عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

عافیت چشم مدار از منِ میخانه نشین / که دَم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم - حافظ

عافیت‌سوزی

من سیدنوراله شاهرخی، عضو هیأت علمی دانشگاه لرستان، دکترای حقوق خصوصی دوره‌ی روزانه‌ دانشگاه علامه طباطبایی تهران (رتبه‌ی 13 آزمون دکتری)، کارشناسی ارشد حقوق خصوصی از همان دانشگاه (رتبه‌ی 21 آزمون ارشد)، پذیرفته شده‌ی نهایی آزمون قضاوت و وکیل پایه یک دادگستری هستم.

تحصیلات ابتدایی تا متوسطه خود را در شهر خرم‌آباد گذراندم، در دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرم‌آباد مشغول به تحصیل شده و با معدل 19.35 و به‌عنوان نفر برگزیده‌ی ورودی فارغ‌التحصیل شدم. در آزمون کارشناسی ارشد با رتبه‌ی 21 در دانشگاه علامه طباطبایی تهران (دوره‌ی روزانه بدون سهمیه) پذیرفته شده و با معدل 19.08 و به عنوان نفر اول ورودی فارغ‌التحصیل شدم. در این مقطع نمره‌ی رساله اینجانب نمره‌ی 20 (تحت راهنمایی شادروان حضرت استاد آقای دکتر کوروش کاویانی و مشاورت حضرت استاد آقای دکتر حبیب الله رحیمی) بود.

پس از گذراندن خدمت مقدس سربازی و اخذ پروانه وکالت دادگستری، با رتبه‌ی 13 در آزمون دکتری (دوره‌ی روزانه بدون سهمیه) پذیرفته شده و در دانشگاه علامه طباطبایی تهران مشغول به تحصیل شدم. در این مقطع تحصیلی نیز تز دکترای خود را تحت راهنمایی حضرت استاد آقای دکتر حبیب الله رحیمی و مشاورت حضرت استاد آقای دکتر ایرج بابایی با نمره‌ی 19 دفاع نموده و فارغ‌التحصیل شدم. از این رساله تا کنون مقالات علمی پژوهشی متعددی (در زمان نگارش این متن چهار مقاله) استخراج و به جامعه‌ی علمی کشور عرضه شده است، مقالات متعدد دیگری نیز بر همین مبنا در دست تألیف است که در آینده ارائه خواهد شد.

از سال 1391 شروع به تدریس در دانشگاه کردم و از آن زمان تا کنون بصورت پیوسته در دانشگاه‌های متعددی نظیر دانشگاه علامه طباطبایی، دانشگاه آیت الله بروجردی، دانشگاه لرستان، دانشگاه ملایر، دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرم‌آباد و بروجرد افتخار همکاری داشته‌ام. در نگارش و داوری رساله‌های کارشناسی ارشد متعددی هم به‌عنوان مشاور و داور همکاری داشته‌ام.

هم اکنون به عنوان عضو هیأت علمی گروه حقوق دانشگاه لرستان در کسوت معلمی، افتخار خدمت به جوانان این سرزمین را دارم.

***
***
در خصوص انتشار مجدد مطالب این وبلاگ در جاهای دیگر لطفاً قبل از انتشار ، موضوع را با من در میان بگذارید و آدرس سایت یا مجله‌ای که قرار است مطلب در آن منتشر شود را برایم بفرستید؛ (نقل مطالب، بدون کسب اجازه‌ی قبلی ممنوع است!)

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۲۵۳ مطلب با موضوع «خاطرات خودم» ثبت شده است

۱۹
خرداد
۹۶

قبلاً در این مطلب عرض کرده بودم که افتخار داشتم توی کلاسی باشم که دانشجویان محترم اون کلاس، 53 منفی کسب کردن، حالا میخام خدمتتون عرض کنم که یه طورایی اگر بخایم به نسبت جمعیت کلاس حساب کنیم اون رکورد خوشبختانه!!! ارتقاء پیدا کرد این ترم، به این شکل که این ترم، بسیار بسیار مفتخر بودم در خدمت کلاسی باشم که علیرغم تعداد 13 نفری، طی یک تلاش طااااااقت فرسا موفق به خلق رکورد جاودانه و احتمالاً دست نایافتنی 48 منفی بشن!!! به چشمای خودتون اعتماد کنید؛ اونچه می‌بینید صحیح هست.

قضیه وختی جالب‌تر میشه که بدونید از این سیزده نفر، دو نفر اصلاً منفی ندارن و زحمت کسب این 48 منفی روی دوش فقط 11 نفر از اعضای محترم این کلاس بوده. من واااااااااااااااقعن تبریک عرض میکنم خدمتشون، اصن ابزارهای تنبیهی من در مقابل ایییینهمه جدیت برای درس نخوندن کم آورده و این حماسه‌سازان به تالار افتخاراتِ خاطراتِ تدریس من راه پیدا کردن! 

تقدیر نوشت : لوح تقدیر و جایزه‌ی ویژه‌ی هیأت داوران!!! با تقدیر از زحمات بی شائبه تک تک اعضای این کلاس حماسه‌ساز تعلق میگیرد به اون یک نفری که به تنهایی 7 منفی داره و تا شکستن رکورد انفرادی منفی‌ها فقط یه منفی فاصله داشت و نیز با اعطای دسته گل، تشکر ویژه دارم از اون سه نفری که هر کدوم 6 تا منفی دارن، ینی همین 4 نفر، به تنهایی 28 منفی رو تونستن کسب کنن... احسنت، بارک الله، از خداوند بزرگ مسئلت دارم که در طول عمرشون به همین شکل در خلق حماسه‌ها موفق باشن. 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۷
ارديبهشت
۹۶

جزوهٔ سفید خودم سر کلاس متون حقوقی همرام نبود ک بِدم دانشجویی ک میخام ازش بپرسم از روش بخونه، دنبال دانشجویی میگشتم ک جزوه‌ش سفید باشه و بدم به دانشجویی ک میخام ازش بپرسم. 

توی صف اول، دانشجوی محترمی نشسته بود که در طول ترم همیشه سرش توی جزوه بود و چیزایی توی جزوه مینوشت، رو کردم به ایشون و عرض کردم جناب فلانی، شما که میدونم جزوه‌تون سفید نیست! فرمود استاد از قضا جزوه‌م سفیده و چیزی توش ننوشتم!!!!! عرض کردم : اِ پس در طول ترم همش چی مینوشتید توی جزوه؟ فرمود : استاد فقط زیر لغاتی ک ترجمه‌شونو میگفتی خط میکشیدم!!!!!!! 

کمرمو شکست اصن این دانشجوی محترم!!! اننننننقد فعال بوده توی کلاس در طول ترم!!!!!! 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۶
ارديبهشت
۹۶

دانشجوای محترم، توی این ایام تب انتخابات ازم میپرسن ک میخام به کی رأی بدم! منم میگم : میدونم این سؤال رو برای چی میپرسید! شما که از من خوشتون نمیاد، میخاید ببینید کاندیدای محبوب من کیه تا دقیقن به همون شخص رأی ندید!!!! منم چون دوس ندارم آرای ایشون ریزش کنه روی همین حساب، تحت هیچ شرایطی، نمیگم رأی من واسه کی هست!!!!!! 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۲
ارديبهشت
۹۶

خسسسته نباشید خدمت بچه‌های کلاس مدنی شیش، که در یک روز، هفت ساعت درس رو با من گذروندن اونم از نوع مدنی شیش!!!!! پر از استدلال و شقوق و فروض مختلف! 

از روی جزوه‌ی خلاصه نویسی شده‌ی خودم که تازه یه سری از توضیحات و استدلالات رو هم نداره، حدود 54 صفحه، همین امروز، درس دادم!!!!! 

یکی از دانشجویان محترم کلاس، آخرای کلاس فرمودن که ما را به سخت جانی خود این گمان نبود!!!! 

یکی دیگه از دانشجویان محترم هم که روز چهارشنبه‌ی همین هفته بازم با من کلاس داره، وختی در پایان کلاس، داشتیم بیرون میومدیم فرمودن استاد من دیگه چهارشنبه نمیام سر کلاس که نبینمتون!!!! ینی منظور ایشون احتمالاً این بود که اوووووونقد از دیدنت در یک روز اشباع شدم که دیگه تا یه مدت، میخام نبینمت اصن!!!!! 

نتیجه‌ی اخلاقی : در این حد ینی! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! 


  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۹
فروردين
۹۶

برداشت اول : سیاه بخت!

سَرِ یکی از کلاسای خانوما، بحث ازدواج و اینا بود، از باب مزاح عرض کردم دلم واسه اون بدبختی میسوزه که میخا با شما ازدواج کنه!!!! ایشونم نه گذاشت اینور، نه گذاشت اونور فرمودن که استاد ما اگر سیاه بخت و بدبخت نبودیم، الان شما استادمون نبودید!!!! از همین جا دیگه معلومه که بختمون چققققققدر سیاهه!!! 

نتیجه‌ی اخلاقی : یه اینجور دانشجوایی داریم ما!!!! 

برداشت دوم : قوز بالا قوز! 

یکی دیگه از دانشجویان محترم تشریف آورده بودن رایزنی کنن برای اینکه روز بعد، ازشون نپرسم. در مقام ارائه‌ی دلیل برای اینکه نتونستن کل مطالب رو بخونن، فرمودن که من خودم خییییییلی مشکلات شخصی دارم، درس شما هم شده قوز بالا قوز! به ایشون عرض کردم درست صحبت کن! اصل کاری همون درس من هست، اون مشکلات شدن قوز بالا قوز و ادامه دادم الان این صحبتی که فرمودید خودش مستلزم منفی هست!!!! 

نتیجه‌ی اخلاقی : گاهی وختا برای رد کردن یه درخواست، بهترین راه، فرار به جلو هست! مثل بضی از دانشجوا که تا ازشون یه سؤال درسی میپرسم فوری میگن از قضا این سؤال من از شما بود، میخواستم همین الان بپرسم! 


  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۶
فروردين
۹۶

امروز دو ساعت اول اومدم سر کلاس، 8 تا 10 صبح، مشغول درس دادن بودم، آخرای ساعت بود، حدودای ساعت 9 و نیم، دستام رو قلاب کرده بودم به هم روی میز استاد و داشتم درس میدادم، نگام افتاد به آستین پالتوم! دیدم آستین پالتوم یه پارچه‌ی طرح‌دار هست که روش شیار داره، تعجب کردم، آخه پالتوی من کلاً شیار نداشت!!!!! نگا کردم دیدم اصن این اولاً پالتو نیس، کاپشن هست، ثانیاً اصن مال من نیست!!!!! یه لحظه حس کردم توی رؤیا هستم یا توی یه دنیای موازی!!!! مث توی فیلما!!!!! بعد دس کردم توی جیب کاپشن به دنبال نشونه‌ای از صاحب کاپشن!!! کیفی توش بود، بازش کردم، عکس یکی از اساتید استادسرا رو شناختم!!!!! 

فهمیدم صب که اومدم بیرون، از روی چوب رختی، کاپشن یکی از اساتید رو اشتباهی برداشتم!!!!! فقط شانس آوردم که اون استاد محترم، امروز کلاس نداشت و توی استادسرا مونده بود!!!!!! بعد نکته‌ی جالبش این بود که نه توی مسیر دانشگاه و نه سر کلاس اصصصلن متوجه نبودم که این کاپشن، مال من نیست!!!! آخر ساعتای اول تازه فهمیدم!!!! هیچی دیگه... زنگ زدم به ایشون، باهاشون هماهنگ کردم، عصر از دانشگاه برگشتم داخل شهر، کاپشن ایشونو تحویل دادم و پالتوی خودمو گرفتم!!!!! ینی در این حد حواس پرت هستم من!!!!! 

نتیجه‌ی اخلاقی : اینکه با دوچرخه رفتم داخل پارک و بدون دوچرخه اومدم بیرون و یک شب کامل، دوچرخه من توی پارک موند و اینکه کنترل تلویزیون استادسرا رو گذاشته بودم توی کیفم که با خودم بیارم خونه و موارد دیگر اینچنینی رو فراموش کنید اصن! واقعه‌ی امروز شاههههکار بود دیگه! مرزهای حواس پرتی رو جا به جا کردم من!!!!! 


  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۵
فروردين
۹۶

برداشت اول : 

دیشب بنا به دلایلی دیر خوابیدم، ساعت 4 صبح، امروزم باید ساعت 10 صبح بروجرد میبودم برای کلاس، بعد یه اپلیکیشن‌هایی هست که میتونید تنظیمشون کنید وختی زنگ میزنن برای بیدار کردن، واسه اینکه باز خاموششون نکنید بگیرید بخوابید ازتون چن تا ضرب و تقسیم میپرسه و تا اونا رو حل نکنید آلارم اپلیکیشن همچنان به صدا دادن ادامه میده. 

اونوخ من گذاشته بودم روی ساعت 7 که پا شم صبحونه بخورم و بیام سرِ جاده که بیام بروجرد، هیچی دیگه ساعت 7 زنگ زد، منگ بودم اصن، پا شدم اون ضرب و تقسیما رو انجام دادم باز گرفتم خوابیدم! ساعت 8 با هول و هراس از خاب پا شدم و لباس پوشیدم زدم بیرون!!!! ینی اپلیکیشن‌ رو هم از رو بردم من!!!!!! 


برداشت دوم :

یکی از دانشجویان محترم میفرماد فامیلامون وختی میخان ضد حال بزنن و یا نفرین کنن مثلن، میگن ایشالا توی درس استاد شاهرخی بیفتی!!!!! در این حد ینی!!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۰
اسفند
۹۵

با هماهنگی‌هایی که با دانشکده صورت دادم، تصمیم بر این شد که هفته‌ی آخر سال رو نیام دانشگاه که دانشجویان محترم، توی ایاب و ذهاب، با مشکل مواجه نشن،این تصمیم رو به دانشجویان، اعلام کردم. 

بعد یکی از اساتید محترم منو توی راهرو دید، فرمودن ک شنیدم میخای هفته آخر نیای! عرض کردم بله، پس از رایزنی، تصمیم بر این شد که نیام. این همکار ارجمند فرمودن که دانشجوا از من پرسیدن ک هفته‌ی بعد، آقای شاهرخی نمیاد، شما میخاید بیاید سر کلاس؟ منم در جواب گفتم که وقتی آقای شاهرخی نمیاد، تکلیف از ما ساقط هست دیگه!!!!!! 


دگران نوشت: سابقاً عرض کردم که یکی از دانشجویان محترم ترم آخر، این شعر از شهریار رو به من تقدیم کرده که:

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی :‌: تو بمان با دگران، وای به حال دگران 

حالا دیدم یکی از دانشجویان محترمی که این ترم با من کلاس داره، میفرمایند که : استاد الان اون "دگران" ما هستیم دیگه!!!! نه؟ منم عرض کردم : دقییییییییییییییییقن!!!!! 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۸
اسفند
۹۵

برداشت اول : 8 ساعت خواب، الزامی است!

کلاس ساعت 8 صبح شروع میشه، منم حداکثر 10 دقیقه امکان تأخیر قائل شدم و بیش از اون تبدیل میشه به غیبت، اونوخ دیدم دانشجوی محترم، ساعت 9 صبح، تق تق تق در میزنه، میگم بفرمایید، میگه استاد اجازه هست بیام داخل؟ میگم بفرمایید، ولی این جلسه‌تون غیبت شده دیگه قاعدتاً، تشریف آورد داخل کلاس، داشت در رو می‌بست با توجه به سوءسابقه‌ای!!!! که پیشم داشتن ازشون پرسیدم این بارَم خواب موندی؟ فرمود که بله!!! گفتم لابد توی فضای مجازی خییییییلی فعال هستی شبا که صبح دیر از خواب پا میشی! فرمودن که نه! از قضا من باید ساعت 12 شب خواب باشم!!! گفتم خب پس چرا دیر میای؟ میفرماد خب بدن به 8 ساعت کامل خواب احتیاج داره!!! من تازه 8 صبح باید از خواب پا شم!!! عرض کردم خب پس 11 شب بخاب که 7 صبح از خواب بیدار شی!!! میفرماد نه!!!! من اصن زودتر از 12 نمیتونم بخابم!!! دیگه داشتم شاخ درمی‌آوردم!!!! تنها کاری که از دستم بر میومد زدنِ یکی از همون قهقهه‌های بلند و ممتد بود!!!! بعد گفتم خو بفرما بشین الان!!!! میفرماد استاد میشه من زودتر از اتمامِ وقت کلاس، برم بیرون؟ باز دوباره از شدت خنده منفجر شدم!!! عرض کردم که جنابعالی که الان غیبت رو خوردید هر وقت تمایل داشتید میتونید تشریف ببرید بیرون!!!! هیچی دیگه یه ربع ساعت نشستن بعد تشریف بردن بیرون!!! یه همچین دانشجویانی دارم من!!!!

برداشت دوم : همراه داشتنِ قانونِ متعلق به خودتان، الزامی است!

مستحضر هستید که توی کلاسای من، همراه داشتن کتاب قانون الزامی هست، وگرنه منفی میخورن.

دانشجویانی که یادشون میره قانون بیارن از خونه، توی دانشگاه به لطائف الحیل متوسل میشن تا قانون گیر بیارن، بعضیا میرن از دوستانشون قرض میگیرن، بعضی میرن از کتابخونه دانشگاه، به هزااار زور و زحمت امانت میگیرن طوری که دیگه کتابدار دانشگاه هم منو میشناسه!!!! حالا سر یکی از کلاسا که حجم این تقلب نسبت به قانونا زیاد هست با لحنی میانه‌ی شوخی و جدی گفتم از این به بعد باید به همراه کتاب قانون، فاکتور خرید کتاب قانون رو هم همراه داشته باشید وگرنه منفی میخورید!!! گفتن استاد ما ایرانی هستیم، کاری نداره، جعل میکنیم فاکتور رو! عرض کردم که خب یه کار دیگه میکنیم از این به بعد باید به همراه کتاب قانون، شخص فروشنده رو هم همراه داشته باشید و ایشون فروش کتاب به شما رو شخصاً تأیید کنه وگرنه منفی میخورید!!!!! البته توجه دارید که مزاح بود اینا، ها!!! فردا حرف درنیارید برام ها!

برداشت سوم : همراه داشتنِ یک جو انصاف الزامی است!

تلخ نوشت : معمولاً دانشجویانی که به شددددت معترض هستن نسبت به نمره‌شون، من برگه شون رو نشونشون میدم و اشکالاتشون رو بهشون میگم و اونا هم قبول میکنن و عموماً احساس پشیمونی و شرمندگی رو درشون می‌بینم!!!! حالا این هفته، برگه‌ی یکی از دانشجویان بسیار معترض رو که احتمالاً پیش خودش مدعی نمره‌ی 20 هم بوده، بردم واسش و نشونش دادم، به تقاضای خودش، جلوی جمع هم نشونش دادم، یکی یکی ایرادات رو بهش گفتم، اولاً که اصن به سختی قبول میکرد اشتباه نوشته، کتاب رو هم که نشونش میدادم و با نوشته‌ی خودش مطابقت می‌دادم هم قبول نمیکرد!!!! آخرش میگه استاد که چی؟ عیب از ما نیست، عیب از سؤالات شماست!!!!! تازه‌شم مهم اینه که ما خوندیم، ولو هم اشتباه نوشتیم شما خودت باید نمره رو بدی دیگه!!!! اصن از میزان قدرتی که توی استدلالش بود لال که شدم هیچ، دندون هم توی دهنم نموند!!!!

نتیجه‌ی اخلاقی : آدم ممکنه بتونه شخص خواب رو بیدار کنه، اما محاااااله کسی که خودش رو به خواب میزنه بیدار کرد!!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۱
آذر
۹۵

      برگه‌های امتحانی دانشجویان من در سال‌های 91 و 92 بدین طریق، در یک شب سرد پاییزی در یک جای متروک!!! معدوم شد!


  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۶
آذر
۹۵

      توی یکی از ترم‌های قبلی، توی یکی از دروس، اکثریت دانشجویان محترم اون کلاس، موفق به اخذ نمره‌ی قبولی نشدن.

      یکی از دانشجویان اون کلاس، در حضور دوستش به من گفت که ایشون (ینی همون دوستش) گفته که شاهرخی گفته تو نمره‌ت بالاتر بوده اما من خودم کَمِش کردم!!!! و جالب اینجاست که اون دانشجو هم بیان اون حرف رو تکذیب نکرد! ینی نگفت من نگفتم!!!

      چققققققدر بی انصافن بعضی از دانشجویان محترم! منی که 25 صدم به 25 صدم از نمره‌ی دانشجویان رو حق‌الناس میدونم چطور ممکنه بیام نمره‌ی کسی رو بی دلیل کم کنم؟

       اصن بر فرض که یه استاد بی وجدان  پیدا بشه و این کار رو هم بکنه، به نظر شما اون استاد ممکنه بیاد به خودِ اون دانشجو بگه تو نمره‌ت بیشتر می‌شد من خودم کَمِش کردم؟

      دانشجویان، ممکنه از روی کینه و نفرتی که به هرررررر دلیلی نسبت به من دارن، هر کاری و هر گفته‌ای رو به من نسبت بدن، لطفاً بی دلیل چیزی رو از کسی قبول نکنید.

       نتیجه‌ی اخلاقی : گوینده ممکنه هر چیزی بگه، شنونده باید عاقل باشه!!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۶
آبان
۹۵

      من کلاً عادت دارم همه‌ی مطالبی که تدریس میکنم یا میخونم رو از طریق دسته‌بندی یا نموداری کردن مطالب، یاد میگیرم یا یاد میدم.

      اونوخ فک کنید توی درسی مث مدنی 6، که بحثای بسسسسسسیار بسسسسسسیار فنی و دقیقی داره و هر مطلب، دارای شقوق و فروض بسسسسسسیار متنوعی هست، چه شَلَم در شوربایی راه میفته توی تدریسم!!!!

      ینی می‌بینی از اولِ یه سؤال تا آخرش، مطلب بیس تا فرض و حالت گوناگون پیدا میکنه، اونوخ تفهیم همه‌ی اون فروض با استدلالاتِ مختلف هر فرض به دانشجویان کار همچین آسونی نیست!

      به عنوان نمونه، این یکی از مسائل درس حقوق مدنی 6 هست، ببینید! بعد تازه ادامه‌ش هم توی صفحه‌ی بعد هست!



      حالا دانشجویان من در این کلاس، به هنگام دیدن این فروض و شقوق، واکنششون جالب هست، بعضیا میگن ما تا آخر ترم نزنه به سرمون شانس آوردیم، بعضیا میگن ما سر امتحان خودمون رو شِق شِق میکنیم از دست اینهمه فرض و حالت! خودمم به شوخی بشون میگم به نشونه‌ی اعتراض به من، سر جلسه امتحان، همه‌تون یکی یه پیت نفت و کبریت بیارید سر جلسه و خودتون رو آتیش بزنید و خلاص! خلاصه یه وضی هست اصن!!!!!

      یکی از بزرگواران این کلاس بیان فرمودن که اگه ما توی دبیرستان معلمی مث شما داشتیم، بعد چند لحظه سکوت کرد و جمله‌ی خودش رو اینطور کامل کرد که الان هاروارد بودیم! منم عرض کردم فک کردم میخاید بگید الان دنبال گاو و گوسفند بودیم توی صحرا و ترک تحصیل میکردیم!!!!!!

      +اینم همین امروز، کُلِ دانشجویان من در کلاس مدنی 6 آقایان، البته منهای سه نفر، که یکیشون داره همین عکس رو میندازه و یکی دیگشون هم زودتر رفته و یکی دیگشون هم توی این جلسه، غایب بود، در پایانِ یکی از جلساتِ متعددِ فوق‌العاده‌ی درس مدنی 6 در دانشگاه آیت الله بروجردی.




      بندگان خدا امروز 5 ساعت با من مدنی 6 داشتن! دوس داشتید جاشون میبودید و این عذاب الیم رو تجربه میکردید؟

     + پاسختون معلومه دیگه : هرررررررررررگزززززززززززز



  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۲
آبان
۹۵

                                                           برداشت اول
یکی از دانشجویان محترم تعریف میکرد که دیروز از درس خوندن خیلی خسته بودم، در حضور پدر و مادر گفتم خییییییلی خسته‌ام، مادرم گفته خب استراحت کن! پدر از اون ور گفته : نه ولش کن فردا با استاد شاهرخی درس داره! بخون بخون!!!
بعدم گفتن مادرم گفته : خدا برای این استادتون بسازه که تو رو وادار کرده به درس خوندن!!!! منم عرض کردم حالا از هر صد نفر، نود نفرشون، من رو نفرین میکنه باز خوبه ایشون من رو نفرین نفرمودن!

