عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

من سید نورالله شاهرخی، عضو هیأت علمی دانشگاه لرستان، دکترای حقوق خصوصی دوره‌ی روزانه‌ دانشگاه علامه طباطبایی تهران (رتبه‌ی 13 آزمون دکتری) ، کارشناسی ارشد حقوق خصوصی از همان دانشگاه (رتبه‌ی 21 آزمون ارشد)، پذیرفته شده‌ی نهایی آزمون قضاوت، مدرس دانشگاه و وکیل پایه یک دادگستری هستم. این وبلاگ در وهله‌ی اول برای ارتباط با دانشجویان و دوستانم و در وهله‌ی بعد برای ارتباط با هر کسی که علاقمند به مباحث مطروحه در وبلاگ باشد طراحی شده است. سؤالات حقوقی شما را در حد دانش محدودم پاسخ‌گو هستم و در زمینه‌های گوناگون علوم انسانی به‌خصوص ادبیات و آموزش زبان انگلیسی و نیز در صورت تمایل، تجارب شما از زندگی و دید شما به زندگی علاقمند به تبادل نظر هستم.

***
***

جهت تجمیع سؤالات درسی و حقوقی و در یکجا و اجتناب از قرار گرفتن مطالب غیر مرتبط در ذیل پُستهای وبلاگ ، خواهشمند است سؤالات درسی و / یا حقوقی خود را در قسمت اظهار نظرهای مطلبی تحت همین عنوان (که از قسمت طبقه بندی موضوعی در ذیل همین ستون هم قابل دسترسی است) بپرسید. به سؤالات درسی و / یا حقوقی که در ذیل پُستهای دیگر وبلاگ پرسیده شود در کمال احترام ، پاسخ نخواهم داد. ضمناً توجه داشته باشید که امکان پاسخگویی به سؤالات ، از طریق ایمیل وجود ندارد.

***
***
در خصوص انتشار مجدد مطالب این وبلاگ در جاهای دیگر لطفاً قبل از انتشار ، موضوع را با من در میان بگذارید و آدرس سایت یا مجله‌ای که قرار است مطلب در آن منتشر شود را برایم بفرستید؛ (نقل مطالب، بدون کسب اجازه‌ی قبلی ممنوع است!) قبلاً از همکاری شما متشکرم.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۲۵۳ مطلب با موضوع «خاطرات خودم» ثبت شده است

۱۹
مهر
۹۸

با یکی از کلاسا این ترم 5 واحد دارم، به همین خاطر به پیشنهاد خودشون یه طرح جدیدی دارم اجرا می‌کنم که هر هفته ازشون جزوه‌ی نپرسم بلکه در طول ترم هر نفر دو بار خودشون داوطلب بشن و کل مباحث ماقبل رو ازشون بپرسم ولی اینکه کدوم هفته باشه به انتخاب خودشون باشه، بعد مباحث خودخوان کتابم قرار شد بخونن و رفع اشکال کنن و دیگه پرسشی نباشه، بنابراین تا اینجا همه چی گل و بلبله، هیچ منفی در کار نیست حالا اما متأسفانه تا آخر اینجوری نموند! 

من دیدم دموکراسی کارساز نیست، توی بحث جزوه درسی که هیچ خبری از داوطلب شدن نیست و هفته‌ها هی میاد و میره، توی بحث خودخوان از کتابم اصن خودخوانای هفتگی که معین می‌کنم بجز یکی دو نفر کسی نمیخونه که بخاد سؤالی داشته باشه، هیچی دیگه دموکراسی کارساز نبود! مباحث داشت روی هم تلنبار می‌شد! 

هفته‌ی قبل تصمیمم بر این شد که مباحث خودخوان رو هفتگی ازشون بپرسم ولی کلی ازشون بپرسم نه جزئی و ریز ریز، بعد گفتن برامون منفی نذار، فکری به ذهنم رسید گفتم اوکی اگر نخونید مخیرتون می‌کنم بین اینکه صندلیتون رو بردارید بیاید بشینید جلوی کلاس رو به دانشجویان (نوعی از مجازات ترذیلی :-/ )، یا اینکه منفی رو قبول کنید :-| قبول کردن! 

این هفته دیدم باز هیچ داوطلبی نیست که بخام اون طرح پرسش از جزوه رو اجرا کنم! بهشون گفتم شما اولین دانشجوایی هستین که من این طرح رو دارم در موردشون اجرا میکنم اگر داوطلب نَشین اجرای طرح توی نطفه خفه میشه! بنابراین به دانشجوای بعد از خودتون رحم کنید! بعدم بهشون گفتم شما مشخصه اصلاً قصد ندارید بخونید، همون حساب کردید روی اینکه من قراره من دوبار بیشتر ازتون نپرسم و با خودتون میگید ما هر ترم پنج شیش تا منفی می‌گرفتیم حالا با اجرای این طرح حداکثر دو منفی می‌گیریم، یکیشون دراومد گفت ما از خودمون بگذره چکار داریم به بقیه :-/ یکی دو نفر از خوداشون دراومدن گفتن استاد اینجوری باشه ما هیچوقت داوطلب نمیشیم تا مجبور نشیم نمیخونیم! بیا معین کن برامون و از هفته‌ی پیش بهمون بگو که هفته‌ی بعد ازمون میپرسی! 

بنابراین هر دو مورد دموکراسی از بین رفت! آخر، کار کشید به اجبار، اون از اون جزوه که قرار شد از قبل معین کنم و اگر نخونن منفی بزنم، اونم از مباحث کتاب که قرار شد یا بخونن یا منفی بخورن یا بیان بشینن جلوی کلاس! ینی میخام بگم تا ضمانت‌اجرا نباشه کار جلو نمیره! 

حالا این هفته چند نفر کتابو نخونده بودن! از خانوما بودن یا آقایون، بماند! همه شون ترجیح دادن منفی بخورن جلوی کلاس نشینن الا یک نفر! اونم از خانوما بود یا آقایون بماند! ببینم کسی از اعضای کلاس، لو داده همه‌ی کلاس منفی میخورن :-/

داشتم می‌پرسیدم از یکی ازشون، دیدم یکی از کناریاش داره پچ پچ میکنه و صورتش هم سمت اونیه که دارم ازش میپرسم، اونی هم که دارم ازش میپرسم داره نگاش می‌کنه! قاعدتاً حمل کردم بر اینه که داره بهش میرسونه، منفی براش زدم، هر چی هم گفت تقلب نرسوندم قبول نکردم، خیلی برآشفت که من قبول نکردم تقلب نمیرسونده، حالا اونی هم که داشتم ازش می‌پرسیدم فداکاریش گُل کرد گفت اگر میخای برای اون بخاطر تقلب منفی بزنی برای منم منفی بزن، من دیگه جواب نمیدم، برای اون منفی زدم در نتیجه :-/ بعد برای اینکه اون منفی تقلب رو پاک کنم برای اون دانشجو، گفتم عیبی نداره الان درس رو از خودت می‌پرسم اگر جواب دادی همون منفیت رو برات مثبت می‌کنم! از اونجا که خیلی عصبی بود گفت نه جواب نمیدم، منم یه منفی دیگه براش زدم شد بخاطر جواب ندادن، شد دو منفی! 

حالا اونی که بخاطر تقلب منفی گرفته بود سوگند جلاله خورد که چیزی نرسونده، منم دیدم اینجوریه گفتم دیگه داری قَسَم میخوری باشه منفی تقلبت رو پاک می‌کنم. دیگه نمیتونم که بگم داری قَسَم دروغ میخوری! منفیش رو پاک کردم شد یه منفی! گفت حالا درسم جواب میدم:-/ ازش پرسیدم بلد بود یه مثبتم براش گذاشتم! حالا اون که من فکر می‌کردم تقلب کرده شد یه مثبت بدون منفی، اونی که بخاطر منفیِ این گفت برام منفی بذار موند با یه منفی! بنابراین بازنده اصلی شد اونی که فداکاری کرده بود! یکی از بچه‌ها بغل دستش نشسته بود بهش گفت خاک توی سرت! 

نتیجه اینکه ینی میخام بگم فداکاری نکنید! به فکر خودتون باشید! 

  • سید نورالله شاهرخی
۱۱
مهر
۹۸

یکی از دانشجوا هست من حس می‌کنم بشدت وابسته هست به گوشیش و سر کلاس من، تحملِ ممنوعیتِ جدا شدن از گوشی براش عذاب الیم هست، همیشه هم سر کلاسای من نقطه کور من رو انتخاب میکنه برای نشستنش، ردیف آخر، کنج روبروی من در کلاس، پشت یه دانشجوی دیگه و دیگه وقتی هیچکدوم از اینا مقدورش نباشه یه صندلی رو کاملاً میچسبونه به جلوی پاش که اگر خواست گوشی رو بذاره روی دسته صندلی، گوشی در پسِ پشتیِ صندلیِ جلویی قایم بشه و من نبینمش، منم که دیگه آخر این کارام خودم، معمولاً جاش رو عوض میکنم میگم بیا بشین جلو و گوشیتم دور کن از خودت. بذارش روی دسته صندلی جلویی یا بذارش توی کیف. 

حالا این بار توی کلاس گوشیش زنگ خورد و در حالی که داشت گوشی رو نشون من می‌داد گفت برم بیرون جواب بدم، منم که معتقدم وقتی من به عنوان معلم همه‌ی مُوَکلا و اعضای خونواده رو منتظر میذارم تا بعد از کلاس، ولو که کارشونم واجب باشه دانشجو هم به طریق اولی باید این کار رو بکنه، اجازه ندادم بره بیرون. بعد دیدم طبق معمول ردیف آخر نشسته و سرش توی موبایل هست، گفتم یا گوشیت رو بذار جلو یا خودت بیا جلو، گفت خودم میام جلو. 

اونوخ تخصص هم داره، وقتی جابجاش هم میکنم باز میره جایی میشینه که لااقل اگر خودش توی نقطه‌ی کور من نیست موبایلش حتی توی جای جدید هم توی نقطه کور من باشه، منم اینو میدونم طبیعتاً :-/ (ینی من با این دانشجوا ماجراها دارم ها) 

دیدم باز داره دسته‌ی صندلی رو نگاه میکنه، فهمیدم باز خبریه، توی جای جدید، نشسته بود پشت یه دانشجو که موبایلش توی نقطه کور من باشه، به بهونه قدم زدن در حین تدریس، عرض کلاس رو طی کردم و رفتم روبروش، دیدم بله، پشت دانشجو موبایلش رو گذاشته روی دسته صندلی، صفحه موبایل هم روشنه و روی تلگرام هست :-/ رفتم موبایلش رو از روی دسته صندلی برداشتم و گذاشتم روی دسته صندلی‌ای که با صندلی خودش دو تا فاصله داشت، برگشتم نزدیک تریبون و گفتم هیچ اتفاقی نمیفته بذار هوادارات یه دو ساعت منتظر جواب بمونن، لازم نیست فوری جوابشون بدی، هیچ فاجعه‌ای اتفاق نمیفته یه کم منتظرشون نگه بداری. 

بعدم گفتم اگر میخای سر کلاس نباشی اجباری نیست میتونی تشریف ببری بیرون، هیچی دیگه موبایل که از دسترسش خارج شد پا شد از کلاس رفت بیرون! 

البته خود ایشون معتقده که تماسش تماس ضروری بوده و حتماً باید جواب می‌داده و روشن کردن تلگرام هم برای این بوده که منتظر یه پیام واجب بوده، اینم بگم که از دو طرف ماجرا گفته باشم و متهم نشم به جانبداری ناروا از خودم :-/

نتیجه‌ی اخلاقی : اگر نمیخاید توی کلاس، حضور داشته باشید نیاید کلاس، اگر بخاطر غیبت نخوردن مجبورید بیاید کلاس پس باید روحاً هم در کلاس حاضر باشید، حضور جسمی کافی نیست. 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۷
مهر
۹۸

یکی از دانشجوای بزرگوار رو دیدم امروز سر کلاس، اونم ردیف اول با ظاهری نشسته بود که برام عجیب به نظر میومد، با صندل نشسته بود، بدون جوراب، بعضی وختام پاشو کامل از صندل درمی‌آورد و میذاشت لبه‌ی صندلی! چون بدون جوراب بود این حرکتش کامل توی ذوق می‌زد، افتادم یاد خودم توی دوران کارشناسی، چون بَدَم از عرق کردن پا میومد صندل میپوشیدم و جوراب هم نمیپوشیدم! الان با خودم فکر کردم کارم چقدر زشت بوده و چطور استادا تحمل میکردن؟ البته چون درسم یه سر و گردن از بقیه بهتر بود و خلقیات عجیب و غریب هم کم نداشتم احتمالاً خیلی از اساتید صندل پوشیدنم اونم بدون جوراب رو میذاشتن به حساب مثلاً خاص بودن و چیزی نمیگفتن! ولی خودم الان میدونم کارم زشت بوده خیلی. 

اونوخ یه بار سر کلاس یکی از اساتید که خیلی هم مقرراتی بود رفته بودم کنفرانس بدم و چون فکر می‌کردم که نباید از اصول خودم حتی در مقام صندل پوشیدن کوتاه بیام :-/ با همون صندل بدون جوراب جلوی همون استاد رفتم کنفرانس دادم و طبیعتاً چون مطالعه‌م زیاد بود کنفرانسم رو خوب دادم، آخر کنفرانس اون استاده گفت کنفرانست خوب بود ولی چرا جوراب نپوشیدی؟ از خدا که پنهون نیست از شمام چه پنهون به دروغ گفتم پام حساسیت داره به کفش! ولی اصلاً حس خوبی نداشتم جلوی جمع! از اون به بعد به طور جدی‌تر در مورد پوشیدن کفش یا لااقل صندل رو با جوراب پوشیدن مشغول کلنجار رفتن با خودم شدم! 

مدت‌ها طول کشید تا به دلیل ضرورت‌های شغلی کوتاه اومدم و کفش پوشیدم! ولی از دو جهت کفش پوشیدن رو همین الانم کامل انجام نمیدم اولاً فواصل داخل شهر و نزدیک خونه رو با صندل میرم و میام و ثانیاً خیلی وختا سر کلاس، پشت تریبون که دارم درس میدم پاهام رو کامل از کفش درمیارم چون واقعاً بدم میاد از بو گرفتن و عرق کردن پا! 

حالا این به کنار، می‌خواستم یه چیز دیگه تعریف کنم، این دانشجوه که نشسته بود ردیف اول و صندل بدون جوراب پوشیده بود خیلی با خودم کلنجار رفتم و چیزی جلوی جمع نگفتم و تصمیم داشتم آخر کلاس ازش بخام دفه بعد اینجوری نیاد، ولی اتفاقی افتاد که اصلاً کار به اونجا نکشید، دیدم من هی دارم درس میدم ایشون سرش هی توی کتابه و داره یه چیزایی میخونه و بعد از خوندن مطالب، تازه به نشونه فهمیدن مطلب سرشم هی تکون میده و یه جاهائی از کتابم داره خط میکشه زیر مطالب :-/ بعد من می‌دونستم این ربطی به درس من نداره، جلد کتاب هم به کتاب منبع درس من نمی‌خورد اما باز احتمال دادم شاید داره کتاب کمک درسی یا کنکور منبع درس من رو میخونه، یه مطلبی رو کامل گفتم و طبق رویه‌ی معمولم ازش پرسیدم بگو چی گفتم؟ طبیعتاً نمی‌دونست! گفتم این کتابه چیه دستت؟ گفت فلان کتاب. صداش کاملاً مبهم بود با اینکه توی ردیف اول بود، ولی فکر کنم اسم درس من رو گفت و بعدم پشت جلد کتاب سمت من بود و من اسم کتاب رو نمی‌دیدم، گفتم کتاب رو برگردون جلدش رو ببینم، فکر می‌کنید کتاب چی داشت میخوند؟ 

آفرین درست حدس زدید. کور شم اگر دروغ بگم داشت کتاب آیین‌نامه راهنمایی و رانندگی میخوند! اونم سر کلاس من، توی ردیف اول! نمیدونم چی با خودش فکر کرده بود! البته خیلی وقت بود با من کلاس نداشت و احتمالاً خلق و خوی من دستش نبود. 

من چی کردم؟ هیچی چکار کنم. بش گفتم اگر میخای اینو بخونی برو خارج از کلاس بخون، گفت غیبت نمیزنی؟ گفتم معلومه که میزنم، گفت پس میمونم. هیچی کتابو بست من شروع کردم ادامه‌ی درس، دو سه دقیقه بعد دوباره آیین‌نامه رو باز کرد شروع کرد خوندن :-/ گفتم حداقل مثل بقیه ادای حضور رو دربیار و وانمود کن سر کلاس هستی، این نمیشه ک بیای سر کلاس من و آیین‌نامه راهنمایی و رانندگی بخونی، اینام خیلی‌هاشون سر کلاس حاضر نیستن اما وانمود میکنن حاضرن، بعدم بهش گفتم من که نمیتونم اجبارت کنم از کلاس بری بیرون ولی حضورت رو در لیست حضور و غیاب تبدیل می‌کنم به غیبت! 

پاک کن برداشتم و علامت حضور جلوی اسمش رو پاک کردم، اون چکار کرد؟ چیزاش رو جمع کرد از کلاس رفت بیرون و چون غیبت سومش هم بود بهش گفتم با یک جلسه‌ی دیگه غیبت حذف میشی! در حین گفتن این جمله بودم، اصلاً وانستاد جمله‌م تموم بشه نصف آخر جمله توی دهنم ماسید در رو بست و رفت! 

سکوت سهمگینی کلاس رو پر کرد، ادامه دادم به تدریس! 

 

نتیجه‌ی اخلاقی : ایده‌ی من اینه اگر نمیخاید درس بخونید نیاید دانشگاه و اگر نمیخاید سر کلاس حاضر باشید و به نظرتون کلاس اومدن کار احمقانه‌ای هست برید دانشگاه پیام نور، ولی هم خدا هم خرما نمیشه. نمیشه از نظر قانونی و مدرک دانشگاهی و از نظر خونواده نشون بدید توی دانشگاه روزانه درس میخونید و در همه‌ی کلاسا حاضرید اما وضعیت شرکتتون در کلاسا اینجوری باشه. 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۷
مهر
۹۸

یکی از کلاسای من هست که با استاد محترم دیگه‌ای هم ارائه شده و برخی از دانشجویان اون کلاس، طبیعتاً کسایی هستن که از من یا از سختگیریام دل خوشی ندارن، منم البته خوشحالم که اون بزرگوارا انتخاب کردن و از کلاس من رفتن چون هیچی ضد حال‌تر از این نیست که دانشجویی سر کلاست باشه که به اجبار اومده و به لطائف الحیل هم دنبال اینه از سر و ته کلاست بزنه و در بره، یه دفه میگه مریضم یه دفه میگه کار دارم، یه دفه میگه مسافرم! حالا به اینایی ک موندن میگم من چراغا رو خاموش می‌کنم شمام اگر میخاید برید! عیبی نداره!

اونوخ این به کنار، یکی از دانشجوای این کلاس من میگه برخی از دانشجوای اون کلاس که کلاس منو ترک کردن و رفتن هر هفته میان جزوه‌ی شما رو از من میگیرن و میگن درسته ما رفتیم اون کلاس ولی جزوه‌ی شاهرخی رو میخایم داشته باشیم! ببین اینا دیگه کیَن!!!! 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۵
مهر
۹۸

باز خدا اموات ایشون رو غریق نور و رحمت بفرماید که هیچ جا از دایره‌ی ادب پا رو فراتر نگذاشته، دانشجو دارم قبل از اعلام نمرات فقط در حد پرستش، تملق نمیگه، غیر از پرستش همه چی میگه، اونوخ بعد از اعلام نمرات، فحش میده ها، از اون فحشا!!!! خب بنده‌ی خدا دَرسِت رو بخون، مثل خیلیای دیگه، لازم نیست نه احترام بیش از حد کنی و نه فحش بدی. 

  • سید نورالله شاهرخی
۱۶
خرداد
۹۸

دیشب در محضر بابام بودم، یه مهمون داشتیم می‌گفت رفتم با دوستم سینما، توی اون سانس، من بودم و دوستم بوده و یه نفر دیگه، فقط سه نفر!!!! سانس هم شب بوده، نه یه تایم خیلی عجیب و غریبی.

بعد به بابام گفتم مردم خرم‌آباد چرا برخلاف بعضی شهرای دیگه زیاد سینما نمیرن؟ علیرغم اینکه مردم شهرای دیگه هم عوامل سینما نرفتنی ک در خرم‌آباد هست در مورد اونام هست ولی اونا زیاد میرن سینما - مثل فقیر بودن برخی یا ماهواره داشتن برخی دیگه یا دیدن کپی غیرمجاز فیلم‌ها از اینترنت -

بابام به یاد آورد که قبل از اومدن تلویزیون به خرم‌آباد توی قبل از انقلاب، وقتی توی خیابون نزدیک پارک شهر، جنب سینما استقلال فعلی، درس میخونده شبا زیر نور چراغ، - میومده بیرون درس میخونده که خونواده اذیت نشن از نور چراغ - وقتی ساعتای 11، 11 و نیم شب، سینما تعطیل می‌شده اونقد آدم توش بوده که وقتی میومدن بیرون انگار راهپیمایی می‌شده (-:

بعد میگفت همین خرم‌آباد وقتی تلویزیون اومده اوووووونقد مردمش تلویزیون خریدن و اوووووونقد جوونا به تلویزیون نگاه میکردن که اولاً سینماها سوت و کور شده و ثانیاً همون سال اول ورود تلویزیون به خرم‌آباد 400 دانش‌آموز، یکضرب توی خرداد رفوزه شدن و دیگه کارشون به تجدید آوردن و امکان جبران و اینا نکشیده حتی :-( ینی سال بعد، به طور کامل در همون مقطع قبل، ادامه‌ی تحصیل دادن، می‌گفت چون مقررات آموزشی هم سفت و سخت اجرا می‌شده و پارتی بازی هم در کار نبوده اون نفرات رو رفوزه کردن!!!! 


