بودم همون دو سال پیش مرورشون کردم از روی خلاصه‌ها. اما برای وکالت فقط همون دو کتاب اول که گفتم رو خوندم.

 

آیین دادرسی مدنی: کتاب دکتر توکلی و تست فرحناکیان. من از هر دو راضی بودم. اما خب هر جا برام نا مفهوم بود از کتاب دکتر شمس میخوندم.

 

حقوق تجارت: کتاب دکتر توکلی و تست فرحناکیان هر دو خوب بود اما متن قانون خیلی مهمه خیلی زیاد.

 

اصول فقه : کتاب اصول فقه دانشگاهی (محمدرضا شب خیز و عباد محمد تبار، انتشارات کتاب آوا) و تست باقری راد. برای اصول فقه واقعا تست خیلی مهمه. من کم کار کردم برای همین زیاد نتونستم خوب بزنم متاسفانه.

 

حقوق جزا : من ۳ جلد دکتر میر محمد صادقی رو خوندم (جرایم علیه اموال، اشخاص و امنیت)، از کتاب دکتر اردبیلی هم مباحث مهم رو خوندم مثل تعدد و تکرار و شرکت و معاونت و سایر مباحث مهم، برای جزا باید تسلط خیلی خوبی نسبت به مواد جزا عمومی داشته باشید همه‌ی عددها مهم هستن و همه‌ی نکات. تست هم از کتاب دکتر شادی عظیم زاده زدم انتشارات دوراندیشان.

 

آیین دادرسی کیفری : کتاب نکته‌های دکتر خالقی و تست دکتر شادی عظیم زاده. البته دو جلدی دکتر خالقی رو هم توی دو روز روزنامه وار خوندم... چون قانون تغییر کرده بود هیچ بینشی نسبت بهش نداشتم.

 

قسمت دوم - نکات مهم در خصوص شیوه‌ی مطالعه‌ی دروس : 

 

1. من خیلی دیر شروع کردم به درس خوندن تقریباً مرداد بود. اما خب وقتی شروع کردم خیلی استارت قوی زدم با روزی ۱۰ ساعت شروع کردم گاهی به سیزده، چهارده ساعت میرسید. اما هر چه زودتر شروع کنید به نفع خودتون هست چون لازم نیس به خودتون فشار بیارید.

 

2. از نظر من کلاس آموزشی رفتن کار جالبی نیس اما اگر میتونید آزمون آزمایشی بدید حتماً. من بشخصه بدون آزمون دچار سردرگمی توی برنامه‌هام میشدم.

 

3. خودتون رو درگیر جزوات مختلف نکنید. کتاب ها خیلی معتبرتر از جزوات هستن. سعی کنید ببینید قبول شدگان از کدوم کتابا بیشتر نتیجه گرفتن همون‌ها رو بخونید. مثلاً کتابی مثل در نظم دکتر کاتوزیان کتاب ارزشمندی هست. اما خیلی‌‌ها باهاش کنار نمیان از جمله خودم. سعی کنید هر چه زودتر منبع مناسبتون رو انتخاب کنید.

 

4. حتماً حتماً حتماً حتماً حتماً و هزار تا حتماً دیگه تست بزنید از همون روز اول خوندن هم تست بزنید. هر روز تست بزنید. من روزانه چهار ساعت حداقل تست میزدم روزای آخر به شش هفت ساعت میرسید. تمام تست‌ها رو هم بزنید. ارشد، دکتری، آزاد، قضاوت هیچ فرقی نداره. تست تالیفی نزنید ولی.

 

5. تست‌های غلطتتون رو علامت بزنید. توی دوره‌ها دوباره بزنیدشون.

 

6. خلاصه‌برداری کنید. من به خاطر وقت کمم یک دور بیشتر نمیتونستم کتاب بخونم اما همراه با خوندنم خلاصه‌برداری کردم. و یکماه و نیم آخر فقط خلاصه‌هامو خوندم. نموداربندی کنید. نکات کلیدی بنویسید. توضیحات تست‌های غلطتتون رو بنویسید.