                                                          برداشت دوم
سرِ یکی از کلاسا یکی از دانشجویان محترم، به من فرمودن من اگه استاد بشم یه روزی، میخام مث شما باشم! هنوز من جواب نداده یکی دیگه از دانشجویان، فرمودن: چ کاریه! اونوخ همین حسی که بچه‌ها الان نسبت به استاد شاهرخی دارن، به تو پیدا میکنن! خوشت میاد این طور؟

                                                        برداشت سوم
یکی از دانشجویان فرمودن من برای تعطیلات، که برگشتم خونه، کتابای درس شما رَم با خودم ورداشتم بردم خونه، خییییییلی تعجب کردن اعضای خونواده که چرا کتاب بردم خونه! بی سابقه بوده اصن!!!!! سر همین موضوع، الان دیگه شما رو کامل، میشناسن!!!!!

نتیجه‌ی اخلاقیِ سه برداشت : من واقعاً نمیدونم چطور باید از زیر بار ایییینهمه نظر لطف دانشجویان و خونواده‌های محترمشون بربیام! مچکرم واقعا!

                                                           برداشت چهارم
یکی از دانشجویان محترم، که جلسه قبل در کلاس، غایب بود اومده میگه استاد من همش یه جلسه غیبت دارم، چرا به بچه‌ها گفتید من حذف شدم؟ بشون عرض کردم کلاً سه جلسه از ترم، سپری شده، جنابعالی حتی اگر هر سه جلسه رو هم غایب بوده باشید قاعدتاً الان حذف نشدید، چون من در جلسه چهارم، حذف میکنم، ضمناً من در مورد جنابعالی اصلاً چنین حرفی نزدم، احتمالاً دوستانتون قصد آزار و اذیت جنابعالی رو داشتن!!!!
نتیجه‌ی اخلاقی : دانشجویان محترم لطفاً از من به عنوان لولو خورخوره استفاده نفرمائید، اگه قرار هست کسی رو بترسونید یا اذیت کنید خواهشمند است از ابزار دیگری استفاده بفرمایید!!!!

                                                         برداشت پنجم
یکی از دانشجویان محترم، در یکی از ترم‌های قبل، دو جلسه غیبت داشت، بعد کلاس ما هم با ایشون اول صبح بود، ساعت هشت و پونزده دقیقه اومد سر کلاس و چون از ده دقیقه فراتر رفته بود تأخیرش، طبیعتاً اون جلسه رو هم غیبت خورد و اگر در هر کدوم از جلسات باقیمونده یه تأخیرِ ده دقیقه‌ای دیگه هم میداشت حذف میشد دیگه.
حالا فک می‌کنید این دانشجوی محترم برای اینکه از اون به بعد تا پایان ترم، تأخیر نداشته باشه و درسش حذف نشه چ تدبیری اندیشید؟
هر شنبه شب، از خوابگاه خودش پا میشد میرفت خوابگاه همکلاسیاش!!!! شب پیش اونا میخابید که صبح روز یکشنبه همکلاسیاش از خاب بیدارش کنن و خواب نَمونه و بتونه با اونا بیاد و به کلاسش برسه!!!!! به مدت یک ماه و نیم!!!!!
نتیجه‌ی اخلاقی : آفرین بر اینهمه تدبیر و البته پشتکار!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۹
مهر
۹۵

توی یکی از کلاسا بحث لغت shopkeeper( مغازه دار ) بود و اینکه پسوند keeper به چه معناست، به عنوان یه نمونه لغت goalkeeper( دروازه بان ) رو عرض کردم و از دانشجویان محترم پرسیدم این لغت goalkeeper به چه معناست؟ یکی از دانشجویان محترم دراومده میگه ینی باغبون!!!!!! من اصن تا چند لحظه مات و مبهوت بودم که goalkeeper چ ربطی میتونه داشته باشه به باغبون!!!! کلاس منفجر شد!!!! خودم تا سی چهل ثانیه ضمن ادای یکی از همون قهقهه های معروف که همتون در جریانش هستید!!! توان درس دادن نداشتم!!! خودشم بنده خدا قرمز شده بود از شدت خنده!!!! ایشون اومده پیش خودش حساب کرده که goal که ینی همون گُل!!!! Keeper هم که ینی نگهدارنده و اونوخ کسی که گُل رو نگه میداره و ازش مراقبت میکنه کی هست؟ باغبون!!!!!
عرف نوشت : برگشتنی از بروجرد تا خرم‌آباد با یکی از سواریای عبوری اومدم، راننده‌ش دانشجویی بود از یکی از دانشگاه های غیر دولتی بروجرد در مقطع کارشناسی ارشد که همین امروز روز دفاعش بود!! و بعد از دفاع داشت برمیگشت خونه‌ش اهواز!!!! یکی از حرفاش این بود که برای جلسه دفاع، کارت هدیه داده به اساتید داور و راهنما و مشاور هر کدوم به مبلغ 150 هزار تومن!!!!!!! بعد گفت که یکی از اساتید کارت رو گرفته جلوی صورت خودش و گفته این الان مثلاً چن تومن پول توشه؟!!!!!!
افتادم یاد روز جلسه دفاع خودم توی مقطع کارشناسی ارشد، انقد از این رسم اغذیه بردن سر جلسه دفاع بدم میاد که نگو!!!!!! انگار دوستان یه جلسه‌ی علمیِ محض رو اشتباه گرفتن با یه مهمونی که فقط باید توش لُمبوند و تا خِرخِره خورد!!!! به استاد راهنمام دکتر کاویانی عرض کردم استاد من از این رسم متنفرم، چی باید بیارم سر جلسه دفاع؟ فرمودن اصن لازم نیست چیزی بیارید! من البته خودم فک کنم یه جعبه شکلات و سه چهار تا آب میوه خریدم بردم!!!!! اصن توهین هست به مقام علمی استاد این همه خوراکی بردن و کادو دادن و اینا توی جلسه دفاع، قهوه خونه که نیست!!!!! حالا بعضی از اساتید رسیدن به جایی که از دانشجو میپرسن چن تومن پول آوردی بهمون بدی؟؟؟؟ ذره ذره حرومشون بشه اون پول، دانشجوی بدبخت که اصن راضی به این پول دادنا نیس!
نتیجه‌ی اخلاقی : دانشجویان محترم، تو رو خدا جو گیر نشید، قرار نیس هر چیزی رسم شد شما هم بی کم و کاست انجامش بدید، هر چیزی رو با عقل خودتون بسنجید اول، اگه با عقل جور دراومد انجامش بدید.
شعر نوشت : به قول مولانا :

خَلق را تقلیدشان بر باد داد :: ای دو صد لعنت بر این تقلید باد

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۴
مرداد
۹۵

نمیخام بگم من خیلی آدم خوبی هستم ک خوابام به واقعیت می‌پیونده، بحث، اصن این نیست، بحثم هم این نیس که مث اون شخصیت کارتونی توی کارتون سفرهای گالیور همش نفوس بد بزنم و بعدم بگم من میدونستم که آخرش اینجوری میشه، بحث، اصن اینا نیس، فقط پیرو اون خوابی که دیده بودم راجع به سرنوشت حمید سوریان توی المپیک و اینجا هم نوشته بودم، خییییییلی خییییییلی متأسفم که امروز به واقعیت پیوست، سوریان همون کُشتی اولش توی المپیک مغلوب شد و دستش از مدال طلا کوتاه شد متأسفانه، نکته‌ی دردآور قضیه هم این بود که توی مسابقه‌ی شانس مجدد برای دستیابی به مدال برنز، ضربه فنی شد و حتا به مدال برنز هم نرسید ایشون!!!!!  

کلیشه‌ای شده این حرف دیگه، ولی همیشه یه سَرِ مسابقه باخت هست و سوریان هم چه جای بدی باخت و بدتر از همه اینکه سوریان حتی شبح خودش هم نبود، بسیار خسته و از نفس افتاده بود. 

به هر حال همه چی تموم شد، دارم با خودم فک میکنم، آیا یه مسابقه ولو المپیک ایییینهمه ارزش داره که آدم ماهها و شاید حتا سالها با رؤیاش بخابه و بیدار شه و بعدم توی روز مسابقه در اثر یه اشتباه یا هر چیز دیگه از سکو باز بمونه و همه‌ی زحمتاش به هدر بره؟ آیا ارزششو داره؟ 

یا اون خانوم تیراندازی که( الهه احمدی رو میگم) که خودش گفت من ماهها به جهت تمرین از پسر کوچکم دور بودم و خیلی زجر و بدبختی کشیدم تا در المپیک مقام بیارم اما در نهایت فقط تونست همون مقام ششم دورهٔ قبلی المپیک لندن رو تکرار کنه. آیا واقعاً ارزش داره که آدم زندگی خونوادگی خودشو به این ورطه بندازه و در نهایت هم به جایی نرسه؟ اصن فک کنید برسه، آیا ارزش دور بودن از خونواده رو داره؟

نتیجه‌ی اخلاقی: به نظرم ورزش قهرمانی خییییییلی چیزا رو از آدم میگیره و خییییییلی بعید میدونم که در مقابل چیز دندون گیری به آدم بده. 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۴
مرداد
۹۵

با توجه به اینکه برای ترم بعد، در دانشگاه لرستان، چند درس به من پیشنهاد شد که من طرح درسشون رو نداشتم و ترجیحم این بود که اون دروس رو نگم و سایر دروسی که طرح درسشون رو داشتم و حاضر به تدریسشون بودم برای تدریس به من پیشنهاد نشد، ( ما وَقَعَ لم یُقصَد و ما قُصِدَ لم یَقَع ) نتیجه این شد که عملاً در ترم بعد در دانشگاه لرستان تدریس نخواهم داشت، بدون اینکه خدای ناکرده قصد کنایه زدن و این حرفا در کار باشه، به این وسیله به همه‌ی دانشجویان محترم این دانشگاه، صمیمانه تبریک عرض میکنم و ضمناً از همشون هم عذرخواهی میکنم بابت اینکه این سه ترم از دست من و سخت‌گیری‌هام به ستوه اومدن.

برای همه‌تون در همه‌ی مراحل زندگیتون از درگاه خداوند متعال سلامتی و موفقیت و عاقبت به خیری مسئلت دارم. 

همین. زیاده عرضی نیست. 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۶
تیر
۹۵

همونطور که قبلاً اینجا – در قسمت برداشت سوم - عرض کرده بودم یه کلاس داشتم این ترم، از همون اول با هفت نفر دانشجو تشکیل شد! اون هفت نفر هم اصرار داشتن که این درس حذف نشه، آموزش هم موضوع رو واگذار کرد به خودم، تصمیم گرفتم کلاس رو حذف نکنم هرچند دانشگاه بخاد از حق‌التدریس من کم بذاره – ظاهرا یه مصوبه دارن که اگه تعداد نفرات کلاس از ده نفر کمتر بشه و استاد تصمیم به برگزاری کلاس داشته باشه باید از مبلغ حق‌التدریسی که به استاد مربوطه میدن به همون نسبت کسر بشه - قبلاً در این مطلب ماجرایی رو نوشته بودم که در یه موقعیت مشابه یکی از اساتید خود من در دوره کارشناسی تصمیم گرفت با چهار نفر دانشجو کلاس رو برگزار کنه و من خودم یکی از اون چهار نفر بودم، الان وظیفه خودم دانستم که منم این کلاس رو برگزار کنم. حالا اینا به کنار.

دانشجویان محترم حاضر در این کلاس، از دانشجویانی بودن که زحمت خودشونو میکشن و استاد رو هم بر اساس نحوه‌ی نمره دادنش قضاوت نمیکنن، این کلاس در طول این ترم به من چسبید، گرچه کلاس آخر بود و من از نظر جسمی خسته بودم به هنگام تدریس، اما به مصداق شعر (مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد) منم به هنگام تدریس در این کلاس، کمتر خستگی ساعات متمادی تدریس در خودم حس میکردم.

القصه، مطابق معمول در کلاسایی که من عهده‌دار تدریسشون میشم در وسط ترم، یکی از دانشجویان این کلاس، بنا به دلایلی که حتمن و قطعن برای خودش محترم بوده تصمیم گرفت از جمع ما خارج بشه و نفرات کلاس تقلیل پیدا کرد به شش نفر، و باز مطابق معمول و مورد انتظار من، روز امتحان هم یکی دیگه از دانشجویان محترم این کلاس، بنا به دلایلی که من ازش بیخبرم ترجیح داد امتحان نده و عملاً پنج نفر رسیدن به امتحان، و حالا خوشحالم بگم از اون پنج نفر سه نفر نمره‌ی بیست گرفتن، یک نفر نمره‌ی هیجده و نفر آخر هم نمره‌ش بالاتر از پونزده شد.

نتیجه‌ی اخلاقی : دانشجو اگه زحمت خودشو بکشه هیچ دلیلی واسه ترسیدن از استاد و سخت گیری استاد وجود نداره. 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۹
تیر
۹۵

امروز یا بهتره بگم امشب، خیر سرمون خواستیم پس از مدتها با خانواده‌ای از اقوام شام رو بریم پارک صرف کنیم، چشمتون روز بد نبینه، اولاً که از زور پشه چپونده بودیم خودمون رو توی لباسامون و سعی میکردیم کوچکترین عضوی از بدنمون بیرون نباشه، لامصب از روی شلوار و پیرهن هم نیششون رو فرو میکردن توی بدن آدم!! انقد اینا شرور بودن!!!! از این پشه پا درازا که مث پشه‌های آنوفل ناقل بیماری مالاریا هستن!!!

بعد از آدمهایی بگم ک توی پارک بودن، فک می‌کنید واسه فراری دادن پشه‌ها از چ راهی استفاده میکردن؟ اگه فک میکنید از توری یا پشه بند یا همچین چیزایی استفاده میکردن سخخخت در اشتباه هستید، از دود!!!! بله درست می‌بینید مث آدمای عصر حجر از دود استفاده میکردن!!! ینی وسط پارک، توی چمنا!!!! نه توی پیاده‌رویی چیزی، همون توی چمن! جایی که خانواده‌های متعددی نشسته بودن یه سری خس و خاشاک می‌آوردن، آتیش میزدن، بعد آتیش رو خفه میکردن که فقط دود کنه بعد در فاصله یک متریِ همون دود غلیظ و خفه کننده مینشستن و با خیال راحت غذا میخوردن و تعریف میکردن از خاطراتشون!!!! بعد فقط یه خونواده هم نبود که از این ابزار فجیع استفاده میکرد، اون منطقه‌ای که ما نشسته بودیم دو خونواده این کار رو میکردن، ما که حدوداً ده متری با اونا فاصله داشتیم رسماً داشتیم خفه میشدیم، اونا خودشون عین خیالشان نبود انگار، اصلاً کوچکترین ارزشی برای حق و حقوق بقیه‌ای که اونجا نشسته بودن قائل نبودن، هیچم به این موضوع فک نمیکردن که اگه قرار باشه هر خانواده‌ای توی چمنِ پارک و بدون منقل حتا، آتیش روشن کنه و گُله گُله چمن رو بسوزونه چی ب روز پارک میاد!!!! بعضیا خیلی بیفکر و نادون هستن واقعا، اصن انقد حرص خوردم که اون شام شد کوفتم، بعدم شامو که خوردیم هنوز چای نخورده پیشنهاد دادم برگردیم خونه و توی آرامش خونه بشینیم میوه و چای رو بخوریم و تلویزیون نگا کنیم! بقیه هم قبول کردن و برگشتیم، ینی فک کنم رفتن و برگشتنمون یک ساعت هم نشد!

نظر نوشت: البته نیک، آگاه هستم که انسان نباید از یه ماجرای کوچیک و مقطعی، نتائج بزرگ و کلی بگیره، اما حتی صرف نظر از ماجرای امشب، نظر شخصیم اینه و امشبم باز بهم ثابت شد که آدم اگه میخاد اعصابش آروم باشه و تا حد ممکن از زندگیش لذت ببره باید تا جایی که میتونه از تجمعات انسانی دوری کنه و خو بگیره به عزلت و انزوا و با کتاب و سایر سرگرمی‌های تک نفره از خودش و زندگیش لذت ببره، وختی آدم میره داخل مردم اننننننقد کار غیر منطقی میبینه، اننننقد تجاوز میشه به حقوقش که از بیرون رفتن پشیمون میشه و باید با اعصاب ناراحت برگرده خونه!!! خو این چ کاریه، آدم از همون اول بمونه خونه و بیرون نره، سنگین‌تر نیست؟ این البته فقط نظر شخص منه و اصراری هم ندارم به بقیه بقبولونم ک نظر درست همینه. 

نتیجه‌ی اخلاقی: 

دلا خو کن به تنهایی که از تَن ها بلا خیزد  :: سعادت آن کسی دارد که از تَن ها بپرهیزد

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۶
خرداد
۹۵

این هفته واااااقعن هفته‌ی پرفشاری بود واسه من؛ اول هفته ک مشغول طرح سؤالات امتحانی دروس بروجرد بودم و خیییییلی هم کار دقیق و وخت‌گیری هست چون آدم یه کلمه اشتباه کنه توی طرح سؤال یا حتا نتونه منظور خودشو درست برسونه باعث میشه چندین و چند نفر نمره‌شون افتضاح بشه مثلاً به این عبارت از یکی از سؤالات من توجه کنید : "نام بردنِ موارد، بدون ارائه‌ی توضیح در خصوص آن، باعث کسر نمره خواهد بود" من منظورم این بود که آقا عنوانِ خالی رو بنویسید و توضیحش رو ارائه ندید من نمره کم می‌کنم؛ عبارت هم کاملاً واضح بود به نظرم؛ بعد یکی از دانشجوا اومده میگه استاد من فک کردم منظور تو این بوده که اگه عنوان خالی رو بنویسید و توضیحش رو ندید من نه تنها نمره‌ی اون سؤال رو بهتون نمیدم بلکه از بقیه‌ی سؤالات هم نمره کم میکنم! مُخم سووووووت کشید اصن!!!! اصن تفسیری داد از این عبارت که به مخیله‌ی من خطور نکرده بود!!! حالا شما دیگه ببینید مدرّس با چه دقتی باید عبارات سؤال رو تنظیم کنه که همچین ذهن‌های سیالی!!!! هم نتونن تفسیرهای محیر العقول از توی اون عبارات دربیارن!!!!

از وسط هفته تا همین دیروز هم یک سؤال اصول فقهی ذهنم رو مشغول کرده بود و باعث شد ظرف 48 ساعت اخیر فقط 7 ساعت بخابم!!!! سؤاله هم این بود که تفاوت قیاس مستنبَط العله با تنقیح مناط چیه دقیقن! چون اولی در اصول فقه شیعه جایز نیست و دومی جایز هست؛ خوشحالم که بالاخره اییییینقد روش وخت گذاشتم تونستم پاسخشو دقیق و منقح و با مثال پیدا کنم.

به هر حال این بود هفته‌ی من؛ حالا هم دارم استراحت می‌کنم؛ ولی واسه شما دانشجویان عزیزی که توی فرجه‌ها هستید هفته‌های پُر فشاری در راه هست .... غُصه غُصه .... (مزاح بود) ایشالا تلاش کنید موفق میشید ... (اندکی صبر، سحر نزدیک است) الان توی این مصرع، سحر ینی تعطیلات تابستون ... حواستون بود ؟

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۶
ارديبهشت
۹۵

نمیگم این ورودی پشت سر من حرف نزده، نمیگم این ورودی از دست من گلایه نداره، نمیگم این ورودی نسبتای بد به من نداده، نمیگم بعضی از افراد این ورودی، شاید حتا مرگ منو از خدا نخاستن! اینا رو همه خودم میدونم، اما...... اما حس خاصی نسبت به این ورودی دارم، اونا هم حتمنِ حتمن همینطور هستن و از بعضیاشون مطمئن هستم که این حس خاص رو دارن. 

میدونید چیه؟ اگه آغاز ورود به دانشگاه رو به عنوان یه تولد جدید توی زندگیای خودمون حساب کنیم، من و این ورودی با هم متولد شدیم، اولین جلسه‌ی درس این ورودی در اولین ترم تحصیلی شون با من شروع شده!!! و چه بدبیاری‌ای داشتن بندگان خدا لابد از این بابت!!!

جالبیش اینجاس که اولین ساعت اولین روز تدریس من در یه دانشگاه دولتی هم با همین ورودی شروع شده!!!! و چ درسی هم... مقدمه علم حقوق!!!! انگار با هم داشتیم شیرخوارگی رو تجربه میکردیم!!!! قبلش هر چی بود دانشگاه آزاد بود و ضمن احترام به همه اساتید و دانشجویان دانشگاه آزاد اگه بخام سربسته بگم و بگذرم، دانشگاه آزاد جوّ خاص خودشو داشت، من البته اونجا هم عاشقانه درسم رو میدادم و شیره‌ی وجودمو میذاشتم ولی خب..... هر چی باشه مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد! به همین دلیل اولین روزی که توی یه دانشگاه دولتی تدریس داشتم حس یه تولد مجدد رو داشتم و تجارب تدریس بعدیم بهم ثابت کرد که اون حسم اشتباه نبود.... حاصل اینکه میخام بگم من و این ورودی خاص با هم متولد شدیم، اونا تولدشون بود چون تازه وارد دانشگاه شدن و من تولدم بود چون تازه شروع به تدریس کرده بودم توی یه دانشگاه دولتی. اون روز اول، توی دانشگاه هیچ کلاسی تشکیل نشد و به روال خیلی از ترمای بعدش، کلاس من اولین کلاسی بود که در یک ترم شروع میشد و آخرین کلاسی بود که تموم میشد. 

من و این ورودی با هم رشد کردیم و قد کشیدیم، با هم به سَبْکِ من، بلند بلند خندیدیم و وختی یکی از دانشجویان این ورودی از میونمون رفت بلند بلند گریه کردیم و وختی فهمیدیم که خیلی راحت مرگ از بیخ گوش یکی دیگه از دانشجویان این ورودی گذشته و ایشون از خطر جسته دست به دعا برداشتیم و بلند بلند خدا رو شکر کردیم، توی برق رفتنای دانشگاه در تاریکی مططططلق! با این ورودی اونقد تدریس رو ادامه دادم تا آموزش اومد ازم خاست که تدریس رو تعطیل کنم و برم!!!!!

من وختی توی این ورودی بودم خییییییلی وختا فراموش میکردم که اونا دانشجو هستن و من استاد، خودمو یکی از اونا میدونستم و اونا رو از خودم، توی همین ورودی بود که حرفایی که میزدم از بس صمیمانه بود که بضی وختا خودم هم تعجب میکردم و هراس ورم میداشت که نکنه اونا برداشت بد کنن و سوءتفاهم ایجاد بشه و البته خوشبختانه اونا این ظرفیت رو داشتن همیشه که از شنیدن اون حرفا بخندن و جوّ کلاس شاد بشه اما سوءتفاهم به وجود نیاد. هر کدومشون اخلاقی خاصی داشت و من کاملاً میدونستم با هر کدوم باید چجوری رفتار کنم، با یکی باید حریم رو حفظ کنم، یکی دیگشون از حرفام و مزاحام ممکنه ناراحت بشه، یکی دیگشون نیاز به حفظ هیچ حریمی نداره و هر چی بگم میدونم که ناراحت نمیشه، یکی دیگشون اگه زیاد باش مزاح کنم ممکنه برداشت بد کنه، یکی دیگه خودشو میگیره اما میدونم چیزی توی دلش نیس ووووو

چون با هم متولد شدیم و با هم قد کشیدیم اخلاقمون کاملاً توی دست هم هست و اونا راحتتر از بقیه منو تحمل میکنن!!!! اونوخ جالب اینجاست که به طور اتفاقی برنامه‌ریزی هر ترم به نحوی شده که این بندگان خدا بیشترین واحدها رو با من داشتن! یه متون حقوقی، سه تا دادرسی، یه تجارت، سه تا مدنی، یه متون فقه و دروسی که شاید یادم رفته باشه!!! باور میکنید یکی از اعضای این ورودی از حدود 130 واحد دوره کارشناسی به تنهایی 21 واحد با من گذرونده؟؟؟!!! ینی توی رکوردای گینس باید ثبت بشه اصن! چ صبری داشته این بزرگوار!!!! 

یه نکته‌ی جالب دیگه اینکه سرنوشت وبلاگ هم یه طورایی از همون اول گره خورده بود به این ورودی خاص؛ ینی اون وبلاگ بلاگفای قدیمی رو من درسته با انگیزه‌ی ارتباط با دانشجویان راه انداختم اما بیشتر بازدیدکنندگانم از همین ورودی بودن و اگر نبود مراجعات مکرر این عزیزان و دلگرمی دادناشون قطعن کار و بار وبلاگ، بالا نمیگرفت و قضیه‌ی وبلاگ در نظر من انقد جدی نمی‌شد که بشه یکی از اجزاء لاینفک زندگیم.

