- ۰ نظر
- شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۲۶ ب.ظ
معمولاً دانشجویان، به انحاء مختلف سَرِ معلمین خودشون منت میگذارن، مثلاً میگن دیدی همیشه حاضریم سر کلاس، دیدی اکثر اوقات درسمو میخونم، دیدی پشت سرت حرف نمیزنم، حتی گاهی دیده شده بابت درس نخوندن هم منت میگذارن، مثلاً میگن دیدی هر ابزاری استفاده میکنی نمیتونی منو وادار کنی به درس خوندن؟ این قبیل موارد رو تا حالا دیدیم، مشکلی هم نیست.
اما این اولین بار هست که میبینم دانشجویی بابت تقلب نکردن هم بر سَرِ معلم خودش منت میگذاره. خط آخر رو ببینید. این مثل اینه که کسی بره پیش قاضی بگه آقای قاضی دیدی من دزدی نمیکنم و آدم هم نمیکُشم؟ :-|
اونوخ نکتهی کنکوری قضیه اینه که دانشجوی مربوطه حتی املای صحیح کلمهی تقلب رو بلد نیست و بجای تقلب، نوشته (تغلب)!
توی همون خط اولی هم که نوشته، اگر خوب دقت کنید به طور زیرپوستی یه منتی گذاشته ها. اینطوری که من عذر موجه داشتم، ولی تو قبول نمیکنی! اون کلمهی (گویا) هم که استفاده کرده یه دنیا معنا توش خوابیده :-|
{پس از دیدن این منتگذاریها و این غلط املایی، معلم مربوطه پیت نفتی بر سر خود خالی کرد و با کشیدن کبریتی، خود را از شر زیستن خلاص نمود :-|}
اول - تذکرات ضروری
یکی از خانوما بعد از دادن برگهی امتحان میانترم اومد و بشدت اصرار میکرد که میخام از برگهی سؤالات عکس بگیرم. گفتم حالا برو تا جلسهی امتحان تموم بشه با هم حرف میزنیم. جلسه که تموم شد باز اومده بود اصرار میکرد که میخام عکس بگیرم، همراه هم از کلاس اومدیم بیرون و بین راه وقتی دیدم اصرارهاش زیاد از حد هست گفتم واسه چی میخای این عکس رو؟ گفت فقط میخام از صفحهی اول که تذکرات ضروری هست و بالغ شده بر یازده مورد عکس بگیرم، اصن با متن سؤالات، کار ندارم، گفتم خو واسه چیته تذکرات؟ میگه میخام عکسشو واسه مامانم بفرستم که بدونه با همچین استادی درس داریم ما :-| گفتم خو بیا بگیر، چون توی راه و ایستاده بودیم برگه رو گرفتم توی دستم به نحوی که چهار انگشتم زیر برگه و انگشت شستم روی برگه بود، میگه نه استاد انگشت شستت روی برگه هست معلومه، دستتون مردانه هست :-| خواستم بهش بگم خو بگو استادمون مرد هست اینم دست استادمون هست :-| دیگه بهش نگفتم، گفتم همینه که هست، میخای بگیر، نمیخای نگیر.
ینی میخام بگم دانشجویان من به همچین نکات ظریفی هم توجه میکنن.
دوم - استادی که بیشتر شبیه دیو هست!
یکی از دانشجویان هست، دو درس با من داره، توی یکی از درسا مثبت هم داره، بعد تحت تأثیر جو قرار گرفته بود و با اینکه درسش اصلاً هم بد نبود، همون درسی که مثبت داره رو حذف کرده بود، بعد اومد ازم پرسید استاد ترم بالاییها گفتن هر کسی با شاهرخی درسش رو حذف کنه، توی درس دیگهای اگه باهاش داشته باشید ازتون نمره کم میکنه. راس میگن؟ واقعاً نمره کم میکنید از من توی اون درس دیگه؟ گفتم مگر عقدهای هستم؟ مگر دیوانه هستم؟ این درس به اون درس چ ربطی داره. یکی دیگه از دانشجویان اونجا بود گفت استاد این ترم بالاییها اصلاً یه چهرهای ازت درست کردن که بیا و ببین، میگفت یکی از هم اتاقیای من اقتصاد میخونه، توی سالن تربیت بدنی در حالیکه داشته میدویده بهم گفته این شاهرخی کیه؟ به من نشونش بدید، میخام بیام ببینمش. بعد یکی دیگه از دانشجویان که در حین گفتن این حرفا توی کلاس بود گفت این حرفا چیه؟ حرف راست رو باید فقط از زبون ترم بالاییها شنید، حرفاشون کاملاً درسته!
من اینجوری شدم :-|
ترم بالاییها مرسی!
سوم
بدون شرح!
البته من بابت به اشتراک گذاشتن این اسکرین شات از دانشجوی مربوطه اجازه نگرفتم، لکن چون مشخصات درس و مشخصات شخص، حذف شده، به نظرم نیازی به اجازه گرفتن نبوده.
چهارم
برگهی امتحانی میانترم یکی از دانشجویان هست؛ اون دو خطی هم که نوشته فکر نکنید جواب بوده، نظرخواهی بوده، بالای سمت راست برگه رو نگاه کنید.
پنجم
برخی از دانشجویان محترم هم رعایت انصاف رو میکنن در اظهار نظر.
ششم
اینم عکس آخرین روز کلاس دانشجویانی که سرشون درد میکنه واسه دردسر و بر خلاف برخی از دانشجویان که نامه امضا میکنن مبنی بر اینکه هیچ درسی با من نداشته باشن، رفتن و اصرار کردن به مدیر گروه که ترم بعد پنج واحد با من درس داشته باشن! بقیهی هم ورودیهای این افراد نگران نباشن، پنج واحد، شامل حال اونا نمیشه! مقصودم از بیان مطلب مربوط به پنج واحد، صرفاً تقدیر از این افراد بود، نه تعریف از خودم. قصدم این بود که بگم یه اینطور دانشجویان متهوری هم دارم من!
یکی از دانشجویان محترم هست که سابقهی خوبی در درس خوندن داشته اما بنا به دلایلی که من ازش بی اطلاع هستم درسای منو خوب نمیخونه، سابقاً هم یه درس با من داشت و توی اون درس، ملحق شد به خیل عظیم دانشجویانی که نرسیده به امتحان درس رو حذف کردن، همهش هم هی میگه من اگر درس بخونم فلان و بهمان میکنم، ولی مهم همون (اگر) هست، (اگر) ی که توی 99 درصد موارد محقق نمیشه، کسانی که موفق میشن اونایی نیستن که استعداد دارن و همچنین اونایی نیستن که (اگر) بخونن فلان و بهمان میکنن، بلکه انسانهای موفق اونا هستن که پشتکار دارن و واقعاً تلاش میکنن، بنابراین نازیدن به اینکه من خیلی استعداد دارم و اگر درس بخونم فلان میکنم هیچ دلیلی برای افتخار نیست.
به هر حال این دانشجو، این ترم هم اونقد بر درس نخوندن اصرار ورزید که حتی برای امتحان میانترم هم درس نخوند و امتحان میانترم برگهش رو کاملاً سفید تحویل داد و هشت نمرهی مربوط به امتحان میانترمش مفت و مسلّم از دست رفت، بعد از امتحان میانترم اومده بود اصرار و اصرار و اصرار که همزمان با امتحان پایان ترم از من یه امتحان میانترم هم بگیر، ینی یه برگهی 20 نمرهای در پایان ترم به من بده، بدیهی هست که من نپذیرفتم، باز دوباره اصرار و اصرار و اصرار که من با کلاس دیگری که همین امروز امتحان میانترم داره بیام و امتحان بدم، بدیهی هست که من نپذیرفتم، باز دوباره اصرار و اصرار و اصرار که از مباحث خودخوان کم کن که من هفتهی بعد کل مباحث خودخوان و کل مباحث تدریس شده رو بخونم و دو تا مثبت بگیرم که یه کمی اوضاعم از بی ریختی دربیاد، دیگه برای اینکه دست از سرم برداره قبول کردم.
هیچی دیگه، هفتهی بعد رسید، و همچنان که انتظار داشتم باز هم درس نخونده بود، بعد نمیدونم چطور شد به ذهنش رسید که بگه من که توی خونه، درس نخوندم، اما همین امروز تا عصر که تو توی دانشگاه هستی میرم و مباحث تدریس شده رو میخونم، عصر میام تو از من بپرس، اگر جواب ندادم دو تا منفی برام بذار، بعد هم قسم جلاله ینی قسم بخدا خورد که من توی خونه درس نخوندم و از همین الان که صبح هست تا عصر فقط میخام برم بخونم، یه جا هم در حین سوگندهایی که میخورد برای قسم اشاره کرد به اون (به نام خدا) یی که روی قسمت بالایی تابلو نوشته شده بود :-|
به هر حال، من قاعدتاً نباید میپذیرفتم، چون پرسش هر کسی باید در کلاس مربوط به خودش باشه و دادن مهلت بیشتر به یکی از اعضای یک کلاس، قاعدتاً تبعیض تلقی میشد، بنابراین به شرط انجام یک معامله پذیرفتم، بهش گفتم قبوله عصر بیا، ولی اگر باز منفی بگیری برخلاف رویهی معمولم که بخاطر منفی کسی نمیافته از درس، هر سه منفی تو رو اثر میدم و اگر آخر ترم 12 نمرهی کامل رو هم بگیری باز با توجه به سه منفیای که داری میافتی :-|
به دو شرط، این شرط منو قبول کرد، شد معامله در معامله، شرط اولش این بود که این قضیه رو توی کانال بنویسم :-| شاخ درآوردم، نمیدونستم ورود به خاطرات تدریس برای بعضی از دانشجویان انقد مهم هست، بش گفتم باشه، قبول، میخای به تالار افتخارات راه پیدا کنی؟ کلاس ترکید. شرط دومش این بود که اگر موفق شد جواب بده علاوه بر پاک کردن دو منفی یک نمره هم بهش بدم، روی نیم نمره، توافق کردیم!
این وسط یکی دیگه از دانشجویان پرید وسطِ معاملهی ما دو نفر و گفت استاد اگر ایشون تونست ظرف این مدت تا عصر، همهی مباحث تدریس شده رو بخونه و جواب بده، دو منفی برای من بذار، اگر هم جواب نداد یه مثبت برای من بذار، قبول نکردم، گفتم دو منفی رو قبول میکنم ،ولی اگر جواب نداد مثبت برات نمیذارم، فقط یه منفیت رو پاک میکنم! قبول کرد، شد معامله در معامله در معامله!
عصر شد و ساعت مقرر رسید، دانشجوی مربوطه اومد در حالیکه بشدددت استرس داشت و یه حرفای بدی هم در مورد خودش میزد که چرا حاضر به انجام این معامله شده. ازش پرسیدم، در کل خوب نبود اما با توجه به اینکه فقط چند ساعت خونده بود، قابل قبول جواب میداد. خودمم هی کمکش میکردم توی جوابا. به هر حال در نهایت، دو منفی رو براش حذف کردم، نیم نمره رو بهش اضافه نکردم و از اون دانشجویی که در معاملهی ما دو نفر دخالت کرده بود نمرهای کسر نکردم. چون این دانشجوی اصل کاری هم خوب جواب نمیداد. حالا همین دانشجوی مداخله کننده که سرنوشتش به جواب دادنِ دانشجوی اصل کاری بستگی داشت توی تلگرام پیام داده و حسابی نگران بود که آیا دو نمره رو از دست داده یا نه!
ینی میخام بگم توی کلاسای من، همچین معاملات پیچیدهای هم اتفاق میفته! این دانشجوی محترم هم بدین ترتیب با انتشار مطلب توی کانال، به شرطش عمل شد و به تالار افتخارات راه یافت!
اول - آاااااااخیش دلم خنک شد!
یکی از دانشجویان محترم هست که از شواهد امر چنین برمیاد که معلم مطلوبی که مدنظرش هست با من فاصلهی زیادی داره، لهذا معمولاً نسبت به عملکرد من معترض هست، طبق معمول که همیشه معترض هست، توی جلسهی امتحان میانترم هم نسبت به سختی سؤالات میانترم معترض بود، سر جلسه هم سؤالاتی پرسید که چون مشتمل میشد بر پاسخ مسأله، من جواب ندادم. خلاصه که کلاً از قبل، از دست من عصبانی بود، عصبانیتر هم شد، بعد وختی برگهشو داده بود و داشت خارج میشد از کلاس، از دَمِ در که دو قدم رفت بیرون، من فقط صداشو میشنیدم، با صدای بلند جوری که همهی دانشجویان کلاس که مشغول دادنِ امتحان هستن بشنفن، دراومد گفت اونقدرا هم که فکر میکنی تیز نیستی، نتونستی جلوی تقلبها رو بگیری :-|
میدونید لحنش مث چی بود؟ مث این بود که دعوت بشید به مهمونی و میزبان حسسسابی حالتون رو بگیره، بدرفتاری، بداخلاقی و هر چی که به نظرتون میاد از بدیها رو در حقتون روا بداره، بعد شما تا دستتون زیر سر (یا سنگ؟) میزبان هست و توی خونهش هستید چیزی نمیگید، به محض اینکه از خونه، پاتون رو میذارید بیرون، زنگ آیفون تصویریش رو میزنید و توی آیفون بهش میگید آاااااااخیش دلم خنک شد، اون تلویزیون ال سی دی توی اتاق خواب رو شکوندم!
دوم - کلاس مساوی است با شکنجه!
یکی از دانشجویان محترم هست به طور معمول، اخلاق شریفش این هست که در حین تدریس، سرش رو میندازه پایین از کلاس میره بیرون و نیم نگاهی هم به معلمی که حاضر در کلاس هست نمیندازه، منم تا الان متعرض نشده بودم و حرفی به ایشون نزدم.
حالا این به کنار، میبینم ایندفه سرشو انداخت پایین و رفت بیرون از کلاس، اونوخ بعد از چند دقیقه در حالی که من ایستاده بودم وسط کلاس و مشغول تدریس، برگشت که سر جاش بنشینه ولی هنوز ننشسته بود که دوباره با همون حالت بی اعتنایی برگشت و در حالیکه اندکی از من فاصله داشت از جلوی چشم من که ایستاده بودم وسط کلاس رد شد و دوباره برگشت که بره بیرون :-| انگار نه انگار که کلاسی هست و معلمی هست، دیگه مدارا نکردم، گفتم فلانی واسه خودت میای، واسه خودت میری، کلاً دنیایی داری برای خودت!
بعد از گفتن این حرف از جانب من، پشیمون شد و از بین راه برگشت و نشست سر جاش، در حالیکه داشت روی صندلی مستقر میشد گفت بالاخره باید یه طوری کلاس رو قابل تحمل بکنم یا نه :-|
ینی میخام بگم یه اینجور دانشجویانی هم دارم من!
سوم - دریای رحم الهی
بحثِ همیشگیِ رحمِ خدا بر بندگان و مقایسهی اون با رحم معلم بر دانشجویان مطرح بود توی کلاس، یکی از دانشجویان محترم برگشته میگه استاد تو اگر خدا بودی، بندگان بیچاره بودن، مقرر میکردی همیشه ماه رمضون باشه، جهاد بر همه واجب باشه، شهادت، اوجب واجبات باشه و....