نتیجه‌ی اخلاقی: ینی میخام بگم اولاً اینکه میگن قبل از انقلاب، خیلی از مردم بخاطر مسائل مذهبی تلویزیون نمیخریدن زیاد درست نبوده، قطعاً یه کسانی بودن که نمیخریدن بخاطر مسائل مذهبی، اما خیلی نبودن و ثانیاً الان زیاد عجیب نیست که خیلی از دانشجوا سرشون توی موبایله و همچینم درس خون نیستن، نسلای قبلی ما هم همچین وضعیت بهتری نداشتن!!!! 

  • سید نورالله شاهرخی
۱۶
اسفند
۹۷

پارچه‌ی حریر سپید برف چه خوش روی پستی و بلندی‌های تَن کوه نشسته بود

همین امروز - امام آباد - بین راه دورود و الیگودرز 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۹
اسفند
۹۷


این منم. بدون توضیح. همین. 

  • سید نورالله شاهرخی
۱۱
دی
۹۷

این تصویر در پایان یکی از جلسات تدریس خاطره‌انگیز ثبت شد.

یکی از جلسات کلاس حقوق مدنی 3. بحث در خصوص شروط ضمن عقدی بود که مخالف مقتضای ثانوی یا مقتضای آمره‌ی عقد هستن. به عنوان مثال از چنین شروطی ماده‌ی 1105 قانون مدنی بیان شد که میگه توی عقد نکاح، مرد، عنوان ریاست خونواده رو بر عهده داره و این هم حق و هم تکلیف مرد هست.

همین ماده، کافی بود تا ماشه‌ی بحث بسیار پر حرارت و پر دامنه‌ای رو بچکونه که از حقوق زن در اسلام شروع می‌شد و به کار کردن زن در بیرون از خونواده و آرایش زن در بیرون از منزل و نحوه‌ی تعامل زن با نامحرم در بیرون از منزل گسترش پیدا می‌کرد. موضوعاتی بسیار ملتهب و پر از استدلالات موافق و مخالف. حالا کار به ماهیت بحث و اینکه حق با کی بود ندارم. طبیعتاً هر کسی فکر می‌کنه حق با خودش هست. اما التهاب بحث و درگیر شدن دانشجوای دو سمت بحث با همدیگه توی کلاس برام جالب بود. خیلی وختا مجبور بودم برای اینکه نذارم دانشجوا با همدیگه وارد درگیری کلامی بشن و حرمت‌ها بخصوص بین اجناس مخالف (جمع مکسری اشتباه از جنس‌های مخالف) پابرجا باقی بمونه صدای خودم رو بلند کنم تا بر صدای اونا غلبه کنه و ازشون بخام با همدیگه بحث نکنن و فقط با من حرف بزنن.

اونوخ توی حیص و بیص بحث، مثلاً وختی که نیم ساعت از بحث گذشته بود یه دفه یکی از آقایون کلاس که من به لبخندهایی که بر لبش هست در هر حالت و به خونسرد بودن و آروم بودن می‌شناسمش یه دفه منفجر شد و رو به سمت مقابل بحث شروع کرد با خشم و با صدای بلند حرف زدن! دیگه فهمیدم اوضاع کلاس همچینم طبیعی نیست که این دانشجو اینجوری عصبانی شده. هیچی دیگه به نحوی مدیریت کلاس رو دوباره در دست گرفتم و به اطراف بحث اجازه دادم بدون خطاب قرار دادن همدیگه، هر کسی جمع‌بندی خودش از بحث رو در جمله‌ای کوتاه بگه و در آخر هم بین دو نظر رأی گیری کردم.

حواستون بود که بحث در اون کلاس از کجا شروع شد؟ از ریاست مرد بر خانواده به عنوان مثالی برای مقتضای آمره‌ی عقد. در پایان اون پنجاه دقیقه بحث و بعد از رأی گیری، یکی از دانشجوا برگشته میگه استاد حالا منظور از شرط خلاف مقتضای آمره‌ی عقد رو فهمیدیم. اما مثالش مثل چی؟ من؟ اینجوری بودم :-/

ولی اون جلسه و التهابش و منفجر شدن اون دانشجو در حین بحث، به عنوان یه خاطره‌ی جالب توی ذهنم ثبت شد برای همیشه.

حالا این عکس در پایان اون کلاس گرفته شده. 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۷
دی
۹۷

جزوه‌ی تدریس شده‌ی حقوق مدنی 3 بدون مطالبِ تدریس شده در جلسه‌ی آخر. 

توجهتون رو جلب می‌کنم به شماره‌ی صفحه!

این جزوه‌ی همون درسه هست که اینجا توی خاطرات تدریس نوشتم اون دانشجوه میگفت استاد شصت صفحه درس دادی کلاً :-/

  • سید نورالله شاهرخی
۰۱
دی
۹۷

اول:

اومده میگه استاد، وُیس‌های درسیتون خییییییلی زیاد شده، نمی‌رسیم بنویسیم، یه قسمت‌هایی رو حذف کن. میگم خب وُیس‌ها رو اشتراکی بنویسید، هر کسی از دوستانتون نیم ساعت رو بنویسید. میگه خب نمیشه باید حتماً خودمون گوش بدیم. میگم چرا؟ میگه تا گوش ندیم متوجه نمیشیم.

میگم خب برای متوجه شدن خودت، وُیس‌ها رو گوش میدی نه برای اینکه جزوه‌ی تدریس منو بنویسی وگرنه اگر مشکل، نوشتن جزوه‌ی من باشه میتونی با کمک دوستانت بنویسی دیگه چرا منتش رو سر من می‌گذاری که جزوه‌ی من زیاده؟ راه حلش اینه که اشتراکی بنویسید و بعد اگر دوست داشتی همه‌ش رو گوش بدی! 

از اونجا که حرف حساب، جواب نداره (آیکن تعریف از خود) دیگه چیزی نمیگه و میره. 


دوم:

برای بچه‌های خوابگاه، کارشناس مواد مخدر از نیروی انتظامی برده بودن که مثلاً بهشون آگاهی بده در مورد انواع مختلف مواد مخدر و بهشون اعلام خطر کنه. یکی از دانشجویان می‌گفت که اون آقای کارشناس می‌گفته که یک ماده‌ی مخدری هست که اگر کسی مصرف کنه میتونه تا چندین روز بدون خواب باشه و مستمراً بنشینه درس بخونه ولی فلان مضرات رو هم داره. اون دانشجوِه گفت یکی از مستمعینِ حرفای این کارشناسه دراومده گفته نکنه استاد شاهرخی هم از این مَوادا میزنه که ده ساعت یه نَفَس درس میده، هیچَم خسته نمیشه :-/

ینی میخام بگم یه اینطور دانشجوایی دارم من.


سوم:

امتحان میان‌ترم درس حقوق مدنی 3. بعد از اون دو تا درس اصول فقه - که حلّال مشکلات همه‌ی دروس دیگه هستن - بدون تردید مدنی 3 مهم‌ترین درس کارشناسی حقوق و شاید بدون اغراق مهم‌ترین درس کُلِ رشته‌ی حقوق در تمام مقاطع تحصیلی. حجم درس، بسیار بالاست. اونوخ یکی از دانشجوا که همچین هم سابقه‌ی علیه‌السلامی توی درس خوندن نداره اومده میگه استاد برای این امتحان سه چهار روزه دارم درس میخونم! میگم خسسسسته نباشی واقعاً. در طول ترم که هیچی نخوندی، الانم میخای سه چهار روز قبل از امتحان رو نخونی؟ واقعاً ما رو شرمنده‌ی خودت کردی با این درس خوندنت! ایشالا توی شادیات جبران کنیم!


چهارم:

برای تشویق دانشجویان به اینکه وختی پاسخ سؤالی رو بلد نیستن الکی انشا ننویسن و راست و حسینی بگن آقا نمی‌دونیم، براشون قانون گذاشتم که اگر در پاسخ هر سوالی بنویسن نمی‌دانم براشون بیست و پنج صدم نمره میدم. اونوخ می‌بینم توی امتحان میان‌ترم، یکی از دانشجوا دراومده سر جلسه میگه استاد با این سوالایی که من دارم می‌بینم همون همه‌ی سؤالا رو بنویسم نمیدانم نمره‌ی بیشتری می‌گیرم تا بخام خودم رو درگیر نوشتن پاسخا بکنم!!! 

ینی یه همچین دانشجوای درسخونی دارم من! 

دیدم واقعنم راس میگه، ممکنه اینم بشه ابزاری برای کسب نمره‌ی تَنبَلا. دیگه از اون به بعد گفتم فقط برای دو سؤال، میشه با این طریق، نمره کسب کرد، ینی حداکثر نمره‌ای که میشه از این طریق گرفت نیم نمره هست! 


پنجم:

یکی از دانشجوا اومده میگه استاد، شما خیلی هزینه‌ی اقتصادی بر ما تحمیل می‌کنی، میگم خب چطور؟ میگه برای کپی جزوه‌ی مدنی 3 شما 21500 پول دادم، اونوخ همه‌ی جزوات درسای دیگه سر هم پول کپی جزوه‌شون ده تومن هم نشده!!!! 

دیدم حرفش حسابه. گفتم شرمنده‌ام واقعاً. اجازه بده خودم حساب می‌کنم! 



  • سید نورالله شاهرخی
۲۹
آذر
۹۷


ببخشید این متن هم طولانی شد، کلاً من شروع نوشته‌م با خودمه اما پایانش دیگه با خداست! 


من اون اولی که کار تدریس رو شروع کردم، بسیار دموکرات منش و لیبرال مَسْلک بودم توی تدریس، همه چی رو به اختیار خود دانشجویان واگذار کرده بودم و فقط انتظار داشتم که در امتحان پایان ترم قبول بشن، مثلاً یادم هست که ترم اول تدریسم حتی حضور و غیاب هم نداشتم و دیر اومدن یا زود رفتن دانشجویان هم برام مهم نبود، باورتون میشه همچین چیزی؟ کلاسم اصن در و پیکر نداشت، هر کی هر وخ می‌خواست میومد و هر وخ هم می‌خواست میرفت. استدلالم هم این بود که بالاخره اگه کلاس من بار علمی لازم رو داشته باشه دانشجویی که بدنبال کسب علم هست خودش میاد، هر کی هم نیاد خب خودش ضرر کرده! اون ترم، سیلی محکمی خوردم چون خیلیا اصلاً نیومدن سر کلاس و آخرشم افتادن و انتظار قبول شدن و فله‌ای نمره گرفتن داشتن. دانشگاه هم براش عجیب بود که چرا آمار افتاده‌ها در درس من انقد بالاست و تفاوت محسوسی با سایرین داره. چون قاعدتاً وختی زیاد توی تدریس سخت نمی‌گیری باید توی امتحان هم همون رویه رو داشته باشی. بقیه‌ی اساتیدی که در اون دانشگاه بودن هم رعایت میکردن همین فرمول رو، اما من در حین تدریس سخت نمی‌گرفتم ولی انتظار داشتم دانشجویان خودشون نمره بگیرن ولی متأسفانه نمیتونستن بگیرن.

حالا اینا به کنار، بحث من اینا نیست الان. به هر حال با گذشت زمان به این نتیجه رسیدم که بسیاری از دانشجویان، منفعت خودشون و خونواده‌هاشون رو تشخیص نمیدن و تا فشار و اجبار بالای سرشون نباشه درس نمیخونن و به خودشون و خونواده‌هاشون ضربه میزنن. پس رفتم به سمت دیکتاتوری و در زمان تدریس بخاطر همین فشار و اجباری که بر گُرده‌ی دانشجویان میذارم منفورترین استاد دانشگاه :-/ شدم و البته بعد از فارغ‌التحصیلی نظر خیلی‌هاشون در مورد من عوض میشه چون درسایی که با من داشتن کاملاً یادشون میمونه و با یه مرور کوتاه، میتونن سؤالات آزمون‌های ارشد، قضاوت و وکالت رو جواب بدن. 

اینم به کنار، بحث من اینم نیست. به هر حال من الان معلمی هستم با خوی دیکتاتوری به قول خیلی از دانشجویان. اونوخ در بعضی از اوقات، که این خوی دیکتاتوری رو کنار میذارم و برمیگردم به همون دموکرات بودنی که اخلاق اولم بود دانشجویان چنان ضرباتی بهم میزنن که به این نتیجه می‌رسم که بجز با اخلاق دیکتاتوری کلاس‌های الان رو نمیشه کرد. شاید یه زمان‌هایی در گذشته میشد دموکرات بود و شأن کلاس رو حفظ کرد ولی الان نمیشه. 

نمونه؟ قانون موبایل در کلاس = منفی رو برای دانشجویان ارشد ورداشتم، کلاس از دستم در رفت. مدام سرشون توی گوشی بود و مدام در حال رفت و آمد بودن برای پاسخگویی به موبایل. این بود که در جلسات پایانی همین ترم دوباره قانون گذاشتم براشون که استفاده از موبایل ممنوع هست. 

نمونه‌ی دیگه؟ من همیشه برای آزمون میان‌ترم از بچه‌ها امضا می‌گرفتم و عهدنامه :-/ باهاشون امضا می‌کردم که توی اون عهدنامه تصدیق می‌کردن که فلان روز و فلان ساعت میایم امتحان میدیم و هیچ درخواستی هم برای تعویق امتحان نداریم. حالا این ترم اومدم دموکرات بشم و با خودم گفتم این بچه‌بازی و عهدنامه گرفتن و اینا چیه. با خودشون توافق میکنم و توی همون روز امتحان می‌گیرم دیگه. حالا ببینید چی شد. اولاً که توی هر کلاسی نیم ساعت تا چهل دقیقه وقت کلاس گرفته شد که اصلاً امتحان بگیریم یا نگیریم. اگر هم گرفتیم توی چه تاریخی باشه. بعدم از قول یکیشون کاملاً رسمی توی کلاس گفته شد که گفته من توی اون تاریخ مورد توافق حاضر به امتحان نیستم، چون شب قبلش تولدم هست و به علت مشغولیات ناشی از جشن تولد نمیتونم درس بخونم :-/ گفتم دیگه همین مونده که برای تاریخ امتحان، تاریخ تولدهای خودتون و مخاطب‌های خاصتون :-/ رو چک کنم. یکی میگه فلان تاریخ من تولدمه، یکی میگه بهمان تاریخ تولد شوهرمه، یکی میگه تولد زنمه، یکی میگه فلان تاریخ، اونی که من قراره بعداً باهاش ازدواج کنم :-/ تولدشه. تاریخ تولد به کنار، دو سه نفر رسماً اومدن گفتن توی اون تاریخ ما نمی‌رسیم بخونیم و امتحان یا باید کنسل بشه، یا به تاریخ دیگری موکول بشه یا از ما جداگانه امتحان بگیر :-/ ینی کاملاً جدی خودشون رو محور دنیا تلقی میکنن و انتظار دارن معلم، خودش رو با اونا هماهنگ کنه. گفتم والا اینجوری که شما میگید من باید به تعداد شما نمونه سؤال طرح کنم و از هر کسی همون تاریخی امتحان بگیرم که میلش میکشه! 

اونوخ توی یکی از کلاسا که بحث خیلی در مورد تاریخ امتحان بین دانشجویان بالا گرفته بود و کنترل کلاس برای من مشکل شده بود، یکی از دانشجویان خیلی ساکت بود و لام تا کام حرف نزد. بعداً سر یه کلاس دیگه خیلی محترمانه گفت استاد من اون روز خواستم حرف بزنم دیدم جو کلاس متشنج هست دیگه حرفی نزدم، ولی اشکال از خود شماست، ینی من. گفتم چطور؟ گفت اصلاً لازم نیست برای امتحان میان‌ترم با کسی هماهنگ کنید، شما استادید و امتحان میان‌ترم هم به نفع دانشجویان هست چون باعث حذف مطالب برای امتحان پایان‌ترم میشه. خود شما باید تاریخ معین کنید و بقیه هم مجبور به تبعیت هستن. دیدم اولاً حرفش درسته. ثانیاً چققققققدر متین و موقر هست که سر اون کلاس متشنج، حرفی نزد و بعداً حرف صحیح خودش رو در فضای آروم به من رسوند و انتقاد خودشو مطرح کرد. قبلاً برام عزیز بود این دانشجو، الان برام خییییییلی عزیزتر شد. خیلی وختا معلم از دانشجو چیز یاد میگیره. اینم یکی از اون وختا. 


جان کلام اینکه هر وقت، اختیار چیزی رو سپردم به دانشجویان مثلاً برای اینکه بهشون احترام بذارم فهمیدم که اشتباه بوده و همون روند دیکتاتوری جلوی خیلی از اتلاف وقت‌ها و کدورت‌ها رو میگیره. 


  • سید نورالله شاهرخی
۲۷
آذر
۹۷

این قسمت پنجم و إن شاء الله :-/ آخر این مطلب هست. برای دیدن قسمت اول، اینجا، قسمت دوم، اینجا، قسمت سوم، اینجا و قسمت چهارم، اینجا رو مشاهده بفرمایید.

ببخشید این قسمت آخری طولانی شد، گفتم باز بنویسم ادامه در قسمت بعد، ترورم می‌کنید :-/

آقایون و خانوما رسیدیم به اینجا که من رسیدم سر قرار با اون راننده‌ای که یکبار و فقط یکبار به تماس‌های مکرر من با تبلت جواب داد و وقتی در محل قرار بهش زنگ زدم نه شماره‌ای که از خودش بهم داده بود جواب می‌داد و نه شماره‌ی تبلت جواب می‌داد. راستشو بخاید اصلاً شک کردم که چرا من بارها با تبلت تماس گرفتم و این شخص، بعد از ده‌ها بار جواب داد، چرا از همون اول جواب نداد؟ با خودم گفتم نکنه من شماره‌ی ماشین و اینا ازش خواستم ناراحت شده و توهین به خودش تلقی کرده و حالا با جواب ندادن گوشی مثلاً میخاد ازم انتقام بگیره! خلاصه هزاران فکر میومد به کله‌م! اون راننده مهربونه :-/ هم که همرام بود گفت بذار خودم با تلفن خودم شماره‌شو بگیرم ببینم جواب میده یا نه. بنده خدا خودش گرفت، تلفن اونم جواب نمی‌داد. من از ماشین این راننده پیاده شدم اما چون گفته بود میرسونمت درِ خونه، باهاش خداحافظی نکردم و پولشم هنوز حساب نکرده بودم. بعد، در هنگام پیاده شدن از ماشینش، مردد بودم الان که دارم پیاده میشم که برم سراغ اون راننده‌ای که تبلت باهاش هست بگردم، آیا باید کیف دستیم رو بذارم توی ماشین این راننده مهربونه و برم جستجو کنم خیابون رو یا کیف دستیم رو ببرم با خودم؟ اگر کیف دستیم رو میذاشتم توی ماشین، خب خطرناک بود و ممکن بود علاوه بر تبلت، کیف دستیم رو هم از دست بدم، اگر هم کیف دستی رو با خودم برمی‌داشتم و میرفتم دنبال جستجو، با خودم فکر کردم الان این راننده با خودش فکر میکنه این میخاد بره و کرایه‌ی منو حساب نکنه!

هیچی دیگه بین بردن کیف دستی و جا گذاشتن کیف دستی، کیف دستی رو هم همراه خودم بردم و البته هنوز کرایه رو هم حساب نکرده بودم. یه ده بیست متر بالا و پایین محل قرار رو رفتم و اومدم و هی چِش چِش میکردم ببینم یه تاکسی زرد می‌بینم یا نه، ولی هیچ خبری نبود.

اون راننده مهربونه هم با سرعت کم همرام اومد و اونم هی نگاه می‌کرد ولی چیزی نمی‌دید. بازم با تلفن خودش گرفت ولی جوابی نیومد. گفت بیا بریم خونه الان. بعد از ظهر بیا بگرد، پیداش میکنی از طریق همین شماره تلفنی که داده. گفتم نه بابا، چطور پیداش می‌کنم؟ همین الان باید خوب بگردم ببینم پیداش میشه یا نه. باید واستم همین جا. وقتی گفته اینجا هستم لابد دیر یا زود، سر و کله‌ش پیدا میشه. پولش رو بهش دادم و باهاش خداحافظی کردم رفت.

فکری به ذهنم رسید. این راننده‌ای که تبلت رو جواب داد، اول که خواست آدرس بده گفت روبروی بانک ملت وامیستم، بعد حرفش رو اصلاح کرد گفت نه، بانک روبروی بانک ملی هستم. فکری که به ذهنم رسیده بود این بود که گفتم شاید همون روبروی بانک ملت، منظورش بوده، چون دویست سیصد متر بالاتر از اونجا یه بانک ملت بود. تا اونجا رفتم دیدم نه. هیچ تاکسی زردی اونجا هم نیست. باز برگشتم سر محل قرار اصلی. 

در راه بازگشت به محل قرار اصلی باز داشتم تبلت و شماره‌ی راننده رو میگرفتم و باز خبری نبود. مثل کسی بودم که در عمممممق یک چاه تاریک، که روی چاه هم یه سنگ باشه، اسیر باشه و یه دفه سنگ بزرگ، از روی چاه کنار بره و نوری به درون چاه بتابه و بعد دوباره سنگ، با صدای قیییییژ قیییییژِ آروم و سنگینی، کامل برگرده روی چاه و باز دوباره تاریکی و سکوت و سرما. اونطور حسی داشتم من، روزنه‌ی امیدی باز شده بود و باز مسدود شده بود.