حالا من و این ورودی کم کَمَک رسیدیم به جایی که اونا دیگه دارن فارغ‌التحصیل میشن و باید از هم جدا شیم، حس مبهمی دارم، هم خوشحالم هم ناراحت، خوشحالم چون فارغ‌التحصیل میشن و یه فصل جدیدی از زندگیشون شروع میشه و ناراحتم چون داریم از هم جدا میشیم و من با هیییییییییچ ورودی‌ای، نه قبلش و نه بعدش، همچین حسی که با این ورودی خاص داشتم رو نداشتم و ندارم.

اول نوشت: میگن هیچ عشقی عشق اول آدم نمیشه، این حرف اگه راست باشه، در مورد من و این ورودی اینجور مصداق داره که هیچ ورودی‌ای اون ورودی اول نمیشه! 

آرزو نوشت: برای تک تک اعضای این ورودی خاص که خوداشون میدونن کیان و خیلیای دیگه هم میدونن اونا کیان آرزوی سلامتی و موفقیت و عاقبت به خیری دارم، ایشالا هر جا هستن و خواهند بود خوشبخت باشن، از همشون متشکرم بخاطر ایییینهمه حس زیبا و به یاد موندنی که بهم هدیه دادن. 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۸
ارديبهشت
۹۵


ینی همه رو زیرِ یک دقیقه و سی ثانیه ضربه کرده ها !!!!! ماشاءالله

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۳
ارديبهشت
۹۵

پیرو مطلبی که سابقاً اینجا و اینجا در مورد خابی که دیدم نوشته بودم، حالا اینم داشته باشید؛ سوریان، پسر محجوب ما علاوه بر قزاقستان، توی مغولستان هم توی رقابتای گزینشی المپیک شکست خورد متأسفانه:


  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۷
فروردين
۹۵

من کلاً توی فامیل معروفم به اینکه بچه‌ی بسسسسسسیار بسسسسسسیار شروری بودم و اینا!!!! اصن تبدیل شدم به ضرب‌المثل!!! یه اسطوره حتا شاید!!!!! به نحوی که پس از گذشت سال‌ها از پایان کودکیِ من و با وجودِ به دنیا اومدن و بزرگ شدنِ نسل‌های متعدد کودکان در فامیل، اونایی که از نزدیک شاهد دوران کودکی من بودن هنوز هنوزه با اعجاب و شگفتی در خصوص اوووونهمه اذیتی که من میکردم حرف میزنن و وختی منو می‌بینن هی یاد دوران قدیم رو زنده میکنن!!!!! و منو شرمنده میکنن واقعاً!!!! حالا البته این موضوع علت و عواملی داره که اینجا از طریق وبلاگ قابل بیان نیست، ولی به هر حال یه همچین وضعیتی داشتم من. 

یکی از نمونه‌هاش که همین دیشب مادرم داشت تعریف میکرد و خودمم یادمه این بود که وختی میخواستن واسم چای بریزن من کااااملن دقیق میشدم، واااااای به روزی که یک میلی متر از سرِ استکان خالی میبود، دمار از روزگار خونواده در می‌آوردم که چرا این استکان، کاملاً پر نشده، گریه گریه گریه..... بعد وختی چای میریختن روش که اون قسمت خالی پُر بشه از دو حال خارج نبود یا پر میشد و ازش سر ریز میکرد توی نعلبکی، ولو یکی دو قطره، در این صورت باز دمار از روزگار خونواده در می‌آوردم که چرا ازش سر ریز کرده!!!!!! به همین خاطر گریه گریه گریه... اگر هم خییییییلی دقت میکردن که قسمت خالیِ استکان، پُر بشه ولی توی نعلبکی سر ریز نکنه، باز دمار از روزگار خونواده در می‌آوردم که الان دیگه؟ من نمیخام‌‌‌!!!!! چرا از همون روز اول درست پُرش نکردید!!!!!! باز گریه گریه گریه..... 

نتیجه اخلاقی : حالا اگه خدای ناکرده یه زمانی بچه خودم اینجور کنه تا میخوره میزنمش فقط!!!!!!! خدا رحم کرد خودم پدر مادر خودم نشدم!!!!!! 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۲
فروردين
۹۵

یکی از بازدیدکنندگان محترم وبلاگ پرسیدن که چرا امسال به روال مألوف سال‌های گذشته مطلبی تحت عنوان آنچه در سال 1394 بر من گذشت رو در وبلاگ قرار ندادم؟ 

من خودم در این زمینه قصد توضیح داشتم و الان این سؤال رو به فال نیک میگیرم و دلیلشو عرض میکنم. 

راستش برخی از وقایعی که در سال 1394 بر من گذشت اوووووونقد اعجاب انگیز و خارق‌العاده بودن که یه زمانی حتتتتتمن باید باهاتون در میون بذارم اما الان بنا به دلایلی انتشار اون مطالب رو به مصلحت نمیدونم. این مصلحت هم ربطی به من و منافع من نداره، در واقع بخاطر حفظ آبروی برخی دانشجویان محترم فعلاً ترجیحم اینه که این مطلب رو منتشر نکنم. 

شاید چند سال دیگه که این نسل از دانشجویان فارغ التحصیل شدن و انتشار این مطلب، تبعاتی واسه این برادران و خواهران ارجمند نداشت تصمیم به انتشار این مطلب گرفتم و باهاتون در میون گذاشتم. 

یه راه حل دیگه هم این بود که بنویسم اما به کلی هیچ اشاره‌ای به این ماجراهای خاص نداشته باشم، در این صورت فک میکنم یه طورایی خود سانسوری کردم و در این مورد خاص نمیخام خود سانسوری کنم. 

این بود که به کلی از خیر نوشتن مطلب آخر سال گذشتم!!! 

نتیجه اخلاقی : شاید وقتی دیگر!!! 

فحش نوشت : شاید یکی از جالب ترین موضوعات سال گذشته، فحش‌های چارواداری و بشددددت منشوری‌ای بود که از سوی برخی از دانشجویان محترم، در وبلاگ بیان می‌شد، جالبیش هم اینجاست که ولو کسی خودش رو مظلوم بدونه و فک کنه معلم، حقش رو مفت و مسلّم خورده - که در واقع اینطور نبوده واقعاً، چون بسیاری از دانشجویان که معترض بودن، برگه‌هاشونو بردم واسشون جلوشون صحیح کردم و بعضیاشون اقرار کردن که ما واقعاً شرمنده شدیم - ولی بر فرض که من حق یه دانشجو رو خوردم، این دانشجوی محترم با این سطح از اخلاق و عفت، اگه خدای ناکرده بشه وکیل یا قاضی، چچچچچچه دماری از روزگار مردم در خواهد آورد!!!! کسی که به معلم خودش فحشی میده که انتشارش با عفت عمومی سازگار نیست و مثلاً الان از قشر فرهیخته جامعه هست و فردا هم قراره یا قاضی بشه یا وکیل!!!! خدا به ما و این جامعه رحم کنه واقعاً!!!! البته تا اونجا که به خود شخص من مربوطه، من وختی مورد انتقادات این شکلی قرار میگیرم خدا رو شکر میکنم، چون به حقانیت راهی که انتخاب کردم بیشتر و بیشتر مطمئن میشم، اگه من هیچ بدخواهی نداشتم و همممممممه دانشجویان، زرنگ و تنبل، درسخون و درس نخون، مذهبی و غیر مذهبی وووو از من، اخلاقم، درس دادنم و نمره دادنم راضی بودن معلوم بود که حتتتمن یه جای کارم میلنگه!!! خدا رو شاکرم که اینطور نیست!!! 

نتیجه اخلاقی دوم : آدم همیشه دشمن داره و آدم همیشه دوست داره، تا اینجا چیز عجیبی نیست، مهم اینه چه کسایی دشمنت هستن و ازت متنفرن و چه کسایی دوستت هستن و دورِت رو گرفتن. خدا رو شکر میکنم که همیشه به دشمنیِ دشمنام و بدخواهام افتخار کردم و به دوستیِ دوستانم هم افتخار کردم. 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۸
اسفند
۹۴

این مطلب نخستین بار در چهارشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۳ ساعت 15:27 با شماره‌ی پست 872 از طریق وبلاگ قبلی من در بلاگفا منتشر شده بود.

تذکرات آغازین

اول – در این نوشته ممکن است ارجاعاتی به لینک‌هایی وجود داشته باشد که با حذف مطالب بلاگفا، حذف شده‌اند؛ مطالب محذوف، به تدریج در همین وبلاگ قرار خواهند گرفت. عجالتاً الان از همه‌ی بازدیدکنندگان محترم، عذرخواهی میکنم از این بابت.

دوم – از همین اول ، بابت طولانی بودن مطلب ، عذرخواهی میکنم و از شکیبائی شما بابت خوندنش تشکر میکنم ؛ این نوشته ، سه بخش کلی داره که با رنگ زرد از سایر قسمتا متمایز شده :

بخش اول : آنچه بر ما گذشت ؛

بخش دوم : آنچه بر وبلاگ گذشت

و در پایان : سورپرایز آخر سال.

تصاویر رو هم شماره زدم که نظر دادن راجع بهشون آسون‌تر باشه. تقدیم ب همه‌ی شما :

برگ سبزیست تحفه‌ی درویش :: چه کند بینوا همین دارد


اول – آنچه بر ما گذشت

ما را به سختْ جانیِ خود ، این گمان نبود !

خدا رو از عمق جان شاکرم که توفیق داد این سال رو هم تا پایان از فرصت بی بدیلِ زندگی و حیات بهره مند باشم و امیدوارم تونسته باشم گرچه نه شاکر ، حداقل کافر به این نعمت نبوده باشم.

قبولی در آزمون جامع دوره‌ی دکتری

     اگه بخوام یه تحلیل کلی از اتفاقایی که سال 93 واسم افتاد به دست بدم ، قطعن مهمترین این اتفاقات واسه من ، قبولی در آزمون جامع دوره‌ی دکتری بود ، آزمونی که بین من و پونزده نفر همکلاسیام فقط دو نفر ، در وهله‌ی اول ، موفق به گذشتن از سدّ اون شدن و خدا رو شاکرم که لطفش شامل حالم شد و من یکی از اون دو نفر بودم.

همین جا ب همین مناسبت ، عکسی از خودم ، همکلاسیام و استاد ارجمندم دکتر سید حـ.ـسین صـ.ـفایی قرار میدم (اسم ایشون رو مقطع نوشتم چون نمیخام کسی از طریق سرچ در موتورهای جستجو ب عکس ایشون در این وبلاگ برسه !) ؛ ما افتخار داشتیم در دوره‌ی دکتری ، درس حقوق مدنی پیشرفته رو در حضور ایشون بودیم ، همون موقع ، هنگام گرفتن این عکس ب ایشون عرض کردیم ک استاد ، ما این تصویر رو جزو رزومه و افتخاراتِ کاری خودمون تا همیشه نگهداری خواهیم کرد و همیشه بهش مفتخر خواهیم بود ؛ ایشون هم با تواضع همیشگی خودشون لبخند میزدن فقط.

-1-

-2-

برای دیدن تصویر اول در ابعاد بزرگ‌تر ، اینجا و برای دیدن تصویر دوم در ابعاد بزرگ‌تر ، اینجا را کلیک کنید.

تدریس ؛ تدریس و باز هم تدریس

    بیشتر وقتم توی این سال هم مث سال قبل (نوشته‌ی پایانی سال قبل رو اینجا میتونید ببینید) ، به تدریس گذشت ، کاری که دیوانه وار عاشقش هستم و فکر می‌کنم اگر عمرم پای هر کار دیگه‌ای تلف می‌شد واسم جز حسرت ، ثمری نداشت.

     شاید مهمترین اتفاقی که بیشتر از اتفاقات دیگه توی سال 93، توی ذهنم مونده و البته زیادم خوشایند نیست تدریس توی دو تا مرکز آموزشی هست که باعث شد اتفاقات بی سابقه‌ای رو تجربه کنم که به عنوان یه معلم واسم غیر قابل تصور بود.

اولین مرکز آموزشی‌ای ک یه طوری بود

1 - درس خوندن واسه بعضیا ، مأموریتی است غیرممکن !

اولین مرکز آموزشی ، مرکزی بود که من در ترم دوم سال تحصیلی 92-93 توفیق داشتم اونجا باشم و ماه‌های فروردین تا خردادش کشیده شد به 93. بزرگوارنی که اونجا مشغول تحصیل بودن البته احترام و ادب رو رعایت می‌کردن اما چیزی به اسم درس خوندن رو در 99 درصد موارد به رسمیت نمی‌شناختن و من هرچی می‌گفتم این تو بمیری از اون تو بمیریا نیست و اگه واگذار کنید به شب امتحان واگذار می‌شید به ترم بعد ، واسه کسی قابل باور نبود که نبود.

 بیشترشون از درس دادنم استقبال می‌کردن و اذعان می‌کردن که من زحمت خودمو می‌کشم اما تو گویی وظیفه‌ای تحت عنوان درس خوندن واسه خودشون قائل نبودن ، به وضوح ، معلوم بود که معلمای قبلی ، این بزرگواران رو به شدت ، متوقع ، طلبکار و بدون دانش بار آوردن و حالا که مواجه شده بودن با پرسش‌های هفتگی خیلیاشون از همون جلسه‌ی اول می‌رفتن حذف می‌کردن ؛ بعضیاشون که می‌موندن با منفی خوردنای هفتگی ، هر هفته ، عصبی و عصبی‌تر می‌شدن و تا آخر ترم دووم نیاوردن ، بعضیاشونم تلاش خودشونو کردن ، اما سر جلسه‌ی امتحان که سؤالا رو دیدن ، ترجیح دادن که برگردن و نمونن ، اونایی هم که به هر دلیلی موندن تا آخر و امتحان هم دادن ، اوضاع برگه‌شون اسفناک بود واقعن ، طوری که در یه درس سه واحدی ، از چندین نفری که موندن تا آخر ، در یه کلاس فقط دو نفر قبول شد ، بالاترین نمره‌ی کلاس هم 11 بود !!!!!!! اونم تازه با کمک مثبت کلاس!

2 - پولی ک از اینجا گرفتی حرومت !

بعدتر ها که یکی از بزرگوارانی که در همون مرکز تحصیل می‌کرد منو دید ، قویاً معتقد بود که پولی که من می‌گیرم حرام هست و میگفت من حق خودم رو حلال نمیکنم ، استدلالش هم این بود که توی کلاس ما بوده افرادی که حتا اونقدر بی پول بودن که کرایه‌ی رفت و برگشت خودشون رو هم نداشتن که پرداخت کنن و من وقتی باعث شدم اونا نمره‌ی قبولی نگیرن خیلی از نظر مالی ضرر کردن !!!! بعد گفت سؤالای شما رو نشون استاد دیگه‌ای دادیم گفته این از اول ، هدفش این بوده که شما قبول نشید !!!!!

     درحالی که دلم شکسته بود بهش گفتم والا من که با شما خصومتی نداشتم ، اینکه شخص کرایه داره یا نداره هم مشکلی نیست که من حلش کنم ، اگر کسی باشه که پسر قارون هم باشه وقتی توی برگه ، خوب بنویسه من موظفم بهش نمره بدم ، وقتی هم برگه‌ش خراب باشه و فعالیت کلاسی هم نداشته باشه من شرعاً ، عقلاً و اخلاقاً نمی‌تونم نمره بدم ، حالا اینکه اون شخص فقیر هست یا نیست قاعدتاً نمی‌تونه تأثیری در نمره دادن من داشته باشه ! اینی هم که اون استاد محترم گفته این سؤالا با هدف نمره ندادن ، طرح شده من واگذارش کردم به خدا ، اینی هم که شما می‌فرمایید من حلال نمی‌کنم ، اشکال نداره ، اگه حقی داشتید در صحرای قیامت جلوی منو بگیرید تا خدا بین ما داوری کنه.

3 - یا باید موند و تغییر کرد یا باید رفت و تغییر نکرد

کاملاً مشخص بود که من و شیوه‌ی تدریس و کلاس‌داریم متعلق به همچو مراکزی نیستن ، یا باید تغییر می‌دادم خودم رو یا باید اونجا نمی‌بودم اما اینکه اونجا بمونم و و جَوّ رو تغییر بدم نا ممکن به نظر می‌رسید به همین دلیل از بین موندن و تغییر کردن از یک طرف و نموندن از طرف دیگه طبیعیه که دومی رو انتخاب کردم ! مسؤولای اونجام وقتی دیدن که من تا آخر روی همه‌ی حرفام موندم و حتا در نمره دادن هم کوتاه نیومدم علیرغم اینکه در طول ترم از قانون‌مداریم تمجید می‌کردن اما ترجیح دادن که خودشونو با متعلمین (ینی همون فراگیرندگان دانش) درگیر نکنن و این شد ک ترم بعد ، ینی نیمسال اول سال تحصیلی جاری منو اصلن دعوت به همکاری نکردن توی اون مرکز!

4 – لیست حذف غیبتایی ک دادم توی اون مرکز ، گم شد اصن !

یه قلم از وضعیت این مرکز رو بگم که با عمممممق فاجعه بیشتر آشنا بشید. نزدیک پایان ترم که شده بود رفتم به کارشناس گروه گفتم فرم خام حذف غیبتا رو بدید ، یه عده هستن سر کلاس نیومدن اصلن ، اینا فردا میان امتحان میدن ، انتظار قبولی هم دارن ! بعد اون کارشناس گروه ، تا چند لحظه همینطور مات و متحیر بود که فرم خام حذف غیبتا رو از کی باید بگیره ، معلوم بود توی چند سال اخیر اصن نداشتن همچین معلمی که بخواد کسی رو به خاطر غیبت کلاس حذف کنه !!!! بعد شروع کرد به تماس تلفنی گرفتن با همکاراش ، یه چند جا زنگ زد تا بالاخره موفق شد فرم ‌های خام رو پیدا کنه ، گفت برو از فلانی بگیر ، منم رفتم گرفتم و در مهلت تعیین شده ، اسامی رو تحویل دادم ، بعد آخر ترم متوجه شدم هیچکدوم از اونایی که من تعیین کردم رو حذف نکردن ، پیگیری که کردم گفتن لیستی که دادی گم شده !!!!!!!! منم پیش خودم گفتم باشه ، هرکدوم از اون حذفیا اگه امتحان داده باشن من برگه شون رو صحیحی نمی‌کنم!

البته تحقیقات بعدی نشون داد حذف شدگان که نیومدن امتحان بِدَن هیچ ، خیلی از افرادی که سر کلاس حاضر بودن هم ترجیح داده بودن امتحان ندن !!!! بنابراین از اون حیث ، مشکلی پیش نیومد در کمال تعجب و شگفتی!

5 – برخیا هستن بین اجرای قانون و رضایت دانشجو ، رضایت دانشجو رو انتخاب می‌کنن ؛ آخه همیشه حق با مشتری است !

اطلاعات تایید نشده حاکی از این بود که مسؤولای دست اندرکار ، وقتی با سیل اعتراضاتِ ناشی از حضور من در اون مرکز مواجه شدن رسمن از پشتیبانی از من و اصولم – که چیزی جز اجرای قوانین نبود – دست کشیدن و به معترضین گفتن ایشون همین یه ترم اینجاست ، خودمونم پشیمونیم ، بذارید بره ، همه‌ی درساش رو ما مجددن ترم تابستون ارائه میدیم ، شما بمونید ترم تابستون درس بگیرید !!!!!

ینی باید بگم اونجا مشتری مداریِ محض حاکم بود " مشتری " هم که میگم با تعمد این کلمه رو استفاده کردم. واسه من تصور وجود چنین مرکز آموزشی‌ای غیر ممکن بود ، بعدن با همکارای دیگه هم که رفتن اونجا، حرف زدم ، اونام گفتن مام که اونجا درس می‌دیم واقعا حس می‌کنیم داره به شخصیت و مقاممون به عنوان یه معلم توهین میشه ، چون هم مسؤولا و هم متعلمین (فراگیرندگان علم) به ما فقط به عنوان ابزار کسب نمره نگا میکنن و علم ما ، تدریس ما و زحمات ما واسه هیشکی مهم نیست!!!!!

     خدا رو شاکرم که دیگه اونجا نیستم و خدا رو شاکرم که اونجا چند نفر دوست خوب ، از بین متعلمین پیدا کردم که هنوزم بعضیاشون جزء بازدیدکنندگان وبلاگ هستند و از تدریس من با نظر لطف خودشون به نیکی یاد می‌کنن.

دومین مرکز آموزشی‌ای ک یه طوری بود

     دومین مرکز آموزشی‌ای که در نیمسال اول سال تحصیلی 93-94 افتخار تدریس در اونجا رو داشتم و خاطرات خوشایندی ازش ندارم جایی بود که گرچه مسؤولانش با نظر لطفشون تا جایی که می‌تونستن ازم حمایت کردن اما چیزی که واسم عجیب و غیرمنتظره بود نحوه‌ی برخورد و رعایت آداب معاشرت از سوی بسیاری از متعلمینِ اون مرکز نه تنها در برخورد با من بلکه با معلمین دیگه و خودشون حتا ، بود.

1 – از نظر اونا معلم ، نه فردی مث خودشون ، که فردی بسیار پایین‌تر از خودشون بود !

به وضوح معلوم بود از نظر اونا ، معلم یه فردیه که لازم نیست در برخورد باهاش حریمی رعایت بشه ، معلم حتا یه پادو شاید باشه ، یه کسی که پول می‌گیره و موظفه که نمره بده ، اینکه توقع داشته باشه که احترامش و حرمتش رعایت بشه هم توقع بسیار بسیار بیجائیه ، مثلا چی کرده یا کجا رو گرفته که توقع احترام داشته باشه !

2 – تحمل توهین ،‌ سخت ، تکراری میشه

حجم عظیمی از خاطرات تدریس من توی ترم اول سال تحصیلی 93-94 اختصاص پیدا کرد به توهین‌های غیر قابل تحملی که از بزرگواران این مرکز به طور هفتگی می‌دیدم ، اونقدر این خاطرات ناخوشایند ، تکرار شد که عده‌ای از بازدیدکنندگان اومدن نوشتن چرا هی تکراری می‌نویسی ، چرا خاطراتت همه یه شکله؟ غافل از اینکه ممکنه واسه اونا یه شکل بوده باشه اما واسه من هر توهین با توهین دیگه فرق می‌کنه و تحملش بسیار مشکله ، اونم واسه منی که تمام سعی‌ام بر اینه که – نمیگم همیشه موفق بودم و نمیگم ، هیچوقت اشتباهی نداشتم ، اما به هرحال تمام سعی‌ام بر این بوده که- از وظیفه‌م کم نذارم و تا جایی که می‌تونم حرمت و احترام مخاطبم رو حفظ کنم و نذارم عمرش ، هزینه‌ش و وقتش توی کلاس به بطالت بگذره. واسه من تحمل اون توهینا و بی ادبیا خیلی سخت بود.

3 – ریلکس بودنِ طرف ، نشون میداد اصن نمیفهمه ک رفتارش توهینه !

جالب این بود که در بعضی از موارد ، اون طرفِ توهین کننده اصلن تصور نمی‌کرد که این کارش با معلم و در حضور معلم ، توهین به معلمه. مثلا در حضور من ، قبل از شروع رسمیِ ساعتِ کلاس ، از ته کلاس با صدای بلند با نفر ردیف اول کلاس ، بلند بلند حرف می‌زدن ، انگار نه انگار الان معلم سرکلاسه و اصلن هم فکر نمی‌کردن که این کارشون زشت باشه و توهین تلقی بشه ، از نظر اونا من خییییییییلی نازک نارنجی !!!!! و حسسسسسسساس بودم! این برخوردی که من الان اینجا عرض کردم دیگه کمترین توهینی بود که من اونجا دیدم ، می‌تونید به خاطرات تدریس من در ترم قبل که توی همین وبلاگ نوشتم رجوع کنید (حدفاصل ماه های آبان و آذر) تا ببینید چه کشیدم من!

درواقع این مرکز ، روی دیگر سکه‌ی همون مرکزی بود که در قسمت قبلِ همین نوشته ذکر کردم. توی مرکز قبلی ، رفتار مسؤولا عجیب بود توی این مرکز ، برخورد دانشجوا عجیب بود.

به هرحال ترجیح دادم در ترم جاری ، توی این مرکز دوم هم نباشم!

     در دو ماهه‌ی آخر امسال ، برای اولین بار ، توی دانشگاه لرستان مشغول به تدریس شدم که شکر خدا فعلا راضی هستم ، امیدوارم اولاً این رضایت ، مستدام باقی بمونه و ثانیاً رضایت ، دوطرفه باشه و دانشجوا هم راضی باشن.

    دوم - آنچه بر این وبلاگ گذشت

وبلاگ ، صدهزارتایی شد ، به لطف شما بازدیدکنندگان محترم.

1 - کامنتای خصوصی

قبلا قول داده بودم در پست ویژه‌ی پایان سال ، چندتا از حدود 400 کامنت خصوصی‌ای که بهم رسیده و نگه داشتم رو در وبلاگ منتشر کنم. حالا الوعده وفا ؛ البته تعداد واقعی کامنتای خصوصی ، خب خیلی بیشتر از ایناس ، اما بعضیا رو که دلیلی واسه نگه داشتنشون نمی‌بینم حذف می‌کنم.