ینی میخام بگم دانشجویان همچین تصوری دارن از من!
بعد اونوخ، سؤالات امتحانی کلاً سه سؤال بوده!
من خودم اسطورهی حواس پرتی هستم، ولی برخی از بزرگواران رو میبینم امیدوار میشم به خودم!
یکی از چالشهای معلمی هم اینه که دانشجویانی هستن که از قواعد کلاس تخلف میکنن و این تخلف رو با نوعی تجاهر و عمل آشکار انجام میدن و به رخت میکشن که ینی این ماییم و داریم اینکار رو انجام میدیم، در واقع حساب میکنن روی حیای توی معلم که مواجههی مستقیم ایجاد نکنی. در واقع دست پیش رو میگیرن که پس نیفتن.
مثال میزنم، بخاطر احترام به حرمت کلاس به دانشجویان میگم وقتی میخاید برید بیرون همینجوری سرتونو نندازید پایین برید بیرون، اطلاع بدید بعد برید بیرون، بعد برخی از دانشجویان هستن که مدام هر جلسه بخاطر اینکه مجبورن سر کلاس باشن و ضمناً علاقهای هم به درس ندارن، از این بیرون رفتن برای کشتن وقت کلاس استفاده میکنن و من چون با هر نوع تقلب مخالفم، معمولاً در حین کلاس اجازه نمیدم چنین کسی بیرون بره، بعد برخیا هستن چون دیگه میدونن من اجازه نمیدم برن بیرون، کلاً بی اطلاع سرشونو میندازن پایین و از کلاس میرن بیرون، راس راس، انگار مثلاً توی یه جلسهی خونوادگی هستن. یا مثلاً دانشجو هست ازش سؤال میپرسی کلاً جواب نمیده یا یه سؤال رو نیمبند جواب میده بعد وختی براش منفی میزنی چنان معترض میشه و وانمود میکنه که همهی سؤالات رو جواب داده که تو به گوش و چشم خودت شک میکنی یا مثلاً تو خودخوان و پرسش هفتهی بعد رو گفتی بعد هفتهی بعد که میری سر کلاس، همه کاملاً مدعی میگن اصن هفتهی قبل تو هیچی نگفتی و معرفی نکردی.
در اینجا تو دو کار میتونی بکنی یا اینکه حیا بورزی و خودتو بزنی به اون راه که ینی حواسم نبود که این کار رو انجام دادی و از مواجهه مستقیم خودداری کنی که خوبیش اینه که حاشیه درست نمیشه منتها در این صورت بدیش اینه که بعد از مدتی بقیه هم یاد میگیرن که اگر میخان قواعد رو اجرا نکنن باید با وقاحت تخلفشون رو بزنن توی روت و روی این حساب کنن که تو حرفی نمیزنی. راه حل دوم اینه که واکنش نشون بدی. منتها باید حواست باشه که یه دفه کار به مجادله و مناقشه نکشه و تبدیل به دعوای کلامی نشه از یه طرف، چون اگر بحث بالا بگیره، معلم همیشه بازندهس چون همه میگن تقصیر معلم بود که دهن به دهن دانشجو گذاشت و از طرف دیگه نباید در واکنش افراط نشون بدی چون بعداً همون افراط میشه بلای جونت و نمیدونی چطور قضیه رو جمع کنی، مثلاً یه دفه یه دانشجویی سر کلاس مختلط یه تیکهای انداخت که جنبهی جنسی داشت و خیلی زشت بود، منتها فک کرد که من نشنیدم و چون متأسفانه یا خوشبختانه من گوشام بشدت تیز هست، من اون تیکه رو شنیدم و بسیار عصبانی شدم و از بین اون دو راه حل، راه حل دوم رو انتخاب کردم، منتها افراط کردم و همونجا بشدت در حالیکه داشتم تقریباً داد میزدم بهش گفتم پاشو برو بیرون و دیگه سر کلاس من نیا تا آخر ترم! دانشجوِه نشسته بود که من بیرون نمیرم! این همون افراطی هست که من نباید میکردم! هیچی دیگه من وسایلمو جمع کردم گفتم پس من دارم بیرون! انتظارشو نداشت اینجوری کنم، گفت نه بشین من رفتم. حالا بماند که با چه ترفندی تا آخر ترم با اون دانشجو تعامل کردم و چطور اومد امتحان داد و البته قبول هم نشد، نه اینکه من قبولش نکنم خودش قبول نشد.
این شد یه تجربه برام که وقتی در مقابل بی احترامی به قواعد کلاسم، راه حل دوم رو انتخاب میکنم بر اعصاب خودم مسلط باشم.
+ همیشه مدعی هست که الکی براش منفی میزنم و مثل 99 درصد از دانشجویان معتقده که باهاش خصومت شخصی دارم! حالا این جلسه یه سؤال در کلاس مطرح کردم و گفتم کسی جواب بده نیم نمره میدم، نصفه و نیمه جواب داد، برای اینکه بهش ثابت کنم خصومتی باهاش ندارم، نیم نمره بهش دادم، بعد در ادامهی جلسه خواست ماده بخونه باز (!)1 متوسل به تقلب شد و کتاب قانون بغل دستیش رو گرفت و البته من خب متوجه شدم و منفی گرفت، آخر کلاس میگفت همین یه جلسه نیم نمره بهم دادی، یه نمره ازم گرفتی. حالا این هیچی، توی تلگرام نوشته رفتم خونه دیدم کتاب قانون همرام هست، منتها لای کتابم هست توی کیفم من ندیدمش! تکمیل بدشانسی.
1. خودش میدونه چرا نوشتم باز.
سر کلاس، طبقِ معمولِ روالِ همیشگی، بحث انتقاد از سختگیریهای من به راه بود، در این حیص و بیص، یکی از دانشجویان محترم پرسید استاد ترم بعد، مدنی با شماست؟ بیچاره منظورشم این نبود که حالا من بیام درس رو وردارم، جملهش در واقع حالت سؤالی داشت و نه پیشنهادی.
آقا این حرف هنوز از دهنش کامل بیرون نیومده بود، یه دفه صدای جیغی چهار پنج ثانیهای پیچید توی کلاس و یکی از دانشجویان محترم که طبیعتاً خانوم هم بود دستش رو یه دفه با سرعتی معادل سرعت نور آورد جلو و از روی صندلی خودش نیمخیز شد که ای وای تو رو خخخخخدا استاد نه، مدنی رو نگیر. این رفلکس بدنش و اون جیغه اصلاً خودآگاه نبود ها. ینی تصور اینکه ترم بعد با من درس داشته باشه چنان براش فاجعهآمیز و دهشتناک بود که عنان اختیار احساسات خودشو از دست داد و یه دفه اینجوری واکنش نشون داد :-| انگار مثلاً جریان برق ولتاژ قوی بهش وصل کرده باشن :-|
کلاس منفجر شد یه دفه، خودم که رفتم تا مرز خفگی انقد خندیدم، به اون دانشجوی سؤال کننده گفتم بابا الان خونش میفته گردنت، سؤالات رو پس بگیر :-|
+ سر همین کلاسه بحث شد، یکی از دانشجویان گفت استاد چرا انقد گیر میدی که ما درس بخونیم، خو هر کسی درس نخونه خودش ضرر میکنه، گفتم این مثل اینه که کسی بره پیش یه مکانیک که مکانیکی یاد بگیره، بعد مدام هدفون توی گوشش باشه مثلاً و موسیقی گوش بده، بعدم بگه خو اگر مکانیکی یاد نگیرم خودم ضرر میکنم. در این صورت اون مکانیک بهش میگه داداش اگر میخای یاد نگیری اصلاً پیش من نیا. شما رو هم که اجبار نکردن بیای دانشگاه، نمیخای درس بخونی نیا دانشگاه، بذار یه نفر دیگه بجات بیاد، خونواده های شما فکر میکنن شاخ شمشادهاشون رفتن دانشگاه دارن درس میخونن، اگر قراره بیاید دانشگاه و درس نخونید این ینی دارید به خونوادههاتون دروغ میگید، من توی این دروغگویی شرکت نمیکنم، کسی که میاد سر کلاس من یا درس میخونه و قبول میشه یا درس نمیخونه و میفته. اینکه بیاد بنشینه و سرش به امور متفرقه گرم باشه و ترم رو باری به هر جهت بگذرونه و آخر ترم هم با یک شب درس خوندن یه قبولی الکی بگیره و خونوادهش رو هم گول بزنه که من دارم درس میخونم، در کلاس من تا جایی که بتونم نمیذارم اتفاق بیفته. چون دوس ندارم توی خدعه و فریب و نیرنگ شریک باشم.
اول - بنی آدم اعضای یک پیکرند!
در راستای مطلبی که اینجا نوشتم (مدل جدید پرسش، ینی از هر ردیف یکنفر)، توی یک کلاسی اعلام کردم که امروز اینجوریه مدل پرسش، سریعاً جنب و جوش افتاد بین دانشجویان که ردیف خودشونو عوض کنن و البته این قصد شوم! با اعلام من مبنی بر اینکه هیچ تغییر ردیفی مطمح نظر قرار نخواهد گرفت، عقیم شد :-| حالا اینش به کنار، توی یه ردیف، حاضران در اون ردیف، یکی از دانشجویان رو انداختن جلو که به پرسشا جواب بده، اون بنده خدا هم از خودش زیاد مطمئن نبود ولی به هر حال با تشجیع دیگران اعلام آمادگی کرد، سؤالات رو لب مرزی و یک در میون جواب میداد، دل توی دل بقیهی حاضران در اون ردیف نبود که این دانشجو بالاخره مثبت میگیره یا منفی، چون تلاش این دانشجو، به طور مستقیم توی سرنوشت اونا مؤثر بود، بعد هر سؤالی که من از این دانشجو میپرسیدم عکسالعمل بقیهی دانشجویان ردیف دیدنی بود، یکیشون دست اون دیگری رو گرفته بود از فرط استرس و من که میپرسیدم این دانشجو دست دیگری رو فشار میداد و خدا خدا میکرد که جواب، درست باشه :-| به این دانشجویی که دست دیگری رو گرفته بود گفتم تا حالا سرنوشتت اننننننقد وابسته نبوده به دیگری؛ درسته؟ میگه آره بخدا :-|
بعد چون دانشجوی مربوطه لب مرز جواب میداد بهش گفتم انتخاب کن، همین الان دیگه پرسش رو متوقف کنم و نه مثبت بذارم و نه منفی، یا اینکه اگر یه سؤال دیگه پرسیدم جواب بدی مثبت میگیری و جواب ندی منفی میگیری، خودش بنده خدا میخواست جواب بده، حاضران دیگه در ردیف، بشدت روی مخش رفتن که نه بابا اگر جواب ندی منفی میگیری ما هم بدبخت میشیم :-| هیچی دیگه قانعش کردن جواب نده و به این ترتیب کل ردیف از منفی گرفتن رَهیدَن!
دوم - گریه
ازش میپرسم جواب نمیده، منفی میگیره، چون احتمالاً توی خونه خونده بود از جواب ندادن خودش خییییییلی ناراحت شد و در حالیکه بشدت بغض کرده بود در حالی که تموم تلاش خودشو میکرد توی کلاس زیر گریه نزنه با عجله از کلاس خارج شد، پشت سرش میگم بابا چرا انقد سخت میگیرید، یه منفی که قابل جبران هم هست دیگه این حرفا رو نداره، مردم جَوونشون میمیره گریه نمیکنن، منفی چیزیه که بخاطرش گریه کنی؟ یکی از آقایون درمیاد میگه استاد ما هم که منفی میگیریم و گریه نمیکنیم پوستمون دیگه کلفت شده، وگرنه راستشو بخای حقه ما هم واسه هر منفی بزنیم زیر گریه :-|
سوم - لجاجت بر خودزنی
برگه بینشون توزیع میکنم تا نظرات خودشونو بگن در مورد من، چندین و چند نفر، با جملات مختلف اینو نوشتن که استاد این روشهای شما برای وادار کردن دانشجویان به درس خوندن در مورد ما تا حالا جواب نداده و ما مدام داریم منفی میگیریم، بنابراین بیا و بزرگواری کن و رَوِشِت رو عوض کن در مورد ما :-|
ینی فک کن دانشجو اوووووونقد حاضر نباشه درس بخونه که بگه هر چی هم منفی بذاری ما درس نمیخونیم و از این مقدمه اینجوری نتیجه بگیرن که پس اصلاً از ما نپرس و منفی هم نذار :-|
منم در جواب گفتم انقد میپرسم که یا رکورد منفیها رو بشکنین یا اصلاح بشین و درس بخونین :-| واللللا، چه معنی داره که دانشجو به معلم بگه چون ما درس نمیخونیم پس تو هم بی خیال شو :-|
واقعاً بعضی وختا فک میکنم برخی از دانشجویان رو به اجبار محکوم کردن به حضور در دانشگاه، مثلاً بجای کار در اردوگاه کار اجباری گفتن بیا برو دانشگاه یه لیسانس بگیر، آخه وختی علاقه به درس ندارید، از روی اجبار هم حاضر به درس خوندن نیستید، دیگه چرا از جیب خودتون و خونوادهتون هزینه میکنید و تشریف میارید دانشگاه؟ خب اگر برید سراغ حرفهای که بهش علاقه دارید و حاضر به پشتکار هم در موردش هستید، هم به نفع خودتونه و هم خونوادهتون، چه بسا اینجا در دانشگاه هم کسی بجای شما بیاد که قدر علم و دانش رو بدونه و حاضر به بذل وقت و حتی جان در این راه باشه.
از همهی دانشجویان محترمی که امروز لطف داشتن و روز معلم رو تبریک گفتن و هدیه دادن ممنونم.
به طور ویژه از دانشجویان کلاس تجارت 4 آقایون تقدیر میکنم، حس علاقهای که هست دو طرفه هست. برای همهشون آرزوی موفقیت دارم.
دانشجویان من انقد سر کلاس حواسشون به درس هست که از من نقاشی میکشن و انقد اعتماد به نفس دارن که همون نقاشی رو میدن به خودم حتی! یه اینجور دانشجویان علاقمند به درس و در عین حال هنرمندی دارم من! از مزاح گذشته، ممنونم از دانشجوی محترم. این متخصص منفی هم که نوشته من نیستما، خود دانشجویان هستن که هم درس نمیخونن، هم کتاب قانون نمیارن و هم موبایلشون سر کلاس صدا میده.
اوضاع اینجوریه که خیلی از دانشجویان کلاس، علیرغم استفاده از انواع مختلف ابزارهای تنبیهی و تشویقی، بشددددت بر درس نخوندن اصرار میکنن و بجز چند نفر معدود، بقیه شرکتی در پرسشها ندارن، امروز بداهتاً ترفندی به نظرم رسید برای شرکت دادن تعداد بیشتری توی پرسشهای کلاسی.