 

7. از هیچ مبحثی ساده نگذرید. حقوق یه زنجیره‌س تمام مطالب و مباحث مرتبطن. گاهی اگر یک مبحث توی مدنی رو یاد نگیرید توی دادرسی مدنی مشکل پیدا میکنید.

 

8. به حرفای این و اون گوش ندید. خواستن توانستن است. هیچ کسی نیست که نتیجه تلاش(( درست و واقعیش)) رو نگیره.

 

9. اگر میخواید قبول بشید کلاً شبکه‌های اجتماعی رو اعم از تلگرام، واتس اپ، اینستاگرام و ... رو بذارید کنار. و کلاً گوشیتون رو خاموش کنید. من معمولاً گوشیم از ساعت 8 صبح خاموش میشد تا ساعت ۱۰ شب. و کلاً هیچ شبکه اجتماعی نداشتم و چند روز در میون نصب میکردم میومدم تلگرام خبرها و چند تا کانال مهم رو یه نگاه مینداختم و مجدداً پاک میکردم نرم افزار رو...

 

10. مشکلات درسیتون رو از افرادی بپرسید که مطمئن باشید گمراه نخواهید شد.

 

11. خودتونو درگیر قوانین خاص نکنید. چون یک دریا قانون هست. یک سری قوانین مهم هست که اونا رو دو سه ماه آخر تو برنامه تون قرار بدید هر سه روزی یکیو بخونید. مثل قانون حمایت از خانواده یا قانون دادگاه قضات یا آیین‌نامه دادگاه ویژه روحانیت و...

 

12. مدام دوره کنید هر پنج شنبه دوره کنید. هر درسی میخونید ۲ روز بعد تست اون مبحث رو بزنید.

 

13. به قبولیِ صِرف فکر نکنید. به رتبه آوردن فکر کنید. چون تراز هست که تعیین کننده‌س و ممکنه درصدهاتون خیلی بیشتر از امسال بشه اما باز هم قبول نشید. مثبت فکر کنید. من سال اولی بود که شرکت میکردم پس سال اول قبول شدن محال نیس. فقط خستگی ناپذیر باشید.

 

پایان مطلب ایشون.

 

مؤخره - نتایج کلیدی نوشته شده توسط نویسنده‌ی وبلاگ:

 

اولاً کتاب بخونید نه جزوه. جزوات مختلف و صرفِ خوندن در نظم‌ها رو رها کنید، از هر درسی، باید منابع و کتب اصلی و مهم نوشته شده توسط اساتید بزرگ رو بخونید. موفقیت، راه میان‌بر نداره، نمیشه فقط جزوه‌ی فلان استاد رو بخونید و انتظار داشته باشید 80 درصد، اون درس رو بزنید.

 

ثانیاً فضای مجازی رو تعطیل کنید. اینکه میگن هر چیزی به جای خود، دروغ محض هست، فضای مجازی، اعتیاد آور هست و کم کم جای همه چیز رو میگیره. اگر میخاید موفق بشید فضای مجازی از هر نوعش رو تعطیل کنید، وقت برای چت کردن، همیشه هست، اما برای آزمون وکالت دادن، نه.

 

ثالثاً بجای پول خرج کردن، تلاش کنید. پول خرج کردن خالی، فایده‌ای نداره. موفقیت، جز با تلاش شبانه روزی حاصل نمیشه.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۲
بهمن
۹۶

نکات:

1 – نمرات این درس، اعلام شده‌اند و هم اکنون از طریق سایت دانشگاه، قابل دسترسی هستند؛ مراجعه بفرمایید.

2 – در این درس ، یک نفر 20 داشتیم، 19 نداشتیم، افتاده هم داشتیم متأسفانه.