     خب بعضیا کامنت خصوصی رو بهترین مکان می‌دونن برای بیان عقایدشون راجع به من، حالا این عقیده ممکنه ابراز تنفر باشه مث این کامنت :

-3-

     یا ممکنه یک تعریف جامع و مانع باشه از شخصیت و حتا وضعیت ظاهری من مث این کامنت :

-4-

یا ممکنه یه ابراز عقیده‌ی توأم با دلسوزی و البته اندکی تند باشه :

-5-

یا ممکنه حتا یه احوال پرسی ساده و بی ریا باشه از آقا مرتضا که باز مدتی هست ازش بی‌خبرم :

-6-

بعضی از دانشجوام وقتی اشکالات برگه‌شون رو از طریق وبلاگ می‌بینن ، متوجه میشن اون نمره‌ای که بهشون داده شده واااااقعن حقشون نبوده و باید خییییلی کمتر می‌گرفتن ، بنابراین علی‌رغم اینکه قبلن طیّ کامنتای عمومی شدیدن و قویاً ابراز می‌کنن که حقشون رو حلال نمی‌کنن و با کامنتای عمومیِ مکرر در ذیل مطالب متعددی از وبلاگ ، دست به جوسازی و حاشیه سازی می‌زنن ، بعداً طی یه کامنت کوتاه خصوصی ، میگن ما از اول هم به نمره‌مون معترض نبودیم و اینا همش کار دشمنه! مث این:

-7-

2 - کامنتای غیر خصوصی

بنا به مصالحی ، نظر به حفظ حقوق اشخاص ثالث !!! این قسمت از مطلب ، قبل از انتشار ، حذف شد ! (آیکنِ اِعمالِ خودسانسوری در شدیدترین وجه ممکن !)

(انتقادات)

      برخی از کامنت ها حاوی انتقاد بود ، انتقاداتی بعضاً تند ، مث این که شاید میتونم بگم انتقادی ترین کامنت در سال 93 بود :

-8-

-9-

-10-

و انتقادات ملایم و مهربان هم بود البته :

-11-

بعضیام انتقاد نکردن ، به قول خودشون صادقانه گفتن از من متنفرن :

-12-

بعضیام منو «از خود راضی» و «مزخرف» خطاب کردن و توی هنگامه‌ی جام جهانی فوتبال وقتی من یه پستی گذاشتم که درمورد فوتبال بود گفتن فوتبال نبین ، بشین برگه صحیح کن! 

-13-

-14-

بعضی وقتا منم در پاسخ گویی احساساتی میشدم ، دروغ چرا؟! به همین دلیل اون طرف فکر می‌کرد اگه اسم درسشو بگه تا من اون درس رو بذارم توی اولویت تصحیح ، لابد من حتمن توی اون درس او رو رد خواهم کرد :

-15-

اما بعد که استدلال منو شنید راضی شد که اسم درس رو بگه :

-16-

برخی از کامنتا هم نه انتقاد بود ، نه فحش حتا ، رسمن حاوی  نفرین بود ، ببینید اینو :

-17-

برخی انتقادات هم از نظر من کاملن وارد بود :

-18-

(اظهار لطف‌ها)

بعضی وختا دقیقاً ذیل همون کامنتی که حاوی تندترین انتقادات بود ، کامنت دیگه می‌رسید که حاوی شدیدترین تأییدات بود و این می‌رسوند که معلم باید بر اساس منطق و عقلانیت جلو بره وگرنه اگه قرار باشه بر اساس حرف یه دانشجو شیوه‌ش رو عوض کنه هر روز باید به یه رنگ دربیاد :

-19-

بعضی وختا ، بعضی دانشجویان محترم که با ما درس نداشتن می‌گفتن واسه تجدید خاطره با کلاسای من ، قصد دارن کلاس اصلی خودشون رو نرن و یک جلسه بیان در کلاسای من حاضر باشن تا این حد ینی :

-20-

بعضی بزرگواران هم  به نحوی درمورد من اظهار لطف می‌کردن که من در خودم لیاقتشو نمی‌دیدم :

-21-

-22-

(دسته‌بندی به هر قیمت)

برخی پاسخ های من مث طرح درسام حسابی شق‌بندی شده بودن ، مث این :

-23-

بازدیدکننده‌ای که بنا به دلایلی از یه جایی به بعد ، هیچوقت ، هیچکدوم از کامنتاش دیگه تایید نشد در یکی از همون کامنتای تایید نشده‌ش ، با اشاره به دسته بندی من نوشت :

-24-

 و البته باید بگم در کماااال مسرت شاهدم که وسواس من در دسته بندی هرررر چیزِ قابل دسته‌بندی ، به دانشجوام و بازدیدکنندگان وبلاگ هم سرایت کرده :

-25-

-26-

(کوتاه و بلند)

بعضی سوالات کوتاه بازدیدکنندگان ، جوابای بسیار بلند به همراه داشت :

-27-

برخی کامنتای بلند هم فقط با یک جواب سه حرفی مواجه بود :

-28-


(طنزها)

یه وختایی پیش میومد که از فرصت‌های یکّه‌ای که برای ایجاد طنز در کامنتا پیش میومد استفاده میکردم ، البته صرفاً در پاسخ به کامنت اون بازدیدکنندگان محترمی که این ظرفیت رو در اونا و شخصیتشون میدیدم ، این رو ببینید مثلن :

-29-

 یا این دوتا کامنت رو ؛ ینی جایی که یکی از بازدیدکننده‌ها درمورد نمره‌ی درس اخلاقم در دوره‌ی کارشناسی کنایه‌ای به من زده بود (کارنامه‌ی نمرات دوره‌ی کارشناسیم رو در همین وبلاگ گذاشته بودم آخه) ، بعد خودش در درس اخلاق ، دقیقن همون نمره رو بُرد :

-30-

 -31-

یکی از بازدیدکنندگان هم با اشاره به (حذف مطلب) های معروف من در متن کامنت‌ها‌ی بازدیدکنندگان ، با خوش سلیقگی فراوان ، کامنتی گذاشت که یکی از به یاد ماندنی ترین کامنتای وبلاگ در سال 93 تبدیل شد :

-32-

     خوندن بعضی از کامنتای جذاب بازدیدکنندگان که حاوی خاطرات اونا از زندگی خودشونه ، واقعا جالبه :

-33-

     بعدتر البته به این نتیجه رسیدم که با توجه به ظرفیتِ روانیِ اندکِ برخی از اعضای جامعه‌ی مَجازی ، آدم باید تا حد ممکن بهونه به دست اینا نده و تا جایی که امکانش هست شأن خودشو نگه داره و اجازه نده افرادیکه تا همین دیروز آدم رو نمی‌شناختن اصن ، یه دفه اونقدر با آدم احساس نزدیکی کنن و به اصطلاح پسر خاله ، دختر خاله بشن که به خودشون اجازه بدن هرچی از دهنشون درمیاد نثار آدم کنن! مواردی هم در سال گذشته از این دست داشتم در وبلاگ ، بنابراین تقریباً از نیمه‌ی دوم امسال به بعد رویه‌ی کلی پاسخ به کامنتا عوض شد و حفظ لحن رسمی در پاسخ‌ها در اولویت اول ، قرار گرفت که نتیجه‌ی مطلوبی در پی داشت از نظر من و به شدت از تعداد کامنتای متفرقه‌ای که هدفی جز به چالش کشیدن وبلاگ نداشت ، کم کرد ؛ اما البته از ایجاد طنز و فضای سرخوشانه در وبلاگ هم به همون نسبت کم کرد که به هر حال بهای ضروری‌ای بود که باید پرداخت میشد.

(خوشحال کننده‌ها و امید بخش ها)

     وقتی که یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ ، در پاسخ به یکی دیگه از بازدیدکنندگان وبلاگ ، داستان زندگی خودشو تعریف کرد تا اثبات کنه با تلاش شبانه روزی میشه در هر دانشگاهی و در هر شرایطی موفق شد :

-34-

وقتی یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ تصمیم گرفت به انتخاب خودش چادری بشه :

-35-

     وقتی من جواب یه کامنت رو بعد از سه ماه !!!! دادم و بازدیدکننده‌ی نویسنده‌‌ی اون کامنت بعد از پنج ماه !!!! اونم ساعت سه نصف شب !!!! پاسخ من به کامنت پنج ماه پیش خودشو دید! این یکی از غیر منتظره ترین کامنتای وبلاگ واسه من :

-36-

(تلخ‌ها)

     دردمندی‌ای که در برخی کامنتا موج میزنه ، آدمو حسابی اذیت میکنه بی هیچ توضیحی :

-37-

-38-

-39-

-40-

(نوستالژیک‌ها)

     وختی یکی از بازدیدکنندگان محترم که فارغ التحصیل شده ، حسرت روزایی رو خورد که توی دانشگاه بود و البته منم در پاسخ ایشون گفتم اون چیزایی رو که باید می‌گفتم:

-41-

     وختی یکی از دانشجویان که الان دانشجوه اما عاشق شغل معلمیه ، کامنت پر حس و حالی گذاشت درمورد روزایی که لذت معلم بودن رو تجربه کرده بود و لحظاتی که در ذهنش موندگار شده بود : 

-42-

-43-

     وختی یکی از بازدیدکنندگان ، تکرار دورانی رو آرزو کرد که من یک کلاس رو در خدمتشون بودم و منم از ته دل باهاشون هم صدا شدم:

-44-

 بعدن یکی دیگه از دانشجویان اون کلاسِ خاص هم با ما دو نفر هم آوا شد و آرزوی تکرار اون روزا رو کرد :

-45-

(متفرقه)

اینا کامنتایی هستن که توی هیچیک از دسته‌های قبلی نمیگنجن اما خوندنشون خالی از لطف نیست.

     یکی از دانشجوا وخت رسیدن به امتحان درس من ، از بس که استرس داشت ، توی راه ، هنگامِ رانندگی تصادف کرد و زد پای یکی رو شکوند :

-46-

به همین خاطر توصیه میشه در روزِ امتحانِ درسی که من در خدمتتون هستم از هرگونه رانندگی (ولو با دوچرخه یا موتور گازی حتا) !!! یا هر امر دیگه‌ای که نیاز به هشیاری کامل داره ، موکّداً بپرهیزید!

     بعضیا از من سوالاتی می‌پرسن که کاملا با حیطه‌ی تخصصی فعالیت من مربوطه ، سوالاتی مث اینکه باید چه کرد تا یه معتاد ، اعتیادش رو ترک کنه:

-47-

منم که اصولا در پاسخ به هر سوالی یه چیزی دارم بگم بالاخره! 

     فکر کنید کامنت گذاشتید و پیگیر نمره‌ی کارتحقیقی هستید یه دفه معلم با سند و مدرک به شما بگه کار تحقیقی‌تون کپی‌برداریه و نباید منتظر نمره‌ی قبولی باشید ، چه حسی میشید؟ 

-48-

     بعضی سوالاتی که توی وبلاگ از من میشه جنبه‌ی شخصی و خصوصی داره که منم البته مشروح و مفصل!!!!! از خجالت این سوالا درمیام :

-49-

     فکر کنید ارتباط روحی یکی با شما اونقدر برقرار باشه که وختی شما توی وبلاگ هستید او دقیقاً همین امر رو حس کنه ، بدون اینکه کوچکترین نشونه‌ای دالّ بر این امر وجود داشته باشه :

-50-

     بعضی سوالات درسی‌ای که از من پرسیده میشن ، یه طوری هستن ، به سوال دوم این کامنت توجه کنید :

-51-

(تَرین پُست های وبلاگ)

1 - به یاد ماندنی‌ترین

     پستی که در روز سیزده شهریور گذاشتم و همون موقع هم پیش بینی می‌کردم که این پست تبدیل خواهد شد به تلخ‌ترین و متأسفانه به یادموندنی‌ترین پست وبلاگ در سال 93. مربوط بود به تشییع جنازه‌ی استاد کاتوزیان (این لینک) :

-52-

این همون تنها پستی بود که وقت نوشتن و گذاشتن عکساش ، اشک ، اَمونم رو بریده بود ، بخصوص وقتی که پست با این شعر پروین خاتمه میافت :

صاحب آنهمه گفتار امروز :: سائل فاتحه و یاسین است

2 - نوستالژیک‌ترین

     مطلبی که اینجا (14 مرداد) گذاشتم به مناسبت پنجاه هزار تایی شدن وبلاگ ، راجع به استاد احمدی و نیز مطلبی که اینجا روز سه اردیبهشت ما گذاشتم تحت عنوان «ای دبستانی ترین احساس من » که تجدید خاطره‌ای بود با خاطرات مدارس ابتدائی در دهه‌ی شصت :

-53-

 3 – ورزشی‌ترین

     مطلبی که اینجا یک شنبه یک تیر گذاشتم درمورد بازی آرژانتین با ایران در جام جهانی فوتبال و در آن گفتم از در افتادن با غول‌ها نباید هراسید :

-54-

4 – معنوی‌ترین

     راه انداختن طرح هر روزه‌ی قرائت قرآن (اینجا) در روز سه شنبه 23 مهر و شروع طرح سَرِ وقت خواندن نمازها (اینجا) :

-55-

در شنبه 18 مرداد که با توفیق الهی با استقبال بازدیدکنندگان مواجه شد. خدا رو شاکرم بابت توفیق انجام این کار.

5 – پُر حس و حال‌ترین تصویر

     این عکسی که میتونم به جرات بگم من ، وبلاگ ، حرفام ، تلاشام ، و خیلی از بازدیدکنندگان وبلاگ رو حتا در خودش خلاصه کرده ، این تصویر ، شعار ماست ، الان و امیدوارم تا همیشه! 

-56-

6 – از دید شما

اینجا نظر سنجی‌ای ترتیب دادم در خصوص ب یاد ماندنی‌ترین پست وبلاگ از دید بازدیدکنندگان ؛ بزرگوارانی زحمت کشیدن و در این نظر سنجی شرکت کردن که همین جا ازشون سپاسگزارم و همون‌طور ک واسه خودمم قابل پیش‌بینی بود ، مهمترین خبر حقوقی در سال 1393 (رحلت استاد کاتوزیان) بیشترین آراء رو آورد ؛ منظور بازدیدکنندگان البته این پست بود ؛ میتونید این لینک رو ببینید و نظر بقیه‌ی بازدیدکنندگان در خصوص ب یادموندنی‌ترین پست وبلاگ در سال 93 رو مشاهده کنید.

سوم – سورپرایز آخر سال

خدای ناکرده در مطالبی ک اینجا طرح میکنم قصد تخطئه یا تمسخر یا تحقیر کسی رو نداشته و ندارم ؛ تمام تلاشم رو هم کردم ک هویت مرکز آموزشی و دانشجوی مربوطه ، ب جهت لزوم حفظ احترامشون مکتوم و مخفی بمونه ؛ اما قصدم از انتشار این قسمت از مطلب ، نشون دادن و برجسته کردنِ بلایی است که این روزها در برخی مراکز آموزشیِ این کشور داره بر سر علم و علم آموزی میاد.

اول

این تصویر رو ببینید

-57-

برای دیدن تصویر فوق در ابعاد بزرگ‌تر ، اینجا را کلیک کنید.

برگه‌ی متعلمی (=فراگیرنده‌ی دانش) که وختی سؤالا رو دید ، ترجیح داد ب قیمتِ گرفتن نمره‌ی نیم !!!! و ثبتِ همون نمره در کارنامه هم که شده ، بدون نوشتن حتا یک کلمه در برگه ، جلسه‌ی امتحان رو ترک کنه ! (دروغ نگم البته ؛ فقط یه دونه عدد یک ، اون بالا نوشته!!!)

دوم

تصویر ذیل رو ببینید ؛ این از اون قبلیه خیییییلی جالبتره

-58-

برای دیدن تصویر فوق در ابعاد بزرگ‌تر ، اینجا را کلیک کنید.

همونطور ک می‌بینید ایشون ترک نکرده جلسه رو ، و تازه اون بالا نوشته (به سؤال دوم پاسخ داده نشده است !!!) ینی منظورِ این بزرگوار این هست که من به بقیه‌ی سؤالات ، پاسخ دادم !!! و سؤال دوم رو حذف کردم !

اینم صفحه‌ی دومِ برگه‌ی پاسخنامه‌ی ایشون :

-59-

برای دیدن تصویر فوق در ابعاد بزرگ‌تر ، اینجا را کلیک کنید.

همونطور ک می‌بینید این بزرگوار ، در پایان صفحه‌ی فوق ، ادامه‌ی سؤال پنجم رو ارجاع داده ب پشت صفحه ؛ حالا پشت صفحه رو با هم می‌بینیم :

-60-

برای دیدن تصویر فوق در ابعاد بزرگ‌تر ، اینجا را کلیک کنید.

حالا یه چیزی بگم ک ممکنه باورش براتون سخت باشه ؛ همین دانشجوی بزرگوار ، یکی از آشنایانِ ما رو ب عنوان واسطه فرستاده بود ک موفق بشه نمره‌ی قبولی بگیره !!!!! اون واسطه هم سفت و سخت ، واستاده بود ک من نمره‌ی قبولی میخام واسه ایشون !!!! من البته چیزی بیش از نمره‌ی نیم !!!! ب ایشون ندادم ؛ ک معتقدم همونم ب سَرِ ایشون خییییلی زیاد بوده ؛ ولی با خودم فِک کردم اگه صفر بدم ، فردا اون بزرگواری ک میخاد نمره رو توی اون مرکز آموزشی وارد سیستم کنه ممکنه تصور کنه من منظورم این بوده ک ایشون غائب بوده در جلسه و ب همین دلیل بزنه درس ایشون رو حذف کنه ؛ بخاطر اینکه چنین موضوعی پیش نیاد مجبور شدم ب ایشون نمره‌ی نیم بدم ؛ وگرنه نمره‌ی ایشون تصدیق می‌فرمائید ک باید صفففففر می‌شد !

نتیجه‌ی اخلاقی : چرا شخص ، باید عمر خودش و خونواده‌ش رو و هزینه‌ی خودش و خونواده‌ش رو پای کاری بذاره ک هییییچ علاقه‌ای ب انجامش نداره ؟ صرفن واسه چشِ بقیه رو در آوردن ؟ حتا اگه واسه اینم باشه خو باید درس رو خوند !


با تشکر از بازدیدکننده‌ی محترمی ک با صبر و حوصله‌ی مثال‌زدنی ، زحمت تایپ هر دو قسمت این نوشته رو متقبل شدن.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۸
اسفند
۹۴

این مطلب نخستین بار در دوشنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۲ ساعت 2:8 با شماره‌ی پست 326 از طریق وبلاگ قبلی من در بلاگفا منتشر شده بود.

اول : کلیه‌ی کلاس‌های اینجانب ولو با دو نفر تشکیل شد و تدریس در آنها صورت گرفت .

دوم : قابل توجه اشخاصی که توطئه‌های شومی کرده بودن : کلاس تشکیل نشده نداشتیم !

سوم : به تمام حضار در کلاس ، عیدی ، پرداخت شد ! (حذف منفی یا اعطای مثبت !)

چهارم : جو کلاس‌ها بسیار شاد و بانشاط بود .

پنجم : اشخاصی که نیومدن دلشون بسوزه ! علاوه بر این ، در اولین جلسه‌ی بعد از عید هم در اولویت پرسشن ، حساب کار دستشون باشه !

ششم : سرفصل‌های تدریس شده‌ی دروس :

حقوق مدنی 6 : از " آیا با وجود درج وجه التزام در قولنامه ، و قبول پرداخت آن از سوی متعهد ، متعهدٌله ، می‌تواند اجبار متعهد به اجرای اصل تعهد را بخواهد (قسمت آخر : جایی که نمی‌توان قصد مشترک طرفین را احراز نمود) تا آیا فروش مال غیر منقول بدون تنظیم سند رسمی ممکن است (قسمت اول : فروش مال غیر منقول دارای سابقه‌ی ثبتی ، پایان نظر اول) ؛ به سؤالات مطروحه از خودخوان معین شده هم جواب داده شد.

رویه قضایی : از ابتدای دلالت پرداخت بر وجود دین ، تا پایان قسمت اول از مواردی که در خصوص آن اختلاف نظر وجود ندارد (پرداخت از طریق اسناد تجاری).

حقوق تجارت 2 : از تراضی در تشکیل تجاری تا پایان نظر اول از سؤال (شخصیت حقوقی شرکت چه زمانی به وجود می‌آید ).

متون حقوقی 1 : درک مطلب دوم از سؤالات ارشد و چهار سؤال ذیل آن + ص 20 و 21 از جزوه‌ی درسی.

آیین دادرسی مدنی 3 (آقایان): آثار اجرای قرار تأمین خواسته نسبت به خواهان.

آیین دادرسی مدنی 3 (بانوان): از (آیا در مورد خواسته‌ای که هنوز موعد مطالبه‌ی آن نرسیده است می‌توان درخواست تأمین خواسته نمود) تا پایان ( آثار اجرای قرار تأمین خواسته نسبت به خوانده) ؛ به سؤالات مطروحه از خودخوان معین شده هم جواب داده شد.

ادله‌ی اثبات دعوا : از ابتدای مبحث سند تا ابتدای سؤال ( اعتبار سند رسمی تا چه میزان است؟) ؛ به سؤالات مطروحه از خودخوان معین شده هم جواب داده شد.

آیین دادرسی مدنی 2 : توضیح مجدد (آثار حقوقی معین نمودن خواسته در دادخواست) ضمن ارائه‌ی یک نمودار ، پاسخ به سؤالات (منظور از تعیین بهای خواسته چیست) و (در چه مواردی تعیین بهای خواسته لازم نیست) ؛ به سؤالات مطروحه از خودخوان معین شده هم جواب داده شد.

هفتم : بالخصوص ، مباحث تدریس شده در دروس آیین دادرسی مدنی 2 و 3 (آقایان و بانوان) و حقوق مدنی 6 واجد اهمیت فراوانی بود ؛ لابد کسانی که غیبت را بر حضور ترجیح دادند فکری برای جبران مطالب از دست رفته خواهند کرد. به هر حال ، اگر بعداً از این مباحث سؤال آمد و خدای ناکرده دوستان ، قادر به پاسخگویی نبودند ، کسی جز خودشان را سرزنش نکنند.

هشتم : بعضی از بروجردیا که خودشون میدونن کیان ، نیومدن ، از دستشون گِله‌مندم ؛ حواسم به کارشون هست .... گفته باشم ! آمارشون رو دارم که در شهر ، بودن و نیومدن ؛ اینکه چطور آمارشون رو دارم بماند !!!!!

نهم : تعدادی از بچه‌های یک کلاس هم نامه‌ی کتبی امضا کرده بودن که کلاسای هفته‌ی آخر رو نیان ؛ هر کدوم از امضاکنندگان هم به نشونه‌ی استواری پیمان ، با یک قطره از خون خودش!!!!! پای نامه رو امضا کرده بود !!!! اون کلاس هم تشکیل شد !!!! از بقیه‌ی کلاسا هم شلوق‌تر! بود. (شلوغ‌تر! حواسم هس ها ! گفته باشم ! غلط املایی نگیرین یه وخت !)

دهم : به جهت حفظ جان شرکت‌کنندگان در کلاس‌های هفته‌ی آخر ، از بردن نام‌ حاضر شوندگان در کلاس به شدت معذورم ! این راز سر به مُهر را با خود به گور خواهم برد !!!

یازدهم : ما انتظار داریم ما را توجیه کنند که چرا وقتی دانشگاه باز است و هنوز 5 روز – توجه کنید ، 5 ساعت نَه ، 5 روز ! - به پایان سال مانده و کلاس‌ها هم در ترم دوم با محدودیت شدید زمانی روبرو است ، و اکثر بچه‌ها هم ساکن بروجرد یا سایر شهرهای استان لرستان هستند ما باید کلاس‌ها را تعطیل کنیم ؟ آیا کسی هست که ما را توجیه بفرماید ؟ ( آیکون کسی که مطمئنه سر این مسأله ، هیچوقت توجیه نمی‌شه !!! )

دوازدهم : خداییش موندم الان این مطلبو توی چه موضوعی از وبلاگ بذارم ؟ عایا ؟

خاطرات خودم ؟ اینکه 24 و 25 اسفند کلاس تشکیل دادم ، خودش یه خاطره‌س نه ؟

خاطرات سایرین ؟ اینکه 24 و 25 اسفند بیان دانشگاه و دانشگاه ، سوت و کور باشه ، و این وسط یه کلاس تشکیل بشه ، و تازه معلم اون کلاس هم ساکن بروجرد نباشه ! واسه خود شما خاطره نیس ؟ بچه‌های یه کلاس ، آخر کلاس با خوداشون ، عکس انداختن !!! خو لابد واسشون خاطره بوده دیگه !