رسیدم به محل قرار اولی که خود راننده گفته بود، دیدم که یه تاکسی پیکان زرد واستاده بود روبروی همون بانک ملی و راننده که همون پیرمرده بود کنارِ درِ جلویِ تاکسی واستاده بود و داشت اطراف رو نگاه می‌کرد سراغ من. در حالی که انگار روح به کالبدم برگشته بود بدو بدو رفتم سمتش. انگار میترسیدم بازم دست تقدیر یه بامبول دیگه سوار کنه و باز این سوزن ریز رو توی انبار کاه گم کنم. تا منو دید شناخت و اومد سمتم. دست برد داخل ماشین و اشاره کرد به سرنشینا که اون رو بهم بدید، منظورش تبلت بود، وقتی نگاه کردم دیدم داخل ماشین چند تا دختر دبیرستانی نشسته بودن، از روی روپوش مدرسه‌شون فهمیدم دانش‌آموز هستن. اونی که جلو نشسته بود دست برد و تبلت رو با کاور سفیدش داد به دست راننده و راننده هم دادش بهم. الان فهمیده بودم که چرا راننده اون اول، هیچ تماسی با تبلت رو جواب نداد و نزدیک ظهر جواب داد. چرا جواب نداد؟ چون بلد نبود جواب بده. چرا نزدیک ظهر جواب داد؟ چون اون دختر دبیرستانی‌ها که وقت سرویس مدرسه‌شون بود بلد بودن جواب بدن و گوشی رو بِدَن دست پیرمرده که باهام حرف بزنه. هیچی دیگه الان تبلتم رو مدیون قشر محترمه و مکرمه‌ی دختر دبیرستانی‌ها هستم :-/ اگر دانشجوم بودن یکی یه مثبت براشون میذاشتم :-/

تقریباً باور نمی‌کردم تبلتم رو گم کنم توی این شهر سیصد چهارصد هزار نفری و در عرض دو ساعت بتونم دوباره بدستش بیارم.

گوشی راننده وقتی داشت باهام حرف می‌زد مدام زنگ میزد و جواب نمی‌داد! از خونه‌ی ما داشتن بهش زنگ میزدن، چون شماره‌‌ش رو داده بودم و گفته بودم مدام بهش زنگ بزنن. خواستم بگم عمو چرا جواب نمیدی؟ تو که ما رو نیمه جون کردی خب!!!! اما چیزی بهش نگفتم.

کیف پولم رو درآوردم یه پنجاه تومنی بهش دادم گفتم اینم مژدگانیت. گفت نه این زیاده. رفت داخل ماشین و سه تا ده تومنی بهم برگردوند. گفت من خودم به سرم اومده و چیزی ارزشمند ازم گم شده واسه همین هم هست که درک می‌کنم چی کشیدی! وقتی خواستم ازش جدا بشم ناخودآگاه دستم رو انداختم دور سرش یه ماچ گنده گذاشتم اینور پیشونیش، به ماچ گنده اونور پیشونیش:-/ اونم قدش کوتاه‌تر از من بود و دقیقاً مثل یه بچه‌ی کوچیک که منتظره بزرگتر ماچش کنه همونطور آروم و بی‌حرکت مونده بود و منتظر بود تا مراسم ماچ‌کنونِ من تموم بشه! خیلی مظلوم بود توی اون لحظه :-/ خلاصه، دستشم بشدت فشار دادم و ازش جدا شدم. از رفتار خودم تعجب کردم چون اصولاً توی سلام و احوالپرسی دید مثبتی نسبت به ماچ کردن ندارم، اما دیگه اوووووونقد احساساتی شده بودم که اختیار رفتار خودم دستم نبود :-/

وقتی از راننده چند قدم فاصله گرفته بودم دیدم گوشیش رو جواب داد و بعد از مکثی کوتاه گفت دادمش بهش، دادمش بهش.

نشستم توی تاکسی به سمت خونه. تبلت توی دستم بود، دلم نمیومد بذارمش توی کیف! کارت حافظه و سیمکارت رو چک کردم هر دو سر جاشون بودم، تقریباً بدون هیچ تلفاتی از این خطر رَسته بودم.

توی راه زنگ زدم به اون دوستم که وکیل بود و اولین نفر در جریان گم شدن تبلت گذاشته بودمش. یادم اومد که همین دیروز برام تعریف کرده بود که با یکی از دوستاش مشترکاً وکالت یه موکلی رو بر عهده داشتن و دعوا رو تا نزدیکی اتمام برده بودن و بعد فهمیده بودن وکالتنامه‌ای که به دادگاه داده بودن، امضای موکل رو نداشته :-/ قاضی هم دعواشون رو رد کرده بود، منم بعد از اینکه دو سه دقیقه از خنده ریسه رفته بودم پشت تلفن، بهشون گفته بودم شما دو تا مصداق بارز پت و مت هستین! حالا الان که داشتم باهاش حرف میزدم میگفت بیا، دیروز به من گفتی پت و مت، خدا اینجوری گذاشت توی کاسه‌ت! گفتم آره واقعاً!

حالا همه‌ی این ماجراها اصلاً به این معنا نیست که دیگه خیلی حواسم هست که تبلت گم نشه! به هیچ وجه. اوندفه هم با دوستم رفته بودیم توی یه شعبه‌ای سر بزنیم به مدیر دفتر یکی از شعبات دادگاه که از قبل، دوستمون بود، تبلت رو گذاشته بودم روی میز و وقتی خواستیم پا شیم بیایم بیرون، من طبق معمول، تبلت یادم رفته بود، دوستم گفت اونو بردار و اشاره کرد به موضعی از میز که تبلت اونجا بود، من فکر میکردم گوشی موبایلی رو میگه که که همون دور و برها بود و البته مال من هم نبود، گفتم مال من نیست. اون بیچاره هم دیگه حرفی نزد، از دادگستری که اومدیم بیرون گفتم واااا تبلتم جا موند توی شعبه! دوستم چپ چپ نگام کرد، گفت مگر بهت نگفتم؟ گفتم من فکر میکردم اون موبایل رو میگی :-/

اون دعوای اعسار هم که جلسه‌ش رو لنگ در هوا یا به قولی مُراعی رهاش کرده بودم همین دیروز حکمش اومده بود، طرف مقابلم مستنداً به همون ایراداتی که من در لایحه‌ی دفاعیه نوشته بودم و مسؤولین دفتر ضمیمه کرده بودن به پرونده، دعواش رد شده، البته رأی از جانب او قابل تجدیدنظرخواهی هست، امیدوارم باز در جلسه‌ی دادگاه تجدیدنظرش تبلت من گم نشه و بتونم توی جلسه شرکت کنم!

+ از طریق همین تریبون لازمه تشکر کنم از صبر و حوصله جناب آقای تیموری دانشجوی محترم، که قسمت عمده‌ی این متن رو در راه برگشت از بروجرد و در داخل ماشین ایشون نوشتم. آخر سر که دیگه متن، تموم شد گفت تبلت پیدا شد؟ گفتم آره بالاخره پیدا شد! گفت هی نگران بودم که پیدا نشه. خب خدا رو شکر که پیدا شد :-/ حالا میدونست که همین تبلته هست که دستمه اما داشت تجاهل می‌کرد! 

  • سید نورالله شاهرخی
۲۴
آذر
۹۷

این قسمت چهارم این مطلبه، برای دیدن قسمت اول، اینجا، برای مطالعه‌ی قسمت دوم، اینجا و برای مشاهده‌ی قسمت سوم، اینجا رو کلیک بفرمایید. 

رسیدیم به اینجا که نشسته بودم پشت میز کارمند تاکسیرانی و ایشون داشت یکی یکی عکس 710 نفر راننده‌ی تاکسی پیکانا رو نشونم می‌داد و منم از هر 10 نفر تقریباً یک سومش رو به عنوان گزینه‌ی احتمالی انتخاب می‌کردم!

ادامه‌ی ماجرا اینکه توی این اتاق، دو تا میز و طبعاً دو تا کارمند بود، اسم اینی که داشت به من عکس نشون می‌داد رو میذاریم آقای الف و اسم اون دیگری رو میذاریم آقای ب. البته من اسم هر دو شون رو میدونم خودم اما برای احترام به حریم خصوصی و لو نرفتنشون از همین اسم آقای الف و ب استفاده می‌کنیم.

وقتی آقای الف داشت به من عکسا رو نشون می‌داد صندلیش اختلاف ارتفاع داشت با صندلی‌ای که من روش نشسته بودم، ینی صندلی آقای الف از صندلی من خیلی بالاتر بود، در نتیجه او می‌تونست آقای ب رو که اون طرف اتاق، پشت میز خودش نشسته بود، از روی صندلی خودش ببینه اما من که پایین‌تر بودم فقط مانیتور آقای الف که روبروم بود رو می‌دیدم و در واقع بین من و آقای ب، مانیتور آقای الف، حائل بود و من چیزی از آقای ب نمی‌دیدم عملاً. حالا واسه چی اینا رو گفتم؟ واسه اینکه وختی آقای الف داشت عکسا رو به نشون می‌داد یه دفه دیدم گردن خودش رو از پشت مانیتورش کشید بالا و خطاب به آقای ب گفت باشه حواسم هست! در حالی که من اصن نشنیدم آقای ب حرف خاصی زده باشه. بعدم دیدم آقای الف خطاب به آقای ب ادامه داد و گفت اگر چیزی به نظرت رسید بگو. از این حرفای آقای الف متوجه شدم آقای ب با توجه به اینکه من از پشت مانیتور نمیدیدمش داشته به آقای الف اشاره میکرده که بابا بیخیال این شو، حوصله داری برای خودت دردسر درست کنی؟ با خودم گفتم حالا توی این هیری ویری همین تو یکی رو کم داشتم آقای ب! 

هیچی دیگه، در عین حالی که داشتم عکسای راننده‌های پیکان رو یکی یکی می‌دیدم و البته خیلی از پرونده‌ها هم اصن عکس نداشتن، موبایل دستم بود - نه روی گوشم - تبلت رو هم مدام میگرفتم. یه دفه همونطور که موبایل توی دستم بود دیدم تایمر تماس موبایلم داره شماره میندازه و حتی رفته روی عدد 11 ثانیه. ینی یازده ثانیه‌س کسی پشت خط تبلت هست و تبلت رو جواب داده و من محو تماشای عکسای مانیتور آقای الف بودم. سریع از جا پا شدم :-/ غیر ارادی ها، از جا پا شدم و گفتم سلام، آقا تبلت من توی ماشین شما جو مونده! گفت آره. بیا بگیرش! اون آقای الف که مسؤول تاکسیرانی بود و خییییییلی هم آدم خوش قلبی بود دست به شکرگزاری برداشت و در حالیکه دستاش مثل حالت قنوت نماز جلوی صورتش بود گفت خدایا شکرت. این عملش به دلم نشست خیلی. بعدم مدام هی میگفت اسم راننده رو بپرس، شماره تاکسیش رو بپرس، اون بنده خدا از پشت خط تبلت هی داشت میگفت بیا من فلان جا هستم، بیا بگیرش، من از اینور خط بنا به اصرار آقای الف مدام هی ازش می‌پرسیدم اسمت کیه، شماره‌ی تاکسی‌ت چنده؟ گفت اسمم آقای ج هست - واقعاً هم اول نام خونوادگی رانندهه جیم بود! - شماره‌ی تاکسیش رو هم به اصرار من گفت. تازه آقای الف مدام اصرار می‌کرد پلاک ماشینش رو هم بپرس که دیگه من روم نشد، گفتم این رانندهه الان با خودش میگه این صاحب تبلت چرا از من عین دزدا داره سین جیم میکنه! همون جا آقای الف، شماره‌ی اون تاکسی رو زد توی سیستم تاکسیرانی، اولاً که اون شماره‌ی تاکسی جزو اون پرونده‌های بی عکس بود :-/ ینی من کُل 710 نفر راننده‌ی تاکسی پیکان رو هم می‌دیدم باز از اون طریق به راننده نمیرسیدم، بعدم اصن اون شمارهٔ تاکسی توی سیستم به اسم آقای جیم نبود! ینی کلاً اصن احتمال پیدا کردن راننده‌ی اون تاکسی از طریق سیستم تاکسیرانی زیر صفر بود!

هیچی دیگه در حالی‌که توی پوست خودم نمی‌گنجیدم با آقای الف خداحافظی کردم و او هم مدام هی می‌گفت خدا رو شکر بِرار (ینی برادر) پیدا شد، من که کاری نکردم. آقای ب هم وقت خداحافظی توی اتاق نبود و من لازم نشد باهاش خداحافظی کنم وگرنه اصلاً خوش نداشتم باهاش خداحافظی کنم. به نظرم آدم نچسبی میومد. رانندهه بهم گفته بود زود بیا فلان جا، من روبروی بانک ملی واستادم، شماره‌ی تلفن خودشم بهم داد که یه شماره‌ی ایرانسل بود. شماره‌ی تلفن رو من میخوندم و آقای الف، مثل کسی که مُنشی من باشه زود زود می‌نوشت! در حالی که اصن وظیفه‌ای در قبال من نداشت. توی اون حالت که من داشتم شماره تلفن تکرار میکردم و او خیلی مظلومانه و البته با شوق و ذوق می‌نوشت نمیدونم چرا ولی خیلی دلم براش سوخت! 

از تاکسیرانی اومدم بیرون و منتظر ماشین شدم، یه ماشین پراید اومد، دربست کردم تا همون جایی که اون رانندهه گفته بود اونجام. توی تاکسی هم به اون راننده تاکسی گفتم وضعیتم چی بوده و الان چرا اینجام. کلاً اون روز بر عکس معمول که توی برخوردای اجتماعی آدم کااااملن کم حرفی هستم دوس داشتم به همه بگم که توی چه شرایطی هستم. انگار فشار رو روم کم می‌کرد. اون رانندهه گفت توی تاکسیرانی آقای ب رو دیدی؟ گفتم آره، همش به آقای الف میگفت این عکسا رو چرا نشونش میدی! یه دفه دیدم سر درد دلش وا شد گفت بخدا قسم باید برم کارت هوشمند تاکسیرانی بگیرم ولی با خودم عهد کردم که تا آقای ب توی اون اداره‌س نرم. گفتم چرا خب؟ گفت اصلاً یه طوری سر کتکی :-/ با ما برخورد میکنه انگار ما چون راننده هستیم شخصیت نداریم برای خودمون. گفتم والا توی همون چند دقیقه‌ای که من اونجا بودم هم داشته توی کار من اخلال میکرده، اونوخ جالبه وختی برگشتم خونه، اون عضو خونواده هم که رفته بود تاکسیرانی و همه‌ش چند دقیقه توی اون اداره بود می‌گفت اون کارمنده که اینور اتاق نشسته بود چرا انقد برخوردش بد بود؟ :-/ ینی اون آقای ب این استعداد بسسسسسسیار شگرف رو داشت که در کوتاه‌ترین زمان ممکن، بدترین حس ممکن رو در مخاطبین خودش به وجود بیاره! خلاصه برام عجیب بود این قضیه. 

هیچی دیگه، اون رانندهه که داشتم باهاش میرفتم سر قرار ملاقات با راننده‌ی اصل کاری، آدم دلسوزی از کار دراومد، طوری که مسیر خونه‌مون رو ازم پرسید و گفت تبلت رو که گرفتی منم دارم برمی‌گردم خونه و مسیرم هم با تو یکیه، میرسونمت درِ خونه. با خودم فکر کردم انگار این روز تلخ داره به پایان خوشی میرسه، اما کور خونده بودم. هنوز التهاباتی در پیش بود. 

رسیدیم اونجا که رانندهه گفته بود، تماس گرفتم با ایرانسلی که بهم داده بود، دیدم جواب نمیده. اونقد التهاب داشتم که از روی کاغذی که آقای الف برام نوشته بود هم داشتم شماره رو اشتباه میگرفتم. دیگه خود راننده‌ای که سوار ماشینش بودم کاغذ رو گرفت و ارقام رو خوند و من شماره گرفتم، گوشی راننده در دسترس نبود و تبلت رو هم جواب نمی‌داد! 

مطلب اگه طولانی‌تر از این بشه، تلف میشه و شما هم دیگه حوصله‌تون نمی‌گیره بخونیدش. بقیه‌ش رو إن شاء الله زود مینویسم و منتظرتون نمیذارم. 

  • سید نورالله شاهرخی
۲۲
آذر
۹۷

این قسمت سوم این مطلبه. برای دیدن قسمت اول، اینجا و برای دیدن قسمت دوم، اینجا رو مشاهده بفرمایید. 

خب در قسمت قبلی این داستان سریالی :-/ رسیدیم به اینجا که در دو جبهه دنبال تبلت می‌گشتم. توی میدون اصلی شهر، واستاده بودم و دنبال تاکسی‌های زرد پیکان، از اینور میدون به اون سمت میدون در نوسان بودم :-/ و یک‌نفر از اعضای خونواده رو راهی کرده بودم به سمت تاکسیرانی.

این وسط، همون دوستم که گفتم وکیل بود گفت یه شکایت هم بنویس و درخواست مسدودی شماره سیمکارت و ردیابی تبلت رو هم بکن. گفتم خب من میخام به اون سیمکارت زنگ بزنم بالاخره شاید کسی ورداشت، اگر مسدود بشه که به ضرر خودم هست، گفت اونا که فوری مسدودش نمی‌کنن بالاخره باید شکایت کنی چون ممکنه ازش سوءاستفاده کنن و طبیعتاً به اسم تو تموم میشه. دیدم راس میگه، بالاخره تا بخاد دستور مسدودیش صادر بشه منم نتیجه‌ی تماسام معلوم میشه، اگر تبلت دست کسی باشه که بخاد صاحبش رو پیدا کنه، تا قبل از مسدودی سیمکارت، جواب میده. 

این بود که در همون حینی که حواسم به تاکسی‌های میدون بود که ببینم توشون پیکان هست یا نه، شروع کردم نوشتن اون شکایتی که در قسمت اول، تصویرش رو دیدید. انشای شکایته خب طبیعتاً افتضاح از کار دراومد ولی حوصله و دل و دماغ عوض کردن و پاکنویس کردنش رو هم نداشتم. شماره‌ی سریال تبلت هم در دسترسم نبود، همون دوستم گفت فعلاً جاشو خالی بذار، دستور ارجاع شکایت به کلانتری رو بگیر فعلاً. بعد پُرش میکنی. البته یه نیم ساعت بعد زنگ زدم از خونه، شماره‌ی سریال تبلت رو گرفتم. 

اما چرا اعلام سرقت کردم به دروغ؟ چون اگر اعلام مفقودی میکردم اصلاً کسی نمی‌رفت سراغ ردیابی و اینا. چون میگفتن جرمی واقع نشده، فقط سیمکارت رو میسوزوندن و قرار منع تعقیب میزدن و پرونده رو مختومه می‌کردن، ناچار شدم برای سرقت، سناریو هم بسازم، و چه سناریوی آبکی و احمقانه‌ای از کار دراومد، دوباره برید اون شکایتم رو بخونید واقعاً مسخره شده متنش! کلاً توی دروغگویی استعدادم خوب نیست متأسفانه یا خوشبختانه!

اونی که رفته بود تاکسیرانی گفت مسؤول مربوطه اینجا نیست و گفتن چند دقیقه بعد میاد، من توی این حیص و بیص با چند نفر راننده‌ی تاکسی که سر خط واستاده بودن هم وارد مذاکره شدم اونام گفتن با توجه به اینکه تاکسی پیکان زیاد نیست، تنها راهت مراجعه به به تاکسیرانی هست. گفتم مرسی. 

هیچی دیگه جستجوی نافرجام من در میدون و همزمان تماس‌های مکرر و البته بی پاسخ من با تبلت ادامه داشت. بعضی وختا تبلت، مشغول میزد، البته میدونستم مشغول بودن تبلت بخاطر اینه که منشی اون دوستم از دفتر وکالت داره زنگ میزنه بهش احتمالاً! تا اینکه عضو محترم خونواده از تاکسیرانی تماس گرفت و گفت مسؤولش اومده اما میگه اصلاً امکان‌پذیر نیست من عکس راننده‌ها رو بهت نشون بدم، فقط با حکم قاضی میتونم همچین کاری بکنم. گفتم خب باشه. برگرد خونه.

تلفن رو قطع کردم دیدم دقیقاً دور میدون، یکی از این گشت‌های تاکسیرانی واستاده، از اینا که مثلاً میان تخلف راننده‌ها رو دربیارن. چراغی مثل چراغ پلیس هم روی ماشیناشون هست. رفتم پیشش، گفتم همچین وضعیتی هست. چکار کنم؟ گفت برو پیش آقای فلانی توی تاکسیرانی بگو عکس‌های راننده پیکانها رو نشونت بده، گفتم همین الان یکی رو فرستادم گفته نمیشه. گفت بذار بهش زنگ بزنم. بنده خدا تلفن خودشو درآورد بهش زنگ زد. بهش گفت یکی اینجاست، سید هست و فامیلمون هست - حالا من اصن فامیلش نبودم ها، فقط برای راه افتادن کار داشت اینجوری میگفت! - میاد پیشت، قصدش هم این نیست به راننده تاکسی‌ها تهمت سرقت بزنه، تو عکسا رو نشونش بده اگر شناخت، خودت زنگ بزن بهش، فقط هم ازش سؤال بپرس تبلت توی ماشینت جا مونده یا نه. همین! اونم گفت باشه. بفرستش بیاد.

این وسط به توصیه‌ی یکی از اعضای خانواده یه مرغ هم نذر کردم که پیدا بشه. حتماً میگید با اونهمه اطلاعات توی تبلت، درستش این بود گاو یا شتر نذر میکردم! 

دیگه دیدم موندن توی میدون بیش از این فایده نداره، میرم تاکسیرانی، اگر پیداش نکردم مستقیم میرم دادسرا برای اعلام سرقت. سوار یه ماشینه شدم به سمت تاکسیرانی. این ماشینه هم بدتر از اون ماشینی که تبلتم توش جا مونده بود درب و داغون بود. طوری که درش رو بستم اصلاً چفت نمی‌شد! راننده گفت از اون طرف گیر کرده پیاده شو درستش کن، گفتم ولش کن، همین جوری با دست میگیرمش. عجله دارم. دیگه خودش پیاده شد درستش کرد:-/

رسیدم تاکسیرانی. رفتم پیش مسؤول مربوطه. تحویل گرفت خیلی و گفت بیا بشین کنارم روی صندلی. من عکس راننده‌ها رو میزنم جلو، تو شناسایی کن. گفت 710 نفر راننده تاکسی پیکان داریم توی شهر. هففففففتصصصصصد و دهههههههه نفررررررر. اصن خودم شرمنده شدم. چطور میشد هفتصد و ده نفر رو مورد به مورد نگاه کرد؟ ولی خب، چون به نفع خودم بود حرفی نزدم! ولی وجداناً اگر خودم جای اون کارمنده بودم، هیچوخ این کار رو نمیکردم!