3 – به دلیل تعدد دانشجویان محترمی که از نمره‌ی خودشون راضی نیستن و خواهان توضیح من هستن و پاسخ دادن به یکایک اون‌ها وقت و انرژی زیادی از من میگیره و نیز به این علت که باید مکالمات من و دانشجویان در مرئی و منظر همگان باشه تا بعداً حرفی ازش درنیاد، از پاسخگویی به اظهار نظرها در پی وی تلگرام معذورم. فرمایشاتتون رو سین می‌کنم و میخونم اما اگر پاسخ ندادم حمل بر مسائلی نظیر غرور، بی ادبی و بی اعتنایی نفرمائید. صرفاً به دلیل ملاحظاتی است که عرض کردم. اگر خواهان اعتراض و نیز آگاه شدن از اشکالاتی هستید که باعث کسر نمره‌تون شده فقط و منحصراً از طریق لینکی که در نکته‌ی ذیل گذاشتم اقدام بفرمایید.

4 - امکان اظهار نظر ذیل این مطلب فراهم نیست؛ اگر قصد آگاه شدن از اشکالات برگه‌ی خود را ندارید و فقط می‌خواهید در خصوص نمره‌ای که در این درس گرفته‌اید اظهار نظر کنید و نیز در صورتی که از طریق وبلاگ قصد اعتراض به نمره‌ی خود را دارید قبل از اظهار نظر در خصوص نمره یا اعتراض، اینجا را بخوانید. در کمال احترام به اعتراضات یا اظهار نظرهایی که ذیل دیگر پست‌های وبلاگ ثبت شده باشند پاسخی ارائه نخواهم داد.

5 – اعتراض بی‌جا از طریق وبلاگ = پس گرفتن ارفاق‌ها؛ در خصوص اعتراض به نمره از طریق وبلاگ و آگاه شدن از ریزِ اِشکالات برگه‌ی امتحانی، مخصوصاً مواظب باشید که اگر پس از نوشتن اشکالات برگه‌تان، جمع‌بندی بر این باشد که اشتباهی در تصحیح رخ نداده ارفاق‌های صورت‌گرفته در تصحیح، پس گرفته شده و نمره‌ی شما به همان میزان کاهش داده خواهد شد.

5 – از اظهار نظر شما در خصوص نمره‌ای که گرفته‌اید استقبال می‌کنم؛ صِرفِ اظهار نظر در خصوص نمره، هر چقدر تند، بدون اعلام قصد مبنی بر آگاه شدن از ریز اشکالات، تأثیری در نمره‌‌ی شما در این درس نخواهد داشت.

6 – نمرات، مقطوع است و با رعایت تمامِ تخفیفاتِ ممکن و پس از تصحیحِ اوراق با دستِ باز و بالا و ارفاق وووو!!!!!! لحاظ شده است؛ نمراتِ پائین‌تر از پنج، به پنج افزایش داده شده است. ضمناً به کسانی که در همه‌ی جلسات حاضر بودند یک نمره اعطا شد، نمره‌ی فعالیت‌ کلاسی نیز لحاظ شده است. دانشجویان محترمی که علی‌رغم همهٔ این موارد باز هم موفق به کسب نمرهٔ قبولی نشدند یا از نمرهٔ خود راضی نیستند و فکر می‌کنند باید نمرهٔ بیشتری کسب می‌کردند خودشان بدانند که در برگهٔ امتحانی چه دسته‌گل‌هایی به آب سپرده‌اند !!!

7 – سطح نمرات: از اون چیزی که فکر میکردم بهتر بود؛ دانشجویان محترمی که افتادن، 5 نمره‌ی تحقیق و ارائه رو کامل گرفتن و از این نظر، امکان افزودن بر نمره‌شون وجود نداشت.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۱
بهمن
۹۶

وقتی قانون داشتیم و اجرا نکردیم، وقتی مدام از کار فرهنگی فقط «حرف» زدیم و «عمل» نکردیم، وقتی جلوی پوشیدن لباسای تنگ آنچنانی رو نگرفتیم و گفتیم «فاضلابه، هَمِش بزنی، بوش بدتر درمیاد»، وقتی قانون مجازات ماهواره داشتیم اما در اکثر موارد، فقط برای مخالفین سیاسی که میریم خونه‌شون تفتیش، اجراش کردیم و مدام گفتیم کار فرهنگی بکنیم، بایدم منتظر روزی می‌بودیم که یه عده‌ای برن توی خیابون و روسریشون رو بزنن تُکِ چوب و حیا و عفتِ نداشته‌شون رو بذارن حراج. 