اطلاع‌رسانی ؟ این مطلب ، بخصوص در بند ششم جنبه‌ی اطلاع‌رسانی هم داره ، واسه اشخاصی که نیومدن ؛ تا بدونن در غیابشون چه اتفاقایی افتاده !

حتی یه طورایی می‌شه با اندکی مسامحه ! همین مطلبو توی طبقه‌بندی (مطالب راجع به امتحان) هم جا داد ! حالا شما میگین من چه کنم آیا ؟ 

اعتراف نوشت : بذارین یه اعتراف کنم اونم اینکه با این اوضاعی که دارم می‌بینم و نمی‌تونم جزئیاتش رو شرح بدم نمیدونم تا کی می‌تونم این رویه رو ادامه بدم و آیا اصولا این رویه قابل ادامه هست یا نه !!! یک چیز مشخصه ؛ من اینم که الان هستم و دوست دارم همین بمانم ؛ اما نمی دونم آیا میشه بر این اصول تا این حد پافشاری کرد ؟ کار درستی هست ؟ میدونم که وقتی دانشگاه ، قراره پول تدریس این هفته رو به من بده ، و درسمم عقبه ، من نباید بی خیال بشینم تو خونه و کار خودمو اینطور توجیه کنم که چون دانشجوا نمیان پس منم نرم ؛ از یه طرف دیگه دانشجو هم حق داره ؛ به عنوان مثال ، وقتی اتوبوسای دانشگاه در سطح شهر تردد نمی‌کنن و دانشجو مجبوره با تاکسی خودشو به دانشگاه برسونه و خدای ناکرده اگه این وسط ، اتفاقی واسه کسی بیفته فردا هیشکی که از من تشکر نمی‌کنه ، هیچ ، یه سری مدعی هم پیدا می‌کنم که چرا دانشجوا رو کِشوندی دانشگاه ؟ !!!! اینطور نیس ؟ اینه که میگم نمیدونم تا کی می‌شه این رویه رو ادامه داد ؟ واقعاً تصمیم‌گیری سختیه واسم ؛ نمیدونم باید به کدوم طرف قضیه بچسبم ؟ بی‌خیال بشینم تو خونه یا پا شم برم دانشگاه و هی خدا خدا کنم واسه دانشجوایی که میخوان بیان دانشگاه ، اتفاقی نیفته ؛‌ کاش کسی کمکم می‌کرد ؛ کاش کسی می‌تونست با استدلال قانعم کنه که کدوم تصمیم مورد رضایت خداست ؟

اعتراف نوشت 2 (در پاسخ به بازدیدکننده‌ی محترم ، اسماعیلی) : مشکل اینجاس که من که این طرف میز نشستم یه چیزایی می‌بینم و می‌شنوم که دانشجویی که اون ور میز نشسته اونا رو نمی‌بینه و نمی‌شنوه ؛ و البته ضمن اینکه اعتقاد دارم حرف مردم در کار آدم نباید تأثیری داشته باشه و خودم همیشه دیگران رو به بی‌توجهی به گوشه کنایه‌ها و انجام تکلیف ، دعوت می‌کنم باید بگم که من فعلاً با این استدلال ادامه دادم که رعایت نظم ، حق دانشگاه ، دانشجویان یا هر کس دیگری نیست که من بتونم اگه اونا ازش گذشتن بی‌خیال قضیه بشم ؛ در واقع منظورم اینه که نظم و انضباط ، حق‌الناس نیست که مردم بخوان بگذرن یا نگذرن ؛ من نمیتونم خودمو قانع کنم که چون اکثریت دانشجوا نمیان پس منم نرم ؛ به نظر من ،‌ نظم ، حق‌الله است ؛ حتی اگر خود دانشگاه و اکثریت دانشجوا هم نخوان من مجبورم نظم رو رعایت کنم و البته ضمن اینکه نظم جنبه‌ی حق‌اللهی داره ، به نظرم هیچی مثل رعایت نظم به پیشرفت کشورمون کمک نمی‌کنه ؛ اما صادقانه بگم در ادامه‌ی این مسیر دچار تردیدم ؛ از خدا میخوام راه درست رو بهم نشون بده و منو بر اون راه ، ثابت قدم نگه بداره.

اعتراف نوشت 3 (در پاسخ به بازدیدکننده‌ی محترم ، که با عنوان {یه بازدیدکننده‌ی دیگه} اظهار نظر کرده‌اند) : من خودم میدونم که اگه خدای ناکرده اتفاقی واسه کسی بیفته من از نظر قانونی مجرم ! نیستم ؛ ولی بحثم اینه که همه ( مسؤولان و خونواده‌ها ) شروع می‌کنن به گفتن این حرف که مثلاً با تشکیل کلاس در این هفته میخواستی چیو ثابت کنی ؟ اونوخته که اگه من بگم وجدانم قبول نمی‌کرد دانشگاه نیام ؛ چه‌ها که پشت سرم نمی‌گن و البته خود من به شما گفتم که حرف مردم کوچک‌ترین اهمیتی واسم نداره ولی ...... نه در حد اینکه خدای ناکرده قرار باشه اتفاقی واسه کسی بیفته ؛ تا وختی که فقط پای خودم در میونه هیچی ، هیچیِ هیچی واسم مهم نیست ؛ اما وختی پای سلامتی بقیه در میون باشه من نمی‌تونم خودمو بکشم کنار و بگم به من چه که رانندگان اتوبوس به وظیفه‌شون عمل نمی‌کنن ؛ جالبه ؛ خودتون که بودین ؛ یکی از دانشجوا رفت پیش یکی از مسؤولا از عملکرد رانندگان گلایه کرد ؛ ایشون فرموده بودن " بندگان خدا " راننده‌ها هم حق دارن !!!!!!!!!! توجه نموئیدین ؟ وختی از همین الان گفته بشه اونا حق دارن ؛ خدای ناکرده اتفاقی واسه کسی بیفته ، حتی یک نفر حاضر نیست پشت ما وایسته و بگه تقصیر راننده‌ها بوده که به وظیفه‌شون عمل نکردن ! ولو که از نظر قانونی هم کسی نتونه کاری علیه من بکنه ولی من دوس ندارم این وسط سلامتی کسی به خطر بیفته .

تازه این فقط یه مورد از مواردی بود که من این هفته باهاش مواجه شدم ؛ بقیه‌شو نمی‌شه گفت !!!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۸
اسفند
۹۴

بود که قبلاً اینجا گفتم محمد بنا سرمربی تیم ملی کشتی فرنگی رو خاب دیدم و گفته از وضعیت حمید سوریان راضی نیستم؟ 

حالا امروز سوریان توی مسابقات انتخابی المپیک که توی قزاقستان برگزار شده، توی همون مسابقه اول، نتیجه رو واگذار کرده، سهمیه‌ی المپیک رو بدست نیاورده و اوووووونقد از نظر روحی داغون شده که مسابقات رو ادامه نداده و توی شانس مجدد هم شرکت نکرده!!!!! 

خدا نکنه اون خاب به واقعیت بپیونده، هنوز فرصت واسه کسب سهمیه المپیک از بین نرفته. امیدوارم خابم اضغاث احلام بوده باشه. 


  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۷
اسفند
۹۴
این مطلب نخستین بار در پنجشنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۲ ساعت 20:20 با شماره‌ی پست 332 از طریق وبلاگ قبلی من در بلاگفا منتشر شده بود.

پرده‌ی اول : آنچه در سال 1392 شنیدم ؛ در یک نگاه :

استاد خعلی بی‌وجدانی ، استاد خسته نباشید ، استاد ساعت درس تموم شد ، استاد هوا تاریک شد ، استاد تو بهترین استادی هستی که در طول زندگیم داشتم ، شاهرخی تو بدترین " مدرسی " هستی که تا حالا دیدم ، استاد همه چیز شما " خاصه " ، (نمیدونم معنای کلمه‌ی " خاص " چیه ؛ ولی حدس می‌زنم وختی طرف مقابل ، نمی‌تونه جلوی روی آدم ، اون چیزایی که تو دلشه – منظورم از چیزا ، همون فحش‌ها است – نثار آدم کنه از این کلمه استفاده می‌کنه) ، استاد چرا نمره‌مو کم دادی ، استاد این چه سؤالایی بود تو رو خدا ، خعلی ریاکاری ، استاد یه چیزایی پشت سرت میگن ، راسته ؟ ، (آیکون سانسور و اینا !) مجردی یا متأهل ؟ (من نمیدونم بعضی از دانشجوا به زندگی شخصی معلمشون چکار دارن عایا ؟ (با عین مشدد!!!) من هیچوخ به این سؤال ، جواب ندادم و نمیدم ، نه که چون دوس ندارم ابهام زدایی ! کنم، نه ، دلیلش اینه که اصولن پرسیدن این سؤال و به طریق اولی پاسخ دادن به اون رو توهین به خودم میدونم ، یکی نیس بگه مسائل شخصی من چه ربطی به شما داره؟) ، شاهرخی اگه نمره‌مو درست کردی که کردی ، وگرنه آدرس خونه‌تو به همه میدم !!!! کاش همه‌ی دَرسا با شما بود استاد ! (توجه بنمویید ، یک یک این حرفا رو شنیدم ها ! همه‌ش هم در طول یک سال ، نه یک قرن ! ینی کُشته‌ی این تفافت نظراتم ! وای به حال کسی که بخواد رفتار خودشو بر اساس نظر مردم تنظیم کنه ، رسماً بددددبخته ینی !)

پرده‌ی دوم : آنچه در سال 1392 حس کردم ؛ در یک نگاه :

وبلاگ ، نوشتن تو وبلاگ ، پاسخ دادن به نظرات تو وبلاگ ، خوندن وبلاگ یه سری آدمای دیگه ، کلاً هر چیزی که به وبلاگ ، مربوط باشه ! مسافرت‌های بی ‌اَمون (ناقابل ، 5 روز در هفته !) ، سر دردهای اتوبوسی ، خواب‌های داخل ماشین که از صد تا بی‌خوابی بدتره (منظورم خستگی و کوفتگی بعد از خوابه) ، به طاها به یاسین به معراج احمد ، آشفتگی‌های روحی ماه محرم ، آشنایی‌های وبلاگی (آشنایی‌هایی که گاه به دوستی ماندگار بدل شدند و گاه خیلی زود پژمردند) ، این نامه رو لیلا فقط بخونه ، استاد کاظم‌پور ، ندیدم شهی در دل‌آرایی تو ، سید حسین ، مرگ خورشید ، گیج و ویج سر کلاس استاد رحیمی رفتن ، مرتضا ، ده ساعت در روز درس دادن و آخ نگفتن (بعضی وختا ساعت 7.30 شب که از دانشگاه میام بیرون از دست خودم حرصم می‌گیره که چرا هیچ خسته نمی‌شم ، البته دلیلش که معلومه ، آدم وختی عاشق کاری باشه که انجام میده ، اون کار واسش مث تفریحه ، و تفریح ، آدمو خسته نمی‌کنه!) ، از ته دل متأسف شدن واسه بی‌انصافی بعضی آدما و حماقت بعضیای دیگه‌‌شون !

پرده‌ی سوم : سال نو :

سال قبل اینجا در تاریخ چهارشنبه سی‌ام اسفند 1391 ،‌( چه جالب ! ظاهرن سال 1391 کبیسه بوده ، هیچ یادم نیس !) با این شعر به پیشواز بهار 1392 رفتم :

در دو عالم ، جلال ما زهرا ست

رمزِ تحویلِ حالِ ما زهرا ست

عید با فاطمیه می‌آید

ذکر تحویل سال ما زهرا ست

این شعر رو خیلی دوس دارم ، استفاده از کلمه‌ی " جلال " در این شعر ، اشاره‌ای است به تقویم جلالی یا همان هجری شمسی ، که منصوب است به جلال‌الدین ملکشاه سلجوقی .

الان هم با توجه به اینکه در ایام فاطمیه هستیم بی‌مناسبت نیست که با همین شعر ، شروع کنم .

پرده‌ی چهارم : حس من در سال‌هایی که نو می‌شه :

باور می‌کنین ، هیچ حس خاصی ندارم ؛ الان فقط از این خوشحالم که یه چند روزی بی‌دغدغه‌ی اومدن و رفتن و رسیدن و نرسیدن به کلاسا و اینا ، توی خونه هستم ! البته توی عید اینقد کار عقب مونده دارم که هیچ فرصتی واسه استراحت حتی توی عید ندارم !

اصولاً توی مراسماتی که به اوقات مختلف سال مربوطه من کلاً هیچ حس خاصی ندارم ؛ مثلاً یه عده‌ای از دانشجوا خودکشی می‌کنن که شب یلدا پیش خونواده‌هاشون باشن ؛ من هیچوخ چنین حسی نداشتم ، نه الان ، نه وختی دانشجوی ارشد بودم و تهران بودم ؛ آخه شب یلدا چه فرقی با بقیه‌ی شبا داره ؟ ته تهش یه دقیقه درازتره ! اگه هم بحث دیدار آشناها و خونواده باشه که همیشه فرصتش هس ، اینقد گیر دادن به این شب خاص ، واسم غیر قابل فهمه ، ایضاً چارشنبه‌سوری و سیزده به در و سایر موارد ! البته منظورم این نیس که این عقیده ، عقیده‌ی درستیه ، یا همه باید این طور فک کنن ، من اینجا فقط ، عقیده‌ی خودمو بیان می‌کنم .

پرده‌ی پنجم : ترین‌های وبلاگ در سالی که گذشت :

بهترین پست وبلاگ : این مطلب ؛ تحت عنوان (هر روز عاشورایی شویم) پیشنهادی برای انجام طرحی در خصوص قرائت روزانه‌ی زیارت عاشوراء تا پایان عمر ، خودم را صاحب این طرح نمی‌دانم و خدا را شاکرم که چنین توفیقی نصیبم کرد . راستی افرادی که توی این طرح شرکت کردن ، هنوز بهش پایبند هستن ؟

تلخ‌ترین پست وبلاگ :

اول : بدون تردید این پست، ینی  پستی که با این متن ، شروع می‌شد که :

دوم : این پست  در خصوص مرگ سید حسین .

خنده‌دارترین پست وبلاگ : این پست (در خصوص دختر خانمی که به پزشکش معالجش اصرار می‌کرد که در موقعِ عملِ انحرافِ بینی‌ش ، کار رو یکسره ! کنه و دماغشم عمل زیبایی کنه و اونقد هم نوک دماغشو بده بالا که اگر بعد از مدتی دماغ ، به سمت پایین میل کرد ! همچنان عروسکی باقی بمونه ! وجدانن هنوز که هنوزه باورم نمیشه خودم ناظر یا بهتره بگم سامع ! این صحنه بودم ! ، ینی آدم نمیره و بمونه همه‌ چی می‌بینه ! البته همین پست ، با همین مطالب ، می‌تونست کاندیدای گریه‌دارترین پست وبلاگ در سال جاری هم باشه !)

خاطره‌انگیزترین پست وبلاگ :

اول : این پست تحت عنوان (کاش می‌شد برگشت و روی همان صندلی نشست و همین طور مبهوت پشت دوربین شد !) که ضمن اون در یه اقدام متهورانه ! عکس دوران کودکیمو گذاشتم و سر اینکه این عکس متعلق به کیه ، مباحثات جالبی بین بازدیدکنندگان وبلاگ درگرفت)

دوم : این پست تحت عنوان (اونجا هوا چطوره؟) در خصوص اینکه برف بهتره یا بارون اتفاقات جالبی در قسمت نظرات ذیل مطلب افتاد !

چالش برانگیزترین پست وبلاگ :

اول : این پست تحت عنوان (در این بحث شرکت کنید؛ آیا با کار کردن مادران در بیرون منزل موافقید؟) که ذیل اون 97 نظر ! به ثبت رسید.

دوم : این پست تحت عنوان (چرا ما اینطوریم .....آیا ؟؟؟) در خصوص انتقادات وارد بر من ! با 82 نظر ، ذیل مطلب.

بهترین کامنت وبلاگ : (از این حیث که بیشتر از همه به دلم نشستن)

اول : این کامنت از استاد کاظم‌پور

 

که طی اون ایشون شماره تلفن خودشون رو بهم دادن ؛ البته من می‌تونستم شماره تلفن ایشون رو گیر بیارم (هر چی نباشه ما هم زمانی دانشجو بوده‌ایم و الانم هستیم ! و گیر آوردن شماره تلفن استاد جزو مقتضیات ذات ! دانشجویی است) اما اینکه خود استاد ، شماره تلفنشون رو به من دادن برام یک دنیا ارزش داشت.

دوم : این دو کامنت از آقا مرتضی :

 

ناراحت کننده‌ترین کامنت‌های وبلاگ :

اول : وختی یکی از دانشجویان ، در کمال بهت و حیرت من ، خبر مرگ خانم خورشیدی رو تأیید کرد :

 

دوم : این دو تا کامنت از آقا مرتضی :

کلاً نوشته‌های آقا مرتضی به قول انگلیسی‌ها قلبم رو لمس می‌کنه (touches my heart) ، با خوشحالیاش ، شاد و با ناراحتیاش غمگین می‌شم ، شاید چون خودمو توی آیینه‌ی نوشته‌هاش می‌بینم ، حس‌هاش و دغدغه‌هاش در مورد آینده‌ش ، در مورد علم آموزی و در مورد خیلی چیزای دیگه ، به اون چیزی که من چند سال پیش بودم خیلی شبیهه ؛ امیدوارم خدا این توفیق رو بهش بده که توی همین راه ، استوار و بدون انحراف ، حرکت کنه و توی زندگیش ، همیشه موفق باشه .

تلخ‌ترین کامنت وبلاگ : وختی مطلبی از یکی از دوستان در وبلاگ نقل کردم ، و یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ ، بدون اینکه از چیزی اطلاع داشته باشد مرا به اموری متهم کرد که باعث شد کل آن پست را حذف کنم و از روی عصبانیت ، این پست را بنویسم ؛ کاش اینقدر زود ، در مورد همه چیز قضاوت نمی‌کردیم .

زیباترین هدیه‌ی شما به وبلاگ :

اول : این پست که طی آن ، یکی از بازدیدکنندگان ، فایلی صوتی از علی فانی را برایم فرستاد و این فایل ، تا هفته‌ها پریشانم کرده بود.(به طاها به یاسین به معراج احمد)

دوم : این پست که طی اون ، مرتضی فایلی واسم فرستاد که واقعاً تکان دهنده بود. (این نامه رو لیلا فقط بخونه)

پرده‌ی آخر : بزرگترین کشفم در سال :

بزرگترین کشف سال من ، همین دیروز اتفاق افتاد ، در آخرین روز سال !

این لینک ، این لینک و این لینکو ببینین ، همیشه این دغدغه رو  داشتم که با محدودیت‌های سیستم عامل اندروید (سیستم عامل تبلت‌ها) چطو کنار بیام ؛ عمده‌ترین این محدودیت‌ها این بود که ما در سیستم عامل ویندوز ، نرم‌افزار‌هایی داریم که با کلیک کردن روی لغت ، بخصوص در متون پی دی اف ، معنای لغتو به ما میده و این یکی از نعمات الهی است ، و گرنه ما هنوز که هنوزه باید سرمون توی دیکشنری‌های قطور انگلیسی بود و در حالی که چشمامون دو دو می‌زد با ذره بین دنبال معانی لغات می‌گشتیم ! اونوخ از وختی که تبلتا اومدن همیشه من این دغدغه رو داشتم که چطور باید با این قضیه کنار بیام که باید هر لغتی رو که توی یه متن می‌بینم ، حروفشو به خاطر بسپارم و به صورت دستی توی یه نرم‌افزار ، حرف به حرف ، وارد کنم و منتظر باشم که معنای لغتو ببینم ، به خاطر همینم زیاد انگیزه‌ای واسه خریدن تبلت نداشتم ، تا اینکه مسافرت‌ها و صعوبت حمل کتابا وادارم کرد یه تبلت بگیرم ، اما همیشه از این قضیه ناراضی بودم که چرا توی تبلت‌‌ها یه همچین امکانی فراهم نیس ؛ تا اینکه دیروز زد و به طور اتفاقی یه سرچ کردم توی گوگل و دیدم به‌به چه خبراس اینجا ؛ این نرم‌افزارهایی که بهتون معرفی کردم دقیقن همین کار رو انجام میدن ؛ در واقع Mdic و Bluedic نرم‌افزارهایی هستن که به عنوان یه پلتفورم یا یه قالب ، به کاربر اجازه میده در آن واحد ، معنای یه لغت رو از چندین و چند دیکشنری ببینه و لازم نباشه هی از این دیکشنری به اون دیکشنری بپره یا چندین دیکشنری با حجم بالا رو ، روی سیستم عامل اندروید ، نصب کنه ؛ و جالب‌تر از همه ، این قابلیت رو داره که با لمس صفحه و انتخاب کلمه ، بدون هیچ کار اضافه‌ای معنای کلمه رو در همه‌ی دیکشنری‌های نصب شده نشون بده ؛ خدایا شکرت ؛ آقای قمشه‌ا‌ی توی یکی از سخنرانیاش می‌گفت یک انسان معمولی در عصر حاضر ، امکاناتی براش فراهمه که پادشاهان گذشته به خوابم نمی‌دیدن ، واقعن راس می‌گفت ، فک کن آدم توی تبلت ، به اندازه‌ی یه کف دست و توی یه نرم‌افزار بتونه معنای یه کلمه رو در دیکشنری‌های آکسفورد ، مک‌میلان ، لانگمن ، وبستر ، کمبریج و.... ببینه و تلفظشو بشنوه ؛ فرهنگ 6 جلدی انگلیسی به فارسی و 4 جلدی فارسی به انگلیسی آریان‌پور هم توی همین نرم‌افزار هست !!!! فرهنگ لغت حقوقی انگلیسی به فارسی هم داره !!!! ینی کور از خدا چی میخاد ، دو چشم بینا ؛ حالا فک کنین یه دفه خدا چهار تا چش داده باشه به همون شخص کور مادر زاد ؛ یه همچین حسی دارم من !!! این یکی دو روزه سر این قضیه خواب ندارم من از بسکه خوشحالم !!! ( تو رو خدا ببینین سر چه قضایایی ما انقد شاد میشیم !!! )

یرده‌ی بعد از آخر ! (فک کنین ؛ مثلن آنتراکت بعد از پایان فیلم !) : اندر احوالات برخی‌ها ! در سال نو :

بی‌معنا نوشت : کارای بعضی از آدما توی دید و بازدید عید به نظرم بی‌معناس و همین طور آدم انگشت به دهن میمونه از حیرت ؛ من توی قضیه‌ی " دید " و " بازدید " عید ، با " دید " عید مشکل ندارم ؛ ولی قضیه‌ی " بازدید " واسم قابل هضم نیس ؛ نمی‌دونم ینی چی که من اگه روز هفتم عید برم خونه‌ی یه شخصی ، اونم حتماً باید تا قبل از سیزده به در ،‌جواب رفتن منو پس بده ؛ (که می‌شه همون بازدید) ؛ اینجوری که می‌شه نمودار دید و بازدید ما حالت سینوسی پیدا می‌کنه ؛ یعنی چنین حالتی پیش میاد که خیلی از ماها در طول سال ، حتی یه بار هم همدیگه رو نمی‌بینیم بعد در طول سیزده روز ، حتمن باس ، دو مرتبه ، همدیگه رو ببینیم ؛ خو اونی که میخا بازدید پس بده چه اشکال داره شیش ماه دیگه بیاد ؟ چی می‌شه مثلن آیا ؟ تازه اینطوری بیشتر و در مقاطع زمانی متفاوت از حال هم خبر دار می‌شیم.

لالمونی (همون لال مانی!) نوشت : یکی از آشناها تعریف می‌کرد یکی از فامیلاشون که نمی‌گم زن بوده یا مرد ، واسه یه کاری که که به عید و اینا مربوطه ( و نمی‌گم چی بوده! ) ، رفته یه جا نوبت بگیره ، طرف در اومده بش گفته همه‌ی نوبتام پُره ، فقط ساعت سه صُب !!!! ( ها ؟ چی ؟ کی ؟ کجا ؟ واقعن اینجا کجاس ؟ ) نوبت دارم ؛ اگه میخای درخدمتیم ؛ طرف هم قبول کرده !!!!! ینی آدم لالمونی می‌گیره از اینهمه پشتکار و استواری !!!! در راه رسیدن به مطلوب !!!! اصن ما حرف نزنیم سنگین‌تریم !! نیس ؟.

تشکر نوشت : یکی از دانشجوا زحمت افتاد و به یکی از برنامه‌های بیست ساله‌ی من ! جامه‌ی عمل پوشوند ، دو جلد از کتاب النضید (ج 13 و 14) رو نداشتم ؛ ایشون تشریف بردن قم ، دوره‌ی کامل کتابو واسه خودشون بگیرن (خداییش من باید از انتشارات داوری پورسانت بگیرم ، بس که مشتری واسشون جَم می‌کنم !) ، این دو جلد رو هم واسه من آوردن ؛ از ایشون هم متشکرم .