شروع کردیم به نگاه کردن تصاویر، اولاً که خیلی از راننده‌ها اصلاً عکس نداشتن و فقط مشخصات خالی بودن! ینی ممکن بود هر کدوم از اون پرونده‌های بی عکس، همون پیرمردی باشه که من دنبالشم! ممکن بود اصن تاکسی به اسم اون راننده نباشه پرونده‌اش و هزار ممکنه‌ی دیگه. اونوخ ما چقد راننده پیکان زن داریم، از هر سه تا پرونده‌ای که توی کامپیوتر رد میکردیم یکیش زن بود!

بعد جالبیش اینجاست که من می‌خواستم از روی قیافه، راننده رو شناسایی کنم در حالی که در حقیقت، اصلاً قیافه‌ی راننده رو نمی‌شناختم و فقط موهای جو گندمیش یادم بود :-/ واسه همین هم هر پیرمردی میدیدم بهش میگفتم شاید این باشه! اون کارمند هم شماره تلفنا رو یادداشت می‌کرد که مثلاً در پایان هفتصد نفر با اون راننده‌ها تماس بگیره و ازشون سؤال بپرسه که آیا تبلتی توی ماشینشون جا مونده یا نه! تا عدد سی که رسیدیم هف هَش نفر جدا کرده بودم! البته شانس می‌آوردم که بعضی از پیرمردها طاس بودن و خودبخود از دایره‌ی احتمالات میرفتن کنار:-/

خلاصه با همین دس فرمون اگر میخواستم برم جلو و من از بین راننده‌ها انتخاب کنم احتمالاً از بین هفتصد نفر من 200 نفر انتخاب می‌کردم :-(

بقیه در قسمت بعد!

آقا من معذرت میخوام قول میدم قسمت بعد، آخرش باشه. ولی اصل ماجرا انقد جالبه که نمیتونم سانسور کنم. فوقش شما ناراحتید نخونید دیگه. ها؟ 

  • سید نورالله شاهرخی
۲۰
آذر
۹۷

این قسمت دوم این مطلبه. برای مشاهده‌ی قسمت اول، اینجا رو مشاهده بفرمایید. 

به اینجا رسیدیم که جلسه‌ی دادرسی رو لِنگ در هوا :-/ رها کردم و اومدم بیرون، دنبال تبلت گمشده‌ای که هیچ نشونی ازش نداشتم الا اینکه یه تاکسی زرد درب و داغون بود با یه پیرمرد با موهای جو گندمی.

توی خیابون دادگاه - نه توی پیاده‌رو، در حاشیه‌ی خیابون، اگر بخام دقیق‌تر بگم - بی‌هدف به سمت پایین، بر خلاف جهت حرکت ماشینا داشتم حرکت می‌کردم و چِش چِش می‌کردم توی تاکسی‌های زرد به هدف اینکه بخت باهام یار باشه و دوباره اون ماشین رو ببینم. اینجا بود که متوجه شدم چقد تاکسی پیکان توی شهر کمه. امیدم زیادتر شد، چون بالاخره بین تعداد کمتری ماشین باید می‌گشتم.

زنگ زدم دفتر وکالت یکی از دوستام. قضیه رو بهش گفتم. گفت شماره‌ی سیمکارت تبلت رو بده، من می‌سپارم به مُنشی‌ام که مدام بهش زنگ بزنه تو هم برو تاکسیرانی و ازشون بخواه عکس راننده پیکان‌ها رو بهت نشون بدن تا بتونی ردی از راننده بدست بیاری. 

سیمکارت تبلت، طبق معمول همیشه روی ویبره بود و زنگ خوردنش صدا نداشت، خودم مدام داشتم شماره رو می‌گرفتم، جواب نمی‌داد. با خودم فکر می‌کردم این رانندهه پیرمرد هست و اصلاً صدای ویبره‌ی زنگ تبلت رو هم بشنفه، بلد نیست جواب بده. البته همین که تبلت زنگ می‌خورد خودش برای من جای خوشحالی بود، حداقل نشون می‌داد هنوز گیر آدم نابابی نیفتاده که سیمکارت رو ازش دربیاره و قصد تملکش رو بکنه! مدام هی زنگ می‌زدم و مدام هی جواب نمی‌داد. ترسم این بود که این تاکسی یه مسافری سوار کنه و این مسافر، بدون اینکه به راننده چیزی بگه وقت پیاده شدن خییییییلی راحت دس بِبَره و از زیر داشبورد، تبلت رو آروم و بی سر و صدا ورداره و دِ برو که رفتی....

از طریق اکانت سامسونگ میشد محل گوشی رو ردیابی کرد اما مشکل این بود که اینترنت تبلت غیر فعال بود! خلاصه که تقریباً هیچ امیدی نداشتم، اگر راننده آدم نابابی بود تبلت رفته بود، اگر راننده آدم نابابی نبود ولی مسافر نابابی سوار می‌کرد، تبلت رفته بود، اگر هیچکدوم از اینا نبود و تبلت تا شب می‌رسید به خونه راننده و یکی از اعضای خونواده راننده اینو میدید و وَرِش می‌داشت و صداشم درنمی‌آورد تبلت رفته بود، اگر توی یه ترمز شدید، تبلت میفتاد کف ماشین و آسیب جدی می‌دید عملاً غیر قابل استفاده می‌شد، خلاصه که شاید احتمال اینکه تبلت، سالم به دست من می‌رسید یک به میلیون بود!

سوار یه ماشین شدم برم تاکسیرانی. مثل کسی که مصیبت‌زده باشه و دوس داشته باشه مصیبتش رو با دیگران شریک بشه، با این راننده تاکسیه هم قضیه رو در میون گذاشتم، در خلال حرفام با این راننده تاکسی به این نتیجه رسیدم که بجای تاکسیرانی که میشه آخر وقت اداری برم، فعلاً برم توی یکی از میادین اصلی شهر در پایان مسیر تاکسی‌ها واستم و منتظر باشم که این راننده تاکسی وقتی دور میزنه بالاخره گذارش به اینجا بیفته و من ببینمش! وقتی داشتم پیاده می‌شدم راننده‌ی این تاکسی برای دلداری دادن به من گفت اگر منم ماشینی با این مشخصات دیدم حواسم هست. خواستم بگم مرد مؤمن حواست به چی هست؟ چطور میخای خبر به من بدی؟ هیچی نگفتم و پیاده شدم! 

مثل علی نصیریان توی فیلم بوی پیراهن یوسف، وقتی یه تاکسی پیکان با راننده‌ی غیر جوون می‌دیدم سریع بدو بدو میرفتم جلوی ماشین و زیر داشبورد رو نگاه می‌کردم، طرف فک می‌کرد عجله دارم و میخوام سوار ماشینش بشم اما وقتی زود منصرف می‌شدم تعجب می‌کرد که چرا اینجوری سراسیمه می‌رفتم به سمتش و چرا اینجوری برمی‌گشتم عقب! یه وضی داشتم اصن! بعدم با خودم فکر می‌کردم شاید یکی از همین جوونا الان راننده‌ی اون ماشین باشه، ینی شاید مثلاً پدره پیاده شده و الان پسرش نشسته جاش، ولی به هر حال سراغ پیکان‌هایی که رانندهشون جوون بود نمی‌رفتم اصن. 

چقدم که تاکسی پیکان کم شده، شاید توی هر سه چهار دقیقه یه تاکسی میومد رد میشد، توی میدون به این فک می‌کردم که این رانندهه انگار زیاد در قید مسافر نبود و منم چون سَرِ مسیرش بودم ورداشته بود، چون وقتی داشت منو میرسوند به مقصد از یه راه فرعی داشت می‌رفت! با خودم فکر می‌کردم اگر زیاد در قید و بند مسافر نبود پس بعید نیست که اصلاً سر و کله‌ش اینورا توی این میدون اصلاً پیدا نشه.

برای اینکه توی دو جبهه به جستجو ادامه بدیم زنگ زدم به خونه و به یکی از اعضای خونه گفتم که بره تاکسیرانی ببینم اصن حاضر هستن تصویر راننده‌ها رو نشونمون بدم، بهش گفتم من می‌مونم توی میدون، شما برو ببین چی میگن. اگر حاضر بودن تصویر، نشون بدن به من بگو تا زود ماشین بگیرم بیام! بیچاره‌ها توی خونه هم افتادن توی هول و وَلا. 

بین تماس‌های مکرری که با تبلت داشتم، زنگ زدم دفتر دادگاه، گفتم طرف‌های مقابل من اومدن؟ گفت آره اومدن، بیا. گفتم دیگه اومدن من نیازی نیست، همون لایحه‌ای که نوشتم آوردم رو ضمیمه پرونده کنید. گفت ینی نمیای؟ گفتم نه دیگه. نیازی نیست بیام.

اصلاً حوصله‌ی برگشتن به دادگاه رو نداشتم. 

اونوخ عجیب و حتی احمقانه اینکه گرچه احتمال پیدا کردن تبلت، بر اساس عقل و منطق یک در میلیون بود، اما تقریباً مطمئن بودم دوباره پیداش می‌کنم. نمی‌دونستم چطوری، ولی مطمئن بودم بدستش میارم دوباره، شاید این حس احمقانه بخاطر این بود که تا حالا تقریباً علیرغم حواس‌پرتی‌های مکرر، هر چی توی عمرم گم کردم دوباره پیداش کردم! البته بجز یه بار که توی اتوبوس بین شهری به سمت تهران، در روز دفاع از رساله‌ی ارشد، کیف دستیم رو که گذاشته بودم توی محفظه‌ی بالا سر مسافر، ازم دزدیدن. در واقع وقتی رسیدم ترمینال جنوب، دیدم کیفم نیست. حالا الان با خودم حس می‌کردم این تبلته رو هم پیدا می‌کنم. البته یه قسمتی هم از دلم می‌گفت فعلاً ماجرا گرمه و هنوز دقیق عمق فاجعه رو نمیدونی، بعد از چند ساعت که از گم شدنش بگذره تازه می‌فهمی که برگشتی در کار نیست! 

یه طورایی گم شدن چیزی که بهش وابسته‌ای نمونه‌ی کوچک‌تری از مرگ هست به نظرم. تفاوتش با مرگ واقعی اینه که توی مرگ، از همه‌ی چیزایی که بهشون وابسته‌ای یه دفه میکَنَنِت، اما گم شدن یه چیز، خب فقط مخصوص به همون یه چیز هست! 

بقیه در قسمت بعد.... 

حالا این تبلت من گم شده باید به اندازه‌ی یه سریال کره‌ای هشصد قسمتی ماجرا ازش دربیارم و براتون تعریف کنم :-/

  • سید نورالله شاهرخی
۱۹
آذر
۹۷

بالاخره اون اتفاق بزررررررگ افتاد. توی دفتر دادگاه در حالی که منتظر شروع جلسه‌ی دادرسی بودم دس کردم توی کیفم که تبلت رو دربیارم تا یه مروری داشته باشم روی مباحث متون حقوقی که فردا قرار بود واسه دانشجوای ارشد تدریس کنم. خبری از تبلت نبود!!!!! تبلت رو از خونه بیرون آورده بودم، الان توی دادگاه، توی کیفم نبود.

ساده و سر راست. تبلت گم شد!

یادم افتاد که رفته بودم اون شعبه‌ی دادگستری توی چند خیابون اون طرف‌تر برای اینکه وکالتنامه رو تمبر مالیاتی بزنم، از دادگستری که بیرون اومدم، هشت دقیقه مونده بود تا جلسه‌ی دارسی که توی ساختمون دیگری از دادگستری برگزار می‌شد و حداقل ده پونزده دقیقه طول می‌کشید با ماشین برسم اونجا. یه تاکسی پیکان زرد درب و داغون اومد که راننده‌‌ش یه پیرمرد با موهای جو گندمی بود. سوار شدم، خودمم لعنت میکردم که این الان هی ماشینش فس فس میکنه و تا منو برسونه دادگاه، قطعاً جلسه‌ی دادرسی دیر میشه. دستم پر بود از کیف دستی و وکالتنامه و پروانه وکالت و کیف جیبی و باقیمونده پول و کارت عابر بانک، توی این هیری ویری تبلت هم دستم بود، تبلت رو گذاشتم زیر داشبورد ماشین، تا این چیزای دستم رو مرتب کنم و بعد توی راه یه مطالعه‌ای بکنم تا دادگاه..... 

هیچی دیگه، الان ساعت ده و ده دقیقه‌ی صبح هست، توی دفتر دادگاه بودم، طرف مقابل که برای ادعای اعسار از هزینه دادرسی تجدیدنظرخواهی شکایت کرده بود، هنوز نیومده بود. من دس کردم توی کیف که تبلت رو برای مطالعه دربیارم و تبلتی در کار نبود، یادم افتاد که تبلت رو بعد از خلوت کردن دستم، از زیر داشبورد اون پیکان برنداشتم و تبلت الان گم شده.......

از اطلاعات تبلت، بک آپ دارم، عکس خصوصی به هیچ وجه روش نمیندازم، بنابراین از این جهات خیالم راحته، اما مشکل اینه که توی این دور و زمونه‌ی گرونی، تبلت سامسونگ با یه کارت حافظه 128 گیگابایتی با کلی برنامه که برای پیدا کردن و هماهنگ کردنشون با سیستم عامل تبلت، مرارت‌های زیادی کشیدم......تقریباً داشتم دیوونه می‌شدم.

یادم افتاد که همین چند روز پیشا یکی از فامیلا داشت میگفت آدم الان هر چیز فکسنی و درب و داغونی هم که داره باید سفت و سخت بچسبه که از دستش نره، چون بخای مجدداً بخری و جایگزین کنی رسماً بیچاره میشی بسکه همه‌چی گرون شده و الان تبلت از دست من رفته بود! 

لازم نیست بگم که من کلاً همه‌ی کارهای دانشگاهی و تقریباً قسمت عظیمی از مطالعات وابسته‌س به همین تبلت! داشتم با خودم فکر می‌کردم از این به بعد یا باید با یه لپ‌تاپ سنگین هی برم دانشگاه و برگردم، تازه تضمینی هم نیست که لپتاپ رو هم جایی جا نذارم و یا باید هر هفته چمدونی از کتاب ببرم با خودم دانشگاه :-(

اینا به کنار، دانشجوا چققققققدر خوشحال میشن که تبلت گم شده! 

پیدا کردن یه تاکسی توی یه شهر به این بزرگی اونم بدون اینکه شمارهٔ ماشین یا شماره‌ی تاکسیرانیش رو داشته باشی، قطعاً از پیدا کردن یه سوزن توی انبار کاه سخت‌تر هست! تنها نشونه : تاکسی زرد درب و داغون، پیرمرد با موهای جو گندمی :-/

چه مرثیه‌ی پر سوز و گدازی نوشتم:-(

در حالی که مثل اسفند روی آتیش از روی صندلی دادگاه پا شدم، لایحه‌ی دفاعیه رو از قبل آماده کرده بودم، همون رو دادم به مدیر دفتر، گفتم طرفم که هنوز نیومده، این رو بذارید روی پرونده من میرم بیرون و برمی‌گردم! واقعاً نمی‌دونستم حالا بیام بیرون از دادگاه مثلاً دور از جون شما چه غلطی میخام بکنم توی این شهر دَرَندَشت، اما اوووووونقد حالت تهوع داشتم میترسیدم بیارم بالا و احتیاج به هوای تازه داشتم.

زدم بیرون.... 

میدونم که انشای حقوقی نامه افتضاحه و یه جاهاییش هم متضمن اکاذیب هست، در قسمت بعدی خواهم گفت اینو توی چه شرایطی نوشتم. 

بقیه در قسمت بعععععد

  • سید نورالله شاهرخی
۱۷
آذر
۹۷

یه سری دانشجوا هستن وختی میخان ثابت کنن خییییییلی باحال و کول و به اصطلاح جوونای دهه‌ی نودی شاخ (1) هستن و میخان توی بقیه‌ی دانشجوا سَری توی سَرا دربیارن و به عنوان یه دانشجوی شجاع و از جون گذشته! مورد شناسایی قرار بگیرن، برای وصول به این هدف از راه سر شاخ شدن با معلمینِ خودشون، اقدامات رو شروع میکنن.

البته عموماً این سر شاخ شدن، فقط پشت سر معلم هست و جلوی روی خودِ معلم، اصلاً از این خبرا نیست. مورد دیدم جلوی روی خودم تا فرط اظهار عبودیت، جلو می‌رفته و پشت سرم هر خزعبلاتی دروغ و راست به هم میبافته که شاخ درمی‌آورم! هر چند نمونه‌هایی هم مشاهده شده که دانشجو میزنه به سیم آخر و جلوی روی معلم خودش هم برخوردهایی می‌کنه که جز بی‌حیایی هیچ اسم دیگه‌ای روش نمیشه گذاشت. 

یکی از حربه‌های این دانشجویان خودْ شاخ پندار!!! اینه که به محض اینکه یه دانشجویی اعتقاد واقعی خودش رو در حمایت از یه معلمی به زبون بیاره فوراً به شدیدترین لحن ممکن بهش حمله می‌کنن که ای چاپلوس، ای متملق، ای پاچه‌خوار ای فلان ای بهمان - بجای فلان و بهمان لطفاً الفاظ بی‌ادبانه بذارید - اینا بارزترین نمونه‌ی دیکتاتوری رو علنی می‌کنن ینی منظورشون اینه که هر کسی مثل من فکر نمی‌کنه و ابراز میکنه که از فلان استاد متنفر نیست قطططططعاً باید منکوب بشه!

حالا اون روز می‌بینم توی برگه‌های نظرخواهی، یکی از دانشجویان، بیچاره یه تعریفی از من کرده بود و منم داشتم اون برگه رو سر کلاس میخوندم. فوری صدای یه دانشجویی رو شنیدم که داره میگه اَه اَه چه چاپلوس!!!! منم که گوشام فوق تیز! هست. متأسفانه یا خوشبختانه شنیدم. 

منم گفتم ایشون چاپلوس نیست. شما داری خودت رو لوس میکنی پیش بچه‌ها. وگرنه وقتی کسی توی برگه‌ی نظرخواهی اونم بدون اسم و مشخصات داره نظر خودش رو میگه قاعدتاً هدفش چاپلوسی نیست!

الان که فکر می‌کنم باید جواب تند و تیزتری می‌دادم! بدم میاد از این اخلاقْ خیییلی، که فکر می‌کنن میتونن با کوبیدن معلم، خودشون رو به جایگاهی برسونن بین بچه‌ها و تصور میکنن هر کی بیشتر و غیر منصفانه‌تر از معلم انتقاد کنه یعنی مثلاً شجاع‌تر و شاخ‌تر هست! در حالی که درستش اینه که اگر انتقادی داری جلوی روی خود معلم بگی و اگر هم می‌ترسی توی نمره‌ت مؤثر باشه پشت سر معلم، در حد معمولی که همه انتقاد و نفرین و ناله می‌کنن تو هم بکنی، نه اینکه اگر کسی نظر خودش رو در حمایت از معلم گفت تو بری فضای رعب و وحشت ایجاد کنی و چنگ بذاری توی حلق اون نفر که تو چرا از فلان معلم، متنفر نیستی! 

+ یکی از اعضای محترم کانال تلگرام هم هست این چندین مرتبه‌س شاید مثلاً پنج شش بار، توی یک ماه اخیر، هی میاد یه مطلبی رو شروع میکنه بنویسه تا حد سلام و احترام و اینا میره، بعد پشیمون میشه و پاکش میکنه و دوباره میره تا یکی دو هفته‌ی دیگه. باز روز از نو روزی از نو. خواستم از همین تریبون بگم، چیزی که میخاید بگید رو بگید. والا من بجای جنابعالی خسته شدم! 


(1) ببخشید میدونم اصطلاح مناسبی نیست، اونم از زبون من، ولی اصطلاح بهتری که دقیقاً همین معنا رو برسونه پیدا نکردم. 
  • سید نورالله شاهرخی
۱۵
آذر
۹۷

برداشت اول - لولو خور خوره!

یکی از اساتید محترم که حسابی شاکی بود از استفاده‌ی دانشجویان از موبایل سر کلاس، میگه وختی دانشجوام سر کلاسام زیاد با موبایلشون ور میرن و به تذکراتی که میدم زیاد توجه نمی‌کنن بهشون میگم بچه‌ها توی همین دانشگاه یه استادی هست دس بزنید به موبایل ازتون نمره کم می‌کنه! حالا من - ینی همون استاد - نمره ازتون نمره کم نمی‌کنم دیگه خودتون رعایت کنید! گفت بعد خود دانشجوا هی بین خودشون مدام میپرسیدن که اون کیه که نمره کم میکنه؟ بعد یکیشون دراومده گفته شاهرخی!!!

توجه نموئیدید چی شد؟ 

به این همکار محترم گفتم خب دستت درد نکنه. در واقع منو کردی لولوخورخروه و با استفاده از من به عنوان اهرم فشار سعی میکنی دانشجوا رو وادار کنی به رعایت آداب کلاس! در واقع داری به دانشجوات میگی شاهرخی رو ببینید که چقد ظالمه، قدر منو بدونید:-/ میگه نه، من که اسم تو رو نیاوردم سر کلاسم! میگم آخه نشونه‌ای دادی که هیچکی غیر از من اینکار رو نمیکنه! دیگه حالا چه فرقی میکنه اسم بیاری یا نیاری!!!

یکی از اساتید دیگه که ناظر این مکالمه بود گفت آها این روش خوبیه. منم هر چی میگم از موبایل استفاده نکنید گوش کسی بدهکار نیست، از این به بعد منم باید برم به سمت منفی گذاشتن!

ینی میخام بگم بقیه‌ی استادا هم کم کم دارن به این نتیجه میرسن که تا منفی نباشه گوش دانشجو به حرف معلم بدهکار نیست که نیست! خواهش و تمنا هم جواب نمیده!


برداشت دوم - رکورد!

