امروز امتحان مدنی سهی بچههای من توی دانشگاه لرستان بود. همونا که مایل نبودن با یه استاد محترم (آقای دکتر الف فرض کنید) باشن و دوس داشتن با یه استاد محترم دیگه باشن (آقای دکتر ب فرض کنید) ولی از قضای آمده، گرچه درسشون با آقای دکتر الف نیفتاد، اما در عوض گیر من افتادن 😂 و از چاله افتادن به چاه.... حالا امروز امتحان آخر ترمشون بود. و این وقایع امروز هست:
نکتهی اول اینکه هم بچههای کلاس استاد محترم، آقای دکتر الف، و هم بچههای من، امتحانشون دقیقاً توی یه اتاق برگزار میشد 😂
بعد من زودتر از آقای دکتر الف رسیدم و وارد اتاق شدم. طبق معمول شروع کردم دست زدن به ترکیبِ نشستنِ بچهها 😂 اول که وارد کلاس شدم بچههام واکنش خاصی نشون ندادن، فقط یه "وای" یا یه صدای استرس آمیز که معمولاً توی این زمانا از بچههام میشنوم از این بزرگواران هم شنیدم 😂 هیچی دیگه. گذشت و گذشت تا استاد محترم اون کلاس هم اومد، آقا ایشون که وارد شد یه دفه دیدم بچههاش صلوات فرستادن 😳 و حسسسابی ایشون رو تحویل گرفتن و اینا. منم در همون حضور استاد محترم اونا و بچههای اونا و بچههای خودم، رو کردم به بچههام گفتم "ببینید چکار میکنن واسه استادشون، ینی ها، حاااااااااااالم ازتون به هم میخوره، برید گم شید نبینمتون دیگه 😂"، بعدم گفتم "از این به بعد من وارد کلاس شدم باید برام ختم قرآن کنید بجای صلوات 😂" بچههای اونا و استادشون هم خندهشون گرفته بود 😂 بچههای خودمم که سیاههههه شده بودن از خنده 😂
+ ینی از دانشجو هم شانس نیاوردم. دانشجوهای اساتید محترم دیگه مؤدب، درسخون، وقتی استادشون وارد میشه صلوات میفرستن، دانشجوهای من، یه بُری (یه عدهای 😂) شیطون درس نخون. 😂
بعد یه عدهای از دانشجوای خودم توی درسای دیگه، توی کلاس مقابل بودن و اونام داشتن امتحان مدنی 3 اون کلاس رو میدادن، بعد این دانشجوا توی کلاسای دیگه که با من دارن من نمیذارمشون وقت امتحان نفسسسس بکشن یا نگاهشون اینور اونور منحرف بشه، همش هم مدعی هستن که تو ما رو بدنام کردی، هی ما رو جابجا میکنی، همه فکر میکنن ما متقلب هستیم. در حالی که ما بچه درسخون هستیم و اصصصصلا تقلب توی ذاتمون نیست 😂
بعد الان که امتحانشون با من نبود، ولی من وقت امتحان دادن میدیدمشون ینی داشتن خودشون رو خففففففففه میکردن از زور تقلب 😂😂😂 همونایی که من همیشه جابجاشون میکنم و همیشه مدعی هستن تقلب نمیکنن سردمداران اصلی تقلب بودن 😂😂😂 بعد همش هم با چشم و ابرو و سایر اعضای بدنشون ملتمسانه از من میخواستن که گزارش اقدامات شنیعشون رو به استادشون که سر جلسه حاضر بود ندم 😂 البته من آخرش نَکومیدم 😂 (یعنی نتونستم خودمو کنترل کنم) و وقتی داشتم از کلاس میومدم بیرون به استادشون گفتم حواست به این یه نفر باشه، خودشو خفففه کرد با تقلب 😂
+ همین پسره که خیلی داشت تقلب میکرد از یه خانمه همکلاسش که پشتش نشسته بود همش داشت میپرسید، بعد باید میدیدیش با چه لحنی داشت ازش طلب تقلب میکرد، انگار خانمه موظف هست و از قبل، طی یه سند رسمی تعهد سپرده که به ایشون تقلب برسونه 😂 خانمه هم بیچاره در کماااااال خوش قلبی و مظلومی هر چی این پسره میگفت اون هی میرسوند، آخرش که خانمه پا شد بره از جلوی من که رد میشد یه نگاه زیر چشمی به من انداخت، منم بهش گفتم واقعاً سمبل جوانمردی و فتوت هستی تو 😂 اونم گفت خواهش میکنم 😂 و سریع از جلوم رد شد رفت
آخر کلاس یکی از بچههای کلاس مدنی 3 اومد گفت واقعاً ممنونم ازتون که ما رو وادار کردید طول ترم انقد بخونیم. مطمئن هستم دیگه هیچوقت مطالب این درس رو فراموش نمیکنم.
بیرون که اومدم توی حیاط دانشگاه، یکی از بچههای کلاسی که فردا با من امتحان دارن رو دیدم، ایشون همیشه مدعی هست سؤالات امتحانی من خیلی غیر استاندارد و عجیب و غریب هست، حالا الان که بیرون دیدمش گفت بچههای مدنی 3 از سؤالات راضی بودن، سؤالات امتحانات فردای ما رَم پس باید طوری بیاری بتونیم جواب بدیم.
+ خواستم بهش بگم والا سؤالات این امتحانم آسون نبود اونطوری، منتها بچههای من توی مدنی 3، سِر شدن بندگان خدا دیگه 😂
- ۰ نظر
- سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲، ۰۷:۳۶ ب.ظ