انگیزه نوشت : این لینک و این لینکو ببینین ؛ کارنامه‌های آقا مرتضاس ؛ مخصوصن ترم اول همین سال تحصیلی جاری (ینی اون لینک دومیه)؛ آدم ، حظ می‌کنه از دیدن کارنامه‌ش ، داره چراغ خاموش ، رکورد منو میزنه ها ! گفته باشم ..... حواسم هس به کاراش ! آدم به داشتن چنین دانشجویانی افتخار می‌کنه. بقیه هم انگیزه بگیرن و تلاش کنن یا تلاششونو مضاعف کنن. از آقا مرتضا عذر میخام ؛ اینا رو باید دو ماه قبل !!!! میذاشتم ؛ فرصت دست نداد ؛ تا حالا طول کشید.

جهت توضیح واضحات : طبیعیه اونچه اینجا در خصوص بهترین‌ها و بدترین‌های سال 92 نوشته شده ، بدون توجه به اتفاقاتیه که در زندگی شخصی من افتاده ؛ اونا مال عرصه‌ی دیگه‌ای از زندگی منه که لازم نیس عمومی بشه ! البته معلومه که اینطوره ،‌ولی بعضی وختا آدم باید واضحات رو هم توضیح بده. 

درخواست نوشت : خوشحال می‌شم اگه شما هم " ترین " های وبلاگ یا زندگی خودتون در سال 92 رو با من و سایر بازدیدکنندگان وبلاگ به اشتراک بذارین.

به یاد داشته باشیم‌شان  : نمیخام کلیشه‌ای حرف بزنم ؛ ولی عزیزانی بودن که بهار پارسال همین موقع بین ما بودن ،‌ با خونواده‌هاشون و دوستاشون و شاید همسر و بچه‌هاشون می‌گفتن و می‌خندیدن و الان نیستن ؛ خدا این فرصتو به ما داد که یه بهار دیگه ببینیم و به اونا این فرصتو نداد ؛ معلوم نیس که بهار دیگه ما باشیم ؛ به یادشون باشیم و براشون یه فاتحه و یه صلوات بفرستیم ؛ بخصوص برای سید حسین و برای خانم خورشیدی.

پایان نوشت : بیتی که ظاهرن من و استاد کاظم‌پور خیلی بش علاقه داریم :

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت

باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

ساعت نوشتن مطلبو در ابتدای نوشته نگاه کنین : دقیقن 7 دقیقه قبل از تحویل سال ! ینی می‌شه عایا ؟؟

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۵
اسفند
۹۴

این مطلب نخستین بار در سه شنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 03:08 با شماره‌ی پست 30 از طریق وبلاگ قبلی من در بلاگفا منتشر شده بود. اگر تمایل به دیدن کامنت‌ها و پاسخ‌هایی دارید که بازدیدکنندگان وبلاگ و من ، ذیل این مطلب در بلاگفا نوشته بودیم اینجا را ببینید. 

بهار از نظر شما مرادف با چه مفاهیمی است؟

بهار و حال و هوای ویژه‌ی آن چه حسی را در شما برمی‌انگیزد؟

از نظر من بهار یادآور سال‌های کودکیم در روستا است. راستش را بخواهید از آن سال‌ها به بعد هیچ‌وقت بهار را به‌تمامی و با تمام دلم حس نکرده‌ام. یا به این دلیل است که از آن موقع به بعد هیچ‌گاه بی‌واسطه با طبیعت در ارتباط نبوده‌ام یا به این دلیل است که با بالا رفتن سنّ، متأسفانه حال و هوای کودکی هم‌دست از سر آدم برمی‌دارد.

به‌هرحال از این خوشحالم که بهار همچنان دست‌نخورده با من باقی مانده است، خوشحالم از اینکه بهار همچنان همان حس پاکی و لطافت و شور و سرزندگی‌ای را در من برمی‌انگیزد که وقتی کودک بودم در من برمی‌انگیخت.

در بسیاری موارد دیگر افسوس می‌خورم که حسم با آن حسی که در زمان کودکی داشتم فرق کرده و به‌اصطلاح، منطقی‌تر شده است!

اما خوشبختانه بهار همان است. بوی علف تازه، آفتاب درخشان، هوای تمیز که تا منتهای افق را دست و دل‌بازانه به تو نشان می‌دهد، فارغ‌البال روی علف‌ها دراز کشیدن و تن به نوازش آن‌ها سپردن. بهار که نزدیک می‌شد - وقتی در روستا نبودیم – لحظه‌شماری می‌کردم برای بازگشت. تو گویی به جایی می‌روم که با آنجا معنا می‌شدم

هرکسی کو دور مانْد از اصل خویش :: بازجوید روزگار وصل خویش

پس از آن هیچ‌وقت خاطره یا حسی پایا و تأثیرگذار نداشته‌ام که این حس را از ذهنم محو کند.

مرحوم فریدون مشیری چه زیبا در قالب کلمات همین حسّ مرا منتقل می‌کند، این شعر تمام آن چیزی است که من می‌خواهم بگویم – آن را با تلخیص، نقل کرده‌ام-:

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،

شاخه‌های شسته، باران‌خورده، پاک،

آسمانِ آبی و ابر سپید،

برگ‌های سبز بید،

عطر نرگس، رقص باد،

نغمه‌ی شوق پرستوهای شاد

نرم‌نرمک می‌رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها

خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها

خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز

خوش به حال آفتاب ........

جناب حافظ هم در این بیت همین مفهوم را به زیبایی به بند کشیده است:

نوبهار است، در آن کوش که خوش‌دل باشی :: که بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی!

بااین‌همه صورتگری که خدای توانا در طبیعت کرده است حیف نیست که در مسافرت‌ها آدم خود را به دیدن بناهایی دل‌خوش کند که از عمر برخی حتی صدسال هم نمی‌گذرد؟ بازدید از بنای قبور باباطاهر، بوعلی و حافظ از همین قبیل است.

برخی که به بازدید از قبر حافظ رفته و به خیال خود، او را شرمنده می‌کنند بعید است به‌جز بیت

ألا یا ایها الساقی، أدر کأساً و ناولها :: که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

حتی یک بیت دیگر از حافظ بلد باشند؛ و البته از همین یک بیت هم معنای یک مصرعش را به احتمال قریب به یقین بلد نیستند! خود حافظ توصیه کرده نوبهار به دامان طبیعت بروید، ما می‌گوییم خیر، تو بی‌خود می‌گویی، ما سر قبر تو می‌آییم، طبیعت رو بی‌خیال.

و وقتی هم که به دامان طبیعت می‌رویم چنان گندی به آن می‌زنیم که بعضی – مثل خود من – عطای رفتن به نقاط توریستی را به لقایش می‌بخشند و آرزو می‌کنند کاش جایی بود که قبلاً کسی به آنجا نرفته بود.

ببخشید درد دل زیاد است.

وقت نوشتن از خوشی‌هاست. از چیزهایی نگوییم که تلخ‌کاممان کند.

راستی این خرافه که وقت تحویل سال هر کاری بکنید تا پایان سال به همان کار مشغول خواهید بود امسال به طرز باورنکردنی‌ای در مورد من مصداق داشت. وقت تحویل سال 91 در قطار بودم و قسمت عمده‌ی این سال هر هفته پنج روز در مسافرت بودم!

بر همین سیاق برحسب اینکه جزو کدام دسته باشید – مشتاقان علم یا سینه‌چاکان ثروت- توصیه می‌شود وقت سال‌تحویل یا درس بخوانید یا پول بشمارید! البته اگر پولی برای شمردن داشته باشید!

سال 91 برای من پر بود از اتفاقات باورنکردنی.

خدا را از صمیم قلب شکر می‌گویم.

قبولی در آزمون قضاوت، اتمام سربازی و درست در همان روز، ثبت نام در دوره‌ی دکتری، مهم‌تر از همه قبولی در آزمون دکتری، گرفتن پروانه‌ی وکالت، اشتغال تمام‌وقت به کاری که عاشق آن هستم (تدریس)......

اگر کسی روز 29 اسفند سال 90 همین پاراگراف فوق را جلوی رویم می‌گذاشت و می‌گفت این لیست کارهایی است که قرار است در سال نود و یک انجام دهی، تنها کاری که می‌کردم کتک زدن او بود! از این جهت که مرا دست‌انداخته است.

امیدوارم سال 92 هم همین‌طور برای شما باورنکردنی باشد.

با توجه به معنی، این دعا را با هم بخوانیم، دعایی که سال 91 تمام و کمال در مورد من اجابت شد.

یامقلّب القلوب و الأبصار

یا مدبّر الیل و النّهار

یا محوّل الحول و الأحوال

حوّل حالنا الی أحسن الحال

به تاریخ و ساعت نگارش این مطلب هم ( که با خط سبز در ابتدای مطلب، نگاشته شده است ) نگاهی بیاندازید!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۲
اسفند
۹۴

ینی هر چی میخام راجع به این کلاس خاص چیزی نگم نمیشه ها!!!!!! اولین باره توی یه دانشگاه دولتی با همچین بزرگوارانی افتخار دارم مواجه بشم، تازه یه مطلب کامل هم نوشتم در خصوص جلسه دومی که افتخار داشتم در خدمتشون باشم و اتفاقاتِ بعضاً باورنکردنی‌ای که در اون جلسه افتاد رو مفصصصصصل توضیح دادم که بنا به مصالحی صلاح ندیدم در ایام ترم منتشرش کنم و بعدن منتشرش خواهم کرد!!!!! 

ماجرا از این قراره که من بار اولی هست که با این دانشجویان گرامی درس دارم به عنوان معلم، اونوخ قبل از عید افتخار داشتم پنج جلسه در خدمت این عزیزان باشم، جلسه اول طی یک اقدام برنامه ریزی شده، این وروردی کاملاً غایب بود، یه جلسه هم که براشون وعظ و نصیحت کردم و قواعد کلاس رو تشریح کردم، میمونه سه جلسه دیگه، بعد در نظر بگیرید خیییلی از تعداد نفرات این کلاس - اکثریت مطلقشون شاید - الان در حال حاضر سه تا منفی از من دارن!!!!!!!! ینی هر جلسه من هی پرسیدم این بزرگواران هم هی درس نخوندن!!!!!! 

اصن اصرااااااااار عجیبی دارن بر درس نخوندن! افتخارم میکنن به این کار!!!!! جلسه دوم گفتن ما پشیمونیم و میخایم درس بخونیم دیگه و از این حرفا، تکلیف هفتگی رو کمتر معین کن تا برسیم بخونیم !!! منم به دلیل نشون دادن حسن نیت گفتم چشم و تکلیف هفتگی رو هم کمتر گفتم واسشون!!! بعد جلسه بعدش اومدن می‌بینم بازم بجز چن نفرشون خیییییلیاشون درس نخوندن !!!!! بعد میگن اونایی که میخواستن توبه کنن الان غایب هستن !!!!! منم تکلیفِ نوروزی رو دو برابر اونچه در حالت معمول معین میکنم معین کردم واسشون و عرض کردم خدمتشون شما که توی ایام ترم درس نخوندید برید خونه بخونید لااقل !!!!! الان باز بعضیاشون گفتن ما بعد از عید حتمن به شما ثابت می‌کنیم که بچه‌های درسخونی هستیم !!!!

بهشون گفتم شما واقعاً قدم در مسیر حماسه سازی گذاشتید، دارید دست به خَلق یه رکورد جاودانه میزنید!!!! آخر ترم میخام منفیای همه تون رو جمع بزنم بینم سر هم از صد رد میشه یا نه!!!!! در جواب یکیشون دراومده میفرماد استاد لیست اسامیمونو بذار توی وبلاگ!!!!! به خودمون افتخار میکنیم!!!!!! حالا قرار شده پایان ترم بیان به طور نفر به نفر رضایت بدن تا لیست اسامی + منفی‌های متعدددد رو بذارم روی وبلاگ!!!!! 

این بزرگواران در یه کلاس سی نفره، الان از سه جلسه پرسشی که با من داشتن موفق به اخذ رکورد عجیب، خااااارق العاده و باورنکردنی 53 منفی شدن!!!!!!! 53 منفی در سه جلسه!!!!!!!! فکرشو بکنید!!!!!! این عزیزان خارق العاده هستن واقعن!!!!! 

به این بزرگواران عرض کردم فعلاً که شما دارید میچرخید منم دارم میچرخم، بچرخید تا بچرخم بینم کی زودتر خسته میشه!!!! یکی از اعضای بزرگوار کلاس، در پاسخ فرمودن خب استاد معلومه شما!!!! ما سی نفریم، ما حتمن توی این قضیه برنده میشیم!!!!! منم به این عزیزان واسه اتمام حجت گفتم حواستون باشه اگه درس نخونید ولو به این قیمت که هر سی نفرتون بیفتید همممممممه تون رو میندازم و هیییییییییچ ملاحظه ای ندارم در این خصوص که ممکنه اسمم بد در بره و دانشجوا از من گریزون بشن و همچین مواردی!!!! درس نخونید اوووونقد منفی میذارم واستون تا به صفر هم بدهکار بشید!!!!! یکی از آقایون فرمودن «هیچوخ یه ایرونی رو تهدید نکن»!!!!!! منم در پاسخ عرض کردم این تهدید نبود، بیان واقعیت بود!!!!! 

حالا در پایان ترم عرض خواهم کرد که سرنوشت ما با این حماسه سازان!!!!!!!!!!! به کجا میکشه. 

نتیجه اخلاقی : سعدی شیرازی علیه الرحمه چه خوب فرمود :


درس معلم ار بود زمزمه محبتی :: جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را!!!!!! 


  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۶
اسفند
۹۴


چون کلاً آدم بدخابی هستم روی جام توی اتوبوس بین شهری خیلی حساسم، اگه صندلی‌های جلو باشم سر و صدای ضبط راننده اذیتم می‌کنه، اگه صندلی‌های عقب باشم هوای گرمی که جمع میشه عقب اتوبوس باعث بی‌خوابیم میشه، نفر بغل دستیم توی خاب، غش کنه روم یا وخت جابجا شدن توی خواب، بهم بخوره بدخاب میشم، خلاصه، درد نیارم سرتون رو، روی همین حساب هست که با پیش‌بینی این موارد، وختی از قبل، تاریخ حرکتم معلومه و سفر، غیرمترقبه نیست، از روز قبل، بلیط رو رزرو وسط اتوبوس، وی آی پی اگه باشه تک صندلی میگیرم شماره‌ی 13، اگه هم اتوبوس معمولی باشه می‌شینم همون صندلی پشت یخچال شماره‌ی 25، که صندلی نفر جلویی نداره و دیگه با این مشکل مواجه نمیشم که صندلی جلویی واسه خاب خم بشه و بیاد توی حلقم!!!! حالا داشته باشید اینا رو.

واسه یه سفر کاری قرار بود برم تهران، از روز قبل رفتم بلیط گرفتم، شماره‌ی 13 وی آی پی، روبروی در عقب، شب بعد، با خیال راحت، ده دقیقه مونده به حرکت رسیدم به تعاونی مربوطه، بلیطمو دادم به مسؤول این کار، می‌بینم چار پنج ثانیه‌ای چشم دوخت به بلیط و شماره‌ای که روی اون درج شده بود، بعد گفت افتادی صندلی بیست و دو، بیست و سه!!!! - که توی اتوبوسای وی آی پی میشه در واقع آخر اتوبوس!!!! - با تعجب و شگفتی پرسیدم صندلی من شماره سیزدهه، چرا افتادم اون آخر؟ گفت یکی رو آوردن نشسته جات!!!! برو بهش بگو بلند شه!!!! شستم خبردار شد که اوضاع از چه قراره، گفتم مسؤولیت من نیست برم با مردم درگیر بشم، خودتون برید بلندش کنین!!!! گفت حالا تو برو بالا خودشون میان ورش میدارن!!!

در حالی که به شدت از اوضاع پیش اومده ناراضی و عصبانی بودم رفتم بالا، دیدم یکی از خانومای بشدت بدحجاب، خیلی راحت و ریلکس، نشسته روی صندلی‌ای که بلیطش دست من بود، انقد عصبی شدم که منتظر نشدم شاگرد راننده بیاد، بهش گفتم خانم جنابعالی شماره صندلیتون چنده؟ گفت من بیست و دو هستم بهم گفتن بیام اینجا بشینم!!! گفتم اشتباه گفتن!!! گفت خو حالا شما برید اونجا بشینید، گفتم من از روز قبل بلیط گرفتم که روی این صندلی باشم، شاگرد راننده سر رسید، به من گفت میای روی این صندلی بشینی و اشاره کرد به صندلی مجاور در ردیف دوتائیا، گفتم نه، میخام روی جای خودم بشینم!!! هیچی دیگه پا شد رفت سر جاش نشست اون خانومه!!!!

وختی روی صندلیم نشستم با خودم فک کردم که در برخی از موارد، چه تفکر بی منطقی حاکم بر برخی از قسمتای جامعه ما هست، ینی حتا وختی از قبل، بلیط هم خریدی باز نمیتونی مطمئن باشی که بی دردسر میشینی روی جات!!!!! 

نتیجه‌ی اخلاقی : نمیدونم چرا بضیا فک میکنن اگه یه زنی یا دختری بدحجاب بود از حقوق شهروندی بیشتری نسبت به بقیه برخورداره و باید احترامش رو بیشتر نگه داشت!!!!!

نتیجه‌ی اخلاقی 2 : و باز نمیدونم چرا بعضیا، بخصوص بضی از مَردای ضعیف‌النفس، فک میکنن بانوانی که آرایش فجیع و غلیظ می‌کنن شهروند درجه‌ی اول محسوب میشن و بقیه باید جلوی اینا دولا راس بشن !!!!!!!! اینم یه مدلِ خفیف از نژاد پرستیه ها !!! البته توی این مورد بجای واژه‌ی « نژاد پرستی » باید بگیم « غریزه پرستی » !!!!!

حواس پرت نوشت : نمیدونم توجه کردید یا نه، یه مدت بین برخی از رانندگان محترم اتوبوس، رسم شده بود خانومای بدحجاب رو مینشوندن اون صندلیای جلویی که در برخی از موارد خطراتی رو واسه بقیه‌ی مسافرا به وجود می‌آورد، چون برخی از رانندگان، بسکه از توی آینه دید میزدن، از جاده‌ی جلوی خودشون غافل میشدن!!!! اینه که ظاهرا پلیس راه ممنوع کرده که صندلیای ردیف اول، خانوم بشینه!!!! دیدم یکی از راننده‌ها به یه مسافر خانوم که قصد داشت بشینه ردیف اول، میگفت!!!!

وقاحت نوشت : توی یه شهر دیگه هم که بنا به ملاحظاتی از جمله اینکه اهالی اون شهر ممکنه فک کنن قصدم توهین به اونا بوده، اسمشو نمی‌برم، دقیقاً از یه هفته قبل از حرکت، صندلی پشت یخچال رو رزرو کرده بودم و بلیطشم دستم بود، بعد وختی شب حرکت رفتم دیدم در کماااااال وقاحت، بلیط منو باطل کرده بودن، فروخته بودنش به یکی دیگه!!!!! و اصرار هم میکردن که من بر اساس بلیط جدید باید برم بشینم صندلی شماره یک!!!!! مسؤول فروش تعاونی میگفت صندلی شماره یک که جای خیلی خوبیه!!! گفتم اگه جای خوبیه خب بدینش به همون کسی که جای منو غصب کرده!!!! بعد در اومد بهم گفت تو انگار هیچی نمیفهمی!!!! بر خودم مسلط ‌شدم بعد از چند ثانیه و گفتم میفهمم یا نمیفهمم بلیطی دارم که بدون دلیل باطل ‌شده و الانم میخام بشینم همون جا!!! گفت نه، اون اتوبوس، حرکتش کنسل شده این الان یه اتوبوس دیگه‌س، گفتم توی اتوبوس جایگزین هم شماره‌ی صندلی من باید همون شماره‌ی صندلی قبلی باشه، من از یه هفته قبل بلیط گرفتم که بشینم روی این صندلی!!! کوتاه نیومدم و نشستم روی صندلی‌ای که از قبل رزرو کرده بودم!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۳
اسفند
۹۴

بضی از بزرگواران دانشجو، فقط و فقط انتظار نمره بیست دارن، هر نمره‌ای کمتر از بیست بگیرن، ولو اون نمره در یه درس دشوار باشه و اصلا هم نمره بدی نباشه، ترم بعد حاضرن توی روی معلم خودشون نگاه کنن و روشون رو برگردونن‌!!! حتا اگه قبلا در معرض جمع اذعان کرده باشن که اون معلم سؤالاتش واضح طرح میشن و حتا اگه قبلا اذعان کرده باشن که اون معلم، آدم حق خوری نیست، لااقل بیا اعتراض کن تا بگم اشکالات برگه‌ت چی بوده‌!!!! چرا رو برمیگردونی پس؟ 

نتیجه اخلاقی : بعضیا هیچوخ حاضر نیستن بپذیرن شاید اشکال کار از خودشون بوده!!!! اگه اون چیزی که میخان نشد پس حتماً طرف مقابل مقصر هست!!!! 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۶
بهمن
۹۴

بعد از ظهریه چرتی میزدم، بدون هیچ مقدمه ای و بدون اینکه قبلا اصن بهش فکر کرده باشم یا چیزی خونده باشم یا شنیده باشم راجع بهش، خواب دیدم یه جایی محمد بنا، سرمربی تیم ملی کشتی فرنگی رو گیر آوردم، کشیدمش کنار و در حالیکه اشک به شدت از چشمه‌ی چشمام سرازیره به نحوی که خود محمد بنا رَم به گریه انداختم دارم بهش میگم «استاد تو رو خدا به این حمید سوریان بگو اگه امسال توی مسابقات المپیک مدال طلا بگیره، من اوووووونقد خوشحال میشم که اگه خودمم طلا بگیرم اونقد خوشحال نمیشم، چون کسی که یه مدال طلا توی جهان بگیره کار زیاد شاقی نکرده، ولی هفت مدال طلای جهان و المپیک تا حالا افراد معدودی توی جهان تونستن همچین کاری انجام بدن!!!!!» بعد، آقای بنا هم هر چند از وضعیت تمرینی سوریان ناراضی بود و گفت خبرای زیاد خوبی در راه نیست، قول داد این مطلب رو انتقال بده به آقای سوریان!!!!! 

مکالمات متعددی توی این خواب بین من و آقای بنا رد و بدل شد که دیگه سرتون رو با گفتنش درد نمیارم ولی حاصلش این بود که ایشون زیاد از وضعیت کشتی‌گیرا راضی نبود و گفت نمیتونم این دفعه قول سه مدال طلای المپیک و تکرار افتخارات المپیک لندن رو بدم!!!! 

نتیجه‌ی اخلاقی : اگه فک می‌کنید خوابایی که من می‌بینم همه‌شون جنبه‌ی علمی و حقوقی دارن سخخخخت در اشتباهید!!!!!!! 

آرزو نوشت : از ته قلب آرزو می‌کنم اونچه در این خواب به من گفته شد واقعیت نباشه و امسال (سالِ میلادی منظورم هست!) تابستون سوریان توی المپیک، طلا بگیره؛ توی این مورد خاص بیشتر از اینکه به فکر بالا رفتن پرچم و افتخار ملی و این صوبتا باشم واسه خود سوریان هست که دوس دارم طلا بگیره!!! پسر محجوب و دوس داشتنی !!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۲
بهمن
۹۴

امروز، روز اول ترم توی دانشگاه لرستان بود!!! بیست و یکم بهمن!!!! انقد دیر ینی!!!!

اما شرح حال کلاسای من به قرار ذیل است :

برداشت اول، متون فقه دو : ناهماهنگی به قول بعضیا !!!! در حد لالیگا !!!

دانشجویان محترم این درس، همون دانشجویان درس آیین دادرسی مدنی دو ترم قبل بودن، چون با قواعد کلاس من آشنا بودن بجز برخی از دانشجویان که ساکن شهرهای دور بودن اکثریت مطلق کلاس اومده بودن، منتها مشکل این بود که ساعت کلاس رو توی برنامه‌ی من زده بودن 14، در حالیکه منظورشون این بوده که قبل از عید ساعت 13 باید شروع بشه و بعد از عید هست که در واقع باید 14 شروع بشه !!!!! اونوخ این موضوع رو هم کسی به من نگفته بود!!!! در نتیجه وختی من رفتم کلاس پیش خودم هنو ده دقیقه به شروع کلاس مونده بود، در حالی که بچه‌ها پنجاه دقیقه سر کلاس منتظر من مونده بودن!!!!!! و حتا عزم رفتن و ترک کلاسم کرده بودن!!!!!! به هرحال ازشون عذرخواهی کردم، هر چند در تأخیر پیش اومده من تقصیری نداشتم.