به این ترتیب که گفتم از هر ردیف که متشکل شده بود از 5 صندلی، باید یه نفر حتماً داوطلب بشه برای پاسخ. اگر یکنفر داوطلب بشه که یا مثبت میگیره یا منفی و بقیه در امان میمونن از پرسش(!) اگر هیچکس توی اون ردیف داوطلب نشه همهی حاضران در اون ردیف منفی میگیرن! تشویق برای یکنفر، تنبیه برای همه :-|
هیچی دیگه توی برخی از ردیفها دانشجویانی بودن که از قبل درس خونده بودن و خودشون داوطلب بودن و اون ردیف رو نجات دادن، توی برخی از ردیفها هم که هیشکی نخونده بود، عیاران و جوانمردانی پیدا شدن که داوطلب شدن و ردیف رو نجات دادن، توی یک ردیف هم جوونمرد پیدا نشد و همهٔ اون ردیف، منفی گرفتن :-|
حالا دیگه قرار شده از هفتههای بعد، تنظیم کنن و جوری بشینن سر کلاس که توی هر ردیف یکنفر درس خونده باشه و اگر هم هیشکی نخونده بود با چیپس و پفک و لواشک، دل یکی از همردیفها رو بدست بیارن تا پیشمرگه بشه برای منفی گرفتن!
+ حالا خوبه من اینهمه تنوع به کار میبندم توی پرسیدن، هیییییچ اثری نداره و همچنان اکثریت مطلق با درس نخونهاست :-)
اول - تکیهگاه
اول صبح وارد کلاس میشم، میبینم در حالیکه تکیه زده به یه نفر دیگه و در حالتی فوق رمانتیک :||| دست انداخته گردن یکی دیگه از دانشجویان، واستاده سر کلاس، مستقر میشم پشت تریبون، در حالی که همچنان دستش روی گردن اون دانشجوی دیگه هست میاد جلو، میگه استاد کمرم درد میکنه نمیتونم بنشینم اجازه بده برم، میگم یه ظرفیت غیبت داری، غیبت کن، میگه نه، اون غیبت رو احتیاج دارم، میگم پس باید بمونی سر کلاس، دوباره در حالی که دست در گردن دانشجوی مجاور داره برمیگرده گوشهی کلاس وامیسته، میگم این حالت رمانتیک جریانش چیه؟ میگه خو نمیتونم بدون تکیهگاه واستم سر پا، ایشون رو آوردم که تکیه کنم بهش سر کلاس :-| ینی یه طورایی میخواست منو تحت فشار بگذاره که بگذارم بره، منم که اصلاً آدمی نیستم سر این چیزا کوتاه بیام :-| میگم به هر حال غیبت برای همین روزاس، جنابعالی میتونی غیبت کنی ولی عالماً عامداً ترجیح میدی با این وضعیت سر کلاس باشی، پس باید یکساعت و نیم کامل رو واستید سر پا دو نفری. میگه وامیستیم!
شروع میکنم به درس دادن. هی این پا و اون پا میکنه و با همون تکیهگاه حرف میزنه، بهش تذکر میدم که اگر واستادی سر کلاس دیگه نباید حرف بزنی با نارضایتی قبول میکنه، موبایلش رو درمیاره و مشغول میشه، میگم منفی هم خوردی!
هیچی دیگه یکساعت و نیم رو همونجوری واستاد سر کلاس!
بعد، دو ساعت آخر رو هم باهاش داشتم، این بار اومد کلاس، و نشست سر صندلی، خبری از ایستادن و تکیهگاه نبود دیگه!
ینی میخام بگم صرفنظر از دروغ یا راست بودن، توسل به همچین وسایلی برای معاف شدن از حضور در کلاس من، به مثابه آب در هاون کوبیدن و چکش بر فولاد کوفتن هست :-|
قبلَنَم یه بار دیر اومده بود سر کلاس، میگفت انقد عجله کردم برای رسیدن به کلاس که حتی موهامَم سشوار نزدم :-\ گفتم واقعاً شرمنده کردی، إن شاء الله توی شادیهات جبران کنم :-|
دوم - نارضایتی
اول وقت، عازم کلاس هستم، از کنار یکی از دانشجویان کلاسم عبور میکنم، صدای ضعیفی به گوشم میرسه که پشت سرم دارم میگه : خو استاد چی میشه یه جلسه هم غیبت کنی و نیای سر کلاس، نمیدونم متوجه بود که من دارم میشنفم یا نه.
اون استیصال، خشم فروخورده و در عین حال زله شدنی که توی لحن کلامش بود به یاد موندنی بود واقعاً. و البته یکی از دانشجویان محترم که نظر لطفش شامل حال من هست گفته بود که من وختی میام سر کلاس شاهرخی روحم تازه میشه و انرژی میگیرم برای هفتهی بعد. مجدداً لازمه ذکر کنم دانشجوی اخیرالذکر، مذکر هستن :-\
ینی میخام بگم بین سلائق دانشجویان انقد تفاوت هست! البته معترف هستم که بدون تردید دانشجویان دستهٔ اول، 99.99 درصد از کل دانشجویان و دانشجویان دستهی اخیر، در بهترین حالت، یک دهم درصد از دانشجویان و احتمالاً یک هزارم درصد از دانشجویان رو تشکیل میدن :-| آدم خوب نیست دروغ بگه :-|
+ این مطلبی که از قول پروفسور حسابی توی کانالای تلگرام دست به دست میشه که نمیدونم 30 سال درس دادم حضور و غیاب نکردم و فیلان و بهمان، اولاً کاملاً غیر مستند و جعلی هست و از سنخ همون نقل قولایی هست که از پروفسور سمیعی و کوروش کبیر و مرحوم شریعتی نقل میشه، ثانیاً فرضاً اگر صحیح هم باشه، چنانچه در مورد دانشجویان گریزپای کنونی اِعمال بشه هیچکدومشون سر کلاس نمیان و آخر ترم آمار افتادهها میل میکنه به سمت صد در صدِ کلاس و میشن مایهی ننگ معلم :-| اون شیوهها بر فرض که پاسخ بده مال دانشجویانی هست که میل علم آموزی و عشق به آموختن در درونشون شعله میکشه نه مال دانشجویان حال حاضر که خودتون وضعیتشون رو بهتر از من میدونید. به خودتون رجوع کنید اگر معلم اجبارتون نکنه به درس خوندن در طول ترم، چند درصدتون توی طول ترم درس میخونید و دنبال امور متفرقه نمیرید؟ این نقل قول از دکتر حسابی، بر فرض صحت، الان هیچ اعتباری نداره. بنابراین برای محکوم کردن شیوهی تدریس من، هی برای من فوروادش نکنید :-|
چن وخ پیشا، از یکی از دانشجویان محترم سؤال پرسیدم، اول گفت بلدم و بعد چندین و چند سؤال ازش پرسیدم بلد نبود و طبیعتاً دو منفی گرفت. برام شعر فرستاده توی تلگرام با این مضمون :
هر آنکس عاشق است از جان نترسد
یقین از بند و از زندان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ
ینی اینکه اولاً ازت نمیترسم، ثانیاً فکر نکن کسی هستی، عاقبت کار همهی ما مرگه!
ینی میخام بگم که همچین دانشجوایی هم داریم که با گرفتن دو منفی، که قابل جبران هم هست، تا مرز یأس فلسفی میرن!
من خب بنا به عللی خارج از ارادهی خودم، کلاسای روز 14 و 15 فروردین رو تشکیل ندادم، اونوخ مسؤول آموزش دانشکده تعریف میکرد که توی اون دو روز هیشکی توی دانشکده نبوده، بعد راننده سرویسهای دانشگاه اومده بوده ازش پرسیده بوده که امروز کلاسی هست آیا و اینکه تا چه ساعتی باید برای بردن دانشجویان منتظر بمونه. بعد ایشون میگفت که رانندهه با نگرانی ازش میپرسیده که شاهرخی هم نیومده ینی؟ میگفت منم خواستم اذیتش کنم بهش گفتم با یکی از دانشجویان تماس گرفته گفته کلاس 6 تا 8 عصر رو میخام تشکیل بدم، بنابراین باید بمونی حالا حالاها :-|
ینی میخام بگم من اهرم فشار و لولو خورخوره برای فقط دانشجویان نیستم! هر کسی میخاد کسی رو بترسونه از من در این راستا استفاده میکنه متأسفانه :-|
پ. ن : با توجه به باخت دیشب بارسلونا از رُم و حذفش از لیگ قهرمانان، امروز به دانشجویان کلاسام میگفتم همهتون به طور دیفالت یه منفی رو در کارنامه دارید، اگر موفق به جوابگویی به پرسشا بشید حداکثر میتونید اون منفی رو پاک کنید و خبری از مثبت نیست امروز! هر کی هم بگه طرفدار رئال هستم سه منفی براش میزنم!
پ. ن. ٢ : ایششششالا که امشب هم رئال حذف بشه (با مشتهای گره کرده به سینه میکوبد و به آسمان نگاه میکند/مزاح).
اینم همین امروز، نمای پشت دانشکده ادبیات دانشگاه آیتالله العظمی بروجردی
اگر توی ذوقتون نمیخوره باید بگم شقایقها خودرو و حاصل رها کردن باغچهی پشت دانشکده هستن :-|
با تشکر از دو دانشجوی محترمی که این دو تصویر رو در اختیار من گذاشتن.
میگم دانشجوی آ، درس خوندی؟ بپرسم؟ میگه نه.
اسامی رو تا آخر کلاس که 35 نفر هست میخونم و معین میشه که کی خونده و کی نخونده. حالا میخام از کسانی که خوندن، بپرسم. رو میکنم به همون دانشجوی آ، میگم از 1 تا 35، بگو.
منظورم اینه که شمارهی یه دانشجو توی لیست رو بگو که از اون دانشجو بپرسم.
میگه من که گفتم نخوندم :-|
فکر کرده بود این 1 تا 35 که من گفتم هم یه سؤال درسیه و دارم ازش درس میپرسم. واسه همین میگفت من که گفتم نخوندم ..
توی یکی از دانشگاهها ساعت اختصاص داده شده برای نماز و نهار، یکساعت هست، بعد من کلاس قبلیم طول کشید و عملاً فرصت نشد نماز رو در اول وقت و قبل از شروع کلاسای عصر بخونم، رفتم کلاس ساعت اول عصر رو برگزار کردم و در فاصلهی بین ساعت اول و دوم عصر، نمازم رو توی خود دانشکده خوندم و محیط طوری بود که چند تا از دانشجویان هم منو دیدن که دارم این وقت، نماز میخونم. حالا اینو داشته باشید تا بعد.
چند هفته بعد بحث شد ینی دانشجویان از من تقاضا کردن که ساعت کلاسای عصر رو یکساعت زودتر برگزار کنیم که از اونور دانشجویان زودتر برن خوابگاه، من نپذیرفتم و گفتم اگر یکساعت بکشیم عقب، میخوره به ساعت اذان و نماز. قصدم هم از گفتن این جمله این نبود که بگم ینی من نمازم همیشه اول وقته و نمیخام نماز اول وقت رو از دست بدم، بیشتر منظورم این بود که ممکنه از نظر دانشگاه قابل قبول نباشه که توی ساعت نماز، ما دانشجویان رو اجبار کنیم بیان کلاس. میبینم یکی از دانشجویان محترم برگشته میگه استاد شما که بیشتر اوقات، نمازاتون اول وقت نیست، حالا اینم روش :-| ینی مبهوت شدم اصن! گفتم والا شما فقط یه بار منو دیدید که نمازم اول وقت نبود، اونم به علت طول کشیدن کلاس قبلیم بود، حالا چطور به این نتیجه رسیدید که من بیشتر اوقات نمازام اول وقت نیست؟
حالا این قضیه که زیاد جدی نبود و حرفی بود و گذشت، منم کار زشتی نکرده بودم، فقط نمازم اول وقت نبود، منتها میخام از این قضیه اینطور نتیجه بگیرم که خدا نکنه دانشجویی واقعاً کار زشتی از معلمش ببینه، معلم هم بالاخره انسان هست و معصوم نیست، ممکنه بضی وختا واقعاً کار زشتی در هر زمینهای بکنه، منتها وای به روزی که دانشجویی تصادفاً اون کار رو ببینه، دیگه واویلا میشه، ینی کاری میکنن که اون معلم باید دانشگاه رو بذاره و فلنگ رو ببنده :-| هر چیزی که دیدن هزار تا میذارن روش و بین دانشجویان پخش میکنن، هر کس هم بشنفه قبول میکنه؛ اونم با چه استدلالی؟ همون استدلال معروف : تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها...
+ سوءتفاهم برای این دانشجوی محترم نشه یه وخ خدای ناکرده، این نتیجهگیریای که من کردم در پایان عرائضم، اصلاً ربطی به فرمایش اون دانشجوی محترم نداره، منظورم هم این نیست که اون دانشجوی محترم، پشت سر من چیزی گفته، این نتیجهگیری یه چیز کلی بود و ربطی به ماجرای نماز و اینا نداشت اصن.
اول - تب و مرگ
ازش میپرسم خوندی؟ بپرسم؟ میگه با افتخار خوندم، بپرس. سوال اول رو میپرسم، میگه اَی استاد این دو صفحهی آخر رو نخوندم، میگم باشه، یک صفحهی دیگه میام عقب، یک سؤال دیگه میپرسم، باز هم بلد نیست، یک صفحهی دیگه میام عقب و میگم سؤال سوم، میپرسم، باز هم بلد نیست، میگه نه از فلانجا بپرس، میگم از هر جا که دوس داشته باشم میپرسم دو منفی براش گذاشتم :-| یکی بخاطر اینکه بلد نبود، یکی هم بخاطر اظهارات کذب، مبنی بر اینکه گفت خوندم و بعد بلد نبود جواب بده. یکی از دانشجویان میگه استاد چون گفت با افتخار خوندم حقشه سه منفی براش بذاری :-)
آخر ساعت اومده اصرار و اصرار که از فلان مبحث ازم بپرس، اگر بلد نبودم یه منفی دیگه بذار اگر هم بلد بودم یکی از اون دو منفی رو پاک کن، دانشجویان دیگه هم اون دور و بر حضور داشتن و وساطت کردن که استاد معاملهی منصفانهای هست، قبول کن :-| میگم باشه، ایندفه از همون مبحثی که خودش گفت میپرسم، بازم بلد نیست! یه منفی دیگه هم گذاشتم، شد سه منفی در یک جلسه :-| حالا باز اصرار و اصرار که استاد اشتباه کردم این معامله رو کردم، لطف کن همون دو منفیای که داخل کلاس گرفتم رو بذار :-| میگم باشه و اون منفی سوم رو پاک کردم!