الانم اگر فکر کردیم این قضیه با برداشتن حجاب سر تموم میشه سخخخت در اشتباهیم، از چادر شروع شد، رسید به مانتو، مانتو آب رفت، دکمه‌هاش باز شد، روسری کوچیک شد، الان دارن مقدمه چینی میکنن برای برداشتنش، بعدم میرسه به اینکه اگر حجاب سر، ظلمه، خب بقیه‌ی حجاب هم ظلمه، همش رو باید برداشت!!! این رشته سر دراز دارد... ما هنوز توی فکر اینیم که کار فرهنگی بکنیم یا نکنیم!!!! 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۰
بهمن
۹۶

ایشون هر چند دکتر نیستن، اما از همین الان دستخط دکتری رو دارن، إن شاء الله امیدوارم بتونن با تلاش و کوشش، مدرک دکترا هم بگیرن که دیگه همه چیشون سِت بشه.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۹
بهمن
۹۶

1 – نمرات این درس، اعلام شده‌اند و هم اکنون از طریق سایت دانشگاه، قابل دسترسی هستند؛ مراجعه بفرمایید.

2 – در این درس در کلاس آقایون، 20 نداشتیم، چهار نفر 19 داشتیم، افتاده هم داشتیم متأسفانه.

3 – به دلیل تعدد دانشجویان محترمی که از نمره‌ی خودشون راضی نیستن و خواهان توضیح من هستن و پاسخ دادن به یکایک اون‌ها وقت و انرژی زیادی از من میگیره و نیز به این علت که باید مکالمات من و دانشجویان در مرئی و منظر همگان باشه تا بعداً حرفی ازش درنیاد، از پاسخگویی به اظهار نظرها در پی وی تلگرام معذورم. فرمایشاتتون رو سین می‌کنم و میخونم اما اگر پاسخ ندادم حمل بر مسائلی نظیر غرور، بی ادبی و بی اعتنایی نفرمائید. صرفاً به دلیل ملاحظاتی است که عرض کردم. اگر خواهان اعتراض و نیز آگاه شدن از اشکالاتی هستید که باعث کسر نمره‌تون شده فقط و منحصراً از طریق لینکی که در نکته‌ی ذیل گذاشتم اقدام بفرمایید.

4 - امکان اظهار نظر ذیل این مطلب فراهم نیست؛ اگر قصد آگاه شدن از اشکالات برگه‌ی خود را ندارید و فقط می‌خواهید در خصوص نمره‌ای که در این درس گرفته‌اید اظهار نظر کنید و نیز در صورتی که از طریق وبلاگ قصد اعتراض به نمره‌ی خود را دارید قبل از اظهار نظر در خصوص نمره یا اعتراض، اینجا را بخوانید. در کمال احترام به اعتراضات یا اظهار نظرهایی که ذیل دیگر پست‌های وبلاگ ثبت شده باشند پاسخی ارائه نخواهم داد.

5 – اعتراض بی‌جا از طریق وبلاگ = پس گرفتن ارفاق‌ها؛ در خصوص اعتراض به نمره از طریق وبلاگ و آگاه شدن از ریزِ اِشکالات برگه‌ی امتحانی، مخصوصاً مواظب باشید که اگر پس از نوشتن اشکالات برگه‌تان، جمع‌بندی بر این باشد که اشتباهی در تصحیح رخ نداده ارفاق‌های صورت‌گرفته در تصحیح، پس گرفته شده و نمره‌ی شما به همان میزان کاهش داده خواهد شد.

5 – از اظهار نظر شما در خصوص نمره‌ای که گرفته‌اید استقبال می‌کنم؛ صِرفِ اظهار نظر در خصوص نمره، هر چقدر تند، بدون اعلام قصد مبنی بر آگاه شدن از ریز اشکالات، تأثیری در نمره‌‌ی شما در این درس نخواهد داشت.