برداشت دوم، آیین دادرسی مدنی یک : اقدام خودجوشی که هزینه‌ی سنگینی در بر خواهد داشت !!!

این بزرگواران، اولین باری بود که من سعادت داشتم در خدمتشون باشم، به همین خاطر بجز یک نفر که من افتخار داشتم قبلاً در خدمتش باشم و از خُلقیات من مطلع بود، بقیه‌ی اعضای کلاس، طی یک اقدام خودجوش و هماهنگ، حتا یک نفرشون هم سر کلاس حاضر نبود!!!! بعد جالبه که یکی از حضار کلاس که به طور مستمع آزاد سر کلاس بود، یکی از اعضای اصلی کلاس رو در راهرو دیده بود و بهش گفته بود که این استاد از اون استادا نیس، اگه نیای سر کلاس هم مطالب رو از دست میدی هم غیبت میخوری، هم استاد این مطالب رو بعدا تکرار نمیکنه!!! ینی حجت رو کاملا برش تموم کرده بود!!!! بعد اون دانشجوی مستمع آزاد گفت علیرغم همه این مطالب که گفتم اون عضو اصلی کلاس گفته نه بابا، هفته بعد مجبور میشه دروس رو تکرار کنه، تازه اگه بیام سر کلاس، بقیه منو متهم میکنن به خیانت!!!!!

هیچی دیگه، منم بر اساس قراری که از قبل گذاشته بودم مُک ‌(=تمام و کمال) یک ساعت و بیست دقیقه درس دادم واسه همون یک نفر و بنایی هم بر تکرار مطالب در جلسه آینده نخواهم داشت. هفته بعد هم خدمت دانشجویان محترم این درس در کمال ادب و احترام عرض خواهم کرد که همشون یک جلسه غیبت دارن، یک نمره جایزه رو از دست دادن، مطالب تدریس شده تکرار نخواهد شد و اینکه باید این بد عادتی‌ها رو بذارن کنار وگرنه در درس من حسابی ضرر خواهند کرد!!!!

برداشت سوم، ادله اثبات دعوا : تاریخ، بالاخره روزی تکرار خواهد شد !

قبلا اینجا گفته بودم که توی یکی از دروس کارشناسی خودم، با استاد احمدی کلاس مدنی شیش داشتیم و کلاس به علت به حد نصاب نرسیدن باید حذف میشد قاعدتا، اما استاد احمدی به آموزش دانشگاه گفت من حق التدریس این درس رو نمیخام ولی نمیذارم کلاس حذف بشه.

حالا فکر میکنم دست تقدیر همین آزمایش رو گذاشته پیش پای خودم!!! درس ادله اثبات دعوا، حداقل فعلا هفت نفر دانشجو داره که از دانشجویان زبده‌ی ورودی‌های خودشون هستن، به شدت هم اصرار میکنن این درس حذف نشه، آموزش دانشگاه هم از اون طرف میگه چون حداقل نصاب کلاس ده نفر هست یا این کلاس باید حذف بشه یا از حق التدریس استاد باید به نسبت تعداد کسر نفرات کلاس کم بشه!!!!

این وسط، انتخاب من از بین این دو گزینه معلومه که چی هست؛ نه؟

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۱۷
بهمن
۹۴

دانشجوی محترم پیامک داده به این مضمون:

«استاد من.... هستم، چرا تاریخ شروع کلاساتون در دانشگاه لرستان رو توی وبلاگ نزدید؟» 

در همین زمینه لازمه نکاتی رو عرض کنم :

اولاً این که شماره تلفن من بدون اینکه راضی باشم پخش شده توی این دانشگاه به کنار، ثانیاً اینم که من قبلن هم توی وبلاگ، هم توی کلاس اعلام کرده بودم که تحت هیچ شرایطی به هیچ تماس تلفنی یا پیامکی جواب نمیدم و ظاهراً بعضیا باور نمی‌کنن و در پی این هستن که خودشون شخصاً این موضوع رو امتحان کنن به کنار، دانشجوی محترم، دانشجوی بزرگوار، ینی شما ندیدی این پست رو که من یک هفته‌ی تمام هست گذاشتم صفحه‌ی اول وبلاگ؟؟؟؟ ؟

نتیجه‌ی اخلاقی : من حرفی برای گفتن ندارم. 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۷
بهمن
۹۴



در صورت تمایل برای دیدن دو تصویر در ابعاد واقعی اینجا و اینجا را کلیک کنید.

خرم‌آباد ؛ همین امروز


+ خدایا شکرت بابت همه‌ی نعمتات.

++ آبیِ آسمون رو ببینید ؛ چیزی ک دیدن و نفس کشیدنش آرزویِ امروزینِ خیلیاس.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۵
بهمن
۹۴

باز دیروز رفتم بازار میوه فروشا و مشاهدات جالبی داشتم !!! 

هر کسی واسه معرفی محصولی ک ارائه می‌داد ب نحوخاصی تبلیغ می‌کرد ، اونوخ خوبه اون فروشنده‌ای ک پرتقال پیوندی می‌فروخت چی جار می‌زد ب نظر شما ؟؟؟

جار می‌زد : « پیوندتان مبارک » !!!!!!!!!!!!!

منظورش لابد اون دو میوه‌ای بود ک با هم پیوند کرده بودن تا پرتقال پیوندی ب وجود بیاد !!!!!! ماجرایی داریم با این میوه‌فروشای شهرمون ها !!!!!!!

توی این مسأله‌های غامض و پیچیده هس آخرش میگن « پیدا کنید پرتقال فروش را » ؟ من الان پیداش کردم !!! بدون تردید همین پرتقال فروشی هست ک جار می‌زد پیوندتان مبارک !!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۴
بهمن
۹۴

مثلن اومدم خیر سرم احترام بذارم به ناراحتی‌های دانشجوام و جواب اعتراضاشون رو تشریحی بدم؛ رفتم توی سایت سما، برگه‌ی اون دانشجویانی ک اعتراض کرده بودن ب نمره‌شون رو آوردم گذاشتم جلوم و مشروحاً در فضایی ک واسه جواب استاد در نظر گرفته شده جواب دادم ک مثلن توی برگه نمره‌ت این بوده، مثبت نداشتی، غیبت داشتی، من منفی رو هم واست لحاظ نکردم وگرنه نمره‌ت کمتر می‌شد و اینا!!!!! حدود هف هَش نفر اعتراض کرده بودن منم یکی یکی جواب دادم، بعد رسیدم ب ثبت نمرات، دکمه‌ی ثبت نهایی رو زدم، میگه هیچ دانشجویی رو انتخاب نکردی واسه ثبت نهایی، یکی یکی بغلِ اسم دانشجوا رو تیک زدم بعد گزینه‌ی ثبت نهایی رو زدم، می‌بینم این پیغام ذیل رو نشون میده 

ینی سیستمشون انقد هوشمند طراحی نشده ک بفهمه من هنو توی همون صفحه هستم و دارم فعالیت می‌کنم!!!! هیچی دیگه، تصمیم گرفتم از خیر این احترام بگذرم! مجددن لاگ این کردم (وارد شدم) هیچ خبری از اووووونهمه توضیحاتی ک نوشته بودم نبود، اسامی رو تیک زدم و نمرات رو بدون هیچ توضیح اضافه‌ای ثبت نهایی کردم؛ مستحضر باشید ک تقصیر من نبود.

عذر نوشت: از همین الان از دانشجویان فعلی و آینده عذرخواهی میکنم که ب دلیل این مشکل نمی‌تونم توی سایت دانشگاه بطور مشروح ب اعتراضاتشون جواب بدم و مجبورم بدون ارائه‌ی پاسخ، همون نمرات رو تأیید کنم صرفن.

نتیجه‌ی اخلاقی: سیستم واسه افرادی مث من طراحی نشده!!!! در چنین حالتی چ اثری بر ثبت موقتِ نمرات و دادن فرصت اعتراض بار میشه؛ حالا می‌فهمم اون اساتیدی ک از همون اول، نمرات رو ثبت نهایی می‌کنن و فرصت اعتراض هم نمیدن همچین کارِ بدی هم نمی‌کنن!!!!!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۱
بهمن
۹۴

مثبت نوشت: یکی از دانشجویان محترم، به انضمام یک مثبتِ لحاظ شده برای حضور در تمام جلسات کلاس، پنج مثبت گرفتن و به‌طور مشترک با یه دانشجوی دیگه ک همین وضعیت رو داره در جایگاه اول هستن از این لحاظ؛ اون دانشجوی اول ک ذکر کردم در امتحان پایان‌ترم با لحاظ این پنج نمره، موفق ب کسب نمره‌ی پانزده نشد!!!!! و فک کنم از این حیث هم یک رکورد جاودانه رو خَلق فرمودن!!!!!!

منفی نوشت: یکی از دانشجویان محترم هم در یک‌ترم، توجه بنمائید فقط در یک‌ترم، موفق به کسب هشت منفی!!!! شد و رکورد قبلی ک هفت منفی درترم قبل بود شکسته شد!!!! البته کار نفر دوم - ینی دارنده‌ی همون هفت منفی - هم در نوع خودش شایان تقدیر هست، چون این ترم رکورد هشت منفی در شرایطی ثبت شد ک همراه نداشتن قانون هم ب لیست امور مستوجب منفی اضافه شده بود در حالیکه ترم قبل، رکورد هفت منفی در شرایطی ثبت شده بود ک همراه نداشتن قانون، منفی نداشت هنوز، وگرنه اون دانشجوی محترم، ب راحتی تا رکورد چارده پونزده منفی رو می‌رفت!!!!! ب هر حال، ب هر دو دانشجوی محترم، خدا قوت و خسته نباشید میگیم!!! جالب اینجاس ک هر دو دانشجوی محترم هم کااااملن مفتخر هستن ب رکوردی ک خَلق کردن و حتا پیشنهاد هم دادن ک رکوردشون ب انضمام تصویرشون ذکر بشه توی وبلاگ!!!! ک من ب دلیل اینکه ممکنه بدآموزی داشته باشه و از این ب بعد رقابتی بین بچه‌ها در بگیره واسه شکوندن رکورد منفی‌ها و راه یافتن ب تالار افتخارات!!!!! درخواستشون رو رد کردم و ازشون عذرخواهی کردم!!!!!!

منفی در جلسه نوشت: رکورد گرفتن منفی در یک جلسه هم متعلق است به دانشجوی محترمی ک در یک جلسه، سه منفی گرفت!!! یکی واسه همراه نداشتن قانون، یکی واسه استفاده از تلفن همراه در کلاس و دیگری ب علت آماده نبودن برای پرسش کلاسی.

منفی در تقاضا نوشت: رکورد عجیب‌ترین منفی‌های گرفته شده هم متعلق است به دانشجوی محترمی ک واسه اینکه منو مجبور کنه ازش بپرسم و مثبت بگیره، از من تقاضا کرد ک دو تا منفی واسش بذارم و بخاطر اون دو منفی هم ک شده جلسات بعد رو ازش بپرسم!!!!! منم اجابت کردم تقاضای ایشون رو و دو منفی گذاشتم واسش!!!!!!

اعتماد در اعتراض نوشت : جایزه‌ی با اعتماد ب نفس‌ترین دانشجو با تقدیر از دانشجوی محترمی ک با داشتنِ هفت منفی ، وختی در امتحان قبول شد ، اعتراض کرد ب نمره‌ای ک گرفته بود !!!! و نیز با تقدیر از دانشجوی محترمی ک وختی نمره‌ی هیجده گرفت از درس من ، اعتراض کرد ب نمره‌ش !!!! تعلق می‌گیرد ب اون دانشجوی محترمی ک در برگه‌ی امتحانی ، نمره‌ش شد دو و نیم !!! من دو برابرش کردم و بهش دادم پنج ، بعد اومد اعتراض کرد ک من معدلم هیجده شده و حتمن در تصحیح اشتباه صورت گرفته و اظهار داشت ک من حداقل !!! پونزده میگیرم !!!! توجه داشتید ؟ ینی ب نمره‌ی پونزده هم حتا راضی نبوده و اونو حداقل میدونسته !!! و در پایان هم درخواست داشت ک مجددن برگه‌ی منو تصحیح کنید !!!!

حرص دَرار نوشت : جایزه‌ی حرص دَرار ترین دانشجو تعلق می‌گیرد ب اون دانشجوی محترمی ک من اصن فرمایشاتش در قسمت اظهارنظرها یادم نیس اما در قسمت اعتراضات سایت دانشگاه نوشته بود چون من توی برگه‌ی پاسخنامه ازت انتقاد کردم نمره ازم کم کردی !!!!!!! بعدم لابد میره همه جا رو پر میکنه ک حق رو گفتم ، شاهرخی ازم نمره کرده !!!!!! نه به خاطر انتقادی ک من اصن یادم نیس کرده یا نکرده ، بخاطر همین تصوری ک از من توی ذهنش هس ک اگه کسی از من انتقاد کنه من نمره ازش کم می‌کنم ، آیا حق نیس پنج نمره ازش کم کنم ؟ (مزاح بود این قسمت البته) حداقل اینطوری اون تصورش مطابق با واقعیت درمیاد و حرفایی ک پشت سرم خواهد زد دروغ و تهمت محسوب نمیشن !!! نمیدونم چرا بعضیا حاضر نیستن بپذیرن ک توی برگه‌ی امتحانی خوب ننوشتن پاسخ‌ها رو و وختی نمره کم میگیرن همیشه اشکال کار رو در زمین و زمان و مراقب و استاد و محل امتحان و..... می‌بینن اما حاضر نیستن قبول کنن اشتباه از خودشون بوده !!!!!

******

بعد التحریر : رکورد شکسته شد !!!! همین امروز دانشجویی ک در امتحان ، نوزده برده بود اعتراض کرده ب نمره‌ش ؛ با این حساب ایشون هم ب تالار افتخاراتِ صاحبان بیشترین اعتماد ب نفس راه پیدا کردن !!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۳۰
دی
۹۴

یکی از همون دانشجویان بزرگواری ک نمره‌ی پنج نگرفته و من بهش دادم پنج ، اومده توی اون قسمت اعتراض توی سایت دانشگاه نوشته ک من معدلم هیجده شده !!!!! و با این نمره معدلم میاد پائین و اینکه حتمن توی تصحیح اشتباه شده !!!!!!! توجه داشتید ؟ فک میکنه اشتباه شده !!!!! بعد نمره‌ش توی برگه دو و نیم هست !!!!!!!! شما معلم بودید چکار میکردید با دانشجویی ک اییییییینهمه اعتماد ب نفس داره ؟

+ بعدم لابد میره همه جا رو پر میکنه ک خدا از سر تقصیرات شاهرخی نگذره ک حق منو خورد و منو دو ترم عقب انداخت !!!!!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۹
دی
۹۴

ردیف

نام درس

روز و ساعت

جنسیت

کلاس

1

متون فقه 2

چهارشنبه 14 الی 16

مشترک

614

2

آیین دادرسی مدنی 1

چهارشنبه 16 الی 18

مشترک

223

3

ادله‌ی اثبات دعوا

چهارشنبه 18 الی 20

مشترک

223

 

*******

با استعانت از ذات مقدس حضرت باری تعالی و ضمن تبریک به دانشجویان محترم بابت اتمام امتحانات ترم نخست و نیز تبریک مضاعف بابت نزدیک شدن به شروع سال تحصیلی جدید، برنامه‌ی تدریس نیمسال اول سال تحصیلی 95 – 94 را به شرح فوق اعلام می‌نمایم؛ در این زمینه چند نکته قابل ذکر است:

اولاً  این برنامه بر اساس اطلاعات فعلی است که در دسترس من قرار دارد؛‌ معنای این سخن این است که این برنامه قطعی نیست و امکان تغییر در برنامه‌ی ذیل نامحتمل به نظر نمی‌رسد.

ثانیاً ضمن تشکر از دانشجویان محترمی که از طریق وبلاگ، ابراز تمایل می‌نمایند تدریس درس خاصی به من واگذار شود در این زمینه دو نکته را لازم به توضیح می‌بینم:

نکته‌ی اول اینکه برنامه‌ریزی درسی از وظایف خاص مدیریت محترم گروه است که با توجه به ظرفیت‌ها، امکانات و درخواست دانشجویان، انجام می‌شود، این امر بدان معنا است که چنین اختیاری برای مدرسان، پیش‌بینی نشده است که پس از طراحی برنامه تقاضا نمایند کلاس خاصی برای ایشان ارائه گردد، لذا ضمن تشکر مجدد از نظر لطف دانشجویان، اجابت چنین درخواستی یا انجام چنین تقاضایی از مدیر گروه برای من ناممکن است.

نکته‌ی دوم اینکه همه‌ی اساتید محترم دانشگاه، نورچشم و عزیز هستند و تفاوتی نمی‌کند درسی خاص را با چه استادی بگذرانید؛ در هر حال، درس با هر استادی هم که ارائه شود زحمت اصلی به عهده‌ی دانشجو است؛ در ضمن اینکه درس خاصی با من ارائه نشده را به فال نیک بگیرید؛ حداقل برای یک ترم هم که شده از دست سخت‌گیری‌های من راحت هستید!

پانوشت (1): بدین وسیله به دانشجویان محترمی که بر خلاف میلشان مجبورند در ترم بعد، وجود مرا تحمل کنند و تلاش‌های احتمالی‌شان برای اینکه من در خدمتشان نباشم ممکن است (گفتم ممکن است؛ توجه داشته باشید) ره به جایی نبرد! این ضایعه‌ی دردناک را صمیمانه تسلیت عرض نموده، از خدا برای آنان صبر جمیل و اجر جزیل، مسئلت می‌نمایم و امیدوارم بتوانم در شادی‌هایشان جبران کنم!!!

پانوشت (2): نیز از طریق همین تریبون به دانشجویان محترمی که این سعادت نصیبشان شده که من ترم بعد در خدمتشان نباشم (و حداقل یه ترم هم که شده نفس راحتی بکشن!!!!) صمیمانه تبریک عرض نموده و آرزو دارم خداوند این نعمت را از آن‌ها سلب نکند!!

پانوشت (3): هر گونه تغییر احتمالی بعدی به محض قطعی شدن (و البته به محض دسترسی به شبکه‌ی جهانی اون‌تِرنت!) از همین طریق، اطلاع‌رسانی خواهد شد. 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۹
دی
۹۴

نام درس

دانشگاه

20 ها

19 ها

افتاده

حقوق مدنی (1)

آیت‌الله بروجردی

-

-

بسیار داشته

نکات:

1 – نمرات این درس، اعلام شده‌اند و هم اکنون از طریق سایت دانشگاه قابل مشاهده هستند؛ در صورتی که از طریق وبلاگ قصد اعتراض به نمره‌ی خود را دارید قبل از اعتراض، اینجا را بخوانید؛ (اعتراض خود را هم اینجا ذیل این مطلب ننویسید، ذیل همان مطلب و با رعایت نکاتی که در آن مطلب نوشته‌ام بیان بفرمائید) مخصوصاً مواظب باشید که اگر پس از نوشتن اشکالات برگه‌تان، جمع‌بندی بر این باشد که اشتباهی در تصحیح رخ نداده ارفاق‌های صورت‌گرفته در تصحیح، پس گرفته شده و نمره‌ی شما به همان میزان کاهش داده خواهد شد.

2 – نمرات، مقطوع و با رعایت تمامِ تخفیفاتِ ممکن و پس از تصحیحِ اوراق با دستِ باز و بالا و ارفاق وووو!!!!!! لحاظ شده است؛ نمراتِ پائین‌تر از پنج، به پنج افزایش داده شده است. ضمناً به کسانی که در همه‌ی جلسات حاضر بودند یک نمره اعطا شد، نمره‌ی فعالیت‌ کلاسی نیز لحاظ شده است. دانشجویان محترمی که علی‌رغم همهٔ این موارد باز هم موفق به کسب نمرهٔ قبولی نشدند یا از نمرهٔ خود راضی نیستند و فکر می‌کنند باید نمرهٔ بیشتری کسب می‌کردند خودشان بدانند که در برگهٔ امتحانی چه دسته‌گل‌هایی به آب سپرده‌اند !!!

3 – سطح نمرات: بد ؛ بد ؛ افتضاح ؛ مأیوس کننده ؛ ناراحت کننده ؛ خشمگین کننده وووو کلمه‌ی دیگه‌ای ک خشمم رو برسونه و مؤدبانه هم باشه گیر نیاوردم !!! اولین باره توی کُل دانشگاه‌های دولتی‌ای ک درس دادم با همچین شاههههکاری مواجه میشم !!!! اونوخ این امتحان، مسأله هم نداشته ؛ اگر مسأله هم می‌دادم چی می‌شد دیگه !!! پشیمونم ؛ کاش مسأله می دادم ؛ واقعن با این سطح علمی ، دانشجو بمونه در دروس پائین و یاد بگیره در حقوق باید بسیار بیشتر درس بخونه ، بهتر هست.

4 - مورد خاص: 

1 – 4: به کسانی که در همهٔ جلسات حاضر بودند یک نمره اعطا شد ، نمرهٔ فعالیت کلاسی– برای افراد معدودی ک داشتند! - نیز لحاظ شده است. کسانی که علی‌رغم همهٔ این موارد باز هم موفق به کسب نمرهٔ قبولی نشدند یا از نمرهٔ خود راضی نیستند و فکر می‌کنند باید نمرهٔ بیشتری کسب می‌کردند خودشان بدانند که در برگهٔ امتحانی چه دسته‌گل‌هایی به آب سپرده‌اند !!!

2 – 4: نمرات، مقطوع و با رعایت تمامِ تخفیفاتِ ممکن و پس از تصحیحِ اوراق با دستِ باز و بالا و ارفاق وووو!!!!!! لحاظ شده است؛ کسانی که علی‌رغم همهٔ این موارد باز هم موفق به کسب نمرهٔ قبولی نشدند یا از نمرهٔ خود راضی نیستند و فکر می‌کنند باید نمرهٔ بیشتری کسب می‌کردند خودشان بدانند که در برگهٔ امتحانی چه دسته‌گل‌هایی به آب سپرده‌اند !!!

3 – 4: دانشجوی محترم در مقام اظهار نظر راجع ب سؤالات اومده نوشته : « سؤالات امتحان ، ذره‌ای به توضیحات کلاس شباهت نداشت » !!!! توجه نموئیدید ؟ نوشته « ذره‌ای » شباهت نداشت !!! اونوخ سؤالات من ، واو به واو ، عینن برگرفته از سؤالات طرح درس و تیترهای کتاب بوده !!! یا دانشجوی محترم در کلیه‌ی جلسات کلاس ، خاب تشیف داشتن یا کلاً فک میکردن روز امتحان بجای درس مدنی مثلن قراره درس حقوق اساسی رو امتحان بدن و با این ذهنیت اومدن سر جلسه ؛ ب همین خاطر هم دیدن اون چیزی ک خوندن با سؤالات من به کلی متفاوت بوده !! جل الخالق !!!

4 – 4: سؤال پرسیده بودم که قیّم بر چه اشخاصی قیمومت ندارد ؟ همین قد ساده و ابتدائی ؛ شاید خنده دار حتا !!! بعد این عین عبارت دانشجوی محترم در پاسخ ب این سؤال هست :‌ « اشخاص یا صغاری که صغر آنان ، متصل به قبل از کودکی نیست ؛ سفهاء مجانین که جنون آنها قبل از کودکی نیست » !!!!! (آیکن دو هزار علامت تعجب) آخه بنده‌ی خدا قبل از کودکی در شکم مادر یا عالَمِ ذَر حتا !!! بحث سفاهت یا جنون مطرح هست اصن ؟؟!!!! بعد « صغر آنان متصل به قبل از کودکی نیست » ینی چی اصن ؟ ینی هییییچچچچی نفهمیده ها !!! فقط حفظ کرده ؛ اونچیزی ک حفظ کرده رو هم ب این شکل نوشته !!! من حرفی ندارم !!!!

5 – 4: برادران بزرگواری که نمره‌ی اونا پنج رد شده ، پنج نگرفتن ؛ نمره‌شون پائین‌تر از پنج بوده من ارفاق کردم ؛ اگه اعتراض کنن نمره‌شونو کاهش میدم ب همون نمره‌ی واقعی خودشون ؛ از همین الان گفته باشم !!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۵
دی
۹۴

قبلنم گفتم من برای انجام امور روزمره در داخل شهر از دوچرخه استفاده میکنم ، هم یه ورزشه ، هم حتی برای کسانی ک ماشین دارن - ک البته من ندارم - ، نسبت ب استفاده از ماشین ، انتخاب بهتری محسوب میشه ، چون مسائلی مث ایجاد آلودگی‌های محیطی ، جای پارک و ترافیک و حتا خیابون یک طرفه و اینا نداره !!! - بنابراین اگر توی شهر کسی رو دیدید سوار دوچرخه ک شکل و شمایلش از دور شبیه منه ، ب چشمای خودتون اعتماد کنید ، همون ، خودِ منم !!! - حالا این ب کنار.