امروز فک کنم رکوردی دست نیافتنی رو زدم، کلاس حقوق مدنی 3 از ساعت هشت و ربع صبح شروع شد، بینش نیم ساعت استراحت بود و ساعت دوازده و چهل دقیقه تموم شد و از کلاس اومدم بیرون! اونوخ ساعت یک باید میرفتم کلاس عصر! این بیس دقیقه باید عجله‌ای فقط یه ناهار می‌خوردم و نماز می‌خوندم و دوباره پیاپی، متصل و بدون یک لحظه استراحتِ خارج از کلاس تا ساعت شش و چهل و پنج دقیقه عصر کلاس برگزار کردم!


برداشت سوم - ریشه

یادتون هست قبلنا توی جواب یکی از پیامای ناشناس نوشته بودم هر چی از تدریسم میگذره حس میکنم ریشه‌هام بیشتر توی خاک وجود سفت میشه؟ 

حالا امروز یکی از دانشجوا توی برگه‌ی نظرخواهی نوشته بود ریشه‌های خودت داره سفت میشه ولی ریشه‌های ما رو داری خشک می‌کنی! از آرایه‌ی ادبی جالبی استفاده کرده بود! خودم که غش کرده بودم از خنده بعد از خوندن این برگه در کلاس، دانشجوا هم انقد خوششون اومد دسته جمعی کف زدن اصن!!!! 

  • سید نورالله شاهرخی
۱۳
آذر
۹۷

یکی از انتقاداتی که دانشجویان محترم به من می‌کنن و از قضا همین امروز هم یکیشون گفت اینه که واقعاً شأن ما دانشجوا فراتر از اینه که مث بچه مدرسه‌ای‌ها به ما بگی موبایل سر کلاس درنیارید و اگر صدایی از موبایل دربیاد منفی میذارم. این چه مسخره‌بازیه.

اونوخ من سر کلاس دانشجویان کارشناسی ارشد دقیقاً به علت رعایت همین شأن و شؤون، ممنوعیتی برای استفاده از موبایل بیان نمی‌کنم، با خودم میگم بالاخره هر کدومشون سنی ازشون گذشته، خودشون متوجه هستن که سر کلاس نباید از موبایل استفاده کنن. 

بعد وضعیت، سر کلاس همین ارشدا اینجوریه که کلاس، کاروانسراس اصن. مدام میرن بیرون و میان برای جواب دادن به تلفن. سر کلاس هم نفرات متعددی ازشون مدام در حالیکه کمرشون قوز کرده، سرشون توی گوشی موبایل هست. البته وختی هم اعتراض می‌کنم فوری میگن استاد ما داشتیم قانون رو چک می‌کردیم!

امروز که دیگه شاهکار بود! سر کلاس متون حقوقی ارشد، یکیشون رو می‌بینم مدام سرش توی گوشیه و فقط در جایی که دارم متن، ترجمه می‌کنم می‌نویسه و سرش رو از روی گوشی برمی‌داره. ینی وختی هر دفه من، متن انگلیسی رو می‌خوندم ایشون هی سرش میرفت توی گوشی و وختی هر دفه متن رو ترجمه می‌کردم سرش می‌رفت توی جزوه. موبایل-جزوه، موبایل-جزوه، موبایل-جزوه، بهش تذکر دادم فلانی موبایل رو ول کن، حواست به جزوه باشه. گفت چشم. دوباره دیدم من دارم متن انگلیسی می‌خونم ایشون سرش توی موبایله. گفتم فلانی حواست به جزوه باشه، گفت چشم. متن رو ترجمه کردم و رفتم جمله‌ی انگلیسی بعدی رو بخونم دیدم دوباره سرش رفت توی موبایل! میگم فلانی هی میگی چشم، دوباره میری توی موبایل! حرفی زد که دیگه آاااااااااااخرش بود، گفت آخه استاد، فوتباله الان. دارم بازی رو می‌بینم!!!!! اصلاً هم فکر نمی‌کرد داره کار بدی می‌کنه ینی کاملاً جدی با لحنی گفت که دیگه من گیر بهش ندم. راحت گفت خب فوتباله. دارم فوتبال می‌بینم! 

ینی هزاران بار بر دست و پای بلورین خودم بوسه زدم!!!!! که سر کلاس کارشناسی‌ها موبایل رو مطلقاً ممنوع کردم، از ترم بعد، رودرواسی رو میذارم کنار، سر کلاس ارشدا هم ممنوعش می‌کنم!!!! مثلاً ارشد هستن! وای به حال وختی که توی کارشناسی‌ها موبایل، آزاد بشه. من حیا می‌کنم و به خاطر شأن دانشجویان ارشد بهشون تذکر نمیدم اونوخ این بزرگواران، اینجوری جواب احترام منو میدن. سر کلاس، اونم کلاس من، فوتبال تماشا میکنن!

راستی امروز یکی از همین ارشدا توی برگه‌ی نظرخواهی نوشته بود شما - ینی من - قسط و قوله این چیزا ندارید؟ یکسره گیر دادید به درس و دانشگاه؟ برو یه کم پول درآر :-(

  • سید نورالله شاهرخی
۱۲
آذر
۹۷

یه کلاس دارم کلاس خیلی جالبیه از حیث تنوع عقاید دانشجویان در خصوص من. البته من معمولاً کلاسام همین جوری هست، این کلاس هم کسانی توش هستن که بسیار نظر لطفشون شامل حال من هست چه جلوی رو و چه پشت سر، یه کسانی هم توشون هست که بسیار جلوی روم به من انتقاد می‌کنن و البته لابد پشت سر، یه کسانی هم هستن که جلوی روم سکوت می‌کنن یا حتی تعریف می‌کنن اما پشت سر میدونم حسسسابی از خجالتم درمیان.

این کلاسه که میگم از این حیث جالبه که توش یه درس اصلی ارائه شده و اگر دانشجویان درس رو حذف کنن تصورشون بر این هست که عقب میفتن. اونوخ همین دانشجویان ترم قبل یه درسی با من داشتن که امکان حذفش بود ینی زیاد عقب نمیفتادن، توی اون درس، همه‌ی ترم رو اومدن سر کلاس بعد در پایان ترم در فرصت حذف اضطراری تقریباً هشتاد درصدشون طی یک اقدام هماهنگ، درس رو حذف کردن!!!! انقد منو دوس دارن ینی!!!!

الان خب البته مشکلشون اینه که نمیتونن درس رو حذف کنن، چون جزو دروس اصلی هست، بعضی از دانشجویان محترم همین کلاس هم علناً میگن ما اصن با درس دادن شما مشکل نداریم، مشکل ما اخلاق شماست!!! باید هر درسی به شما - ینی من - میدن با دو استاد ارائه بشه که ما مجبور به گرفتن درس با شما نشیم! گفتن این حرفا اونم رو در رو برای من ارزشمند هست چون نشون‌دهنده‌ی شجاعت و صداقت دانشجویان گوینده‌ی این حرفا هست، بالاخره هر کس نظری داره و قرار هم نیست که همه کُشته مرده‌ی من باشن! اما مشکل اینجاست که در مواردی قبلاً مشاهده شده برخی از اوقات، دانشجویان محترم ضمن اینکه انتقادات خودشون رو، رو در رو گفتن این دغدغه رو هم داشتن که نکنه مثلاً روی نمره دادن من اثر داشته باشه این حرفاشون.

از طریق همین تریبون لازمه اعلام کنم هر کسی انتقادی از من داره و فکر میکنه اگر رو در رو به من بگه توی برگه‌ی امتحانیش ازش انتقام می‌کشم لطف کنه کلاً چیزی نگه!!! متنفففففففرم از اینکه برخی از دانشجویان محترم هستن که انتقاد میکنن جلوی جمع، اونوخ وقتی خدای نکرده نمره‌شون کم میشه به دانشجوای دیگه میگن دیدی چطور ازم انتقام گرفت؟ دیدی چطور حقم رو خورد؟ حرومش بشه ایششششششالا!

من این ابزار پیام ناشناس رو واسه همین گذاشتم که هر کسی هر چی دل تنگش میخاد بگه و عین خیالش هم نباشه. بنابراین اگر کسی رو در رو از من انتقاد کنه و بعد مدعی بشه نمره‌ی کَمِش ناشی از انتقاد رو در رو هست صد در صد داره کذب میگه. بهش بگید میتونستی از ابزار پیام ناشناس استفاده کنی که کارِت به چنین جایی نکشه. ضمناً لازم به بیان نیست که نمره از نظر من مصداق بارز حق‌الناس هست و ارائه‌ی حتی بدترین فُحش‌ها به صورت رو در رو، صدمی تأثیر در کاهش نمره و ارائه‌ی بزرگترین تملق‌ها صدمی تأثیر در افزایش نمره نداره.

حالا اینا به کنار. یکی از دانشجویان همین کلاس در کمال ناباوری من، بهم اشکال کرد که استاد خییییییلی مباحث حاشیه‌ای توی درس دادنت هست و باعث میشه که وقت کلاس هدر بره. نظرش به پاسخگویی من به انتقادات رو در رو بود، می‌گفت اینا رو بذار برای بعد از ساعت درس. 

حالا همیشه به من میگن تو خییییییلی درس میدی و ما رو بیچاره کردی، این یکی می‌گفت تو اصن درس نمیدی و مدیون وقت ما هستی. رو کردم به یکی از دانشجویان که میدونم جزوه می‌نویسه میگم من کم درس دادم؟ چند صفحه درس دادم تا حالا؟ جلوی بقیه‌ی دانشجویان میگه استاد 60 صفحه درس دادی از اول تا حالا!!! انگار با پتک کوبیدن توی سرم بعدم یه پارچ آب یخ ریختن روم!!!! میگم درس سه واحدی، با دو جلسه فوق‌العاده، هر هفته 4 ساعت، کلاً 60 صفحه درس دادم؟ میگه آره!!! هیچی دیگه! آبروم رو جلوی بقیه‌ی دانشجوا برد!!!! حرف اون دانشجویی که می‌گفت تو کم درس میدی تأیید شد! من در حالی‌که شرمنده شده بودم ادامه دادم به تدریس. 

اونوخ فردا یه درس دیگه با همون دانشجو داشتم، آخر وقت. رفتیم تا پای اتوبوس. پای اتوبوس بهش گفتم فلانی واقعاً من کل ترم، 60 صفحه درس دادم فقط؟ میگه ععععاره استاد. 60 صفحه‌ی پشت و رو از این صفحات. اونوخ صفحاتش نه تنها صفحه‌ی دفتر نبود، از برگه‌ی A4 هم بزرگتر بود، دوستاش می‌گفتن خطش هم ریز هست و با فاصله‌ی کم هم می‌نویسه! منظورش از 60 صفحه، 60 برگه بود، ینی 120 صفحه! 

بهش گفتم آها، 120 صفحه درس دادم، اونم توی این صفحه‌های بزرگ! بَرات یه دو سه تا منفی میذارم که دفه‌ی دیگه، جلوی جمع، آبروی منو نبری! (مزاح)

ینی میخام بگم برخی اوقات، دانشجوا اینجوری پشت هم درمیان سر کلاس و از هم حمایت میکنن علیه معلم! 

ببخشید زیاد نوشتم فک کنم! 


  • سید نورالله شاهرخی
۱۰
آذر
۹۷

داور دو تا پایان‌نامه بودم امروز، سایر اساتید محترم خیلی دغدغه داشتن که نکنه ایرادات زیاد بگیرم و جلسه‌ی دفاع رو با مشکل جدددددی مواجه کنم!!!! توی جلسه‌ی دفاع دانشجوی اول، داور محترمی که قبل از من داشت ایرادات رو بیان می‌فرمود گفت من ایرادات خودم رو عرض می‌کنم بعد به طور مبسوووط در خدمت آقای شاهرخی خواهیم بود! و این کلمه‌ی (مبسوط) رو طوری ادا کرد که ینی الان این شاهرخی دانشجو رو میکِشه به خاک و خون!!!!!

دانشجوی بنده‌خدا هم خییییییلی استرس داشت طوری که پاسخ سؤالات ساده از ذهنش میگریخت و عملاً غیر از نوشته، به طور شفاهی نمیتونست چیز خاصی بگه!!!!! همه‌ش هم الکی بود این استرس! کارش غیر قابل قبول نبود، اشکالاتی داشت اما به هر حال کیه که اشکال نداشته باشه، مهم این بود که سرقت ادبی توی کارش نبود. خلاصه حتی اساتید دیگه انتظار داشتن که من باعث اخلال جدی در روند کار بشم! ایراداتم رو که گفتم و تموم شد همه یه نَفَسی به راحت کشیدن! حتی اساتید دیگه!

توی اون قسمت مشورت برای دادن نمره، که اساتید به اصطلاح وارد شور میشن، هم نمره‌ی مد نظرم رو که گفتم سایر اساتید شوکه شدن از تعجب! چون انتظارشون این بود که من نمره‌ی کمتری رو بگم. حتی یکی از اساتید گفت واقعاً منو شگفت‌زده کردی! گفتم بابا دانشجوا هیچی، شما چرا از من غول ساختید؟ بله. یه پایان‌نامه بود که داورش بودم و 80 درصدش سرقت ادبی بود و طرف، رسماً خزعبلات نوشته بود و من اصرار کردم یا باید 14 بگیره یا به کلی رد بشه ولی اون همه‌ش سرقت ادبی بود، دیگه قرار نیست که هر پایان‌نامه‌ای من میشم داورش به اون سرنوشت دچار بشه! من هر چیزی که دانشجوا میگن رو تکذیب می‌کنم! یکی از اساتید گفت از این به بعد ما هم تکذیب می‌کنیم! 

بحث استرس دانشجو شد که نمی‌تونست مطالب رو خوب بیان کنه و خودم رسماً نگران سلامتیش شدم، گفتم الان نیفته زمین یه دفه، بعد اینم بنویسن به پای من، بگن توی جلسه‌ی دفاعی که شاهرخی هم توش بود دانشجوی مربوطه از هوش رفت! یکی از اساتید تعریف کرد که توی جلسه‌ی دفاع یه پایان‌نامه‌ای داور بوده توی دانشگاه آزاد، جلسه‌ی دفاع مال یه زن و شوهر بوده، بعد خانومه حامله بوده، استاد راهنماش گفته این خییییییلی استرس داره اگر بیاد دفاع کنه بچه‌شو میندازه! پس اصلاً نیاد ما خودمون یه نمره‌ای بهش بدیم! گفت منم گفتم نیاد که نمیشه، اصلاً از نظر قانونی مشکل داره، بیاد حرف بزنه، ما در مقام داور ایراد زیادی بهش نمی‌گیریم! یکی از اساتید دیگه که داشت این تعریف رو می‌شنید گفت اگر شاهرخی داور اون پایان‌نامه می‌شد قطعاً خانومه بچه‌ش رو سقط می‌کرد! گفتم ای بابا! من اینم تکذیب می‌کنم!

خلاصه این دو دانشجوی محترم چنان تصوری از من داشتن که وقتی جلسه‌ی دفاع تموم شد علیرغم همه‌ی ایراداتی که گرفته بودم به کارشون اومدن از من تشکر کردن بابت اینکه کارشون رو از اونچیزی که فکر میکردن بهتر ارزیابی کرده بودم! گفتن استاد به نظرتون چطور بود کارمون؟ به شوخی بهشون گفتم فکر می‌کردم بدتر از این باشه!!!!

خلاصه امروز هم اون دو دانشجوی محترم، هم اساتید محترم مربوطه نفسی به راحت کشیدن که شر من از سرشون دفع شده بود! این بود انشای امروز من:-/

آهان راستی همونطور که اینجا نوشته بودم لب به وسایل پذیرایی تهیه شده از سوی دانشجویان نزدم و اگر پذیرایی هم نمیکردن به عنوان تحسین شجاعت و انجام ندادن عرف اشتباه، نیم نمره بهشون اضافه می‌دادم اما متأسفانه پذیرایی کردن و از نمره‌ی جایزه محروم شدن :-(

  • سید نورالله شاهرخی
۰۶
آذر
۹۷

توی آیین دادرسی مدنی 2 بحث این بود که ممکنه جلسه‌ی دادرسی در روز مقرر با تعطیلی غیر منتظره‌ای مواجه باشه که از قبل توی تقویم پیش‌بینی نشده باشه، من مثال زدم گفتم مثل اینکه مثلاً یکی از مراجع عظام تقلید فوت کنه و اون روز رو تعطیل رسمی اعلام کنن، یکی از بچه‌ها برگشت گفت مثل روزی که آیت‌الله هاشمی رفسنجانی فوت کرد، من گفتم اون روز رو تعطیل نکردن، فقط امتحانای دانشگاه آزاد کنسل شد و فوت ایشون نمیتونه مصداق این بحث ما باشه، حالا این دانشجوی محترم که تمایلات موسوم به اصلاح‌طلبانه هم داشت هی گیر داده بود به اینکه نه اون روز تعطیل شد، منم هی میگفتم نه بابا تعطیل نشد. این دانشجو فکر می‌کرد چون ممکنه من با خط سیاسی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی موافق نباشم دارم تعطیلی روز فوت ایشون رو انکار میکنم که مثلاً از عظمت مقام ایشون بکاهم! در حالی که من فقط داشتم واقعیت رو می‌گفتم و واقعیت هم این بود که تعطیل رسمی اعلام نشد بخاطر فوت ایشون.

در همین حیص و بیص و کشاکش من و این دانشجو بود که یکی از دانشجویان محترم دیگه که تمایلات اصولگرایانه‌ی شدیدی دارن در اومد گفت خب دیگه، بابا ولمون کن، اصلاً تا چهلمش تعطیل بود :-/ کلاس رفت رو هوا!!! من که تا بیست سی ثانیه با صدای بلند مشغول قهقهه زدن بودم!!!! به این دانشجوئه گفتم این حرفت سه چهار تا مثبت داشت! 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۴
آذر
۹۷

برادرم دیشب جشن عروسیش بود، بعد تدریس هم میکنه البته نه توی دانشگاه. امروز هم که بین التعطیلین بود. بعد امروز رفته بود و کلاسش رو تشکیل داده بود!!! کلاسش هم صبح بود و نه عصر!

گفت به شاگردام گفتم من عروسی خودم بوده اومدم کلاس، اونوخ شما منتظرید عروسی نوه خاله‌ی عموی باباتون باشه کلاس نیاید :-/

ینی میخام بگم دانشجو و شاگرد جماعت از دست ما شاهرخی‌ها اَمون ندارن :-/ یه همچین پیش زمینه و تربیت خونوادگی هم داریم ما که اون وظیفه‌ای که بر عهده‌مون هست رو سعی می‌کنیم در حد توانمون تمام و کمال انجام بدیم.

به همین دلیله که میگم اگر به طور غیر مترقبه‌ای و بدون پیش آگهی سر کلاسام نیومدم تقریباً می‌تونید مطمئن باشید که من مُردم و حسسسابی خوشحال بشید (-:

+ عید همه‌تون مبارک. همیشه با خودم فکر می‌کنم هیچ شعری به طراوت و خلوص این بیت سعدی در وصف حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله و سلم سروده نشده که : سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی / عشق محمد بس است و آل محمد. ینی اگر سعدی همین یک بیت رو ازش در روز قیامت بپذیرن جاش توی اعلا علیین خواهد بود. 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۳
آذر
۹۷
امشب که شب شنبه هست خواستم از خونه برم بیرون تا یه دستگاه خودپرداز، کاری داشتم. اومدم توی ایوون خونه دوچرخه(1) رو بردارم برم بیرون، دیدم دوچرخه نیست. اصصصلن یادم نبود دوچرخه رو جایی بیرون گذاشته باشم. زنگ زدم خونه‌ی یکی دو تا از آشناها گفتن حروم سیه! دوچرخه‌ای اینجا نیست. تقریباً داشتم مطمئن می‌شدم که در خونه باز مونده و یکی اومده دوچرخه رو برده و رفته. در مغازه‌های نزدیک خونه رَم رفتم گفتم شاید جا مونده باشه نبود. 
در آخرین اقدام از روی ناامیدی سمت مقابل مغازه‌ها رَم نگاه کردم دیدم بععععله دوچرخه‌م در حالی که قفله به یه میله‌ی علامت راهنمایی و رانندگی و افتاده کف خیابون و بارون داره حسسسابی خیسش میکنه اونجاست! 
بگید از کی اونجا بوده؟ دوشنبه شب هفته‌ی گذشته :-( شبی که فرداش میخواستم بیام بروجرد، رفتم پولی که از محکومٌ‌علیه وصول کرده بودم رو انتقال بدم به حساب یکی از مُوَکّلا. اونوخ دو سه تا خودپرداز دور و بر خونه رو با دوچرخه رفتم و مشکل داشتن و نشد انتقال بدم. بالاخره جایی رو پیدا کردم و انتقال دادم. هیچی دیگه بعد از انتقال، خییییییلی شیک برگشته بودم خونه پای پیاده و دوچرخه به مدت چهار شبانه روز بیرون خونه مونده بود!!!!!!!!!!!
یه همچین آدم حواس‌‌جمعی هستم من!!!! تا حالا دوبار سابقه داشته بود که دوچرخه رو یک شبانه روز یادم بره و بیرون خونه جا بذارم - اینجا شرح اون دوبار رو میتونید بخونید - اما چهار شبانه روز واااااااااااااااقعن نوبر بود دیگه!!!!