6 – نمرات، مقطوع است و با رعایت تمامِ تخفیفاتِ ممکن و پس از تصحیحِ اوراق با دستِ باز و بالا و ارفاق وووو!!!!!! لحاظ شده است؛ نمراتِ پائین‌تر از پنج، به پنج افزایش داده شده است. ضمناً به کسانی که در همه‌ی جلسات حاضر بودند یک نمره اعطا شد، نمره‌ی فعالیت‌ کلاسی نیز لحاظ شده است. دانشجویان محترمی که علی‌رغم همهٔ این موارد باز هم موفق به کسب نمرهٔ قبولی نشدند یا از نمرهٔ خود راضی نیستند و فکر می‌کنند باید نمرهٔ بیشتری کسب می‌کردند خودشان بدانند که در برگهٔ امتحانی چه دسته‌گل‌هایی به آب سپرده‌اند !!!

7 – سطح نمرات: خوب بود نسبتاً؛ هر چند افتاده، کم نداشتیم؛ منتها از شیوه‌ی درس خوندن اون بزرگواران در طول ترم، مشخص بود نمیتونن قبول بشن. در واقع، قبول نشدنِ کسانی که قبول نشدن، عجیب نبود و قابل پیش بینی بود. از میون همون قبول نشده‌ها برگه‌های امتحانی شگفت‌انگیز هم کم نداشتید البته!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۳۳ ب.ظ
  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۹
بهمن
۹۶

برداشت اول - اجتهاد در مقابل نص! 



دقیقن در همون روزی که این مطلب رو در کانال گذاشتم، دقیقن توی همون روز ها، نه مثلاً فرداش! یکی از دانشجویان محترم که از نمره‌ی خودش ناراضی بود اومد توی پی وی و فرمود تو خودت گفتی اگر از من انتقاد کنید توی نمره‌تون تأثیر نداره! پس چرا نمره‌ی منو کم دادی!!!! من، هیچ، من، نگاه... هیچی دیگه توضیحات من نتونست قانعش کنه که این نمره، نمره‌ی خودت بوده! الان هم همچنان معتقد هستن که به دلیل انتقاد از من، ازشون نمره کم کردم!!!!


برداشت دوم - عجیب‌ترین مدل از نوع تهدید معلم 


اینم عجیب‌ترین مدل از تهدید معلم هست! وختی دستتون به معلم نمیرسه، تهدید کنید به خودزنی!!! خدا رو شکر این دانشجوی محترم، خودش قبول شد و خونش نیفتاد گردنم!!! راستی ایشون تصور هم نکنه که چون تهدید کرده به خودزنی، من قبولش کردم! این امور، کوچکترین تأثیری در نمره دادن من نداره، معیار، فقط برگه هست و فعالیت کلاسی و لاغیر.


برداشت سوم - انتظار، برعکس

اینهمه راه کوبیدم اومدم بروجرد، استاد داور یه پایان نامه بودم، دانشجوی محترم که دفاعش بود نیومده بود😐چهار نفر استاد، (اساتید راهنما، مشاور و دو استاد داور) منتظر یه نفر دانشجوی محترم بودیم!!! هیچی دیگه الان دارم برمیگردم، جلسهٔ دفاع هم برگزار نشد! دانشجوی محترم توی راه بود! تصور کرده بود فرداست جلسه! البته منم گفتم دیگه فردا نمیام.


برداشت چهارم - همین امروز - کوه‌های پر از برف - دانشگاه آیت‌الله العظمی بروجردی

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۸
بهمن
۹۶

لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ

بیگمان پیغمبری (محمّد نام)، از خود شما (انسانها) به سویتان آمده است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران می‌آید. به شما عشق می‌ورزد و اصرار به هدایت شما دارد، و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسیار مهربان است.

[[«مِنْ أَنفُسِکُمْ»: از خود شما انسانها. یعنی انسان است و از لحاظ سرشت بشری همچون شما است (نگا: کهف 110 /، فصّلت / 6). «عزیز»: سخت و دشوار. «عَنِتُّمْ»: رنج بردید. ناراحتی کشیدید. از ماده (عَنَت) به معنی مشقّت. «مَا عَنِتُّمْ»: رنج و مشقّتی که می‌بینید. واژه (ما) مصدریّه است. «حَرِیصٌ»: علاقه‌مند.]]