ینی میخام بگم بعضی از دانشجویان رو باید به مرگ بگیری که به تب راضی بشن :-|
دوم - یک بام و دو هوا
با موبایل ور میره، طبق قواعد کلاسم براش منفی میذارم، میگه داشتم ساعت رو چک میکردم، میگم اگه بخام اینجور بهونههایی رو قبول کنم از فردا هر کسی هم که توی کلاس مشغول پیام دادن هست میگه دارم ساعت چک میکنم، میگه بابا استاد اینجوری نیست که فکر میکنی، سر کلاسای دیگه هم که اساتید کار با موبایل ندارن، خود دانشجویان رعایت میکنن و با موبایل بازی نمیکنن شما چرا انقد سخت میگیری؟ میگم اولاً تجربهی من ثابت کرده که اینجوری نیست که خود دانشجویان رعایت کنن، اگر قاعدهای در کار نباشه مدام سرشون توی موبایل هست، ثانیاً بالاخره هر معلمی یه قواعدی داره. باز میگه استاد اگر قاعده هست پس چرا برای همه نیست؟ میگم چطور برای همه نیست؟ میگه الان اون ردیف آخر، مدام موبایل درمیارن و سرشون توی موبایل هست، با اونا کار نداری ما که جلو مینشینیم مدام گیر میفتیم.
الان تا همین جا حواستون به یه تناقض بسیار بسیار عجیب توی فرمایشات این دانشجو بود؟ از یه طرف میگه خود دانشجویان رعایت میکنن و با موبایل بازی نمیکنن، از یه طرف دیگه میگه علیرغم اینهمه سفت گرفتن من در مورد استفاده از موبایل توی کلاس، باز اون ردیف آخر سرشون توی موبایل هست. پس معلوم شد حتی با وجود ضمانتاجرای منفی باز خیلیا رعایت نمیکنن چ رسد به اینکه ضمانت اجرایی هم در کار نباشه.
به هر حال بهش میگم من مسؤول کسانی هستم که میبینم دارن استفاده میکنن از موبایل و منفی هم براشون میزنم، کسی رو که نمیبینم دیگه من مسؤولش نیستم، خودشون ضرر میکنن، نهایتاً با نارضایتی قبول میکنه و ازم جدا میشه.
اونوخ توی دو ساعت بعدش چون کلاس شلوغ هست، اون ردیف آخر هم کاملاً پر میشه، پوزیشن بدن دانشجویانی که ردیف آخر میشینن و نحوهی نگاه کردنشون به پایین، کاملاً گویای اینه که دارن از موبایل استفاده میکنن منتها چون از نقطهی دید من معلوم نیست، این هفتههای قبل زیاد کاریشون نداشتم، اون روز چون این مباحث پیش اومد گفتم من باید اینا رو دستگیر کنم و نباید بذارم قِسِر در برن، هیچی دیگه یکی دو دفه بطور ناگهانی پا شدم و دیدم یکیشون نه تنها داره چت میکنه بلکه کم مونده حتی بزنه زیر قهقهه از بس که اون چیزی که داره مینویسه خندهدار هست :-| براش منفی گذاشتم.
ینی میخام بگم این توهم که اگر معلم، قاعده وضع نکنه در مورد امور انضباطی، خود دانشجویان رعایت میکنن، در مورد خیلی از دانشجویان، متأسفانه صدق نمیکنه، وگرنه اولویت خود من اینه که معلم نقش ناظم رو پیدا نکنه و فقط به تدریس خودش برسه، ولی متأسفانه اگر معلم، شل بگیره، کلاً کلاس رو از دستش درمیارن.
یکی از اقوام با شور و شوق تعریف میکرد که توی عید رفته حافظیه شیراز و اونقد شلوغ بوده که باید از سر و کلهی ملت بالا میرفته تا دستش برسه به شیشهی روی قبر و بتونه فاتحهای نثار مرحوم حافظ بکنه! حتی گفت از زور ازدحام، با یه نفر هم دعواش شده! اونوخ میگفت هر جا میرفتیم اوووووونقد شلوغ بوده که باید دو سه ساعت وامیستادیم توی صف تا بریم داخل. بعد من ازش میپرسیدم خو این چ مسافرتی هست دیگه؟ با کمال بهت و حیرت جواب میداد که وااااا !!! خب آدم میره مسافرت یه چار نفر آدم ببینه، اگر همه جا خلوت باشه دیگه چ لذتی داره؟
با خودم فک میکردم چققققققدر آدما با هم فرق دارن. من شیرینترین مسافرت عمرم، شیراز بود، توی اردیبهشت با اردوی دبیرستان. شیراز رو تصور کنید توی اردیبهشت، بوی بهار نارنجی که توی همهی خیابونا پیچیده بود دیوونه کننده بود اصن، مهمترین دلیل لذت بردن من از این سفر این بود که چون توی ایام مدارس بود، هر جا میرفتیم خلوت بود. میتونستی توی سکوت حافظیه و سعدیه و تخت جمشید بری به یه خلسهی بی انتها، نوازش باد بر روی گونههای خودت رو حسسسس کنی و نفس عمییییییق بکشی و با زمزمهی چند غزل، روح خودت رو وصل کنی به روح حافظ و سعدی از فراز قرون و اعصار...
به همین خاطره که از عید مسافرت رفتن متنففففرم. آخرین عیدی که مسافرت بودم یادم نیست و آخرین سیزده به دری که بیرون بودم، متجاوز از ده پونزده سال پیش بوده !!! تو رو خدا این عکس بالایی رو ببینید، مال قلعهی فلکالافلاک خرمآباد هست توی همین عید نوروز 97. وجداناً جایی به این شلوغی، رفتن داره اصن؟
+ امسال خرمآباد به طرز بهت آوری شلوغتر از سنوات اخیر بود توی نوروز، هر روز، عصر، همهی خیابونای اصلی قفل بود. علت اینهمه اقبال چی بود واقعاً؟ هر سال، خرمآباد توی نوروز، تقریباً مثل تهران توی نوروز بود، امسال همه جاش مث همین عکس فوق بود :-\
این تصویر، مال سیزده به در منه، همین امروز. کنج خونه، مشغول سر و کله زدن با فقها و اصولیون !!!
رفتم تخم مرغ بخرم، از سوپری سر کوچه، گفتم تخم مرغ چند؟ گفت 3 تا 2000، شوک بهم وارد شد! به نظرم خییییییلی گرون اومد! در حالی که پیش خودم مجسم میکردم که اگه زنگ بزنم 124 و گزارش بدم حتماً باهاش برخورد میشه و دادِ ما مظلومین(!) رو ازش میگیرن، اومدم خونه و تماس گرفتم با 124، میگم خو این سوپری تخم مرغ رو میده سه تا 2000، میگه گرون میده، رسیدگی میکنیم، میگم قیمت اصلی و مُجازش چنده الان؟ میگه دونهای 600، بضی جاها 650 هم میدن! با خودم فکر کردم خب اگر ما قیمت مجاز رو 650 حساب کنیم سه تاش میشه 1950! ینی این مغازهدار بدبخت سر کوچهی ما فقط داشت 50 تومن گرونتر میداد :-|
هیچی دیگه در حالی که شرم سراپای وجودمو گرفته بود و از خودم متنفر شده بودم قطع کردم تلفن رو. الان میخام برم از مغارهداره حلالیت بطلبم و بهش بگم اگر اومدن و جریمهت کردن من خودم جریمهش رو میدم :-|
ینی میخام بگم مسؤولین مچکریم!
دلار نوشت : یادتونه قبل عید مدام مسؤولین میگفتن دلار ارزون میشه و هر کی دلار بخره ضرر میکنه و میشینه به خاک سیاه؟ هیچی، فقط خواستم بگم دلار دیروز پنج هزار و بیست تومن شد. بازم مسؤولین دارن میگن هر کی دلار بخره بعداً ضرر میکنه و میشینه به خاک سیاه!
مرز نوشت : در جدیدترین نمونهها از در هم نوردیدن مرزهای حواس پرتی توسط من، چَن وَخ پیشا رفتم در مغازه، پول 4 تا شیر دادم به مغازهدار، بعد وختی اومدم خونه دیدم 3 تا شیر آوردم! دوچرخهم رو هم قفل کرده بودم توی خیابون، چند روز بعد دیدم قفل دوچرخه نیستش. وختی توی پس کوچههای ذهنم جستجو کردم متوجه شدم چند روز قبل وختی برگشتم خونه، قفل دوچرخه رو بجای اینکه وخت باز کردن، ببندم به تنهی دوچرخه بستم به اون میلهای که توی خیابون بود! هیچی دیگه بعد از چند روز رفتم، قفل همونجا بود، از میلهی داخل خیابون بازش کردم و بستمش به تنهی دوچرخه :-|
ینی انقد آدم حواس جمعی هستم من!
اول - کارمند به تعداد کافی
دارم ازش میپرسم، میگم هیأت عمومی حقوقی دیوان عالی کشور مرکب از چ اشخاصی هست؟ میگه رئیس دیوان، میگم خو بعدش؟ میگه کارمند به تعداد کافی :-| ینی حس کردم خنده که چ عرض کنم، قهقههای از عمممممق وجودم داره میشکافه میاد بالا. منو بچههای کلاس و کسانی که به عنوان مهمان سر کلاس بودن و خودش اصن منفجر شدیم رفتیم هوا!!! میگم مگه داری مواد لازم برای آشپزی رو میگی که میگی کارمند به تعداد کافی...
دوم - میهمانی که جزء ما شد!
جلسات اول ترم، میومد سر دو سه تا از کلاسای من که با من برنداشته بود، میگفتم خودت این ساعتا درس نداری؟ میگفت نه. استادمون نیومده، باز ترم که جلو رفت دیدم همچنان به حضور ادامه میده، گفتم اون استاده هنوز نیومده؟ دستش رو بلند کرد و کشید تا پشت سرش که استاد ولش کن!!!! نمیرم سر کلاسش. یه روز یکی از کلاسام ساعتش تغییر کرده بود که ایشون سر اون کلاس هم میومد، سر اون ساعت مقرر، اومد گفت استاد اون کلاستون هیشکی توش نیست. ینی بچهها حتی یه نفرشون هم برای کلاس شما نیومده؟ و تعجب میکرد که چطور ممکنه برای کلاس من هیشکی نیومده باشه. گفتم ساعتش عوض شده. فلان ساعت برگزارش کردم. حسرت رو توی چشماش میدیدم که چرا اون مبحث رو از دست داده.
من البته نظر لطف دانشجویان رو به خودم نمیگیرم، هر چی هست از شرافت علم هست و ربطی به شخصیت من نداره ولی در کل خیلی خوشحال میشم وختی دانشجویان، به صورت مستمع آزاد تشریف میارن کلاسم و خوشحالم که این ترم از نعمت وجود اینچنین دانشجویانی خیلی بهرهمندم. دانشجویان مشتاق علم به وجد میارن منو در حد اینکه اصصصلن متوجه خستگی نمیشم. حضور مستمعین آزاد در کلاس، واضحترین نشونه هست که نشون میده از نظرشون این کلاس بار علمی داره. وگرنه دلیلی نداره آدم کلاسی که در برنامه خودش هست رو نره و بره کلاس یه استاد دیگه. قدر حضور چنین دانشجویانی در کلاس خودم رو میدونم و صمیمانه ازشون ممنونم.
حتی شده سر بعضی از کلاسا که دانشجویانِ اصلیِ کلاس، علاقهی چندانی به درس نشون نمیدن من فقط مستمعین آزاد رو طرف خطاب درسم قرار میدم و در عمل فقط برای اونا تدریس میکنم :-|
به قول اون عضو محترم کانال، برای جلوگیری از سوءتفاهمات رایج، لازمه بگم دانشجویی که در این فقره از ایشون صحبت کردم آقا هستن :-|
سوم - لبخند
صبح امروز، 23 اسفند با ماشین یکی از همکارا اومدم دانشگاه، همزمان با اتوبوس دانشجویان رسیدم دانشگاه، دانشجویان داشتن از اتوبوس پیاده میشدن، هشتاد نود درصدشون دانشجویان خودم بودن! ینی بقیه رشتهها بقیهی دانشکدهها تقریباً هیچ! لبخندی بر لبام نقش بست، نه از روی اینکه لجبازی کردم و اینا، از روی اینکه وظیفمو دارم انجام میدم و دانشجویان هم خوشبختانه همراهی میکنن. بعد سر یکی از کلاسای همین امروز، یکی از دانشجویان میگفت استاد میدونم صبحی چرا توی ماشین داشتی لبخند میزدی. میگم خب چرا؟ میگه چون همهی اتوبوس، دانشجوای خودت بودن! میگم دقییییییییییییییییقن!
چهارم - آن یکنفر
به یکی از همکارا همین امروز - 23 اسفند - میگم کلاسات تشکیل شد؟ میگه نه، فقط توی یه کلاسم یه نفر اومده بود که اونم احتمالاً برای کلاس تو اومده بوده :-| میگم خب کی بود؟ میگه فلانی، میگم آره، بعد از ظهر با من کلاس داره :-|
پنجم - میدونستم
جناب آقای آرام از دانشجویان سابق که الان دانشگاه اصفهان ارشد میخونن امروز لطف کردن و تشریف آوردن دانشگاه و دو ساعت سر کلاس من حضور داشتن، میفرمودن میدونستم که روز آخره و اگَرَم هیچ استادی نباشه میتونم شما رو حتمن توی دانشگاه ببینم. در ذیل، عکسِ آخرین ساعت از آخرین روز تدریس در دانشگاه آیتالله العظمی بروجردی در سال 1396، تقدیم به جناب آقای آرام و دانشجویان محترم کلاس که لطف کردن و تشریف آوردن کلاس. به جرأت میشه گفت این تصویر رو میشه آخرین کلاسی دونست که در کلِ دانشگاه آیتالله العظمی بروجردی در سال 1396 برگزار شده، چون کلاس ما که تموم شد، آخرین اتوبوس راه افتاد و عملاً هفتهی بعد هم که دیگه کلاسی نیست.
فقط یکی به من بگه اون رختآویز، توی این عکس، پشت تریبون استاد، چکار میکنه دقیقاً؟ :O
روز شنبه تا خود ساعت شیش و نیم صبح بیدار بودم، بعدم ساعت هشت و نیم صبح هم پا شدم و رفتم دانشگاه لرستان تا ساعت 6 عصر هم کلاس داشتم، به تلافی، قسمتای اعظمی از روز یکشنبه رو خواب رو بودم، توی یکی از همین قسمتای اعظم، خوابی دیدم که حسسسابی مغشوش بود و البته هشدار دهنده، میخواستم باهاتون در میون بذارم!
خواب دیدم یه نفر، اکانت من یا یکی از ادمینای محترم کانال رو هک کرده و داره چرت و پرت میذاره روی کانال، من هی پاک میکردم اون هی میذاشت، بعد با خودم گفتم خب برم توی قسمت مدیریت کانال، ادمینا رو حذف کنم از مدیریت، شاید دسترسی اون هکر هم قطع بشه، بعد اون صفحهٔ مدیریت کانال هم حالت محو داشت و تصویر اکانت ادمینا رفته بود توی هم و دقیقن معلوم نبود چی به چیه، از دم همینجوری داشتم حذف میکردم ادمینا رو، خودم رو هم حذف کردم :-| و بعد هم کل کانال و مطالبش حذف شد :-| با خودم گفتم تو که دید درستی نداری چرا الکی هر چی میاد دَمِ دستت، داری حذف میکنی؟ خوب شد حالا؟
بعد توی همون لحظه از خاب پریدم، مونده بودم اونچه اتفاق افتاد واقعی بود یا خواب بود؟ با خودم استدلال میکردم که والا توی واقعیت اصن یادم نیست همچین کارایی کرده باشم، بعد به این جمع بندی رسیدم که خواب بوده، بنابراین باز به ادامهٔ خواب پرداختم!