1 - من اصولاً فواصل داخل شهر رو با دوچرخه میرم و میام و بعضی وختا که دانشجویان محترم منو سوار دوچرخه می‌بینن قیافه‌هاشون دیدنی میشه، انگار که با خودشون میگن اگه این شاهرخیه چرا سوار دوچرخه‌س؟ وکیل مملکت! اگر شاهرخی نیست چرا انقد شبیه شاهرخی هست پس!!!! یه بارَم که یکی از دانشجویان محترم از درس من نمره نگرفته بود منو تهدید کرد به اینکه اگر به من نمره ندی میگم که فلان‌جا با دوچرخه دیدمت! کور شَم اگر دروغ بگم. این عین کلامشه. انگار که مثلاً فسق و فجور کردم سوار دوچرخه شدم!!! ینی بعضیا انننننقد بی ظرفیت هستن!!!! 
  • سید نورالله شاهرخی
۲۸
آبان
۹۷

این رو هم یکی از دانشجویان محترم دانشگاه‌های خارج از استان فرستادن که با من و فایل‌های صوتی من از طریق وبلاگ آشنا شدن و شروع کردن به پیاده کردن فایل‌های صوتی و توصیه کردن این رو منتشر کنم و منم البته به ایشون عرض کردم چنین مطالبی هیییییییییچ تأثیری بر روی مخالفین محترم من نخواهد داشت و چه بسا فکر کنن به دروغ دارم برای خودم بازار گرمی می‌کنم :-/

  • سید نورالله شاهرخی
۲۴
آبان
۹۷

از جلسه‌ی دادرسی اومدم بیرون، قدم‌زنان داشتم برمی‌گشتم خونه، نزدیک خونه بودم از دادگاه زنگ زدن، گفتم یا خدا ببینم چی شده؟ یه خانم بود گفت فلانی‌ام از فلان شعبه. قاضی گفته فردا خودت و موکلت بیاین دادگاه ساعت 10 و نیم برای اخذ توضیح. یه دفعه همه‌ی مقررات ابلاغ - در مورد لزوم ابلاغ صحیح الکترونیکی از طریق سایت یا از طریق سنتی با استفاده از کاغذ و همه‌ی قواعدش - توی ذهنم شروع کردن به رژه رفتن، اونوخ جالبه من فرداش ساعت ده و نیم می‌باید مشغول تدریس درس حقوق مدنی کارشناسی ارشد توی دانشگاه بروجرد می‌بودم و اگر می‌رفتم باید کلاسای صبح رو کنسل میکردم! با تصور احتمال کنسل کردن کلاس - به قول یکی از دانشجویان محترم کلاس حقوق مدنی 3 - ذهنم شروع کرد به ارور دادن :-/ و اصلاً نمی‌پذیرفت که با یه تلفن، کلاس رو باید کنسل کنم.

نتیجتاً چون ابلاغشون هم به شکل صحیح و مطابق مقررات قانونی نبود و ما در قانون آیین دادرسی مدنی اصلاً ابلاغ تلفنی نداریم، گفتم من فردا دانشگاه هستم و نمیتونم بیام دادگاه :-/ گفت پس فردا بیا، گفتم پس فردا هم دانشگاه هستم و نمیام :-/ گفت پس شنبه بیا، موکلت رو هم بیار. گفتم باشه :-/


با پایان یافتن تلفن، مقررات بحث ابلاغ در قانون آیین دادرسی مدنی که داشتن از جلوی چشمام رژه میرفتن رفتن و در افق محو شدن (-: احتمالاً داشتن با خودشون میگفتن اصلاً به چه دردی می‌خوریم ما؟ 

  • سید نورالله شاهرخی
۲۲
آبان
۹۷

برداشت اول - نمیدونم چه عنوانی استفاده کنم که به شخص محترم مربوطه برنخوره!

توی یکی از کلاسایی که زبان انگلیسی درس میدم، یکی از دانشجویان محترم هست که چند جلسه دیر تشریف آوردن کلاس، از همون جلسه‌ای هم که تشریف آوردن هیچ، متن رو تهیه نکردن و فقط تشریف دارن در کلاس، هی مدام ازشون میخام که متن رو تهیه کنن و هر جلسه موکول می‌فرمایند به هفته‌ی بعد، حالا این هفته من که مشغول درس بودم ایشون مدام گوشی دستشون بود و ظاهراً اینطور به نظر می‌رسید که دارن از روی گوشی متن پی دی اف رو مطالعه می‌کنن. این از این. 

مشغول توضیح یه مفهومی به زبان فارسی بودم در کلاس، دیدم ظاهراً اصلاً حواسشون نیست، عرض کردم متن که ندارید، لطفاً به توضیحات من گوش کنید حداقل. یه دفعه چیزی فرمودن برق از سَرَم پرید. گفت من نمی‌خواستم بگم ولی الان که مجبور شدم میگم، من آیلتس 9 دارم و شما - ینی من - تلفظتون اوووووونقد اشتباه هست که من اصلاً نمی‌فهمم چی میگید و نمی‌تونم تمرکز کنم و علت عدم تمرکزم اینه :-/ مثلاً به جِست میگی جاست. گفتم این چه بهانه‌ای است میاری؟ اولاً که تلفظ صحیح این کلمه بر اساس فرهنگ آکسفورد همون جاست هست، این از این، - تلفظ آکسفورد رو هم نشونش دادم، باز قبول نمی‌کرد!!!! - الان هم که از کلاس اومدم بیرون تلفظ اون کلمه رو بطور صوتی از دیکشنری آکسفورد گوش میدم دقیقاً میگه جاست و نه اون طور که ایشون می‌فرمود جِست :-{ - ادامه دادم : ثانیاً اصلاً تلفظ من اشتباه، من اصلاً ادعایی در بحث تلفظ ندارم، میدونم که قطعاً تلفظ یه سری از کلمات رو هم اشتباه میگم، جنابعالی که متن جلوت هست، از روی متن نگاه کن و ذهنت متمرکز بر کلاس باشه، میفرماد که نه، اصن کلمه‌ی جاست به کنار، توی کلمات دیگه هم تلفظ شما اشتباهه و من متوجه نمی‌شم!!! میگم مگر متن جلوت نیست؟ چ ربطی به تلفظ داره؟ 

حالا چرا گفتم برق از سرم پرید؟ آخه میدونید با یه لحنی گفت من نمی‌خواستم بگم اما الان که مجبور شدم میگم من آیلتس 9 دارم، افتادم یاد اون کارتونِ میتی کُمان، که در پایان هر قسمت از کارتون وقتی که به لحظات حساس مجازات مجرمین نزدیک می‌شدیم و کار دیگه حسابی به جاهای باریک می‌کشید شخصیت مثبت کارتون، یه علامت درمی‌آورد و می‌گفت این علامت مأمور مخصوص حاکم بزرگ، میتی کُمان هست و همه یکدفعه به سجده می‌افتادن و ابراز عبودیت و بندگی میکردن نسبت به حاکم بزرگ :-( برام قابل درک نیست اصلاً که یه دانشجو، به دلیل داشتن آیلتس 9 یا با اظهار اشتباه بودن تلفظ معلم، شأن خودش رو اونقدر بالاتر از کلاس بدونه که حاضر به مشارکت در کلاس نباشه. بگذریم از اینکه زبان تخصصی کلاً فازش با زبان عمومی و آیلتس و تافل فرق میکنه و دونستن زبان عمومی اصلاً به معنای موفقیت در زبان تخصصی نیست، مثل اینه که کسی بگه من چون زبان انگلیسی بلدم، پس میتونم متون تخصصی پزشکی هم ترجمه کنم (-:

البته این دانشجوی محترم که قطعاً چنین قصدی ندارن و این تشبیه هم که من در فوق بیان کردم صرفاً حالتی است که با توجه به لحن قاطعانه‌ی ایشون، توی ذهن من شکل گرفت و قصد هیچ اسائه‌ی ادبی هم به ساحت ایشون خدای نکرده در کار نیست. 


برداشت دوم - شگفت‌انگیز

امروز توی دانشگاه یه تذکر آیین‌نامه‌ای شگفت‌انگیز گرفتم از مقامات دانشگاه. بهم به طور مکتوب گفتن چون توی یه کلاس، یه هفته کلاس رو تشکیل ندادم، باید جبرانی براشون بذارم و تازه گفتن جبرانی رو هم نباید به آخر ترم بندازم. اونوخ جالب اینه که برای همین کلاس، که سه واحدی هم هست من از همون هفته‌ی اول مهر، کلاس تشکیل دادم، غیبت نداشتم، بدون اینکه کسی از مقامات دانشگاه بدونه یا انتظار تشکری از کسی داشته باشم هر هفته بجای سه ساعت، چهار ساعت کلاس تشکیل دادم و یه جلسه هم بجای روز تعطیل رسمی، براشون فوق‌العاده گذاشتم، ینی همین الان، چهار هیچ از دانشگاه جلو هستم :-/ اونوخ تازه ازم کلاس جبرانی هم خواسته شده. البته طبیعتاً اشتباهی شده ولی پیش اومدن چنین اشتباهی اونم در مورد من جای تعجب فراوون داشت برام. 

رفتم به اون مسؤول مربوطه گفتم والا اگر دانشگاه به من تذکر بده که چرا انقد دانشجوا رو هی اذیت میکنی و مدام، کلاس پشت کلاس براشون میذاری من درک می‌کنم قضیه رو، اما تذکر با این متن اصن از قوه‌ی درک من خارجه. هیچی دیگه اونم گفت برو سایت رو چک کن ببین این تذکر مربوط به کلاسِ کدوم روز هست. 


دانشگاه مچکرم!

  • سید نورالله شاهرخی
۱۹
آبان
۹۷

برداشت اول 

بر اساس ماده‌ی 19 قانون نحوه‌ی اجرای محکومیت‌های مالی(1)، قاضی موظف هست به درخواست محکومٌ‌له، از بانک مرکزی بخاد که حساب‌های بانکی محکومٌ‌علیه رو جهت استیفاء محکومٌ‌به، به مرجع قضایی معرفی کنه تا محکومٌ‌له بتونه با توجه به حساب‌های بانکی اعلام شده، رأی دادگاه رو از محل اونا اجرا کنه. 

امروز به قاضی اجرای احکام میگم خب با توجه به این ماده، من از دادگاه میخام با بانک مرکزی مکاتبه کنید و آمار حساب‌های این آدم رو دربیارید، میگه ما همچین رویه‌ای نداریم. میگم جناب قاضی همچین رویه‌ای نداریم ینی چی؟ مُرّ قانون هست و من تقاضای اجرای این ماده رو دارم. میگه ما رویه‌ای مبنی بر مکاتبه با بانک مرکزی نداریم :-( 

میخام بگم ینی مقنن یه چیزی میگه و دلش خوشه که توی محاکم اجرا میشه! 

البته در این مورد خاص، من از یک راه دیگه به همون هدف مکاتبه با بانک مرکزی رسیدم که حالا بماند چطور!!!!


برداشت دوم 

توی یه پرونده‌ای وکیل فروشنده هستم که میخاد قرارداد رو فسخ کنه، رفتم طرح دعوا کردم به خواسته‌ی تأیید فسخ قرارداد بعلاوه‌ی استرداد مبیع. دفتر خدمات الکترونیکی قضایی میگه ما چیزی تحت عنوان استرداد مبیع توی سیستم الکترونیکی قضایی نداریم و نمیتونی این خواسته رو بخای :-/ میگم ینی چی؟ میگه همین دیگه. نمیتونی بخای. میگم خب وقتی قرارداد موکل من فسخ بشه، متعاقب اون، استرداد مبیع رو هم میخام دیگه. میگه نمیشه. فقط استرداد ثمن داریم :-( میگم بزرگوار خب وقتی خریدار، ثمن رو پس بگیره، منم باید مبیع رو پس بگیرم دیگه. میگه نه نمیشه :-/

میگم خب مشکلی نیست، توی ستون خواسته حذفش کن، توی قسمت شرح دادخواست بذار بمونه. میگه اونم نمیشه، چون قسمت ستون خواسته باید با شرح دادخواست یکسان باشه. میگم من الان میخام وقتی فسخ قرارداد، تأیید شد، مبیع رو هم پس بگیرم. کی رو باید ببینم الان؟ میگه برو با مسؤول دفتر، صحبت کن. رفتم پیش اون. اونم میگه خب توی سیستم که نیست نمیشه!!!

ینی میخام بگم اون آدم هوشمندی که استرداد ثمن رو برای سیستم، تعریف کرده، اون روی دیگر سکه که استرداد مبیع هست رو تعریف نکرده! به همین راحتی.

من حرفی ندارم.


(1) ماده 19 - مرجع اجراکننده رأی باید به درخواست محکومٌ له به بانک مرکزی دستور دهد که فهرست کلیه حساب های محکومٌ علیه در بانک ها و مؤسسات مالی و اعتباری را برای توقیف به مرجع مذکور تسلیم کند. همچنین دادگاه باید به درخواست محکومٌ له یا خوانده دعوای اعسار به مراجع ذی ربط از قبیل ادارات ثبت محل و شهرداری ها دستور دهد که براساس نشانی کامل ملک یا نام مالک پلاک ثبتی ملکی را که احتمال تعلق آن به محکومٌ علیه وجود دارد برای توقیف به دادگاه اعلام کند. این حکم در مورد تمامی مراجعی که به هر نحو اطلاعاتی در مورد اموال اشخاص دارند نیز مجری است.

  • سید نورالله شاهرخی
۱۵
آبان
۹۷

رقص نور و رنگ و طراوت باران پاییزی و هوای سرد و تازه در دانشگاه آیت‌الله العظمی بروجردی - امروز حدودای ساعت چهار و نیم عصر. 

عااااشق اون برگ‌های زردی هستم که مث تیکه‌های طلا افتادن روی زمین و با زیبایی چشمگیرشون، خیره میکنن دید آدم رو. 

اینم بی ارتباط با تصویر فوق هست اما در اپلیکیشن ابلاغ الکترونیکی که اپلیکیشن رسمی قوه‌ی قضائیه هست مشاهده بفرمایید احراز رو چطوری نوشته. این از نظر من چیزی بیش از یه غلط املایی ساده هست. 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۹
آبان
۹۷

مستحضر هستید که قشر رانندگان اتوبوس دانشگاه به اندازه‌ی بسیاری از دانشجویان محترم و بلکه بیشتر از اونا از من متنفر هستن :-/ به این جهت که معمولاً کلاس من آخرین کلاس دانشگاه هست که تعطیل میشه و این برادران بزرگوار باید تا حول و حوش ساعت یه ربع به هفتِ غروب و اینا منتظر تعطیلی کلاس من بمونن. خلاصه که هر هفته هی از من کینه به دل میگیرن تا اینکه امروز تلافی کردن.

به این شرح که من کلاس فوق‌العاده گذاشته بودم امروز، حالا امروز توی کل دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی فقط در ساعت آخر و شاید در کل روز، یک کلاس تشکیل بود، اونم ساعت 6 تموم شد. کلاس من طبیعتاً تا حدود شش و چهل دقیقه‌ی غروب طول کشید، کلاس من سه تا دانشجوی خانوم داشت و خدا رحم کرد بابای یکیشون اومد سراغشون و رفتن. من به پسرا گفتم شما نرید بیرون تا منم بیام، الان شما برید اتوبوس حرکت میکنه و من میمونم و دانشگاهی که یکنفر هم توش نیست، پس واستید با هم بریم :-/ اونا هم موندن.

هیچی دیگه وقتی اومدیم بیرون، نه اتوبوسی بود نه چیزی. رفتم به نگهبانی میگم پس چرا این رفته؟ میگه تا ساعت شیش و نیم موند خُب. میگم توی پرینت من نوشته کلاس تا ساعت 19 هست برای چی شیش و نیم ول کرد رفت؟ میگه باید با ما هماهنگ میکردی که نذاریم بره. میگم مگر هر هفته هماهنگی میکردم؟ مگر اینا نباید بیان چک کنن ببینن توی ساختمون کسی هست یا نه؟ میگه حالا اگر شکایتی داری انعکاس بده به مقامات. میگم مرسی :-/

من به پسرا گفتم میاید پیاده بریم تا پلیس راه (دو راهی اراک - خرم‌آباد)؟ گفتن آره بریم :-/ گفتم بریم! دو نفرشون هم گفتن ما یه بار از دو راهی تا دانشگاه پیاده اومدیم یه ربع بیس دقیقه‌س. منم که قبلاً گفتم و اینجا هم نوشتم، خوراکم پیاده‌روهای بی هدف بعد از تدریس هست. البته قاعدتاً میتونستیم از همون دَمِ در دانشگاه بریم اون سمت جاده و ماشین بگیریم و ظرف دو سه دقیقه بیایم تا دو راه. اما خب دیگه به قول حضرت حافظ : حضور محفل اُنس است و دوستان جمعند.... گفتیم ربع ساعت بیست دقیقه رو پیاده بریم. یکی از بچه‌ها باورش نمی‌شد میخایم پیاده بریم، دَمِ دانشگاه با بهت و حیرت گفت واقعاً میخاید پیاده بریم؟ و یه دفعه جمع رفت روی هوا :-/ 

نشون به اون نشون 45 دقیقه پیاده توی راه بودیم تا دو راه. البته که به من اصلاً سخت نگذشت، با بچه‌ها مشغول بگو بخند و گفت و شنید بودیم و اصلاً نفهمیدم چطور گذشت. کیفم رو هم که معمولاً سنگین هست دانشجویان محترم لطف کردن و به طور نوبتی در طول مسیر گرفتن (-: فقط توی راه چون از حاشیه‌ی جاده حرکت میکردیم صدای کامیونا نمیذاشت زیاد با هم حرف بزنیم :-/ و صدا به صدا نمی‌رسید، بعضی وختا هم یه ماشین میزد توی جاده خاکی و هیکلمون رو می‌برد زیر خاااااااک!!!! توی راه هم ماشین داشت از سمت مقابلمون میومد و یه جا بود که مسیر باریک بود و باید دقیقاً از کنار جاده‌ی آسفالته رد می‌شدیم، دانشجوا به نشونه‌ی احترام گذاشتن توی اون مسیر باریک، اول من برم، گفتم آها خوب منو کردید پیشمرگه. اینجوری می‌کنید که اگر ماشین از روبرو زد اول منو بزنه :-/

وقتی رسیدیم دو راه و 45 دقیقه گذشته بود به اون دو نفری که گفته بودن فاصله 15 دقیقه هست گفتم در ازای هر 15 دقیقه اضافه‌ای که مسیر رو اومدیم یه منفی براتون میزنم!!!

آها وسط راه هم یه نفر بهمون پیشنهاد خونه‌ی اجاره‌ای داد و گفت اگر خونه میخاید بیاید اینجا رو اجاره کنید :-/

اینم دو یادگاری از این شب خاطره‌انگیز در پایان مسیر، دور میدون پلیس راه بروجرد، مشهور به دو راه. به من که خیلی خوش گذشت، امیدوارم به حضار در این تصاویر هم خوش گذشته باشه. 


این چهره‌ای که از من در این تصاویر می‌بینید پس از 11 ساعت تدریس مداوم - فقط نیم ساعت استراحت برای نهار و کلاس‌ها چسبیده به هم بدون یک دقیقه استراحت - و 45 دقیقه پیاده‌روی هست، سایر دانشجویان محترم حاضر در تصویر هم حداقلش اینه که امروز 4 ساعت کلاس با من داشتن و 45 دقیقه هم پیاده‌روی کردن، بنابراین زیاد سخت نگیرید. این تختی هم که روش نشستیم مال همین مغازهه‌س که توی تصویر می‌بینید. میشد حاشیه‌ی تصویر رو کراپ کنم ولی ترجیح دادم حس و حال واقعی فضا باقی بمونه. یکی از دانشجویان محترم این کلاس هم امروز غایب بود که همین جا جاش خالی. اگر هم فکر می‌کنید من و دانشجویان محترم این کلاس، دیوونه‌ای چیزی هستیم، خواستم بگم دیوونه خودتونید! (مزاح) همین. زیاده عرضی نیست. 

+ یکی از دانشجویان محترم هم امروز مستقیم از کربلا اومد سر کلاس، زیارت قبولی و تشکر. 


  • سید نورالله شاهرخی
۰۲
آبان
۹۷

بعضاً برخی از بازدیدکنندگان محترم وبلاگ لطف دارن و البته من شرمنده میشم که نمیتونم درخواستهاشون رو عمل کنم. 

این خصلت فضای مجازی که آدم با کسایی آشنا میشه که صدها و بعضاً هزاران کیلومتر ازت دورَن رو دوس دارم

  • سید نورالله شاهرخی
۲۴
مهر
۹۷

برداشت اول - حواس‌جمع! 

طبق معمول این سالا، کلاسام چسبیده به هم بود، ساعت سه و پنج دقیقه بود و کلاس ساعت 1 تا سه من، همچنان ادامه داشت، استاد ساعت بعد، اومد پشت در کلاس و من سراسیمه و عذرخواهی کنان، اومدم بیرون. دستم پُر بود از اشیاء متعلقه. تبلت و ماژیک و کیف بزرگ و کیف تبلت و لیست حضور و غیاب، طوری که با سختی به اون استاد بعدی دست دادم و سلام و علیک کردم. با بچه‌ها از کلاس اومدم بیرون و مشغول سؤال پرسیدن شدن، اونا رفتن یه دفه به جستجوی کُتم براومدم (آیکن حرف زدن به سبک کهن!) فوری ذهنم رفت به اینکه کُت رو انداخته بودم روی پشتی صندلی و احتمالاً وقتی با عجله اومدم بیرون، توی اون شلوغ پلوغی یادم رفته بیارمش. رفتم در کلاس رو زدم و در رو باز کردم، استاد اومد دَم در، عذرخواهی کردم که بگم اون کت رو زحمت بکشید بدید به من، هنوز این جمله رو نگفته بودم که دیدم چیزی روی پشتی صندلی نیست و کُت روی دست خودم هست!!!!!! استاد گفت چی جا گذاشتی؟ کجاست؟ و نگاهی کرد به آویز لباسی که گوشه‌ی کلاس بود، گفتم هیچی ببخشید، گفت خب پس برای چی اومدی؟ کشوندمش سمت خودم و یواش از لای شکاف در بهش گفتم اومدم سراغ این و اشاره کردم به کتی که روی دست خودم بود!!!! 

یکی از همون قهقه‌های معروف، سالن دانشکده رو در کام خودش بلعید!!!! 


برداشت دوم - غیبت در اربعین 

بحث اربعین و پیاده‌روی اربعین و غیبت و اینا بود، دانشجوا پرسیدن که اگر بریم غیبت میزنی؟ گفتم والا وزارت علوم بخشنامه داده که غیبت، موجه هست، بنابراین اگر واقعاً برید کربلا، غیبتتون موجه هست و از اونجا که اصل بر کذب دانشجویان محترم هست و خلافش هم به سختی قابل اثبات هست :-/ برای اثبات این مسافرت باید توی خود بین‌الحرمین، در حالی که قبه‌ی مرقد امام حسین علیه السلام در پشت سرتون توی تصویر ظاهر هست، از خودتون فیلم بگیرید، تاریخ رو توی فیلم بگید و اسم منم بگید که ثابت کننده‌ی این باشه که این فیلم مال همین امسال هست!!!!!! فیلم متفرقه در اماکن متفرقه هم قبول نمی‌کنیم، فقط همینجوری که گفتم قبوله :-/

یکی از بچه‌ها گفت استاد، خود امام حسین هم بیاد بگه این شخص، پیش من بوده، بعیده تو قبول کنی!!!!!! 