سوره توبه : آیه 128

  • Mohsen Akbari
۰۸
بهمن
۹۶

مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لَا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمْ لَا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لَا نَصَبٌ وَ لَا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لَا یَطَئُونَ مَوْطِئًا یَغِیظُ الْکُفَّارَ وَ لَا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ

درست نیست که اهل مدینه و بادیه‌نشینان دوروبر آنان، از پیغمبر خدا جا بمانند (و در رکاب او به جهاد نروند، و در راه همان چیزی جان نبازند که او در راه آن جان می‌بازد) و جان خود را از جان پیغمبر دوست‌تر داشته باشند. چرا که هیچ تشنگی و خستگی و گرسنگی در راه خدا به آنان نمی‌رسد، و گامی به جلو برنمی‌دارند که موجب خشم کافران شود، و به دشمنان دستبردی نمی‌زنند (و ضرب و قتل و جرحی نمی‌چشانند و اسیر و غنیمتی نمی‌گیرند) مگر این که به واسطه‌ی آن، کار نیکوئی برای آنان نوشته می‌شود (و پاداش نیکوئی بدانان داده می‌شود). بیگمان خداوند پاداش نیکوکاران را (بی‌مزد نمی‌گذارد و آن را) هدر نمی‌دهد.

[[«مَا کَانَ»: صحیح نیست. درست نیست. «لا یَرْغَبُوا بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ»: جان خود را از جان او عزیزتر و با ارزش‌تر ندانند. از بذل جان خود در راه حفظ جان او دریغ نکنند. «ظَمَأٌ»: تشنگی. «نَصَبٌ»: خستگی. «مَخْمَصَةٌ»: گرسنگی. «لا یَطَأُونَ»: گام نمی‌گذارند. پای نمی‌نهند. «مَوْطِئاً»: جای گام. قدمگاه. «لا یَطَأُون مَوْطِئاً»: مراد این است که گامی به جلو برنمی‌دارند و وارد مکانی نمی‌شوند، مگر این که ... «لا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً»: صدمه‌ای به دشمن نمی‌رسانند و اسیر و غنیمتی از ایشان نمی‌گیرند، و ...]


سوره توبه : آیه 120


  • Mohsen Akbari
۰۸
بهمن
۹۶

وَ مَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ ۚ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ

طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش، به خاطر وعده‌ای بود که بدو داده بود، ولی هنگامی که برای او روشن شد که پدرش (در قید حیات بر کفر اصرار می‌ورزد و برابر وحی آسمانی دار فانی را با کفر وداع می‌گوید، دانست که او) دشمن خدا است، از او بیزاری جست (و ترک طلب آمرزش برای وی گفت). واقعاً ابراهیم بسیار مهربان و دست‌بدعا و فروتن و شکیبا بود.

[[«إِسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ»: (نگا: شعراء / 86). «مَوْعِدَة»: وعده (نگا: مریم / 47). «تَبَرَّأَ»: بیزاری جست. دوری کرد (نگا: بقره / 166 و 167). «أَوَّاهٌ»: آه‌گویان. خاشع در دعا. تسبیحگوی. مهربان. کثیرالدعاء. «حَلِیمٌ»: صبور و بردبار. از آیه چنین برمی‌آید که دعاکردن برای هدایت کافران و مشرکان زنده بلامانع است ولی برای مردگان آنان صحیح نیست (نگا: مجادله / 22).]]

سوره توبه: آیه 114

  • Mohsen Akbari
۰۸
بهمن
۹۶

 إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ۚ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ ۖ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ ۚ وَ مَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ ۚ وَ ذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

بیگمان خداوند (کالای) جان و مال مؤمنان را به (بهای) بهشت خریداری می‌کند. (آنان باید) در راه خدا بجنگند و بکشند و کشته شوند. این وعده‌ای است که خداوند آن را در (کتابهای آسمانی) تورات و انجیل و قرآن (به عنوان سند معتبری ثبت کرده است) و وعده‌ی راستین آن را داده است، و چه کسی از خدا به عهد خود وفاکننده‌تر است؟ پس به معامله‌ای که کرده‌اید شاد باشید، و این پیروزی بزرگ و رستگاری سترگی است.