حالا قسمت هشدار دهندهش این بود که خواستم از طریق همین تریبون از ادمینا و البته بیشتر، خودم بخام که مواظب هک و این چیزا باشید و با رفتارای پر خطر :-| ادامهی حیات کانال رو به مخاطره نیفکنید :-| البته مخاطب این هشدار بیشتر خودم هستما چون اون دفه که هک شد رفتار پر خطر از جانب خودم سر زده بود :-) به هر حال گفتم ینی حواسمون بیشتر جَم باشه...
یک - مسلمان نشنود کافر نبیند
سر یکی از کلاسا که چهار ساعت پی در پی با من درس دارن وختی توی دو ساعت دوم چند دقیقه بین کلاس بهشون استراحت میدم همهی سرهای دانشجویان، گرومپ گویان میره روی دستهی صندلی :-| برخی از دانشجویان هم که سرشون نمیره روی دستهی صندلی، سرشون رو میذارن روی شونهی بغل دستیشون که اون بغل دستی، سرشو گذاشته روی دستهی صندلی! فک کنید چون میز معلم هم سطح با صندلی دانشجویان گذاشته شده، من در حال تدریس به طور معمول، تَهِ کلاس رو نمیبینم اما وختی بهشون استراحت میدم به یکباره تا عمممممق کلاس و ردیف آخر رو میبینم چون سَرا همه رفته روی دستهی صندلی!!! مبحث هم قواعد فقه و اصول فقه هست همچین شوخی بردار نیست!
ینی میخام بگم وضع و حالشون اینطوری هست که مسلمان نشنود کافر نبیند! اونوخ الان اکثریتشون هنوز به این جمع بندی نرسیدن که سر کلاس من باید در طول ترم درس بخونن، کلاً فعلاً توی کشاکش هستیم :-|
دو - بالاتر از سیاهی
یکی از دانشجویان محترم بعد از سه جلسه که از ترم گذشته، تازه این جلسه تشریف فرما شدن کلاس، بعد بهشون عرض کردم با توجه به اینکه ایشون الان در معرض حذف از درس هستن و نیز با توجه به اینکه من تأخیر بیش از ده دقیقه رو غیبت محسوب میکنم غیبت که هیچ، حتی اگر در یک جلسه، یازده دقیقه پس از شروع کلاس بیاد حذف خواهد شد، اونوخ بحث این شد که دانشجوا میخواستن اغتشاش کنن و هفتهٔ بعد نیان کلاس، منم گفتم من که خیالم راحته حداقل یه نفر دانشجو رو خواهم داشت، چون دانشجو فلانی اگر هفتهی بعد نیاد حذف میشه، پس میاد، منم با همون یکنفر کلاس رو تشکیل خواهم داد، اونوخ همون دانشجو وسط کلاس پا شد رفت و دیگه هم نیومد! همین جلسه،حذف شد اصن :-|
ینی میخام بگم تهدیدهای من بضی وختا هیچ اثر بازدارندهای ندارن :-|
سه - قدر منو بدونید
دانشجوا میگفتن یه استاد محترم دیگهای هست که هر دانشجویی یک ثانیه بعد خودش بیاد کلاس، راش نمیده و براش غیبت میزنه :-(
ینی میخام بگم سختگیرتر از منم هست، قدر منو بدونید وگرنه نفرین میکنم همهی درساتون بیفته با همون استاد محترم :-|
این همون رنگین کمونِ معروفِ دیروز دانشگاه هست که توی این تصویر زیبائیش بهتر معلوم هست.
در ذیل هم تصاویر دیگری از دانشگاه رو مشاهده میفرمائید، از یکی از دانشجویان محترم که همهی این تصاویر رو در اختیار من قرار دادن ممنونم. اگر دانشجویان محترم دانشگاه لرستان هم تصاویر زیبایی از محیط دانشگاه دارن - بخصوص در روزای بارونی - من استقبال میکنم که در وبلاگ قرارشون بدم.
یکی از دانشجویان محترم در حالی که اندوه عمییییقی توی صداش دویده بود میگه استاد سهشنبهی دو هفته بعد، 29 اسفنده، چکار کنیم کلاس رو؟ فک کردم داره شوخی میکنه، به چهرهش نگاه کردم، مدیونید اگر فک کنید حتی یک درصد داشت شوخی میکرد، کاملاً داشت جدی میگفت، کلاس منفجر شده بود از خنده و تعجب! گفتم هیچی چکار کنیم، خو تعطیله دیگه، اگر میخاید سفرهی هفت سین رو هم بیارین بندازین توی دانشگاه، کلاس رو همینجا تشکیل بدیم :-|
ینی میخام بگم همچین دانشجویان علاقمند به درسی هم داریم ما.
دو - عملیات انتحاری
از یکی از دانشجویان محترم که دو درس با من داره، دو درس رو پرسیدم. توی یکی، یه منفی گرفت توی یکی دیگه دو منفی (چون اول گفته بود خوندم و بعد معلوم شد نخونده) باز آخر کلاس اومده میگه استاد من داوطلبم برای هفتهی بعد توی هر دو درس، علامت بزن هفتهی بعد حتمن از من بپرسی، میخام منفیام رو جبران کنم، بهش گفتم اگر هفتهی بعد نخونی در حالت معمول ممکنه ازت نپرسم ولی اگر علامت بزنم و نخونده باشی باز منفی میگیری ها، میگه نه حتمن میخونم، علامت بزن. هیچی دیگه الان علامت زدم، ببینم هفتهٔ بعد چکار میکنه.
ینی میخام بگم دانشجویانی هم داریم که دست به عملیات انتحاری میزنن!!!
سه - من تازه امروز فهمیدم
هفتهی قبل بهشون گفتم ازتون میپرسم، خیلی ازشون غایب بودن، بعد این هفته سر کلاس به یکی از همون غایبا میگم ازت بپرسم؟ میگه نه، براش منفی زدم، میگه چرا منفی میزنی؟ میگم خُب نخوندی، میگه استاد من تازه امروز فهمیدم پرسشی هم در کار هست و نمیدونستم :-| میگم دیگه این مصداق بارز عذر بدتر از گناهه، اصن خودِ این جمله که من امروز فهمیدم، مستلزم منفی هست! البته براش منفی نزدم به این خاطر، مزاح کردم سر کلاس.
ینی میخام بگم اینطور دانشجویانی هم هستن که انقد از من شناخت ندارن که با خودشون فک میکنن اگر به من بگن من از پرسش اطلاع نداشتم جلوی نمرهی منفی گرفتن رو میگیره!
چهار - شنونده باید عاقل باشه
یکی از دانشجویان محترم با ترس و وحشت میگه من میخام این درس رو حذف کنم، میگم چرا؟ میگه تو اصن توی این درس قبولی داشتی توی ترم قبل؟ چقد از این درس افتاده توی ترم قبل؟ میگم من اصن این درس رو ترم قبل نداشتم، میگه خب ترمای قبل چی؟ میگم اصن برای چی داری میپرسی اینو؟ میگه استاد یکی از ترم بالاییها گفته ترم قبل، توی این درس، حتی دو نفر هم قبول نشده توی کلاستون :-|:-|:-|:-|
ینی میخام بگم یه اینطور دانشجویانی هم داریم که ذهن خودشون رو دربست میذارن در اختیار ترم بالاییها، اونا هم هرررر اکاذیبی بخان بارشون میکنن! آقایون خانوما، گویندگان هر چیزی ممکنه بگن، شنونده باید عاقل باشه. ترم بالاییها خیلی وختا فقط میخان شما رو بترسونن و بعد هم لذت ببرن از اذیت کردنتون!
پنج - منفی نزن، ما دیگه میدونم جدی هستی
توی همون کلاسی که هفتهی قبل بهشون گفتم ازشون میپرسم، میبینم خییییییلی ریلکس نشستن در طول هفته و هشتاد نود درصد کلاس، هیچی نخونده، منم از دَم شروع کردم منفی زدن، وسطای لیست بودم یکیشون میگه استاد هدف شما اینه ما بفهمیم شما جدی هستی توی درس، الانم فهمیدیم، دیگه پس منفی نزن! میگم خب باید منفیها رو بزنم که بدونید کاملاً جدی هستم، اگر منفی نزنم که عمق جدیت رو درک نمیکنید!
آقایون و بخصوص خانوما پدر مادراتون شما رو فرستادن دانشگاه و اینهمه هم دارن هزینه میکنن که شما بیاید درس بخونید، خودتون رو مدیون نکنید، درس بخونید، بهشون گفتم تلگرام پدر مادراتون رو بدید به من هر هفته صورتحساب درس نخوندنتون رو بفرستم براشون:-|بهشون میگم کلاً احساس بدی ندارید که درس نمیخونید؟ خیلی راحت میگن نه! چ احساس بدی داشته باشیم! هیچی دیگه... من حرفی ندارم.
شش - در مسیر رکورد زنی
یکی از دانشجویان هست هفتهی قبل سه منفی در یک جلسه گرفته، نیاوردن قانون، استفاده از تلفن همراه در کلاس و آماده نبودن برای پرسش، این هفته هم ناقابل دو منفی گرفت، نیاوردن قانون و درس نخوندن، ینی با همین دست فرمون بره جلو، تا چند هفتهی دیگه به تالار افتخارات راه پیدا میکنه و رکورد نُه منفی رو که چند ترمه دست نخورده باقی مونده، میشکنه! ما امیدواریم، شما هم امیدوار باشید، فعلاً دو هفته و پنج منفی.
هفت - خستگی
ساعت هفت و نیمه، یک ساعت و نیم از کلاس گذشته، شروع کردم به پرسیدن، یکی از دانشجویان میگه استاد بریم، دیره دیگه، میگم دارم میپرسم، دیگری دراومده میگه اصن دیر هیچی خسته شدیم دیگه :-|
ینی میخام بگم برخی از دانشجویان هستن انقد از من شناخت ندارن که انتظار دارن اگر گفتن خسته شدیم بگم برید! البته خو تقصیرشون هم نیست با من درس نداشتن تا حالا. یکی از دانشجویان که چند ترمیه با من درس داشته وختی سر همون کلاس، اون حرف دانشجو رو شنید ک گفت دیر هیچی اصن خسته شدیم، گفت استاد اینجا کلاس عجایبه!!!!
هشت - تبریک غیر منتظره
پریروز خو روز وکیل مدافع بود، اونوخ من اننننقد محبوب هستم بین این دویست سیصد دانشجویی که این ترم باهاشون درس دارم که حتی یکنفر هم به من تبریک نگفت:-| و چققققققدر تعجب کردم و خوشحال شدم که یکی از دانشجویانی که این ترم اصن با من درس نداره و عقاید سیاسی و مذهبی مون هم کاملاً با هم متفاوت هست اومد و از طریق تلگرام تبریک گفت! ازش ممنونم.
ینی میخام بگم بضی وختا یه اینجور نیکیهای کوچک توی ذهن آدم، جاودانه باقی میمونن.
نُه - مرز بین عشق و جنون
امروز عصر، آمار برگزاری کلاس من به این شکل بود که کلاس دو تا چهارَم ساعت 3:55 تموم شد، کلاس چهار تا شیشَم ساعت 06:08 دقیقه تموم شد ینی هشت دقیقه هم رفت توی کلاس بعد و کلاس شیش تا هشتَم دقیقن ساعت 8 تموم شد! ینی استراحت اصصصلن نداشتم فقط شیش ساعت از این کلاس به اون کلاس! خود دانشجویان هم تعجب کرده بودن، میگفتن تو خسته نمیشی اصن؟
ینی میخام بگم حس من به تدریس اینجوریه، مث حس کسیه که به معشوقش رسیده و دوس داره خودشو توی لحظات وصال غرق کنه تا مرز خفگی و نابودی!!! ینی تا مرز خود ویرانگری، سیرمونی هم نداره، مث حس ماهی به آب. خدا نصیبتون نکنه همچین عشقی :-|
ده - یه رکورد شخصی!
یه رکورد دیگه هم زدم راستی، الان که دارم اینا رو مینویسم نزدیک خرمآباد هستم و به نظر میرسه چیزی از وسایلم رو توی بروجرد جا نذاشتم ;-) شایدم جا گذاشتم ولی اونقد حواسم پرته که هنوز یادم نمیاد!
یازده - قهوهی تلخ
اینم توی خاطرات تدریس قبلی باید مینوشتم، چون توی همون روز اتفاق افتاد، یکی از دانشجویان محترم یکی از کلاسا، لطف کرد قهوه آورد سر کلاس توی آنتراکت بین تدریس توزیع کرد بین اعضای کلاس، به سبک اعراب درست شده بود و توی لیوان کوچیک، سِرو شد، بعد من اولش گفتم این لیوانه اصن وَرِ دل امثال منو نمیگیره! ولی بعد که خوردم خییییییلی تلخ بود، ینی اصن چیزی میگم چیزی میشنفید، چجوری از اینا میخورن مردم؟ به هر حال تجربهی خوبی بود، ممنونم از ایشون. حالا امروزم ایشون لطف کرده بودن برای دانشجویان از همون قهوهی تلخ آورده بودن سر کلاس و برای من کافی میکس آورده بودن توی یه کُپ بزرگ! به طور مضاعف ممنونم از ایشون. اینکه سر کلاس، همه اعضای کلاس اعم از معلم و دانشجو میشینن به نوشیدنی خوردن هم تجربهی دلچسب و شیرینی هست.
دوازده - رنگین کمون
اینم رنگین کمونِ خوشگلِ امروز توی دانشگاه آیتالله العظمی بروجردی، یکی از دانشجویان محترم زحمت عکس رو کشیدن، از ایشون متشکرم.
برداشت اول - اعتماد به سقف کاذب!
میگم کی داوطلبه ازش بپرسم؟ با اصرار دستشو میگیره بالا و حاضرم نیس پایین بیاره، میگم خب باشه. سؤال اولو میپرسم بلد نیست، سؤال دومَم میپرسم بلد نیست، میگم بلد نیستی بیخیال شو بذار نپرسم!!! اگر سومی رَم بلد نباشی منفی میذارم، میگه نه استاد من خییییییلی خوندم، سؤال سومی رو بپرس اگر بلد نبودم منفی بذار، میپرسم میگم فلان چیز که چهار مورد رو داره بگو. میگه استاد اولیش رو بگو من بقیهشو میگم، اولیش رو میگم بازم بلد نیست :-| میگم بابا تو هیچی بلد نیستی، چطور اصن داوطلب شدی؟ میگه نه استاد من خییییییلی بلدم!!! هیچی دیگه منفی رو گذاشتم، اونوخ آخر ساعت اومده با لحن حق به جانب که استاد من خییییییلی خوندم چرا منفی میزنی؟ :-| میگم بابا تو دیگه کی هستی، ینی من اگر اندازهٔ تو اعتماد به سقف داشتم اصن درس نمیخوندم، برو برای خودت بازاریاب شو، درس واسه چیته؟
ینی میخام بگم همچین دانشجوایی هم داریم!!!!