  • سید نورالله شاهرخی
۱۱
مهر
۹۷



اول - مترجمین

برای تقویت زبان انگلیسی، متن یه کتاب ترجمه نشده‌ی حقوق قراردادها رو دادم به دانشجوهای مقطعی بالاتر از کارشناسی:-| که هر کسی هفته‌ای یه صفحه ازش ترجمه کنه، چرا کتاب ترجمه نشده دادم؟ طبیعیه خب چون خواستم نرن از روی کتاب‌های موجود در بازار ترجمه کنن برام بیارن، خواستم خودشون زحمت بکشن و زبانشون قوی بشه که به درد مقطع دکتراشون بخوره، حالا بماند که چققققققدر با من چونه زدن که هفته‌ای یه صفحه زیاده و باید چیزی در حدود هفته‌ای یه پاراگراف باشه :-/ خودشونم مقر و معترف هستن که بسیاری ازشون زبان انگلیسی‌شون در حد زیر صفر هست، حالا اینا به کنار.

بعد می‌بینم یکیشون توی مباحثی که سر کلاس با هم داشتیم برگشته میگه استاد همه‌ی دانشجویان کلاس به این باور راسخ رسیدن که شما ما رو وادار می‌کنید این کتاب رو ترجمه کنیم بعدم میخاید این ترجمه رو به اسم خودتون روانه‌ی بازار کتاب کنید (آیکن ده هزار تا علامت تعجب !!!!!!!!!!!!!!!!!!!) خششششششکم زد اصن. منم برگشتم در کمال صراحت گفتم من اعتبار علمی خودم و اسم خودم رو خرج نمی‌کنم پای ترجمه‌های شما. اونم ترجمه‌هایی که خودتون دارید میگید زیر صفره! اگر یه زمانی من یه کتابی به این اسم ترجمه کردم شما برید توی دادگاه طرح دعوا کنید. باز می‌بینم یکیشون نه گذاشت اینور نه گذاشت اونور میگه ما که خبردار نمیشیم شما از ترجمه‌های ما استفاده کردید یا نه!!!! گفتم نه که ماشاالله حرفه‌ایِ ترجمه هستید فقط منتظرم شما ترجمه کنید من از اونور کتاب بدم بیرون با ترجمه‌های شما!!!! 

ینی میخام بگم معلم برخی وختا از روی دلسوزیِ خودش و برای تقویت بنیه‌ی علمی دانشجویانش تکلیفی میده به دانشجویان، اونوخ دانشجویان محترم در کمااااااااال بی انصافی، چه فکرایی که پیش خودشون نمی‌کنن. 


دوم - عافیت‌سوزی

یکی از دانشجویان محترم که تازه هفته‌ی دوم هست در خدمتش هستم سر کلاس گفت برام سؤال بوده که این عافیت سوزی ینی چی؟ با این تکلیفایی که اَزَمون خواستی دیگه دقیقاً میدونم ینی چی! 

یه مسابقه‌ی حقوقی دانشگاهی هم توی دانشگاه داره انجام میشه، یکی از گروه‌ها هست اسم گروه رو گذاشته عافیت‌سوزان :-| ینی میخام بگم این اسم هم کم کم داره جای خودشو وا میکنه! 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۷
مهر
۹۷

مستحضر هستید که با انتصاب ریاست جدید دانشگاه آیت‌الله العظمی بروجردی رحمة الله علیه، کلاسا مختلط شده، اونوخ دانشجویان هنوز کامل در جریان این تغییر نبودن، هفته‌ی اول. یکی از دانشجویان محترم پرسید استاد کلاسا چرا مختلط شده؟ گفتم چون رئیس دانشگاه عوض شده و کلاسا از این به بعد مختلط هست. دیدم یکی از دانشجویان - حالا جنسیتش بماند - دراومد گفت آاااااااخیش!!! چه بهتر! همون سر کلاس مختلط ها، همونجا گفت چ بهتر، طوری که دانشجویانی که بغل دستش نشسته بودن میزدن بهش میگفتن زشته، این چ حرفیه!

ساده‌انگارانه هست فکر کنیم اتفاق خییییییلی بزرگی هست این مختلط شدن کلاس، مهم همون گروه‌های فضای مجازی و ارتباط‌های ناسالم فضای مجازی و فضای حقیقی هست که متأسفانه از قبل، کاملاً مختلط بوده و الانم هست، فقط قبلاً توی کلاس در حضور استاد، مختلط نبود که اونم زیاد مهم نبود. کسی که دنبال این کارا باشه از قبل، عرصه براش مهیا بوده و کسی که حیا و عفت بورزه مختلط بودن یا نبودن کلاس نه قبلاً براش مهم بوده و نه الان. 

  • سید نورالله شاهرخی
۲۴
مرداد
۹۷



 

تصویر فوق، تزئینی و بی ارتباط با متن مطلب ذیل است. 

یه وسیله‌ی برقی خریدیم، بعد توی دفترچه‌ش نوشته قبل از اولین استفاده بشوریدش، شک کردم زنگ زدیم کارخونه‌ش و اون عبارت دفترچه رو خوندیم، گفتن آخه کسی وسیله‌ی برقی رو میشوره؟ این چ صحبتیه؟ بعد یه سؤال دیگه هم ازش پرسیدیم، - من آخه دفترچه‌ش رو با همون دقتی خوندم که کتب کاتوزیان رو میخونم واسه همینم هی از دل عباراتش سؤال درمیومد :-\ - گفت بابا ما این دفترچه رو واسه کسی نوشتیم که به ما زنگ نمی‌زنه ولی واسه شما که زنگ زدید به همون نحوی عمل کنید که ما میگیم، دفترچه رو بی‌خیال شید :-|


باز دیدم توی دفترچه‌ش نوشته فلان درجه‌ی روی دستگاه رو اول، نود درجه ببرید جلو و بعد برگردونید روی درجه‌ی دلخواه. باز شک کردم زنگ زدم کارخونه، گفت این دفترچه اشتباه در ترجمه شده، اصلاً درجه رو برگردونید هرز میشه پیچش و دستگاه خراب میشه، لازم نیست اول ببرید جلو بعد برگردونید، از همون اول درجه رو روی جایی که میخاید تنظیم کنید :-\


ینی میخام بگم حتی به اونچه توی دفترچه محصولات نوشته هم اعتباری نیست :-|

  • سید نورالله شاهرخی
۲۶
تیر
۹۷

با دوچرخه رفته بودم در مغازه چیزی بخرم، ساعت، حدودای 9 شب بود، اجناس رو خریدم و پای پیاده، راه افتادم برگشتم خونه :-| دوچرخه همینجوری مونده بود در مغازه. متوجه نشدم تا فردا شب :-| اومدم بخاطر کاری دیگه با دوچرخه برم بیرون، دیدم اصن دوچرخه‌ای نیست. هی فکر کردم ببینم کجاس یادم اومد دیشب با دوچرخه رفتم و بدون دوچرخه برگشتم :-|

بدو بدو بعد از 24 ساعت برگشتم در همون مغازه، دیدم دوچرخه رو گذاشته کنار پیاده‌رو و تکیه‌ش رو داده به درخت. گفتم آقا این دوچرخه مال منه، دیشب اومدم فلان چیزا رو ازت خریدم، یادم رفته ببرمش :-| بنده خدا گفت در به در داشتیم سراغ صاحبش می‌گشتیم و از مغازه‌های همسایه هم پرسیدن گفتن مال فلانیه. هیچی دیگه سوارش شدم و برگشتم خونه. رکورد دیگری در زمینه حواس پرتی زدم :-|

یه بارم رفتم داخل پارک بشینم حال و هوایی عوض کنم، دوچرخه رو گذاشتم و روی صندلی‌ای همون کنار نشستم، بعد یه مدتی پا شدم پیاده، قدم‌زنان و سرخوش برگشتم خونه. فرداش دیدم دوچرخه نیست، باز بدو بدو برگشتم پارک، دیدم گذاشتنش کنار کیوسک نیروی انتظامی توی همون پارک. باز بَرِش داشتم و اومدم خونه.

ینی میخام بگم یه همچین آدم حواس پرتی هستم من. 

  • سید نورالله شاهرخی
۲۱
تیر
۹۷

باورتون میشه برخی دانشجویان که در امتحان من قبول هم شدن، بخاطر اینکه نمره مطابق انتظارشون نبوده، از خدا درخواست میکنن که نزدیکان من رو بکُشه و من «داغ ببینم»؟

  • سید نورالله شاهرخی
۲۰
تیر
۹۷

آدم بعضی برگه‌های امتحانی رو می‌بینه چنین به نظرش میاد که دانشجو، استاد رو بدهکار و مدیون خودش میدونه. به همین دلیل با هر دستخطی و به هر شکلی می‌نویسه و با خودش هم میگه جهنم! به من چ ربطی داره، چشمش کور، دَندِش نرم، معلم شده، موظف هست که دستخط منو بخونه و صحیح کنه.

تو رو خدا وجداناً این چه وضع برگه‌ی امتحانی نوشتن هست؟ یکی اینو به خودتون بده حاضرید اصن نگاش کنید؟ 

  • سید نورالله شاهرخی
۱۸
تیر
۹۷

            نام درس

دانشگاه

20 ها

19 ها

افتاده

حقوق تجارت 2

(کلاس آقایان)

آیت‌الله بروجردی

1 نفر

-

1 نفر

حقوق تجارت 2

(کلاس بانوان)

آیت‌الله بروجردی

1 نفر

-

1 نفر

 

نمرات بالاتر از 20 با احتساب فعالیت کلاسی

کلاس آقایان

کلاس بانوان

نفر اول

22

-

نفر دوم

-

-

نفر سوم

-

-

 

نکات:

1 – نمرات این درس، اعلام شده‌اند و هم اکنون از طریق سایت دانشگاه، قابل دسترسی هستند؛ مراجعه بفرمایید.

2 – به دلیل تعدد دانشجویان محترمی که از نمره‌ی خودشون راضی نیستن و خواهان توضیح من هستن و پاسخ دادن به یکایک اون‌ها وقت و انرژی زیادی از من میگیره و نیز به این علت که باید مکالمات من و دانشجویان در مرئی و منظر همگان باشه تا بعداً حرفی ازش درنیاد، از پاسخگویی به اظهار نظرها در پی وی تلگرام یا اپلیکیشن سروش معذورم. فرمایشاتتون رو سین می‌کنم و میخونم اما اگر پاسخ ندادم حمل بر مسائلی نظیر غرور، بی ادبی و بی اعتنایی نفرمائید. صرفاً به دلیل ملاحظاتی است که عرض کردم. اگر خواهان اعتراض و نیز آگاه شدن از اشکالاتی هستید که باعث کسر نمره‌تون شده فقط و منحصراً از طریق لینکی که در نکته‌ی ذیل گذاشتم اقدام بفرمایید.

3 – کسانی که افتادن، فعلاً نمره‌ی واقعی خودشونو وارد کردم، قبل از نهایی کردن، افزایش میدم به 9.75 که معدل ترمشون خراب نشه.

4 – از دو طریق می‌تونید به نمره‌ی خودتون اعتراض کنید. وب‌سایت دانشگاه و وبلاگ من. در صورتی که از طریق وب‌سایت دانشگاه اعتراض کنید، تَبَعات خاصی نداره براتون. در نهایت همون نمره‌ای که دارید نهایی میشه، منتها از اشکالات برگه‌تون مطلع نمیشید. در صورتی که از طریق وبلاگ من اعتراض کنید، من اشکالات برگه‌تون رو نیم نمره به نیم نمره براتون توی وبلاگ می‌نویسم اگر معلوم شد اشتباهی کردم من، که احتمالش بسیار ضعیف هست، خب نمره‌تون رو افزایش میدم اما اگر معلوم شد اشتباهی نشده – که احتمالش هم بسیار قوی هست که اشتباه نکرده باشم چون با دقت فوق‌العاده صحیح می‌کنم - در صورتی که افتاده باشید نمره‌تون رو از 9.75 کاهش میدم به همون نمره‌ی واقعی و اگر هم ارفاق خاصی توی تصحیح کرده باشم اون ارفاق رو هم پس می‌گیرم و اگر هم نیفتاده باشید، ارفاقاتی که کردم رو پس می‌گیرم و نمره‌تون رو به میزان واقعی کاهش میدم. این ضمانت اجرا برای این هست که اعتراض از طریق وبلاگ، محدود بشه به اشخاصی که واقعاً فکر می‌کنن در حقشون ظلم شده. چون نوشتن اشکالات هر برگه یکی دو ساعت از وقت من رو میگیره.

5 - امکان اظهار نظر ذیل این مطلب فراهم نیست؛ اگر قصد آگاه شدن از اشکالات برگه‌ی خود را ندارید و فقط می‌خواهید در خصوص نمره‌ای که در این درس گرفته‌اید اظهار نظر کنید و نیز در صورتی که از طریق وبلاگ قصد اعتراض به نمره‌ی خود را دارید قبل از اظهار نظر در خصوص نمره یا اعتراض، اینجا را بخوانید. در کمال احترام به اعتراضات یا اظهار نظرهایی که ذیل دیگر پست‌های وبلاگ ثبت شده باشند پاسخی ارائه نخواهم داد.

6 – از اظهار نظر شما در خصوص نمره‌ای که گرفته‌اید استقبال می‌کنم؛ صِرفِ اظهار نظر در خصوص نمره، هر چقدر تند، بدون اعلام قصد مبنی بر آگاه شدن از ریز اشکالات، تأثیری در نمره‌‌ی شما در این درس نخواهد داشت.

7 – نمرات، مقطوع است و با رعایت تمامِ تخفیفاتِ ممکن و پس از تصحیحِ اوراق با دستِ باز و بالا و ارفاق وووو!!!!!! لحاظ شده است؛ ضمناً به کسانی که در همه‌ی جلسات حاضر بودند یک نمره اعطا شد، نمره‌ی فعالیت‌ کلاسی نیز لحاظ شده است. دانشجویان محترمی که علی‌رغم همهٔ این موارد باز هم موفق به کسب نمرهٔ قبولی نشدند یا از نمرهٔ خود راضی نیستند و فکر می‌کنند باید نمرهٔ بیشتری کسب می‌کردند خودشان بدانند که در برگهٔ امتحانی چه دسته‌گل‌هایی به آب سپرده‌اند !!!

8 – سطح نمرات: میشه گفت تقریباً پر از شگفتی. کسانی که فکر می‌کردم نفرات ممتازن امتحان پایان ترم خوبی ندادن، هر چند قبول شدن و کسانی که تصورش رو هم نمی‌کردم قبول بشن در حد خودشون نمرات قابل قبولی گرفتن. اما بدون تردید شگفتی‌سازترین اتفاق این چند ترم تدریسم توی یکی از این دو کلاس بود که همین امروز توی یه خاطره‌ی مستقل قرارش خواهم داد. به قول مجریان برنامه‌های تلویزیونی با ما باشید.

9 – بقیه‌ی موارد:

9 – 1 : توضیع : من توی خودِ سر سؤال اومدم نوشتم «توزیع مسؤولیت» می‌بینم باز یکی از دانشجویان اومده چند بار توی برگه‌ی پاسخنامه نوشته «توضیع مسؤولیت»، ینی حتی توی رونویسی هم مشکل دارن برخی از دوستان و سروران ارجمند.

9 – 2 : تشکر از حذفِ اضطراری کنندگان : اینکه توی دو کلاس من، فقط 2 نفر افتاده باشن، واااااااااااااااقعن درخشان هست. بدون تردید این نتیجه‌ی ارزشمند رو مدیون اون خیل عظیییییم از سروران ارجمندی هستم که وقتی دیدن ممکنه نمره‌ی مطابق میلشون رو نگیرن درس رو حذف کردن و در نهایت اون سی مرغ به کوه قاف و نزد عنقا رسیدن و فقط دو نفر تلفات دادیم. از همه‌ی بزرگوارانی که در این نتیجه‌ی درخشان سهیم هستن، چه اونایی که حذف کردن و چه اونایی که موندن و جنگیدن بسیار ممنون و سپاسگزارم.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۷، ۰۴:۴۸ ب.ظ
  • سید نورالله شاهرخی
۱۷
تیر
۹۷

            نام درس

دانشگاه

20 ها

19 ها

افتاده

دادرسی مدنی 1

(کلاس آقایان)

آیت‌الله بروجردی

5 نفر

1 نفر

داشته

دادرسی مدنی 1

(کلاس بانوان)

آیت‌الله بروجردی

4 نفر

1 نفر

داشته

 

بالاترین نمرات کلاس با احتساب فعالیت کلاسی

کلاس آقایان

کلاس بانوان

نفر اول

22

25

نفر دوم

21.50

24

نفر سوم

21

23.50

 

نکات:

1 – نمرات این درس، اعلام شده‌اند و هم اکنون از طریق سایت دانشگاه، قابل دسترسی هستند؛ مراجعه بفرمایید.

2 – به دلیل تعدد دانشجویان محترمی که از نمره‌ی خودشون راضی نیستن و خواهان توضیح من هستن و پاسخ دادن به یکایک اون‌ها وقت و انرژی زیادی از من میگیره و نیز به این علت که باید مکالمات من و دانشجویان در مرئی و منظر همگان باشه تا بعداً حرفی ازش درنیاد، از پاسخگویی به اظهار نظرها در پی وی تلگرام یا اپلیکیشن سروش معذورم. فرمایشاتتون رو سین می‌کنم و میخونم اما اگر پاسخ ندادم حمل بر مسائلی نظیر غرور، بی ادبی و بی اعتنایی نفرمائید. صرفاً به دلیل ملاحظاتی است که عرض کردم. اگر خواهان اعتراض و نیز آگاه شدن از اشکالاتی هستید که باعث کسر نمره‌تون شده فقط و منحصراً از طریق لینکی که در نکته‌ی ذیل گذاشتم اقدام بفرمایید.

3 – کسانی که افتادن، فعلاً نمره‌ی واقعی خودشونو وارد کردم، قبل از نهایی کردن، افزایش میدم به 9.75 که معدل ترمشون خراب نشه.

4 – از دو طریق می‌تونید به نمره‌ی خودتون اعتراض کنید. وب‌سایت دانشگاه و وبلاگ من. در صورتی که از طریق وب‌سایت دانشگاه اعتراض کنید، تَبَعات خاصی نداره براتون. در نهایت همون نمره‌ای که دارید نهایی میشه، منتها از اشکالات برگه‌تون مطلع نمیشید. در صورتی که از طریق وبلاگ من اعتراض کنید، من اشکالات برگه‌تون رو نیم نمره به نیم نمره براتون توی وبلاگ می‌نویسم اگر معلوم شد اشتباهی کردم من، که احتمالش بسیار ضعیف هست، خب نمره‌تون رو افزایش میدم اما اگر معلوم شد اشتباهی نشده – که احتمالش هم بسیار قوی هست که اشتباه نکرده باشم چون با دقت فوق‌العاده صحیح می‌کنم - در صورتی که افتاده باشید نمره‌تون رو از 9.75 کاهش میدم به همون نمره‌ی واقعی و اگر هم ارفاق خاصی توی تصحیح کرده باشم اون ارفاق رو هم پس می‌گیرم و اگر هم نیفتاده باشید، ارفاقاتی که کردم رو پس می‌گیرم و نمره‌تون رو به میزان واقعی کاهش میدم. این ضمانت اجرا برای این هست که اعتراض از طریق وبلاگ، محدود بشه به اشخاصی که واقعاً فکر می‌کنن در حقشون ظلم شده. چون نوشتن اشکالات هر برگه یکی دو ساعت از وقت من رو میگیره.

5 - امکان اظهار نظر ذیل این مطلب فراهم نیست؛ اگر قصد آگاه شدن از اشکالات برگه‌ی خود را ندارید و فقط می‌خواهید در خصوص نمره‌ای که در این درس گرفته‌اید اظهار نظر کنید و نیز در صورتی که از طریق وبلاگ قصد اعتراض به نمره‌ی خود را دارید قبل از اظهار نظر در خصوص نمره یا اعتراض، اینجا را بخوانید. در کمال احترام به اعتراضات یا اظهار نظرهایی که ذیل دیگر پست‌های وبلاگ ثبت شده باشند پاسخی ارائه نخواهم داد.

6 – از اظهار نظر شما در خصوص نمره‌ای که گرفته‌اید استقبال می‌کنم؛ صِرفِ اظهار نظر در خصوص نمره، هر چقدر تند، بدون اعلام قصد مبنی بر آگاه شدن از ریز اشکالات، تأثیری در نمره‌‌ی شما در این درس نخواهد داشت.

7 – نمرات، مقطوع است و با رعایت تمامِ تخفیفاتِ ممکن و پس از تصحیحِ اوراق با دستِ باز و بالا و ارفاق وووو!!!!!! لحاظ شده است؛ ضمناً به کسانی که در همه‌ی جلسات حاضر بودند یک نمره اعطا شد، نمره‌ی فعالیت‌ کلاسی نیز لحاظ شده است. دانشجویان محترمی که علی‌رغم همهٔ این موارد باز هم موفق به کسب نمرهٔ قبولی نشدند یا از نمرهٔ خود راضی نیستند و فکر می‌کنند باید نمرهٔ بیشتری کسب می‌کردند خودشان بدانند که در برگهٔ امتحانی چه دسته‌گل‌هایی به آب سپرده‌اند !!!

8 – سطح نمرات: قابل انتظار بود، یعنی اونایی که در طول ترم فعالیت نشون میدادن نمره‌شون خوب شد و دیگران هم به همین نحو. شگفتی ساز نداشتیم تقریباً.