امروز از یکی از این میوه‌فروشایی ک سرِ چرخ میوه میفروشن قیمت شلغم و لبو رو پرسیدم ، دوچرخه هم باهام بود ، هنوز قیمت نداده دست برد سمت پلاستیک ک شروع کنه ب ریختن داخل پلاستیک ، بعدم گفت چند کیلو میخای ؟ - اینم یکی از عادتای بدشونه ؛ ب فروختن یک کیلو راضی نیستن باید حتمن دو سه کیلو بخری ک با طیب خاطر و با رضایت بفروشن - در همین حیص و بیص قیمتی داد ک گرون بود ، یا حداقل من فک میکنم ک گرون بود ، تصمیم گرفتم نخرم ، حرفی نزدم و راه خودمو گرفتم و از کنار میوه‌فروش یا ب عبارت بهتر شلغم فروش رد شدم.

شروع کرد از پشت سر به لُغُز خوندن ، ک تو اگه فلان و بهمان نبودی ک الان دوچرخه سوار نبودی !!!!! و یه چن تا حرف دیگه ک از پشت سر صدای مبهمی از اون حرفا می‌شنیدم !!! خواستم برگردم به طنز بهش بگم خو الان من و تو همکاریم !!! من دوچرخه‌سوارم ، تو هم روی چرخ میوه میفروشی !!!! چرا حرمت همکارتو نگه نمیداری پس !!!

اما مدتهاست یاد گرفتم آدم دهن ب دهن بشه با بعضیا حرمت خودش میره زیر سؤال و اون طرف مقابل اگه بی حیا باشه برمیگرده چیزی میگه ک برای فرد با حیا جواب دادنش مشکله و سکوت در مقابلش هم مشکل‌تر. 

حدیثی یادم اومد ک « زکات عقل ، تحمل نادانان است » یا این آیه ک وختی از طرف جاهلان طرف خطاب قرار میگیری کریمانه بگذر. حتا اگه این حدیث و آیه رو هم نمیدونستم کلن شخصیتم اینطوریه ک در مقابل این حرفا جواب نمیدم ، ولی خب حالا با دونستن این آیه و روایت ، راحت‌تر تحمل میکنم.

فروشنده نوشت : بضی فروشنده‌ها یه طوری از بالا ب پائین ب آدم نگا میکنن ک انگار میخان جنس رو مفتی بدن یا مثلن در راه رضای خدا یا از سرِ سیری اومدن فروشنده شدن !!! بعضیام در طرف مقابل وختی میخا چیزی بخری ازشون اونقد چیپ ، قربون صدقه‌ی آدم میرن ک آدم عُقققققش میگیره !! متنفرم از هر دو دسته !!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۳
دی
۹۴

ردیف

نام درس

روز و ساعت

جنسیت

کلاس

1

متون حقوقی 2

شنبه 10 الی 12

خواهران

303

2

حقوق تجارت 1

شنبه 12 الی 13

خواهران

306

3

آیین دادرسی مدنی 3

شنبه 14 الی 16

خواهران

303

4

ادله‌ی اثبات دعوی

شنبه 16 الی 18

برادران

303

5

آئین دادرسی مدنی 1

یکشنبه 8 الی 10

برادران

311

6

متون حقوقی 2

یکشنبه 10 الی 12

برادران

302

7

حقوق مدنی 2

یکشنبه 14 الی 16

خواهران

306

-

پاسخ به مراجعات

یکشنبه 16 الی 17

-

-

8

حقوق تجارت 3

یکشنبه 17 الی 19

برادران

303

 

*******

با استعانت از ذات مقدس حضرت باری تعالی و ضمن تبریک به دانشجویان محترم بابت نزدیک شدن به پایان امتحانات ترم نخست و نیز تبریک مضاعف بابت نزدیک شدن به شروع ترم تحصیلی جدید، برنامه‌ی تدریس نیمسال دوم سال تحصیلی 95 – 94 را به شرح فوق اعلام می‌نمایم؛ در این زمینه چند نکته قابل ذکر است:

اولاً  این برنامه بر اساس اطلاعات فعلی است که در دسترس من قرار دارد؛‌ معنای این سخن این است که این برنامه قطعی نیست و امکان تغییر در برنامه‌ی ذیل نامحتمل به نظر نمی‌رسد.

ثانیاً ضمن تشکر از دانشجویان محترمی که از طریق وبلاگ، ابراز تمایل می‌نمایند تدریس درس خاصی به من واگذار شود در این زمینه دو نکته را لازم به توضیح می‌بینم:

نکته‌ی اول اینکه برنامه‌ریزی درسی از وظایف خاص مدیریت محترم گروه است که با توجه به ظرفیت‌ها، امکانات و درخواست دانشجویان، انجام می‌شود، این امر بدان معنا است که چنین اختیاری برای مدرسان، پیش‌بینی نشده است که پس از طراحی برنامه تقاضا نمایند کلاس خاصی برای ایشان ارائه گردد، لذا ضمن تشکر مجدد از نظر لطف دانشجویان، اجابت چنین درخواستی یا انجام چنین تقاضایی از مدیر گروه برای من ناممکن است.

نکته‌ی دوم اینکه همه‌ی اساتید محترم دانشگاه، نورچشم و عزیز هستند و تفاوتی نمی‌کند درسی خاص را با چه استادی بگذرانید؛ در هر حال، درس با هر استادی هم که ارائه شود زحمت اصلی به عهده‌ی دانشجو است؛ در ضمن اینکه درس خاصی با من ارائه نشده را به فال نیک بگیرید؛ حداقل برای یک ترم هم که شده از دست سخت‌گیری‌های من راحت هستید!

پانوشت (1): بدین وسیله به دانشجویان محترمی که بر خلاف میلشان مجبورند در ترم بعد، وجود مرا تحمل کنند و تلاش‌های احتمالی‌شان برای اینکه من در خدمتشان نباشم ممکن است (گفتم ممکن است؛ توجه داشته باشید) ره به جایی نبرد! این ضایعه‌ی دردناک را صمیمانه تسلیت عرض نموده، از خدا برای آنان صبر جمیل و اجر جزیل، مسئلت می‌نمایم و امیدوارم بتوانم در شادی‌هایشان جبران کنم!!!

پانوشت (2): نیز از طریق همین تریبون به دانشجویان محترمی که این سعادت نصیبشان شده که من ترم بعد در خدمتشان نباشم (و حداقل یه ترم هم که شده نفس راحتی بکشن!!!!) صمیمانه تبریک عرض نموده و آرزو دارم خداوند این نعمت را از آن‌ها سلب نکند!!

پانوشت (3): هر گونه تغییر احتمالی بعدی به محض قطعی شدن (و البته به محض دسترسی به شبکه‌ی جهانی اون‌تِرنت!) از همین طریق، اطلاع‌رسانی خواهد شد. 

شوک نوشت : امیدوارم اون بزرگوارانی ک هنوز امتحاناتشون تموم نشده و الان می‌بینن ترم بعد ، درسی رو با من خواهند داشت ، دچار شوک عصبی نشن !!!!! از همین الان ، و از طریق همین تریبون ، مسؤولیت هر گونه پیش‌آمدِ بد در این زمینه رو از خودم سلب می‌کنم !

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۲
دی
۹۴

اول - کارنامه

بازدیدکننده‌‌ی محترم (سجاد) که همونطور که سابقن اینجا عرض کردم من هیچوخت سعادت نداشتم ایشون رو از نزدیک ببینم و از چن وخت پیش ، تشریف می‌آوردن و در قسمت سؤالات درسی یا حقوقی ، سؤالات خودشونو مطرح میفرمودن و موفق شدن ب یاری خدا و تلاش پیوسته‌ی خودشون ، رتبه‌ی چهار کانون خوزستان رو کسب کنن بنا به درخواست من لطف کردن و کارنامه‌ و منابع مورد مطالعه‌ی خودشون رو ارسال کردن که در ذیل کارنامه‌ی ایشون رو مشاهده میفرمائید.



دوم - منابع و شیوه‌ی مطالعاتی

مطلب ذیل رو هم خود ایشون زحمت کشیدن و ب درخواست من طی کامنتی ک اینجا گذاشتن ، نوشتن.

حقوق مدنی :

من کتاب‌های نظم کنونی و درس‌هایی از عقود معین 1 و 2 دکتر کاتوزیان و حقوق خانواده دکتر صفایی و جزوه ارث دکتر شهبازی رو خوندم و CD مدنی دکتر شهبازی رو خریدم و گوش دادم که برای کسایی که پایه ضعیفی دارند عالیه و همچنین تست حقوق مدنی دکتر شهبازی.

آئین دادرسی مدنی :

من فقط جلد 1 و 3 بنیادین و جلد 2 پیشرفته دکتر شمس رو خوندم و قانون‌های خاص مثل دیوان عدالت اداری و اجرای احکام و خانواده و شورای حل اختلاف رو خوب خوندم و تست ساده ساز فرحناکیان رو خوندم که عالیه ؛ بنظرم تسلط به قانون هم خیلی مهمه.

حقوق تجارت :

من فقط ساده ساز فرحناکیان که هم توضیح و هم تست بود رو خوندم و متاسفانه کتاب‌های دکتر اسکینی رو کامل نخوندم البته سؤالات امسال تجارت پر از ایراد بود و یک سؤال اختلافی هم دادن و دو سوال هم که حذف شد اما جدیداً کتاب اسناد تجارتی دکتر کاویانی رو دارم میخونم بنظرم عالیه وتسلط به قانون هم خیلی مهمه.

اصول استنباط :

حتماً اول اصول فقه دانشگاهی رو بخونید بعد کتاب مرحوم ابوالحسن محمدی ؛ درس اصول یاد گرفتنیه نه حفظ کردنی و بسیارشیرین و به دردبخور ؛ بر خلاف نظر بعضی‌ها درس سختی نیست و همچنین تست دکتر شهبازی در این درس رو هم خوندم.

حقوق جزا :

من فقط خود قانون و قانون یار چتر دانش رو خوندم و تست فقط تست‌های ارشد و وکالت وقضاوت 92 به بعد رو زدم و دیگر هیچ!

آئین دادرسی کیفری :

من کتاب نکته‌های دکترخالقی رو خوندم و هیچ تستی هم نزدم و تسلط به قانون مهمه.

من انصافاً فقط همین منابع رو خوندم البته کمک حافظه‌های مدنی و تجارت و آیین دادرسی مدنی رو هم خوندم که برای مرور روزای آخر بد نیست.

دو تذکر مهم :

اول اینکه باید قانون خوانی جزء برنامه روزانتون باشه در همه درسها.

دوم اینکه دقت سر جلسه آزمون خیلی مهمه ؛ من خودم اگر دقت میکردم راحت دادرسی مدنی و دادرسی کیفری رو 100 میزدم و رتبه‌م بهتر میشد. 


شادی نوشت : خبری ک ایشون ب من دادن مبنی بر قبول شدنشون در آزمون وکالت با این رتبه‌ی خوب ، اووووونقد شادم کرد ک رنگِ امشب منو ب کللللی عوض کرد و امشب از یه شب معمولی تبدیل شد ب یه شب خاطره‌انگیز ک همیشه در ذهنم خواهد موند. امیدوارم مطالبی ک ایشون لطف کردن و مرقوم فرمودن مورد استفاده‌تون قرار بگیره ؛ از ایشون سپاس‌گزار هستم و براشون توی همه‌ی مراحل زندگیشون سلامت ، موفقیت و در پایان زندگی ، عاقبت ب خیری رو از درگاه خدا مسئلت دارم.

+ اگر تمایل ب دیدن نمونه‌های دیگه‌ای از کارنامه‌های شرکت‌کنندگان در آزمون وکالت سال 1394 دارید ، این لینک رو ببینید.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۲۱
دی
۹۴

پس از اعلام نتایج آزمون وکالت امسال ، هم خوشحالم هم ناراحت.

خوشحال بابت اینکه بازدیدکننده‌ی محترم (سجاد) ک من هیچوخت سعادت نداشتم ایشون رو از نزدیک ببینم و از چن وخت پیش ، تشریف می‌آوردن و در قسمت سؤالات درسی یا حقوقی ، سؤالات خودشونو مطرح میفرمودن و منم در حد علم ناقص خودم جواب میدادم موفق شدن ب یاری خدا و تلاش پیوسته‌ی خودشون ، رتبه‌ی چهار کانون خوزستان رو کسب کنن - میتونید اینجا ببینید ک ایشون خبر موفقیت خودشونو لطف کردن و ب من دادن - و این منو خییییییلی خوشحال کرد ، شاید انگار ب اون اندازه ک برادر خودم شرکت کرده و با کسب رتبه‌ی عالی موفق ب قبولی در آزمون شده. برای ایشون در سایر مراحل و مقاطع زندگیش و بخصوص در آزمون ارشد ک پیش رو دارن آرزوی موفقیت دارم.

ناراحتم از این بابت ک بازدیدکننده‌ی محترم (رها) ک ایشون هم تشریف می‌آوردن و سؤالات درسی خودشونو با من در میون میذاشتن نتونستن در آزمون وکالت امسال ، نتیجه‌ی دلخواهشونو کسب کنن. نمیدونم حس می‌کنم اگه بجای خوندن کتب خلاصه‌نویسی شده ک احتمالن در برنامه‌ی مطالعاتی ایشون سهم اصلی رو داشته ، ایشون منابع اصلی و مفصل رو میخوندن شاید نتیجه‌ی بهتری عایدشون می‌شد ، ب هر حال دلیلی واسه یأس و ناامیدی وجود نداره ، هیچ شکستی پایان دنیا نیس و با توجه ب اینکه ایشون فاصله‌ی چندانی با رتبه‌های قبول شده نداشتن با اندکی تلاش بیشتر و حفظ تمرکز در جلسه‌ی امتحان میتونن حتمنِ حتمن در این آزمون موفق بشن.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۷
دی
۹۴

صُبی رفتم تو صفِ یکی از اماکن دولتی ؛ کاری داشتم ؛ از این سیستمای نوبت‌دهی داشتن - باز خدا پدرشونو بیامرزه ؛ انباشته !!! نبودیم روی هم ، حداقل - ؛ بعد خوبه چن نفر جلوم بودن ؟ 


دقیقن 133 نفر 


+ حال و هوایی داره اصننن !!!! آدم یاد دهه‌ی شصت میفته !!! ک خیلی از شماها هنو پا ب این کره‌ی خاکی نذاشته بودین اونموقع !!!!! ما نسل صف‌های طولانی و لایتناهی هستیم ؛ صبوووووووور و حرف گوش کن !!!!!!!

عجیب نوشت : ما ، ینی نسل ما ، هیچوخ حس نمی‌کنیم چیزای عجیبی جلوی رومون داره اتفاق میفته !!! بسکه عجایب زیاد دیدیم !!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۵
دی
۹۴

قبل التحریر :

دو سال پیش در همچین روزی یکی از دانشجویان ساعی و کوشای من ، از بین ما رفت و همه‌ی ما رو تا ماه‌ها در بهت و حیرت فرو برد ؛ مسیر سفر به مقصد ابدی ، راهیست ک همه‌ی ما در مسیرش حرکت می‌کنیم ؛ یکیمون دیروز رفت ؛ یکیمون همین امروز میره ؛ یکیمون هم فردا ؛ چ فرقی میکنه ؛ این فردا ممکنه همین فردا باشه ممکنه ده سال بعد باشه.  

ب هر حال ، امروز ب مناسبت اون روز ، مطلبی که در وبلاگ قبلی ب هنگام هجوم آوار مصیبت نوشتم رو دوباره منتشر میکنم. 

همینطور که از کامنتای ذیل اون مطلب ، معلومه (که میتونید اینجا ببینید اون کامنت‌ها رو) یک نفر دیگه از دانشجویان محترم - که اینجا در این وبلاگ هم جزو بازدیدکنندگان ثابت ما هستن و نظر لطفشون همیشه شامل حال من و وبلاگ بوده - قرار بود که در اون روز و در همون سانحه حضور داشته باشه اما دست سرنوشت ، تقدیر رو ب گونه‌ی دیگری رقم زد ؛ بابت اینکه ایشون در اون سانحه حضور نداشتن خدا رو شاکر و سپاسگزارم و از خودِ این دانشجوی محترم هم انتظار دارم قدر این موهبت رو بدونه و از فرصت مجدد زندگی‌ای ک ب او داده شده نهایت استفاده رو ببره ؛ حداقلش اینه ک امروز 730 روز از اون سانحه گذشته و ایشون از خدا فرصت زندگی مجدد گرفته.

اصل مطلب :

کاش کسی بگوید این خبر دروغ است؛ کاش کسی که اطلاع دارد بگوید تا این متن را از روی وبلاگ بردارم؛ مگر می‌شود؟ یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ، اطلاع دادند که دانشجوی ترم قبل ما، خانم خورشیدی به رحمت ایزدی پیوسته‌اند؛ کاش دستم می‌شکست و نمی‌نوشتم این‌ها را:

این ترم را مرخصی گرفته بود ظاهراً؛ چرایش را نمی‌دانم و جرأت نکردم بپرسم از کسی، به خاطر ترس از همان سوءبرداشت‌ها؛ خودش را ترم قبل در درس مقدمه با هر زحمتی بود سر وقت به کلاسم می‌رساند که درگیر کنایات و اولویت پرسش من نشود؛ چند باری هم دیر آمد؛ از بقیه‌ی دانشجویان از نظر تجربه و متانت در رفتار یک سر و گردن بالاتر بود؛ یادم هست در جلسه‌ی آخر درس، وقتی از وضعیت فرهنگی جامعه، مخصوصاً وضع حجاب، انتقاد کردم و چند نفری از بچه‌ها شدیداً با حرف‌هایم مخالفت کردند ایشان جزو معدود دانشجویانی بود که به حمایت از من برخاست و گفت من که خانمم از وضعیت حجاب برخی بانوان ناراضی‌ام؛ به من گفته بود که درگیر امور منزل است و اگر دیر در کلاس حاضر شد رعایتش را بکنم و برایش غیبت نگذارم؛ و من از او می‌پرسیدم و ایشان همیشه آماده بود و مطالبِ سختِ درس را با یک‌بار توضیح می‌فهمید؛ و اولین نفری بود که در پاسخ به سؤال من که می‌گفتم «چی گفتم؟» دستش را بالا می‌برد و بی کم و کاست آنها را توضیح می‌داد.

کاش هیچ وقت این روز را نمی‌دیدم؛ آخر می‌دانید هر کدام از دانشجویانم تکه‌ای هستند از وجودم؛ و آدم چطور می‌تواند نسبت به مرگ (خدایا چه می‌نویسم، ....مرگ) تکه‌ای از وجودش بی‌تفاوت باشد...

و این آن مطلبی است که در پاسخ به نظرخواهی برایم نوشته و جزو معدود دانشجویانی بود که ذیل نظرش را هم به اسم خود، امضا زده است....که مثل تک تکِ دیگر نظرخواهی‌ها در دیگر کلاس‌ها، آن‌ را همانند یک یادگاری نگه داشته‌ام (نظرخواهی من از دانشجویان در مورد خودم – این هم از اموری است که از استاد عزیزم کاظم‌پور به یادگار برایم مانده) ؛  کلمه‌ی سختگیری رو ببینید ک ایشون بالاش داخل پرانتز ، واژه‌‌ی ( لطف ) رو نوشته ؛ ینی ایشون علیرغم همه‌ی مشغولیاتی ک داشت بر خلاف شمار بسیاری از دانشجوا ، ب دنبال گرفتن نمره‌ی مفت نبود و می‌دونست ک در نهایت ، منتفع اصلی از سختگیری معلم ، خود دانشجوست ؛ بنابراین در همین برگه هم میشه نمونه‌هایی از درک بالا و مآل اندیشی ایشون رو دید :




به خانواده‌ی محترمشان، دوستانشان و هم‌کلاسی‌هایشان تسلیت عرض می‌کنم و از خدا می‌خواهم ایشان را با فاطمه‌ی زهرا (سلام‌الله علیها) محشور گرداند؛ از کسانی که در طرح هر روز یک زیارت عاشوراء شرکت کرده‌اند می‌خواهم در این روز جمعه، ثواب قرائت آن را به روح ایشان هدیه دهند و از کسانی هم که در این طرح، به هر دلیلی شرکت نکرده‌اند می‌خواهم امروز زیارت عاشورایی بخوانند و ثواب آن را هدیه کنند به ایشان.....

قبلاً در متنی مربوط به وفات یکی دیگر از آشنایان ناشناخته‌ام نوشته بودم که :

«بدانیم مرگ خیلی به ما نزدیک است؛ خیلی بیش از آنچه فکرش را بکنیم؛ شاید به اندازه‌ی یک نزدنِ قلب، شاید به اندازه‌ی یک لحظه خواب‌آلودگیِ راننده‌ی اتوبوسِ بینِ شهری، شاید به اندازه‌ی یک لحظه اشتباه محاسباتی به هنگام عبور از خیابان....»

الان هم هیچ ندارم جز اینکه همان‌ها را دوباره بگویم و نیز بگویم:

کاش کسی بگوید این خبر دروغ است.....

..........بگوید که خورشید هرگز نمی‌میرد......

بعد التحریر :

عنوان نوشت : الان با عنوانی ک دو سال قبل ، روی این مطلب گذاشته بودم موافق نیستم ؛ واژه‌ی « مرگ » که نوعی نیستی و نابودی رو تداعی میکنه کلمه‌ای مهمل و بی معناست ؛ انسان ، وختی از این دنیا میره فقط یک انتقال رو تجربه میکنه ؛ بدنی ک مناسب این دنیاست رو رها میکنه و منتقل میشه ب یک مرحله‌ی دیگه با یک بدن دیگه ؛ چ بسا اونور زندگی و حیات و جنب و جوش از اینجا خیلی بیشتره و اون دنیا بسیاری از محدودیت‌ها و کاستی‌های این دنیا رو نداره.

ثواب نوشت : من ثواب یک زیارت عاشورا و ثواب قرائت یک صفحه از قرائت قرآنم رو هدیه کردم ب روح این دانشجوی بزرگوار ؛ از شمام میخام در صورت امکان لطف کنید و همین کار رو انجام بدید ؛ اگر هم براتون مقدور نیس همین الان یک سوره‌ی حمد و یک سوره‌ی اخلاص بخونید و بفرستید برای ایشون ؛ ممنونم.

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۴
دی
۹۴


من ب همراه برخی از بزرگواران اعضای کلاس متون حقوقی یک (1394.10.02)

(البته یک نفر ، از کلاس آیین دادرسی مدنی سه هم در این تصویر حضور داره ! )


محبوبیت نوشت : برای اولین بار خودم به اعضای ذکور کلاس پیشنهاد دادم ک بعنوان یادگاری عکس بندازیم ؛ بسیاری از اعضای ذکور ، ترجیح دادن کلاس رو ترک کنن !!! محبوبیت من در این حده بین بچه‌ها ینی !!!!!!!!!!!! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل !!!


+ ب گفته‌ی مالکِ محترمِ دوربینی ک این عکس باهاش انداخته شده ، کیفیت دوربین 20 مگاپیکسل هست !!!!!!!! ولی همچنان‌که به وضوح مشاهده می‌فرمائید در حد 2 مگاپیکسل هم نیست !!!! این کارخونه‌های موبایل سازی هم پیش خودشون فک میکنن دروغ ک حُنّاق نیس ک از گوشی بزنه بیرون ، واسه خودشون یه اوصافی روی این گوشیا می‌نویسن ک اصصصصصلن واقعیتی نداره ؛ کاش با همون تبلتی ک با خودم بود و دوربین 5 مگاپیکسلی داشت مینداختم این عکس رو !!! حداقل مطمئن بودم ک پیکسلی ک روش نوشته واقعیه !!!!


++ جامدادی معروف گوشه‌ی تصویر رو هم داشته باشید لطفن !!!! 

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی
۰۴
دی
۹۴



اینا اسباب بازیای دوران کودکی ماست ؛ این غلطکه فک کنم رسمن از خودِ من بزرگتر باشه ؛ چون تا جایی ک یادم میاد از وختی چش وا کردم اینو داشتیم !!!!

+ یکی از متعدد مهارت‌هایی ک پدرم داشته و داره تعمیر اسباب بازی هست ؛ چرخ عقب غلطک ، اتاقک غلطک و دودکش غلطک ، نشونی از همین مهارته ؛ با سیم وصل شدن به بدنه‌ی اصلی !!!! بچه‌های فامیل هم وختی شیطونی میکردن و اسباب‌بازی گرون قیمتی رو لت و پار میکردن ، پدر مادراشون جنازه‌ی اسباب‌بازی رو می‌آوردن خونه‌ی ما و دس ب دامن بابام میشدن ک با همین ترفندا ، اون اسباب‌بازی رو احیا کنه !!!!

  • دکتر سیدنوراله شاهرخی