برداشت دوم - اصل بر چیه؟
دو ساعت آخر باهاشون کلاس دارم، شیش تا 8 عصر، درس که میدادم کلا حواسشون نبود، چیزایی که میگفتم میخورد به دیوار روبرو برمیگشت توی صورت خودم، میگم چرا اینجوری هستین؟ میگن استاد مغزمون پُکید، از ساعت 8 صبح تا الان یه ریز سر کلاسیم، بیچاره شدیم، اصن نمیفهمیم چی داری میگی، یکیشون میگه استاد مگر هدف تو تعلیم نیست، خب ما الان هیچی نمیفهمیم واسه چی داری درس میدی؟ میگم بله خب، اگه از شما باشه من باید فقط از شیش تا شیش و ربع درس بدم، بقیهشم فیلم هندی تعریف کنم! خلاصه این چیزا که توی کَت من نمیره، کلاسشون تا خودِ 19:50 طول کشید:-|بعد اومدم بیرون، میگم خب 8 تا 10 خو با خودم داشتید، 10 تا 12 با کی داشتید؟ میگن فلان استاد، بعد یکیشون میگه استادمون نیومده بود، میگم خو 2 تا 4 چی داشتید؟ میگن با فلان استاد، بعد خودشون میگن اونم نیومده بود، دیگه من 4 تا 6 رو نپرسیدم، احتمالاً اونم استادش نیومده بود، اونوخ انقد هم طلبکارانه میگن مغزمون پُکید بسکه سر کلاس بودیم! به اونی که این حرف رو زده بود گفتم تو به طور دیفالت جلسهی بعد یه منفی داری، اگر ازت بپرسم و بلد نباشی یه منفی دیگه میخوری اگر هم بلد باشی فقط این منفیت پاک میشه :-|.
ینی میخام بگم اینکه معتقد هستم اصل بر کذب دانشجویان هست و خلافش هم قابل اثبات نیست :-| بخاطر این چیزاست که میبینم ازشون!!!!
برداشت سوم - جابجایی مرزها
از کلاس اومدم بیرون یادم نبوده، نیم ساعت توی اتوبوس دانشگاه منتظر بودم حرکت کنه بازم یادم نبوده، رسیدم دو راهی بازم یادم نبوده، سوار ماشین شدم به سمت خرمآباد بازم یادم نبوده، وختی داشتیم از درِ دانشگاه رد میشدیم یادم افتاد که یکی از کیفام که توش کیف پولم هم بود جا مونده توی دانشگاه :-| به راننده میگم نگهدار میخام پیاده شم! میگه ینی من خالی برم تا خرمآباد؟ میگم پول همرام نیست، چکار کنم الان؟ هیچی دیگه با نارضایتی واستاد، پیاده شدم رفتم از دانشگاه کیفمو آوردم، دوباره برگشتم دوراهی و سوار شدم سمت خرمآباد!
ینی میخام بگم به طور روزمره مشغول جابجا کردن مرزهای حواسپرتی هستم! یه دفه دیدید خودمو جا گذاشتم دانشگاه، لباسام رفتن خونه :-|
اولاً درستونو بخونید و منت از هیچکسی نکشید، ثانیاً بدونید همون مقدسات، گفتن اگر کسی درس نخونه الکی نمره دادن بهش و فرستادن چنین دانشجویی به ترم بالاتر، غیر مقدسترین و کثیفترین کاریه که یه معلم میتونه انجام بده (امام علی مگر نفرمود عدالت اینه هر چیزی رو جایی قرار بدی که استحقاقش رو داره؟)، ثالثاً وختی هم میخاید برای نمره گرفتن، متوسل به مقدسات بشید لااقل بذارید برسید آخر برگه بعد متوسل بشید، اینجوری ننویسید (صحیح است، تو رو مقدساتت کمکم کن)
###
ینی بعضی از دوستان، برای گرفتن نمره متوسل به بهونههایی میشن که آدم نمیدونه بخنده یا گریه کنه، من بارها گفتم از جزوهی کاربردی اصلاً سؤال نمیاد حالا ایشون نوشته علت برگهی بد من اینه که من جزوهی کاربردی خوندم برای امتحان، تو هم اصن از جزوهی کاربردی سؤال نیاوردی!!! (من حرفی ندارم) :-|
شمارهی یک - توی دانشگاه آیتالله العظمی بروجردی، پوشیدن چادر برای خانوما الزامی هست، بعد من بر اساس ملاحظاتی از جمله اینکه برخی از دانشجویان محترم، شأن کلاس رو در نظر نمیگیرن، تصمیم گرفتم که به همهٔ کلاسا عرض کنم لطف کنن سَرِ کلاس هم چادر رو نگه دارن و یه طوری نشه که مجبور بشم بخاطر این نکته، ولو به صورت شخصی و بیرون از محیط کلاس، در مورد نحوهی پوشش، تذکر شفاهی بدم، چون هم برای شنونده سخت هست و هم برای خودِ من. اونوخ یه روز داشتم همینو میگفتم بهشون، اونا هم البته لطف کردن و پذیرفتن. بعد یکیشون میگه استاد پوشیدن چادر، مثبت هم داره؟ میگم نه، چ مثبتی داشته باشه؟ یکی دیگشون گفت استاد شما مثبت بده ما اصن پوشیه (برقع) هم میزنیم میایم سر کلاس!!! صدای قهقههی استاد، کلاس و سالن دانشکده را در برمیگیرد!!!
شمارهی دو - یکی دیگه از دانشجویان که توی یه درس سه واحدی، از من 10 گرفته میگه بعد از دیدن این 10 اوووووونقد جیغ کشیدم از خوشحالی که نگو!!!!! من حرفی ندارم!!!
شمارهٔ سه - یکی دیگه از دانشجویان محترم هم میگه سر امتحان درسمون با شما اونقد استرس داشتم که بابام گفته تو برو سر جلسه من با استاد ارتباط میگیرم سؤالات رو ازش میخرم برات!!! گفت منم بهش گفتم اگر استادمونو میشناختی اینجوری نمیگفتی!!!!
دیروز توی دانشگاه، توی اطاق نشسته بودم و نهار میخوردم، درِ اتاق من بسته بود و مجاور اتاقی که من توش بودم، اتاق اساتید دیگه بود. صدای دو تا استاد دیگه رو میشنیدم که با هم صحبت میکردن، یکی به دیگری فرمود دانشجوای تو اومدن؟ اون دیگری جواب داد فقط یه نفر اومده بود!!!
توی همون روز، توی همون دانشگاه، توی کلاسای من، توی هر کلاس، سه چهار نفر نیومده بودن فقط. از دانشجویان محترم حقوق، که نظم و قانونپذیری خودشونو نشون دادن، ممنونم.
برداشت اول - اجتهاد در مقابل نص!
دقیقن در همون روزی که این مطلب رو در کانال گذاشتم، دقیقن توی همون روز ها، نه مثلاً فرداش! یکی از دانشجویان محترم که از نمرهی خودش ناراضی بود اومد توی پی وی و فرمود تو خودت گفتی اگر از من انتقاد کنید توی نمرهتون تأثیر نداره! پس چرا نمرهی منو کم دادی!!!! من، هیچ، من، نگاه... هیچی دیگه توضیحات من نتونست قانعش کنه که این نمره، نمرهی خودت بوده! الان هم همچنان معتقد هستن که به دلیل انتقاد از من، ازشون نمره کم کردم!!!!
برداشت دوم - عجیبترین مدل از نوع تهدید معلم
اینم عجیبترین مدل از تهدید معلم هست! وختی دستتون به معلم نمیرسه، تهدید کنید به خودزنی!!! خدا رو شکر این دانشجوی محترم، خودش قبول شد و خونش نیفتاد گردنم!!! راستی ایشون تصور هم نکنه که چون تهدید کرده به خودزنی، من قبولش کردم! این امور، کوچکترین تأثیری در نمره دادن من نداره، معیار، فقط برگه هست و فعالیت کلاسی و لاغیر.
برداشت سوم - انتظار، برعکس
اینهمه راه کوبیدم اومدم بروجرد، استاد داور یه پایان نامه بودم، دانشجوی محترم که دفاعش بود نیومده بود😐چهار نفر استاد، (اساتید راهنما، مشاور و دو استاد داور) منتظر یه نفر دانشجوی محترم بودیم!!! هیچی دیگه الان دارم برمیگردم، جلسهٔ دفاع هم برگزار نشد! دانشجوی محترم توی راه بود! تصور کرده بود فرداست جلسه! البته منم گفتم دیگه فردا نمیام.
برداشت چهارم - همین امروز - کوههای پر از برف - دانشگاه آیتالله العظمی بروجردی
دیدید میگم تمیز بودن برگهی امتحانی خیلی خوبه و سعی کنید برگهتون منظم و مرتب باشه؟ حالا این برگه رو ببینید و از ایشون یاد بگیرید. ینی اصن کُشتهی اون وسط صفحه هستم. ببینید نوشته الف یا ب؟ اگر متوجه شدید به منم بگید!
باوقارترین کلاس این ترم!
سر این کلاس خییییییلی راحت بودم. چون عمدتاً دوستان ترم آخر بودن و با هم کااااملن آشنایی داشتیم و نیاز به تذکر موارد بدیهی نبود!
البته این تصویر از دو جهت، نیاز به اصلاح داره، اولاً همهٔ اعضای کلاس، در این تصویر نیستن، ثانیاً همهٔ حاضرین در این تصویر، عضو این کلاس نیستن.
برای اولین بار در ترم، بعد از پایان آخرین جلسه، بهم مراجعه کرد که بعد از کلاس، ازم سؤال بپرسه، تعجب کرده بودم، برام جالب بود که چی میخاد بپرسه. فرمود استاد هر جلسهٔ سه ساعته در هر روز چند غیبت حساب میشه عرض کردم یه جلسه و نیم. فرمود ینی دو جلسه حساب نمیشه؟ عرض کردم خیر! بعد در حالی که چهرهش پر شده بود از یه حسرت و اندوه عمییییق، فرمود ینی من امروز اگر غیبت میکردم حذف نمیشدم؟ عرض کردم اگر ظرفیت غیبت داشتید لابد خیر! حذف نمیشدید!!!! هیچی دیگه در حالیکه بسیار احساس تأسف میکرد که اون روز چرا تشریف آورده بود کلاس، علیرغم اینکه میتونست غیبت کنه، از من جدا شد و رفت!!! عمممممق اندوهش توی راه رفتنش مشخص بود!!!
نتیجهی اخلاقی :
درس معلم ار بود زمزمهی محبتی :: جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را
حس دوستیای که میدَوِه توی عکسای سلفی رو دوس دارم!!!
کلاسی پر از سؤال - البته نه همیشه سؤالات با ربط! - و سرزنده
احتمالاً کلاسی که بیشتر از همه توی این ترم، شاهد اون قهقهههای معروف من بودن!!!
برداشت اول : چون کِشتی بی لنگر، کَژ میشد و مَژ میشد!
دو ساعت اولِ کلاسِ فوقالعاده، کلاس، طبقهٔ بالا بود، دو ساعت بعدی کلاس رو اومدیم طبقهٔ پایین. بعد از اتمام کلاس، با چند نفر از دانشجویان، توی راهروی طبقهٔ پایین قدم میزدیم. رسیدیم دفتر آموزش. رفتم داخل دفتر، یه دفه یکی از اون دانشجوایی که باهام بود گفت استاد چنان گیج شدم فک کردم طبقهٔ بالا هستیم!!! بنده خدا متعجب بود که اگر طبقهٔ دوم هستیم دفتر آموزش یه دفه از کجا سبز شد اینجا!!!! اینم از عواقب چهار ساعت کلاس فوقالعاده اونم با من!!!
برداشت دوم : حنابندون!
توی همین کلاس، یکی از دانشجویان محترم میفرمود که استاد حنابندون فلان فامیلامون بوده مجبورم کردی بیام سر کلاس، حلالت نمیکنم!!!! به ایشون عرض کردم چ انتظاراتی دارید، مورد داشتیم خانوم، روزی که شبش عروسی خودش بوده، چون در معرض حذف بوده مجبور شده صبح، بیاد سر کلاس!!! بعد بره به بقیهی امورات برسه، حنابندون،اونم حنابندونِ فامیل، جای خود داره!!!
نتیجهی اخلاقی : درس برای من بر امورات شخصی خودم مقدم هست و هیچ جلسهای غیبت نمیکنم، انتظار دارم دانشجویی اگر ظرفیت غیبتاش تموم شد، یا خواست نمرهی حضورِ کامل در کلاس رو بگیره، تحت هر شرایطی درسش بر امورات شخصیش مقدم باشه. عروسی و عزا هم نداره برای من.
برداشت سوم : معضلات شیشه دودی!!!
صبحی توی ماشین یکی از اساتید محترم نشسته بودم، روبروی نگهبانی. اساتید میرن توی نگهبانی با زدن انگشت، اعلام حضور میکنن. ایشونم رفته بود حضور بزنه و من توی ماشین، منتظر بودم ایشون برگرده، اتوبوسی از راه رسیده بود و دانشجوا هم داشتن پیاده میشدن، یه دفه دیدم یه دختر خانومه اومده سرشو آورد نزدیک شیشهی همون صندلیای که من نشسته بودم و مشغول رتق و فتقِ ظاهر خودش شد!!!!!! شیشه اندکی دودی بود و ظاهراً در چند ثانیهی اول، متوجه حضور من توی ماشین نبود، با تعجب سرمو برگردوندم و نگاش کردم! یه دفه منو که دید ای وای گویان با قدمای تند از ماشین دور شد!!!! خودشم خندهش گرفته بود شَدید!!!
نتیجهی اخلاقی : با خودم فک میکردم بعضی از خانوما، چققققققدر از این حیث آدمای ضعیفی هستن! مدام و مدام باید خودشونو چک کنن که نکنه خدااااای نکرده یک در میلیون بر ظاهرشون گَردی نشسته باشه و باعث بشه اندکی و فقط اندکی بد به نظر برسن!!! آخه زن مؤمن، توی فاصلهای که از خوابگاه حرکت کردی تا دَم در دانشگاه مثلا چه اتفاقی افتاده که باید خودتو چک کنی دوباره!!!! عدم اعتماد به نفس مووووج میزنه توی برخی از بانوان مسلمان، متأسفانه. نمیدونم چرا این قدر در قید این هستن که بقیه در مورد خودشون یا ظاهرشون چی فک میکنن. به نظرم اونایی که ادعای فمینیست بودنشون میاد بیشتر از اونکه گیر بِدَن به اصلاح دید مردان، باید روی خودِ زَنا کار کنن و بهشون بقبولونَن که عزت نفس داشته باشید و اننننننقد در پی به دست آوردن نظر مثبت جنس مخالف نباشید!
بعدم میگن شاهرخی اینطور، شاهرخی اونطور! شاهرخی حق خوره!!!
همهٔ پاسخاش یکطرف، پاسخ قسمت آخر سؤال سوم یکطرف!!!