[[«إِشْتَرَی»: خریداری کرده است. معمولاً فعل ماضی در معاملات معنی مضارع دارد؛ لذا می‌توان آن را (خریداری می‌کند) معنی کرد. «یُقَاتِلُونَ»: می‌جنگند. فعل مضارع در اینجا می‌تواند معنی امر داشته باشد: باید بجنگند. «وَعْداً»: مفعول مطلق فعل محذوف (وَعَدَ) است. «حَقّاً»: مفعول مطلق فعل محذوف (اَحَقَّ) یا صفت (وَعْداً) است (نگا: نساء / 122). «أَوْفی»: وفاکننده‌تر. «إِسْتَبْشِرُوا»: شادمان باشید. شاد و خوشنود باشید. «ذلِکَ»: این معامله‌ای که خریدار خدا، فروشندگان مؤمنان، کالا اموال و انفس مسلمانان، بها بهشت جاویدان، و سند گفته خداوند سبحان و ثبت در تورات و انجیل و قرآن است.]]

سوره توبه : آیه 111

  • Mohsen Akbari
۰۸
بهمن
۹۶

  • خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهَا وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ ۖ إِنَّ صَلَاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ ۗ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
  • (ای پیغمبر!) از اموال آنان (که به گناه خود اعتراف دارند و در صدد کاهش بدیها و افزایش نیکیهای خویش می‌باشند) زکات بگیر تا بدین وسیله ایشان را (از رذائل اخلاقی، و گناهان، و تنگچشمی) پاک داری، و (در دل آنان نیروی خیرات و حسنات را رشد دهی و درجات) ایشان را بالا بری، و برای آنان دعا و طلب آمرزش کن که قطعاً دعا و طلب آمرزش تو مایه‌ی آرامش (دل و جان) ایشان می‌شود (و سبب اطمینان و اعتقاد بیشترشان می‌گردد) و خداوند شنوای (دعای مخلصان و) آگاه (از نیّات همگان) است.
  • [[«صَدَقَة»: زکات. آنچه مؤمن برای نزدیکی به خدا صرف می‌کند. «صَلِّ عَلَیْهِمْ»: برای ایشان دعا کن. «صَلاتَکَ»: دعای تو. «سَکَنٌ»: رحمت. آرامش خاطر.]]
  • سوره توبه : آیه 103

  • Mohsen Akbari
۰۸
بهمن
۹۶

وَ مِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ یَتَّخِذُ مَا یُنْفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَوَاتِ الرَّسُولِ ۚ أَلَا إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ ۚ سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

در میان عربهای بادیه‌نشین، کسانی هم هستند که به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند و چیزی را که (در راه خدا) صرف می‌کنند مایه‌ی نزدیکی به خدا و سبب دعای پیغمبر (در حق خود) می‌دانند (و دعای پیغمبر مایه‌ی سعادت محسنان و خیر و برکت عُمر و روزی ایشان است). هان! بیگمان صرف پول (در راه خدا، و دعاهای رسول) مایه‌ی تقرّب آنان (در پیشگاه خداوند) است. (به طور قطع) خداوند آنان را غرق رحمت خود خواهد کرد، چرا که خداوند آمرزنده (ی گناهان و) مهربان (در حق بندگان) است.

[[«قُرُبَاتٍ»: جمع قُرْبَة، به معنی تقرّب یا چیزی است که مایه تقرّب می‌گردد. منصوب است چون مفعول دوم (یَتَّخِذُ) است، و جمع آمدن آن با توجّه به انواع خوبیها و راههای گوناگون آنها است. «صَلَوَاتِ»: جمع صَلاة، دعاها. «إِنَّها»: مرجع ضمیر (ها) واژه نفقه است که از (صَلَوات) مفهوم می‌گردد و با توجّه به معنی، ضمیر مؤنّث به کار رفته است. برخی هم مرجع آن را (صَلَوات) دانسته‌اند.]]

سوره توبه: آیه 99

  • Mohsen Akbari