9 – بقیه‌ی موارد:

9 – 1 : اصطلاحات مجعول : اینا اصطلاحات مجعولی است که برخی از دانشجویان جعل کردن برای مراجع حل اختلاف در صلاحیت. دونستن‌شون خالی از لطف نیست : دیوان حل اختلاف، شورای حل اختلافات اداری، دادگاه عمومی اداری، دیوان عدالت قضایی، دیوان عالی اداری، دیوان عدالت کشوری :-|

این آخریه خیلی باحاله. دقیقاً ترکیبی از دو اصلاح دیوان عدالت اداری از یک‌طرف و دیوان عالی کشور از طرف دیگر. دانشجویان محترم، ما کلاً دو مرجع با این اسامی داریم، یکی دیوان عدالت اداری و دیگری دیوان عالی کشور، ایییینهمه اصطلاحات عجیب اندر غریب چیه از خودتون درآوردید؟

9 – 2 : زرنگ بازی : یکی دیگه از دانشجویان اومده هر جا لازم بوده مرجع مربوطه برای حل اختلاف رو بنویسه، توی هر قسمت از سؤال، دو مرجع رو نوشته :-| نمیدونم منو چی فرض کرده.

9 – 3 : اصرار بر کسر نمره : وختی مینویسم آقا اضافه بنویسید نمره کم می‌کنم و توی خود سؤال هم تاکید می‌کنم از نوشتن مجدد صورت مسأله یا توضیحات اضافی خودداری کنید، چرا باز صورت مسأله رو توی برگه‌ی پاسخنامه می‌نویسید و توضیحات الکی میدید؟ واقعاً فکر می‌کنید من وجبی نمره میدم؟ یا هر کسی بیشتر بنویسه حتماً بیشتر نمره می‌گیره؟ یکی از کسانی که از 10 نمره، 9 گرفت، کل پاسخهاش به یک صفحه هم نمی‌رسید. حالا هی الکی انشا بنویسید.

9 – 4 : حواس پرتی : چند نفر از دوستان هم اومدن خییییییلی شیک و مجلسی، سؤال یک رو که پاسخگویی بهش اجباری بود حذف کردن و به سؤال دو و سه جواب دادن. بابا ماشاءالله به هوش و حواستون. بیشتر این بزرگواران افتادن. چون 5 نمره رو مفت و مسلّم از دست دادن.

9 – 5 : انتقادِ وارد : نداشتن بارم بندی برای سؤالات، انتقادی هست که چند نفر از دانشجویان محترم تذکر داده بودن. انتقاد، وارد است. إن شاء الله از ترم بعد رعایت خواهم کرد.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • يكشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۷، ۰۶:۴۸ ب.ظ
  • سید نورالله شاهرخی
۱۵
تیر
۹۷

بعید میدونم خیلی‌هاتون این کتاب استاد کاتوزیان رو دیده باشید یا حتی از وجودش مطلع باشید. استاد همیشه برای من یه اسطوره‌ی به تمام معنا بوده، بجای اسطوره بگم معشوق بهتره، با همه‌ی مختصات یه معشوق. باورتون میشه وقتی برای خرید کتابی چیزی میرفتم دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، مثل کسی که رفته توی محل رفت و آمد معشوقش، مدام قلبم تالاپ تولوپ میزد که اییییییی خدا الان ممکنه همینطور که دارم راه میرم توی راهروها استاد رو ببینم؟ همینجور معمولی که راه میرفتم نفسم توی سینه حبس بود. اونوخ تا اونموقع حتی عکس استاد رو هم ندیده بودم و اگر فرد مسن و جا افتاده‌ای از جلوم رد میشد با خودم فکر میکردم ممکنه این استاد باشه؟

بعدن توی یکی از همین رفت و آمدها یه اطلاعیه توی بورد دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران دیدم که دعوت کرده بودن برای حضور در مراسم بزرگداشت استاد - هنوز در قید حیات بودن ایشون - تصویرش رو هم توی اون اطلاعیه زده بودن و اونجا بود که اولین بار ایشون رو دیدم و دیگه از اون به بعد چشمای تشنه‌م می‌دونستن که معشوقم کیه و باید سراغ کی بگردم. جالبه که چهره‌ی استاد دقیقاً با اون چیزی که نزد خودم مجسم کرده بودم سازگار بود. اون چشمای تیزبین و دقیق، دماغ بزرگ و عینک ته استکانی، موهای یکدست سفید، صورت اصلاح شده، چین‌های عمیق روی گونه، دقیییقن همون بود، اونوخ چهره‌ش شباهت عجیبی به بابام داشت و همین ارادت منو به ایشون صد چندان کرد. 

همیشه دوست داشتم اسطوره‌م، معشوقم رو توی کانتکست زندگیش بشناسم و وارد حیطه‌ی خصوصیش بشم و ببینم پشت ایییینهمه استدلال و منطقی که توی کتاباش هست چی خوابیده، دیدید کسی رو که دوست دارید، میخاید از همه چیز زندگیش از کوچکترین جزئیاتش سر درارید. برای منم همین طور بود، قبل از اینکه استاد، زندگینامه‌ش رو - تحت عنوان : از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود - بده بیرون، تنها دریچه به زندگی استاد و عقایدش در زمینه‌های دیگری غیر از حقوق، همین کتاب بود - گذری بر انقلاب ایران - استاد، توی این کتاب، دیدگاه‌های سیاسی خودش رو توضیح میده، احتمالاً کاملاً براتون قابل پیش بینی هست که چرا این کتاب، فقط یکبار اونم توی سال 1360 چاپ شد و دیگه بعداً هرگز چاپ نشد. با چه ولع و شیفتگی‌ای دنبال این کتاب بودم، باورتون میشه فقط برای خریدن این کتاب اونم به چهارصد برابر برابر قیمت پشت جلد :-| توی یکی از کتاب فروشی‌های عتیقه توی یکی از پاساژهای خاک خورده‌ی خیابون انقلاب، چند بار رفتم تهران و برگشتم؟ حتماً با خودتون میگید دیوونه‌س این! حق دارید فاصله‌ی بین عشق و جنون، خیلی وختا محو میشه و به صفر میرسه. چققققققدر با ولع این کتاب رو می‌خوندم، خط به خطش رو میبلعیدم و مدام این حس که دارم صفحه به صفحه به آخرای کتاب نزدیک میشم عیشم رو منغّص می‌کرد.

بعدها که استاد کتاب زندگینامه‌ش رو داد بیرون از تهران که خریدمش تا اومدم خرم‌آباد، به مقصد که رسیدم توی اتوبوس دو سومش رو با نور موبایل توی اتوبوسی که در شب حرکت می‌کرد خونده بودم، خونه که رسیدم هم نخوابیدم تا کتاب رو تموم کردم. اون کتاب گذری بر انقلاب ایران که محاله گیرتون بیاد، بنابراین بهتون توصیه میکنم کتاب زندگینامه استاد رو حتمن بخونید، بسسسسسسیار الهام‌بخش و روحیه دهنده است. اینه :

  • سید نورالله شاهرخی
۱۳
تیر
۹۷

آزار دهنده‌ترین حس تصحیح اوراق امتحانی :

برخی از دانشجویان محترم هستن توی کلاس به هر دلیلی - یا نشون دادن خود جلوی بقیه‌ی دانشجویان و خودی نشون دادن یا به دلیل حجم تنفری که از معلم دارن و نمیتونن مخفیش کنن یا به هر دلیل منطقی یا غیر منطقی دیگه - مخالفت خودشون رو با معلم علنی میکنن و توی کلاس یا محترمانه یا غیر محترمانه از معلم انتقاد میکنن، این دانشجویان خیلی خطرناک هستن، از این جهت که اگر به هنگام تصحیح اوراق، نمره‌شون کم بشه خیلی‌هاشون همه جا رو پر میکنن که چون ازش انتقاد کردیم، اَزَمون انتقام گرفت. معمولاً هم این قبیل دانشجویان، که از سخت‌گیری‌های من دل خونی دارن، از دانشجویان درسخون و ممتاز نیستن و متأسفانه نمره‌شون معمولاً توی درسای من کم هست. آزاردهنده‌ترین حس به هنگام تصحیح اوراق اینه که میبینی یکی از همین دانشجویان نمره‌ش کم شده. چون به احتمال قریب به یقین نشونه‌ی اینه که دوره‌ای از شانتاژ و تبلیغات دروغ، علیه تو آغاز خواهد شد. من البته این ملاحظات سر سوزنی در تصمیم گیری یا نمره دادنم تأثیری نداره لکن به هر حال قابل انکار نیست که بَدَم میاد وقتی الکی پشت سر آدم حرف میزنن و از قبل هم گفتم که حق خودم رو حلال نمی‌کنم.


بهترین حس تصحیح اوراق امتحانی :

همون مدل دانشجویانی که توی بند قبل گفتم وقتی نمره‌ی خوب می‌گیرن و بدیهی هست که من همون نمره رو براشون بدون کم و زیاد میذارم، حس خوبی به آدم میده، چون دیگه نمیتونن بگن اَزَمون نمره کم کرده به این دلیل که بهش انتقاد کردیم. 


دلهره‌آورترین حس تصحیح اوراق امتحانی :

وقتیه که یکی از دانشجویان نمره‌ش کم شده و میاد با لحنی کاملاً مدعیانه و حق به جانب میگه من نمره‌م اممممممممکان نداره کمتر از 15 باشه اصن، اونوخ می‌بینی اصن زیر 5 گرفته. بعد میاد میگه حتتتتتتتتمن توی تصحیح برگه‌ی من اشتباه کردی، بعد وقتی من این اصرار رو می‌بینم طبیعتاً یه نگاه مجددی به برگه میندازم و این لحظات خییییییلی دلهره‌آور هست، چون با خودت میگی نکنه واقعاً اشتباه کرده باشم، البته چون دقت میکنم توی تصحیح و جمع زدن نمرات، معمولاً اشتباهی در کار نیست، شاید توی دوران تدریس، کلاً دو بار اشتباه کرده باشم، اونم نه توی تصحیح، بلکه توی جمع زدن نمرات، اونم در حد یک نمره و نه اونچه دانشجویان انتظار دارن مثلاً ده دوازده نمره :-| ولی به هر حال، این لحظات نگاه کردن مجدد به برگه و جمع زدن مجدد نمرات، دلهره‌آور هست برام. 



  • سید نورالله شاهرخی
۱۰
تیر
۹۷

در راستای اونچه اینجا منتشر کرده بودم، بر عکس دفعه‌ی قبل، که توی یک شب سرد پاییز بود، ایندفه توی یه روز گرم تابستونی حاصل زحمات شما در نوشتن برگه‌ی امتحانی (متعلق به ترم‌های قبل، سنوات 93 تا ترم اول 96) و حاصل زحمات من در تصحیح اونا اینجوری ظرف چند دقیقه سوخت و به خاکستر تبدیل شد. 

دوست داشتم برگه‌ها رو بهتون میدادم، دفعه‌ی قبل هم برگه‌های تصحیح شده رو به چند نفر از دانشجویان دادم که یادگاری نگه دارن، اما خب الان تابستون هست و من بهتون دسترسی نداشتم. 

البته میدونم که خیلی‌هاتون میگید نه خیلی خوشمون از خودت و برگه صحیح کردنت میاد حالا بیایم یادگاری هم ازش نگه داریم :-|

  • سید نورالله شاهرخی
۰۸
تیر
۹۷

خلاصه‌ی استدلال این دانشجو در پایان برگه‌ی امتحانیش این بود که الان توی این اوضاع مملکت که گل و بلبل هست، توی بیکار، نشستی خون دانشجوا رو میکنی توی شیشه که چی بشه؟ اینم ما مدرک گرفتیم اصن کار هست که بریم سر کار؟ تو - ینی من - خیلی جدی گرفتی قضیه رو. بیخیال بابا، ما واسه وقت گذرونی و به اجبار اومدیم دانشگاه. حاصل بحث اینکه سخت نگیر، قبولمون کن بریم. بگذریم از اینکه این دانشجو اونقد خودمحور هست که خودش رو اصل تلقی کرده و چون خودش برای وقت گذرونی و به اجبار اومده دانشگاه، این رو تعمیم داده به همه‌ی دانشجویان و نوشته (دانشگاه اومدن ها برای وقت گذرونی و به اجبار هست) ینی این فقط من نیستم که اینجوری هستم، همه‌ی دانشجویان اینطور هستن :-| اعتماد به سقف کاذب. 

در پاسخ این استدلالات باید عرض کنم :

اولاً دانشجویان، تا وقتی مدرکشون رو نگرفتن از این استدلالات بیان میکنن، به محض اینکه مدرکشون رو به همین وضعیت و با ارفاقات بیجای برخی از اساتید محترم - بر اساس همین استدلالات که کار نیست و اینا - گرفتن، یه طوری توی جامعه وانمود می‌کنن که انگار اینا کاتوزیان و صفایی رو گذاشتن توی جیب چپشون و دولت حق اینا رو خورده و اگر کاری براشون گیر بیاد علم حقوق مملکت رو شخم میزنن. تا وقتی مدرک نگرفتن، استدلالشون همونه که توی پاراگراف قبل گفتم، همین که مدرک گرفتن دیگه خدا رَم بنده نیستن. دیدم که میگم. بگذریم از اینکه برخی از همین دانشجویانی که اینجور مدرک میگیرن بعد از گرفتن مدرک، با استفاده از پارتی و تبعیض، پست‌های کلیدی میگیرن و درسشون رو هم که بلد نبودن، سوار گرده‌ی مردم میشن و دیگه پایین بیا هم نیستن. یادشون هم میره که با چه وضعی و با چه معدلی مدرک گرفتن و هیچی هم از حقوق بلد نیستن. اینم دیدم که میگم.

ثانیاً بر فرض که هیچکدوم از امور فوق نباشه و دانشجو واقعاً برای وقت گذرونی میاد دانشگاه، در این صورت باید از کسی مثل من ممنون و متشکر باشه که ارفاق الکی نمی‌کنم و ایشون از درس میفته و مجبور میشه مدت بیشتری توی دانشگاه بمونه و این وقت گذرونی، بیشتر براش تمدید میشه :-| تازه اگر قبولش میکردم باید معترض میشد که چرا منو قبول کردی. 

ثالثاً اگر فرض کنیم دانشجو همونطور که گفته بر اساس اجبار اومده دانشگاه و هیچ علاقه‌ای به علم نداره، در این صورت پاسخ اینه که بجای اینکه بیاید چنگ در حلق من فرو کنید که چرا نمره نمیدی؟ باید برید و به اونی که اجبارتون کرده بیاید دانشگاه فشار وارد کنید که من دانشگاهِ زوری نمیرم. اگر زورتون به ایشون نمیرسه من چه گناهی کردم که باید الکی و فله‌ای نمره بدم.

در پایان باید بگم من از روی سَکَنات و رفتار برخی از دانشجویان، از قبل، میدونستم که قطعاً برخی از اونا برای وقت گذرونی و به اجبار میان دانشگاه، اما این اولین بار بود که یه دانشجو، انقد وقیحانه، اونم توی برگه‌ی امتحانیش این واقعیت رو می‌کوبید توی صورتم. 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۵
تیر
۹۷

بدون تردید، این به‌یادماندنی‌ترین تصویر برای من از جام جهانی 2018 بود. خدا میدونه چ تصاویری از جلوی چشمش عبور کرد توی این لحظه که بعد از گرفتن پنالتیِ رونالدو - برترین فوتبالیست حال حاضر جهان - توپ رو گرفت و اون رو در آغوش کشید، روی توپ افتاد طوری که انگار عزیزترین کَسِش رو در آغوش کشیده و چشماش رو بست، ....مث یه رستاخیز بود، یه لحظه‌ی نزدیک به مرگ، چشمانش رو به هم فشرد، مث وقتی که آدمِ محتضر داره نفسای آخرشو میکشه و آماده‌س که وارد یه دنیای جدید بشه، همونقد عمیق و همونقد تنها... فارغ از اون همه هیاهو و صدای اطراف و آدما، فقط تو هستی و جانی (توپی) که تنگ در آغوشش کشیدی و خلائی به گستره‌ی ابدیت در پیش رو... این تصویر، چند لحظه هممون رو از آشفتگی اون بازی و جام جهانی خارج کرد و مات و مبهوت صفحه‌ی تلویزیون شدیم...شریک اون آدم، آماده‌ی مرگ شدیم، اِستاده (ایستاده) بر کرانه‌ی ابدیت...


تصویر رو از کانال خبرآنلاین گرفتم، فردا نگن ماهواره داره! 

  • سید نورالله شاهرخی
۰۳
تیر
۹۷

اول

من معمولاً در انتهای برگه‌ی سؤالات امتحانی از دانشجویان میخام اگر نکته‌ای انتقادی چیزی دارن بنویسن و بدیهی هست انتقادات هر چقدر هم تند هیچ تأثیری در نمره نداره، اونوخ دانشجوی محترم اومده توی برگه‌ی امتحانیش یه سری انتقادات مطرح کرده که حالا کار به وارد بودن یا نبودن اون انتقادات ندارم، هر انتقادی در جای خودش برای من محترم و قابل تقدیر هست هر چند با مفادش هم موافق نباشم، فعلاً بحث من اینه که این دانشجو آخر جلسه‌ی امتحانی اومده میگه من فلان انتقاد رو نوشتم. استاد این چیزی که نوشتم تأثیری توی نمره‌م نداره؟ میگم نه. دوباره پرسید منم گفتم نه، مطمئن باش تأثیری نداره. بعد روی خودش رو کرد اونطرف و شروع کرد که بِرِه، باز دیدم زیر لب، طوری که من بشنفم داره میگه ولی من میدونم تأثیر داره :-|

منم دیگه عصبانی شدم و گفتم اگر میدونی که نمره‌ت بد میشه و داری زمینه‌سازی میکنی که بعداً توی دانشجویان بگی چون ازش انتقاد کردم ازم نمره کم کرد بدون که استفاده از این ابزارها بر عملکرد و نمره دادن من هیچ تأثیری نداره. تو اگر راست میگفتی و از این بابت دغدغه داشتی و میترسیدی که من ممکنه حقت رو بخورم توی برگه نمینوشتی انتقادت رو. از طریق پیام ناشناس وبلاگ یا کانال تلگرامی اقدام میکردی. اومدی توی برگه نوشتی و الان هی میگی من میدونم مؤثر هست؟ خب نمینوشتی.

ینی میخام بگم یه اینطور دانشجویانی هم دارم که از این حربه‌ها و ترفندها استفاده می‌کنن :-|


دوم

سر جلسه امتحان نشسته بودم و منتظر بودم مسؤول مربوطه بیاد و برگه‌ها رو توزیع کنه تا امتحان شروع بشه. یکی از دانشجویان دراومد گفت استاد چرا به ما استرس وارد می‌کنی؟ گفتم وا! چ استرسی وارد کردم؟ مث مجسمه نشستم سر جلسه.

میگه همین آرامشتون به آدم استرس وارد می‌کنه :-| میگم عجججججبببببببب!

  • سید نورالله شاهرخی
۳۰
خرداد
۹۷

برام کاملاً قابل درک هست که 99.99 درصد از دانشجویان محترم بخاطر اونچه سخت‌گیری من میدونن یا مخالفتی که با عقاید من دارن، از من ناراضی باشن. براشون احترام قائلم و هیچوخ کوچکترین بی احترامی در حقشون روا نداشتم. اما اینکه کسی از دانشجویان محترم از من ناراضی باشه به این دلیل که چرا سؤالات امتحانی که طراحی کردم آسون بودن، برام واقعاً عجیب و غیر قابل باور هست. کلاً عملکرد معلم، چوب دو سر طلاست :-| هر کاری کنه یه عده‌ای ناراضی هستن و شکایت دارن.

مشکل همون یه تکون هست که هیچوخ به خودتون نمیدید :-( زیر 8 هم داشتید، خوبم داشتید :-|

سر سفره‌ی هفت سینِ دانشجویان هم من حضور دارم حتی! اینطور اظهار نظراتی دلگرم کننده هستن. قابل انکار نیست. 

  • سید نورالله شاهرخی
۲۶
خرداد
۹۷

برخی از دانشجویان محترم هستن وضعیت درس خوندنشون اینه اونوخ پشت سر معلم هم شایعه میفته که فلان معلم بد نمره میده و دانشجو رو میندازه و فلان و بهمان... فقط خوشم میاد بجای اینکه سؤال حذفی رو بنویسه سؤالی که پاسخ داده رو نوشته. 

این بالائیه دیگه خیلی جالبه، نوشته دَمِ امتحان کتاب رو تازه خریدم؛ بعدم کشته‌ی صداقتشم، نوشته از روی تخیلم پاسخ دادم، بدبخت معلم، که باید نوشته‌های تخیلی برخی از دانشجویان محترم رو بخونه و تصحیح کنه. 

  • سید نورالله شاهرخی
۲۳
خرداد
۹۷

چن وخ پیشا سَرِ یه امتحانی بودم، امتحان در چند جای مختلف برگزار می‌شد و من مجبور بودم بین اون محل‌ها در رفت و آمد باشم، بعد توی یکی از اون محل‌ها مراقبی بود که نمیدونم چرا آیا به دلیل ترس از دانشجویان بود یا رقت قلب و دلسوزی بود یا حوصله درگیری نداشتن بود، کلاً تا من از اون محل می‌رفتم بیرون، دانشجویان مشغول مشاوره می‌شدن با همدیگه و این مراقبه فقط نگا می‌کرد!!!! اونوخ تا می‌دید من دارم برمی‌گردم شروع می‌کرد به هیس هیس کردن!!!! که ینی دارم تذکر میدم، فک می‌کرد من متوجه نمی‌شم!!!!

طوری شده بود که من خودم باید مراقبِ مراقب می‌شدم، اونقد عصبی شدم که خواستم ازش بخام ول کنه و بره، دوباره با خودم گفتم چرا دشمن برای خودم جور کنم، اصن بیخیال فک میکنم اینجا کسی نیست. 

هیچی دیگه خودم به دانشجوهایی که چشماشون مدام اینور و اونور می‌گشت میگفتم پاشو بشین اینجا و جاشون رو خودم عوض می‌کردم، اون مراقبه هم نگا می‌کرد فقط! خلاصه یه پا مراقب شده بودم برای خودم :-|

یا مراقب نشید لطفاً یا نقش برگ چغندر بازی نکنید، خاهشن حتمن! 

  • سید نورالله شاهرخی