امروز عدهای از دانشجویان محترم سر کلاس فوقالعاده حقوق مدنی 3 نیومدن، بحث تأثیر اشتباه در عقود، بحث به این مهمی رو از دست دادن، بعد خوبه رفتن سر چه کلاسی بجاش؟ دانش خانواده و تنظیم آن!!! همین. من حرف خاصی ندارم.
شوق نوشت : نمیدونم چطور از آقا مرتضای عزیز - از دانشجویان سابق - تشکر کنم؟ ایشون امروز رو از خرمآباد کوبیدن اومدن بروجرد، برای اینکه فقط منو ببینن و سر کلاس من باشن، بعد از کلاس، فاصلهی تختی تا رازون رو چند بار پیاده رفتیم و مدام حرف زدیم و من چققققققدر از حرف زدن با ایشون سیر نمیشم!!! شام رو با هم خوردیم. بعد ایشون دوباره شبانه برگشتن خرمآباد!!! زبونم قاصره از تشکر کردن از ایشون و خاطرهی خوبی که برام ساختن!!! (آیکن سائیدن سر به آسمون از فرط شادی بابت داشتن چنین دانشجویانی). مگر یه معلم از زندگی چی میخاد و چه انتظاری میتونه داشته باشه که بابت نرسیدن بهش احساس خوشبختی نکنه!
سر کلاس اعلام کردم که کلاس فوقالعاده فلان درس، فلان روز ساعت 13 تا 15، 15 تا 17 و 17 تا 19 خواهد بود، دانشجوی مربوطه که پای تریبون واستاده بود پرسید استاد یک تا سه بیایم یا سه تا پنج یا پنج تا هفت؟ گفتم دوست عزیز، هر سه تاش با هم!!!! ایشون فک کرده بود که فقط دو ساعت فوقالعاده دارن و هر کدوم از ساعتا رو دلش خواست میتونه بیاد!!!! یکی دیگه از دانشجویان که نشسته بود به ایشون گفت بیا! بیا بشین آبرومونو بردی!!!!
سکانس اول
سر کلاس بحث افتاد که کدومیک از واحدهای دانشگاهی دانشگاه آزاد سطح استان، از نظر کیفیت علمی وضعیت بهتری دارن، دانشجویان محترم میفرمودن که استاد محترمی فرمودن که واحد دانشگاهی الف، خیلی سطحش بالاتر از واحد دانشگاهی ب هست، (بدلیل اینکه قصد ایجاد حاشیه ندارم، اسم واحدهای دانشگاهی رو عرض نمیکنم) با توجه به اینکه من توی هر دو واحد دانشگاهی تدریس داشتم سابقاً و میدونستم که دقیقاً بر عکس اون چیزی هست که اون استاد محترم فرمودن، سر کلاس عرض کردم خیر اونجوری نیست، کیفیت دانشگاه آزاد ب، نسبت به اون دانشگاه دیگر، مثل کیفیت دانشگاه آکسفورد هست نسبت به دانشگاه فلان شهر. قصدم هم واقعاً تخفیف یا کوچک شمردن دانشگاه شهری که در برابر آکسفورد اسمش رو ذکر کردم نبود، فقط به عنوان مثال عرض کردم. دیدم یه دفه کلاس منفجر شد، بچهها گفتن استاد فلان دانشجوی کلاس، مال همون شَهره!!! خشششکم زد، گفتم که به هر حال، در مقایسه با دانشگاه آکسفورد، لابد خودشونم قبول دارن که دانشگاه شهرشون، کیفیت بالایی نداره.
نتیجهی اخلاقی : آدم بضی وختا سر کلاسا اتفاقاتی براش میفته که یک در میلیارد هم احتمال وقوعش رو نمیده. به هر حال سر کلاس هم گفتم منظور من تخفیف شهر خاصی نبود. اینجا هم عذرخواهی میکنم از ایشون مجدداً.
سکانس دوم
برداشت اول
یکی از دانشجویان بود، توی امتحانی که نصف کلاسشون قبول نشد، نمرهش رو رسوند به حد قبولی. بعد معترض بود که من معدلم خراب میشه حتماً باید 18 به بالا بگیرم. سؤال به سؤال، ریز به ریز اِشکالاشو براش گفتم باز قبول نکرد، میگفت اصن تو این پاسخ رو سر کلاس نگفتی، کار رسید به جایی که فایل صوتی رو براش گذاشتم و گفتم حالا گفتم یا نگفتم!!!! باز در کمال شگفتی میفرمود بله گفتی اما بعداً توی دقایق بعدی یه چیز دیگه گفتی، باز میخواست بعد از چند ساعت بحث بیحاصل، ادامه بده اما اوووووونقد عصبی شدم که دیگه جوابشو ندادم. حالا اینو داشته باشید؛ بعد از چند ماه اون دفه دیدم همون دانشجوی محترم داخل سالن نشسته بود، زیر تابلوی اعلاناتی که برنامههای کلاسی روش نصب شده، میخواستم شمارهٔ کلاسم رو ببینم، واستادم کنار تابلوی اعلانات، اوضاع طوری بود که زانوی من در حالت ایستاده تقریباً داشت میخورد به زانوی ایشون که نشسته بود روی صندلی، یه طورایی دقیقاً بالای سر ایشون واستاده بودم، کاملاً روش رو برگردوند و حتی حاضر به یک سلام و علیک هم نشد. کور شم اگه دروغ بگم. منم دیگه معذبش نکردم که بخام سلام کنم زورکی. چیزی نگفتم. شمارهٔ کلاس رو دیدم و رفتم. توجه نموئیدید؟ نه به خاطر اینکه از درس من افتاده بود، فقط به خاطر اینکه نمرهای که مطابق میلش بود نگرفت، علیرغم اینکه نیم نمره به نیم نمره براش اشکالاتش رو گفتم، ولی حاضر نشد حتی سلام بهم بکنه!!!! بعضیا اینجوری هستن ینی!!!
برداشت دوم
یه دانشجویی توی یکی از کلاسا داشتم به دلیل اینکه غیبتاش از سه رد شد حذفش کردم و طبیعتاً اصرارهاش رو هم در نظر نگرفتم. امروز کنار سرویس دانشگاه منتظر حرکت سرویس بودم. دیدم همون دانشجو داره میره سوار ماشینش بشه، ده بیست متر با هم فاصله داشتیم، او حواسش نبود، منم سرمو انداختم پایین و خودمو مشغول کردم با نگاه کردن به زمین. مدتی بعد دیدم صدایی از پشت سر میگه استاد من دارم میرم داخل شهر، اگر دوس دارید تشریف بیارید، تعارف هم نمیکنم. منم جواب مثبت دادم و با ایشون رفتم. این رفتار دانشجویی بود که نه تنها درسش رو از من قبول نشد بلکه حذف شده بود. کار خاصی هم نکرد ولی همین محبتهای کوچیک توی ذهن آدم میمونن.
نتیجهی اخلاقی : ببینید آدم با آدم، دانشجو با دانشجو و رفتار با رفتار چققققققدر فرق میکنه!!!
این تصاویر زیبا و فرحبخش رو گذاشتم برای بزرگوارانی که ممکنه سابقاً دانشجوی دانشگاه آیتالله العظمی بروجردی بوده باشن و الان دلشون تنگ شده برای دانشگاه. این تصاویر، متعلق به صبح تنها روزی هست که توی پاییز امسال، توی بروجرد بارون اومده. بوی نَمِ بارون و طراوت و شادابیای که توی فضا موج میزنه رو به راحتی از طریق عکسا هم میشه مزمزه کرد!!!
# # #
###
یکی از اساتید محترم میفرمودن من هر بار میخام کلاسامو سرِ یکساعت و نیم تموم کنم، منتها وقتی یادم میفته شما کلاسا رو تا خودِ دو ساعت ادامه میدید منم حرصم میگیره کلاسامو ادامه میدم!!!!!! البته احتمالاً مزاح میفرمودن، از این جهت عرض میکنم احتمالاً که ایشون توی دانشکدهٔ انسانی نیستن و من امکان راستی آزمایی این فرمایش ایشون رو ندارم. در همین راستا یکی از دانشجویان محترم هم فرمودن میخام نارنجک به کمر ببندم و وختی شما توی کلاسی بیام واستم جلوی تریبون استاد و خودمو منفجر کنم و با کشته شدن شما یه دانشگاه رو راحت کنم!!!! ینی ایشون اننننقد فداکار هستن و حاضر به ایثار!!!!
یکی از وابستگان دانشجویان از طریق تلگرام تماس گرفته که فلانی از هنگام وقوع زلزلههای اخیر بروجرد، دچار ناراحتی شده و اجازه بده از الان تا پایان ترم برگرده خونه، گفتم این کار با عدالت سازگار نیست و همهٔ دانشجویان از نظر من یکسانند! بعد فک میکنین چی فرمودن؟ فرمودن پس اگر اتفاقی برای فلانی افتاد امیدوارم بتونید جواب وجدانتون رو بدید!
جواب دادم که عجب حرفی میفرمائید!!!!!! زلزله که بیاد زبونم لال، هزاران نفر ممکنه دار فانی رو وداع بگن، ممکنه همون شبی بیاد که منم اونجا هستم، جنابعالی انگار معتقد هستید خون ایشون از بقیه رنگینتر هست. اگر من به ایشون اجازه بدم برن یا باید به بقیه هم اجازه بدم و کلاسم رو رسماً تعطیل کنم یا باید به بقیه اجازه ندم در اون صورت اگر در اثر زلزله احتمالی، کسی از کلاسم خدای نکرده زبونم لال فوت کرد، جنابعالی جوابگو هستید؟ اگر دانشگاه تعطیل کرد ایشونم استفاده میکنه وگرنه چجوری ممکنه من تبعیض قائل بشم؟
برداشت اول
مستحضرید که شب چهارشنبه توی بروجرد، حول و حوش ساعت 22:30 دقیقه زلزله اومد، من توی استادسرا بودم و بقیهی اساتید هم تشریف داشتن، داشتم میرفتم توی رختخواب که بخابم، اساتید دیگه هم توی هال، مشغول تعریف و خنده بودن، هیچی دیگه زلزله اومد، من به رفتن زیر پتو ادامه دادم، اونا هم به خندیدن!!! دروغ گفتن گناهه ، قصد نشون دادن اینکه من یا ما مثلاً چقدر آدم شجاعی هستم یا هستیم رو هم ندارم ، اما این عییییییین اون چیزی بود که اتفاق افتاد!!!
بعد من عادتمه زود میخابم، حوالی ساعت 3 شب بیدار میشم واسه انجام کارام، وختی بیدار شدم دیدم چندین و چند نفر از دانشجویان، توی تلگرام، پی ام دادن، جواب اونا رو دادم دیدم چند نفرشون هم دخترا و هم پسرا سریع سین کردن و تیک دوم خورد! با تعجب پرسیدم چرا بیدارید شما؟ دیدم اصن کلاً بیدارن و منتظر واکنش سریع به زلزله!!!!! بابا بخابید، خبری نیست!!!!
نتیجهی اخلاقی بیربط : حسابی درستون رو بخونید و از ما اساتیدی که حتی از زلزله هم نمیترسیم بترسید!!!! فک نکنید فلهای و الکی نمره میدیم!!!!
برداشت دوم
من توی درسام، یه سری جزوات از معاونت آموزش و تحقیقات قوه قضائیه معرفی میکنم به عنوان جزوات کاربردی، و متن اونا رو از دانشجویان میپرسم، حالا توی یه قسمتی از این جزوات، اومدن جزوات قبلی منتشره از سوی این معاونت رو هم معرفی کردن، به تصویر ذیل توجه بفرمایید
بعد یکی از دانشجویان ترم بالایی تعریف کردن که دانشجوی مربوطه داشته همین لیست رو هم حفظ میکرده و رفته با کلی معذرتخواهی ازش پرسیده که اینا چیَن؟ آیا ما باید اینا رَم حفظ کنیم؟
نتیجهی اخلاقی : دانشجویان محترم،کمی بیشتر توجه بفرمایید بد نیست! چیز بدتری نمیگم چون ممکنه بهتون بربخوره!!!!!! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمل!
بارها از سوی برخی از دانشجویان محترم، مورد سؤال قرار گرفتم که وقتی برای ارشد درس میخوندم برنامهی روزانهی درس خوندنم به چه شکل بوده و منم هر بار جواب میدادم که نحوهی برنامهریزی روزانه، یه امر شخصی هست و برنامهی کسی ممکنه مناسب برای دیگرون نباشه و چه بسا حتی برای دیگرون گمراهکننده هم باشه. این از این.
چن وخ پیشا، توی جزواتم، سراغ یه جزوهی قدیمی دورهٔ کارشناسیم میگشتم که برخوردم به دو صفحهی ذیل، مال آبان ماه همون سالی هست که من توی اسفند ماهش آزمون کارشناسی ارشد دادم و رتبهی 21 رو کسب کردم. توی این دو صفحه میتونید برنامه روزانهی 3 روز منو ببینید، اون ترم مرخصی گرفته بودم، ترم نهم کارشناسی بودم و دانشگاه نمیرفتم، عمده برنامهم متمرکز بود بر خوندن زبان عمومی.
+ ایام پر از استرس و ناامیدی بود، نه میدونستم قبول میشم یا نه، نه میدونستم آیندهی شغلیم چی میشه اصن، عاشق تدریس بودم و ازش دور، زیادم خوشم از وکالت نمیومد، خیلی ایام بدی بود. اما باید تلاش کرد. هیچ چارهای جز تلاش نیست. تلاش آدمو میرسونه به جایی. تنبلی به هیچ میرسونه آدمو.
قسمتایی از متن که محو شده به علت شخصی بودن اطلاعات مندرج در متن هست.
***
برداشت اول : لولو خورخوره
دانشجوای ترم اول شاکی بودن که این دانشجوای مدنی 3، ما رو خیلی از داشتنِ درس مدنی 3 با شما میترسونن و مدام دل ما رو خالی میکنن، منم بهشون گفتم هر کی درس بخونه دلیلی برای ترس نیست، بعد سر کلاس مدنی 3، به دانشجوای کلاس گفتم چکار این ترم اولیها دارید انقد میترسونیدشون؟ میبینم یکیشون درمیاد میگه استاد ترم بالاییها ما رَم از همون ترم اول مدام از شما ترسوندن، مام الان داریم تلافی میکنیم!!!!!
نتیجهی اخلاقی : الان من دقیقن شدم لولو خورخورهی دانشجویان محترم!!!
برداشت دوم : مدنی 3 همچین چیزیه!!!
این هفته بحث تدریس مدنی 3 یه طورایی سنگین و پیچیده بود، دو ساعت و نیم هم مدام طول کشید، چهرهی بچهها دیدنی بود سر کلاس!!! یه طورایی چهرهشون مصداق این شعر مولانا بود که (چون کشتی بی لنگر، کژ میشد و مَژ میشد)، بعد یکیشون تشریف برد بیرون و برگشت گفت استاد بلایی به سرمون آوردید وختی برگشتم رفتم توی کلاس عوضی! در رو باز کردم دیدم هیشکی توش نیست!!! یکی دیگشونم میفرمود کاری که مدنی 3 با صورت میکنه، شیشه با صورت نمیکنه!!! بعدم فرمودن دیشب به یکی از دوستام گفتم حقوق زیادم سخت نیست، ولی اگر امروز بخام اظهار نظر کنم قطعا میگم حقوق خییییییلی سخته!!!
برداشت سوم : اندر مصائب زلزله
در جریان هستید که حدوداً یک هفتهای میشه که بروجرد و حومه رفته روی ویبره و مدام داره میلرزه، در همین راستا این هفته به این جمع بندی رسیدم و مسموعات حکایت از این میکرد که دوستان دههٔ هفتادی بسیار بیشتر از ما دههٔ شصتیا جونشون عزیزه!!!! بخصوص بانوان محترمه!! میفرمودن که ظاهراً برخی از دانشجویان حتی روی کف دستاشون اسم و شماره تلفن پدر محترمشون رو مینوشتن که اگر زبونم لال زیر آوار موندن، کف دست، نقش پلاک در جبهههای جنگ تحمیلی رو ایفا کنه!!!! یکی دیگه از بزرگواران هم میفرمود که توی طول شب، مدام از طرف خانواده، ارتباط صوتی و تصویری باهاشون داشتن که ایشون بیدار بمونه و خوابش نبره و اگر زلزله اومد بتونه واکنش سریع داشته باشه!!!! در این حد ینی!!!!
اونوخ در طرف آقایون وضعیت کاملاً متفاوت هست. مثلاً یکی از دانشجویان محترم تعریف میکرد که وختی زلزله اومده یکی از دوستانشون میگفته تلویزیون رو بگیرید نیفته!!!!
برداشت اول : در محضر استاد
امروز اومدم تهران، دانشگاه. خدمت استاد راهنمام دکتر رحیمی هم رسیدم. که با آقای صفایی مشترکاً کتاب مسؤولیت مدنی نوشتن. از باب تجدید خاطره، سر کلاس مدنی 3 ایشون هم حاضر شدم. فایل صوتیشو اگر شد میذارم توی کانال که با ایشون و شیوهی تدریسشون آشنا بشید. چ حس خوبیه وختی آدم میره پیش معلمش؛ وختی خودت معلمی، همش بقیه انتظار دارن براشون تعیین تکلیف کنی و در مورد کاراشون تصمیم بگیری. مدام باید بگی این تحقیق خوبه یا نه، این موضوع برای پایان نامه خوبه یا نه، این ارائه در کلاس خوب بود یا نبود، فردا مشکل دارم میشه نیام؟ ووووو.... و تو مدام باید تصمیم بگیری، اما وختی خودت معلم نیستی، وختی میری و در محضر معلمت مینشینی مث یه بره آرام میشی!!!! مودب مینشینی روی صندلی، حالت خضوع و خشوع از تمام رفتار سکناتت میباره، حرف نمیزنی مگر ایشون اجازه بده،حالا مدام تویی که اگر سؤالی داشته باشی مطرح میکنی و ایشون هست که باید برای تو تصمیم بگیره و تو تمام تنت گوش میشه و مدام حواست هست که یک کلمه از حرفای استاد رو از دست ندی، حالا تو نیستی که میشنوی استاد، این خودتی که مدام اول هر جملهت هی استاد استاد میکنی، نمیدونم شاید به نظرتون منطقی نباشه، اما من این حس مطیع بودن، این ادب آمیخته با احترام، این قوت قاهرهی استاد رو خییییییلی دوس دارم و از وختی خودم معلمم و کمتر این حس مطیع بودن رو در درون خودم میچشم ارزش این حس رو بیشتر درک میکنم و وختی یه روزی مث امروز، در محضر یکی از استادام قرار میگیرم لحظه لحظه اون مدت رو با لذذذذذت میبلعم و مزمزه میکنم. این از این...
برداشت دوم : کتب خریداری شده
امروز رفتم انقلاب این کتاب زیر رو واسه پایاننامه خودم گرفتم
این کتاب زیری رو هم واسه یکی از دوستام گرفتم، در دو جلد صد قاعده فقهی رو به طور مختصر، بررسی کرده ینی معنای قاعده، مدارک قاعده و برخی فروع و مسائل مرتبط با قاعده رو بیان کرده و در مواردی که امکانش وجود داشته با مواد قانونی هم تطبیق داده، برای شرکت توی مصاحبههای حضوری و همچنین برای درس قواعد فقه، کتاب خوبی هست. البته خب طبیعتاً زیاد تحلیلی نیست. دو جلدش 32000 تومن.
برداشت سوم : کتب ملاحظه شده
دو تا کتاب تست هم دیدم، یکی کتاب تست حقوق مدنی دکتر قربانی، قبلاً دو جلدی بود، الان یکجلدیش چاپ شده 55000 تومن. پاسخ تستها رو تحلیلی بحث کرده و ترجیحش نسبت به تست حقوق مدنی شهبازی اینه که شهبازی فقط آزمونهای تا سال 92 رو داره ولی این کتاب تا سال 96 رو پوشش میده، فقط فروشندهه میگفت اشکالش اینه نظرات شخصی خودشم توی پاسخاش دخیل کرده و ممکنه پاسخی که ارائه کرده مد نظر طراح سؤال نبوده باشه(العهدة علی الراوی = مسؤولیت با گوینده)، یه کتاب تست دیگه هم دیدم حقوق مدنی پیری، باز فروشندهه گفت این تست، خوبیش اینه نظرات شخصی توی پاسخاش دخیل نیست و تا همین آزمون قضاوت اخیر رو پوشش داده و به روز هست، میگفت با داشتن این کتاب، چنین تصور کنید که کتاب تست حقوق مدنی شهبازی رو به صورت به روز شده دارد.این قیمتش 50 تومن بود. باز العهدة علی الراوی.
این کتاب زیری رو هم دیدم، از این جهت به نظرم جالب بود که همهٔ مواد قانون مدنی رو ماده به ماده اومده با مثال توضیح داده واسه کسانی که مطالب رو از طریق مثال، بهتر یاد میگیرن، کتاب مفیدی هست.
این بود سوغاتی من از سفر تهران برای شما!
برداشت اول : قاعده، بدون ضمانتاجرا ینی هیچ!
سر یکی از کلاسای کارشناسی، بحث این افتاد که من توی کلاسای ارشد، قواعد کلاسم رو بیان میکنم اما دیگه به دلیل رعایت شأن دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد، ضمانتاجرا واسشون نمیذارم، مثلاً ازشون میخام سر کلاس با موبایل، کار نکنن، اما در صورت کار کردن با موبایل در حین کلاس، فقط تذکر میدم و دیگه براشون منفی نمیزنم، بعد من گفتم متأسفانه به همین دلیلِ فقدان ضمانتاجرا، بضی از دانشجویان محترم ارشد، اصلاً اون قواعد رو رعایت نمیکنن و من باید مدام تذکر بدم که آقا مثلاً موبایلتو جمع کن! در حال بیان همین قبیل حرفا بودم که یکی از دانشجویان کلاس، دراومد گفت ولی استاد چققققققدر معذب هستی سر کلاسای ارشد که نمیتونی این ضمانتاجراهای سفت و سختت رو اِعمال کنی!!! یه دفه منفجر شدم از خنده!!! البته در جواب ایشون عرض کردم والا مطلوب من اینه که قواعدی که اعلام میکنم به صِرفِ اعلام رعایت بشن و اصلاً ضمانتاجرایی در کار نباشه ولی متأسفانه قواعدی که ضمانتاجرایی ندارن، رعایت هم نمیشن! نمونهی بارزش هم برخی از همین دانشجویان ارشد!
برداشت دوم : عمممممق تنفر نسبت به یک درس!
یکی از دانشجویان محترم رو میبینم سر یکی از کلاسا، علیرغم اینکه یک ماه از ترم گذشته هنوز کتاب منبع درس رو نگرفته و داره از روی برگههای کپی شده، صفحات خودخوان رو میخونه. خدمتش عرض کردم پس هنو کتابو نگرفتی؟ میفرماد نگرفتم و نخواهم گرفت! عرض میکنم خب هی هفته به هفته بخای کپی کنی، هزینهش از هزینهی خرید کتاب بیشتر میشه. میفرماد استاد من از این درس متنفففرم به همین دلیلم کتابشو نمیخرم!!!! باز صدای خندهم بلند شد! گفتم آهان، احتمالاً از برگه استفاده میکنی که بعد از پایان امتحان، مث دانشآموزای دورهٔ راهنمایی برگههای کپی شده رو پرتاب کنی به آسمون و با خیال راحت بگی آخییییییییش! راحت شدم!
به هر حال توجه بنموئید که ما مفتخریم یه همچین دانشجوایی هم داریم!!!
برداشت سوم : بخند!
حالا که بحث خندیدن من شد اینم بگم این هفته میبینم اول یکی از کلاسا یکی از دانشجویان محترم از جای خودش پا شد اومد مقابل تریبون واستاد، با خودم گفتم یا خدا بینم چی میخاد بگه! میبینم میگه استاد من خییییییلی از صدای خندیدن تو خوشم میاد لطفاً بخند! توی چهرهش دقیق نگا کردم، داشت لبخند میزد اما هیچ اثری از شوخی توی کلامش نبود! گفتم ینی همین الان بخندم؟ خنده باید طبیعی باشه! آخه الان به چی بخندم!!! هیچی دیگه آخر کلاس بازم اومد گفت بخند!!! گفتم برو بابا، ب چی بخندم! بحث رو انداخت و یه حرفی زد ک باز صدای خندهم طبق معمول بلند شد! قهقهه در واقع! دیدم موبایلش دستشه، گفتم الان صدای خندیدنمو ضبط کردی؟ میگه آره!!!!!!!!!!!!
نتیجهی اخلاقی: این دانشجوی محترم اگر با همین جدیت و پیگیری درس بخونه میتونم قول رتبهی تک رقمی ارشد رو بهش بدم!!!
برداشت چهارم : پیشگویی!
یکی از دانشجویان محترم اومده میگه استاد من توی تلگرام پی اِم دادم که لینک کانال رو واسم بفرستی، اما نفرستادی، چرا؟ میگم والا همچین پیامی برای من نیومده، کو؟ کجا فرستادی؟ موبایلشو میاره جلو، میگه ایناهاش، بعد خوبه توی پیامش چی نوشته؟ فقط نوشته سلام!!!!!!! بهش میگم اونوخ من از کجا باید تشخیص بدم که این سلام که نوشتی ینی اینکه لینک کانال رو بفرست؟ غیب میدونم مگه؟
نتیجهی اخلاقی : به قول فامیل دور من حرفی ندارم!
برداشت پنجم : خاطره شیرین!
امروز جناب آقای بهنامی یکی از دانشجویان سابقم توی دانشگاه آزاد بروجرد که موفق به کسب رتبهی 2 آزمون کارشناسی ارشد شدن، لطف کردن منت گذاشتن و تشریف آوردن کلاسم. از ایشون خواستم تجربیات خودشون در زمینه آزمون ارشد و منابع پیشنهادی خودشون رو در کلاس، برای دانشجویان محترمی که توی کلاس حاضر بودن اعلام کنن - البته ایشون سابقاً لطف کردن و تجارب خودشونو مفصصصصصل توی وبلاگ من نوشتن - ولی باز امروز هم لطف کردن نکات بسیار مفیدی رو در کلاس مطرح کردن و منابع پیشنهادی خودشون رو در اختیار دانشجویان محترم اون کلاس خاص گذاشتن و به سؤالات دانشجویان کلاس در مورد نحوهی مطالعهی دروس برای آزمون ارشد، جواب دادن. بسیار از ایشون ممنونم. لطف کردن. روز پر خاطرهای رو ساختن برام. اینم یادگاری از امروز، تقدیم به همهتون.
برداشت اول - در ستایش انگیزه
من زیاد با دانشجویان محترمی که ترمای اول تحصیلشون توی دانشگاه هست کلاس داشتم. ورودیهایی که الان ترم اول و بخصوص ترم سه هستن، یه ویژگی ممتاز نسبت به ورودیهای قبلتر خودشون توی ترم سه و یک دارن. اونم اینکه خیلی کنجکاو هستن و در همهی زمینهها سؤال دارن و آدم اون شوق آموختن رو درشون میبینه. هنوز مسائل متفرقه دانشگاه خیلیهاشون رو بنده و بردهی خودش نکرده - مسائلی مث اعتیادِ بنیان برافکن به فضای مجازی، دوستیهای آنچنانی و رسیدگی بیش از حد به ظاهر!!! - بنابراین فرض کنید توی یه کلاس با عدهای جوون پرانگیزه طرفید که در هر موردی پر از سؤال هستن. وقت گذروندن توی یه همچین کلاسی واقعاً برای من لذت بخش هست.
بُل نوشت: ازتون تعریف کردم بُل نگیریدا !!!!
برداشت دوم - در مذمت بی انگیزگی
بعد با خودم فِک میکردم چی میشه که همین ذهنهای فعال و جوّال توی ترمای بالاتر اونقد به مسائل دیگه مشغول میشه که دیگه درس میره اولویت آخر قرار میگیره؟ با خودم به این نتیجه رسیدم که شاید یکی از متهمها در این زمینه، دانشجویان ترم بالاتر باشن. انقد میشینن توی گوش ترم پایینیها میگن بابا خبری نیس بیا به ما بپیوند و اینا! بندگان خدا رو از راه به در میکنن!!!!
امروز سر یکی از کلاسای ترم بالائیا گفتم این ترم پایینیها تا الان اکثراً خوبن، لطفاً از اثرات مخرب خود بر اونها بکاهید!!!!
از همین تریبون به دانشجویان محترم ترمهای پایینتر اعلام میکنم باااااور بفرمایید توی درس نخوندن هیییییییییچ خبری نیست. یه وخ بخودتون میاید که جوونیتون از دست رفته و هیچ چیز جز حسرت در دست ندارید. بنابراین با همین شور و شوق اشتیاق جلو برید و اسیر یأس و ناامیدیهایی که بهتون القا میکنن نشید، متمرکز باشید بر درس خوندن؛ به امید خدا آینده روشن هست...
برداشت سوم - امیدهای واهی!!!
یکی از دانشجویان محترم فرمودن که توی اتوبوس دانشگاه یکی از ترم اولیها داشته به دوستش میگفته «حالا این شاهرخی بعداً با ما کنار میاد الان جلسهٔ اول بوده خواسته بترسونمون!!!!» خواستم از همین جا خدمت اون دانشجوی محترم عرض کنم در طول ترم بدتر میشه اوضاع که بهتر نمیشه!!!!
برداشت چهارم - شوق نوشت
امروز یکی از دانشجویان سابقم در دانشگاه آزاد بروجرد که موفق به کسب رتبهی 2 آزمون کارشناسی ارشد شده بود تشریف آورده بودن دانشگاه دیدنم. خییییییلی خوشحال شدم. بیشتر از این بابت تحسینش میکنم که حتی با وجود قبولی توی آزمون قضاوت، قضاوت رو گذاشت کنار و متمرکز شد بر ادامه تحصیل توی دانشگاه شهید بهشتی، مث همهٔ روزای اینچنینی بعد از دیدن دانشجویان اینچنینی حسسسابی شارژ شدم. ممنونم ازش بابت اومدن به دانشگاه.